برای عوض شدن حال و هوای وبلاگ...
مراحل کار:
۱) شعر زیر (از مولوی) را یکبار (نه چند بار) خودتان بخوانید.
۲) سعی کنید بفهمید.
۳) حال بکنید و به جون باعث و بانیش دعا کنید.
۴) حالا فایل زیرش رو دانلود کنید و یکبار آن را گوش کنید و سعی کنید بفهمید.
۵) بند ۲ و ۴ را با هم مقایسه کنید.
۶) سعی کنید خواننده را حدس بزنید!!!
۶) حال کنید و ...
|
|
در سن دوازده سالگی به آدمی تبدیل شدم که حالا هستم ، در روزی دلگیر و سرد در زمستان 1975 ، آن لحظه خوب یادم هست که پشت دیواری سست و گلی کز کرده بودم و دزدکی به کوچه کنار مسیل یخ بسته نگاه می کردم....
بابا گفت:" خب، هر چی ملا یادت داده ول کن ، فقط یک گناه وجود دارد والاسلام. آن هم دزدی ست . هر گناه دیگری هم نوعی دزدی ست. می فهمی چی می گویم؟"
مایوسانه آرزو کردم کاش می فهمیدم و گفتم :" نه ، بابا جون." نمی خواستم دوباره نا امیدش کنم.
بابا با بی حوصلگی آهی کشید. با این کار دلم را سوزاند، چون او اصلا آدم بی حوصله ای نبود. یادم آمد که تا هوا تاریک نمی شد، هیچ وقت به خانه نمی آمد، همیشه خدا تنها یی شام می خوردم. وقتی می آمد خانه ، از علی می پرسیدم بابا کجا بوده ، هر چند خوب می دانستم که سر ساختمان بوده ، سرکشی به این ، نظارت به آن . مگر این کارها حال و حوصله نمی خواست ؟ از تمام ان بچه هایی که داشت برایشان پرورشگاه می ساخت متنفر بودم. گاهی وقت ها آرزو می کردم کاش همه آنها با پدر و مادرهایشان مرده بودند.
بابا گفت :"اگر مردی را بکشی ، یک زندگی را می دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر می دزدی ، حق بچه هایش را از داشتن پدر می دزدی . وقتی دروغ می گویی ، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی . وقتی تقلب می کنی ، حق را از انصاف می دزدی. می فهمی؟ "...
رحیم خان برایم تعریف کرد که وقتی اتحاد شمال از 1992 تا 1996 کابل را به تصرف خود در آورد، جناح های مختلف مدعی بخش های مختلف کابل شدند."اگر به هوای خریدن فرشی از شهر نو به کارته پروان می رفتی ، می بایست خطر تیر خوردن به دست یک تیرانداز کمین کرده ، یا منفجر شدن با یک موشک را به جان می خریدی –تازه اگر می توانستی از تمام پست های بازرسی بگذری . درواقع برای رفتن از محله ای به محله دیگر ویزا لازم بود. برای همین مردم از جایشان تکان نمی خوردند و خداخدا می کردند موشک بعدی به خانه هایشان اصابت نکند."...
رحیم خان گفت :"طالبان که آمد و ائتلاف را با تیپا از کابل انداخت بیرون ، من توی همان خیابان واقعا رقصیدم. و باور کن تنها نبودم. مردم توی چمان ، توی ده مزنگ جشن گرفته بودند. با طالبان چاق سلامتی می کردند، از تانک هایشان بالا می رفتند و ژست می گرفتند و با آنها عکس می انداختند . مردم دیگر از جنگ دائمی خسته شده بودند، از موشک ، تیراندازی و انفجار به تنگ آمده بودند، از تماشای گلبدین و دارودسته نظامی اش که به هر جنبنده ای تیر اندازی می کردند ، بستوه آمده بودند. ائتلاف ، بیشتر از شوروی به کابل صدمه زد . پرورشگاه پدرت را خراب کردند، می دانستی؟"...
خالد حسینی
بادبادک باز
انتشارات مروارید
ب
سلام
عرض کرده بودیم که فرایند و بسط اندیشههای دکتر سروش را با دو رویکرد میتوان دنبال کرد.
رویکرد نخست: شخص محور است یعنی با توجه به شخصیتهایی که بیشتر در شکلیابی اندیشههای دکتر سروش تأثیر گذار بودهاند، شناسایی فرایند فکری به ایشان انجام پذیرد.
رویکرد دوم: جریان یا موضوع محور است یعنی با توجه به جریانهایی که دکتر سروش با آنها در تقابل بوده یا موضوعاتی که دغدغة فکری او را تشکیل میدهند، بسط اندیشههای ایشان، بازخوانی و تحلیل شود. نگارنده با عنایت به هر دو رویکرد، توصیف و تحلیل خود را از بسط فکری دکتر سروش ارایه میدهد.
رویکرد اول که اجمالا طرح شد. اما رویکرد دوم:
----------------
فرایند فکری سروش با رویکرد جریان و موضوع محوری
دکتر سروش در دومین توصیف و تحلیل بسط فکریاش با جریانها و موضوعات متنوعی درگیر شده است. دغدغههای فکری و اجتماعی سروش را نمیتوان یکسان معرفی کرد. گاهی مارکسیسم و زمانی معرفت تجربی و در مواردی، معرفت دینی و سپس دین و بعد مسایل سیاسی و اجتماعی و حکومت جمهوری اسلامی ایران دغدغه و موضوع نگاشتهها و سخنرانیهای او به شمار میآمد. بر این اساس، میتوان پنج مرحله را در این رویکرد به فرایند فکری سروش نسبت داد. شایان ذکر است گر چه دغدغههای دکتر سروش سیر تاریخی پیدا میکند اما اینگونه نیست که اگر در مرحله نخست، دغدغهایی داشته و بعد وارد دغدغة دیگری در مرحلة دوم شدهاند، دست از دغدغة گذشته برداشته است بلکه دغدغهها و موضوعات پژوهشی ایشان سیر تکاملی مییابند.
مرحلة نخست: دغدغه مقابله با مارکسیستها
اگر خوانندگان با آثار نخستین دکتر سروش مانند نهاد ناآرام جهان (نظریه فلسفه ملاصدرا درباره حرکت جوهری) و فلسفه تاریخ و ما در کدام جهان زندگی میکنیم و دگماتیسم نقابدار یا ایدئولوژی شیطانی و دانش و ارزش و نقدی و درآمدی بر تضاد دیالکتیکی آشنایی داشته باشند، درمی یابند که این دوره از آثار قلمی سروش گرچه مطالعات علمی و فلسفی تلقی میشوند اما سروش عمدتاً یا جریان و فلسفه مارکسیسم در چالش است و نشان میدهد که اولاً فلسفه غیر از علم است و نمیتوان با مطالب علمی به نظام فلسفی دست یافت. و ثانیاً با توجه به این که قانونهای علمی ابطال پذیرند و تجربهها مسبوق به فرضیهها هستند، پس نمیتوانند جهت کل تاریخ را نشان دهند و فلسفه تاریخ را بزایند؛ ثالثاً اخلاقیات نیزاز علوم تجربی جدایند و رابطه منطقی میان آنها وجود ندارد و مقولهای بنام اخلاق علمی و اخلاق تکاملی زاییده مغالطه ربط «باید به هست» است.
سروش برای این که مبنای خود را در باب علوم تجربی طبیعی و انسانی به اثبات برساند، آثاری را در حوزة علم و فلسفه علوم اجتماعی ترجمه و تألیف میکند. وی ، علاوه بر تألیف کتاب علم چیست فلسفه چیست؟ که به فلسفه علم و فلسفه فلسفه و درسهایی در فلسفه علم الاجتماع که به فلسفه علوم اجتماعی مربوط است و تفرج صنع به ترجمة آثار ذیل پرداخت:
1.فلسفه علوم اجتماعی، آلن راین، موسسه فرهنگی صراط.
2.مبادی ما بعدالطبیعی علوم نوین، ادوین آرثر برت، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
23.علم شناسی فلسفی، مجموعه مقالاتی از دایره المعارف پل ادواردز.
4.تبیین در علوم اجتماعی، دانیل لیتل، موسسه فرهنگی صراط.
پس تا اینجا دکتر سروش تلاش میکند با بهرهگیری از فلسفه علم و فلسفه فلسفه و فلسفه علوم اجتماعی، رویکردی معرفت شناسانه و درجه دوم به علوم انسانی و طبیعی و فلسفه داشته باشد و نظریه ابطال پذیری پوپر و دیدگاه هیوم در باب معضله استقرا را احیا کند. و اعتبار و حجیت منطقی تجربه علمی را بکاهد. و استقرا و تجربه را در اثبات معارف تجربی ناکارآمد معرفی کند. تا بتواند فلسفه علمی و اخلاق علمی و تکاملی مارکسیستها را نقد کند.
مرحله دوم: دغدغة معرفت دینی و تأکید بر نسبیت آن
مرحله نخست تنها دکترسروش را در نقد مارکسیسم مدد نرسانید بلکه او را به دنیای دیگری سوق و جهت داد. وی با استمداد از مرحلة نخست، وارد دومین مرحله میشود یعنی معرفت دینی را بجای معرفت تجربی، موضوع پژوهش خود قرارمیدهد رویکرد معرفت شناسانه و درجه دوم و تاریخی و فلسفه مضاف به علوم و معارف اسلامی او را به نسبی گرایی معرفت دینی میکشاند. سروش با نوشتن قبض و بسط تئوریک شریعت نه تنها متون دینی را صامت معرفی میکند بلکه فهم دین و معرفت دینی را زاییده همه معارف بشری اعم از علم و فلسفه میداند. معرفت تجربی که هیچ گاه توفیق اثبات نمییابند و پروندة آنها تنها در حد ابطال به بایگانی میرود، ترابط وثیق تأثیر گذارانه بر معارف دینی میگذارد و معرفت دینی نامقدس و ناکامل و نسبی و عصری را به ارمغان میآورد.
پس مبنای سروش در فلسفه علوم تجربی، منشأ پیدایش نظریه قبض و بسط در فلسفه علوم دینی گردید.
مرحله سوم: تفسیر گزارههای دینی
سروش با طرح قبض و بسط تئوریک شریعت، در اردیبهشت 67 و خردهگیریهای ناقدان و توصیههای پارهای از دوستان بر آن شد تا پا به عرصة دیگری بگذارد و خود را از بی دینی مبرا سازد. بر این اساس در سال 1368 در مسجد جامع امام صادق (ع) به تفسیر نهج البلاغه پرداخت. و خطبه امام علی (ع) درباره متقین را با عنوان اوصاف پارسایان و نیز نامه امام علی به امام حسن علیهماالسلام را با عنوان حکمت و معیشت در دو دفتر شرح و تبیین کرد. دکتر سروش در مقدمه اوصاف پارسایان مینویسد:
«این خطابهها که با عنایت ارباب معنی ایراد و به لطف و همّت یاران مشفق تدوین گردید (به سال 1368 هجری شمسی) ، از نخستین برکات مسجد جامع امام صادق (ع) بود که نصیب این جانب شد و اینک خدای پارسایان را بر اتمام این خدمت اندک سپاس میگذارم.»
و نیز در پیشگفتار دفتر نخست حکمت و معیشت مینویسد: «ورود به مسجد جامع امام صادق برای من ورود به یک ضیافت الهی بود و اینک که به کارنامة شش سالة خود در آن خانة خدا مینگرم آن را مشحون از لطف و برکت و توفیق الهی مییابم ، عظیم فرحناک میشوم و خدای منّان را سپاس میگذارم که چنا خدمت مبارکی را نصیب این مسکین کرد.
وی نیز تأکید میکند که:
«آب را باید از سرچشمهها برداشت واین سرچشمهها جز ارشادات و تعلیمات پیشوایان دین نیست. کلمات پیامبر (ص) و خطبههای نهجالبلاغه و دعاهای صحیفة کاملة سجادیه، منبع فوّار فضایل خداپسند اسلاماند و برای تدوین علم اخلاق اسلامی باید از آنها مدد جست. مفاهیمی چون توکل و تقوا و توبه و شکر که از ارکان اخلاق دینیاند. و مطلق در اخلاق غیر دینی، سمتی و محلّی ندارند، باید با تعمّق در آیات الهی و روایات دینی کشف و تبیین گردند و برای بر پا کردن بنای اخلاق دینی به کار گرفته شوند.»
مرحله چهارم دغدغه دین و تأکید بر نسبیت آن
مرحله چهارم اندیشة سروش زاییده تأثیر گذاری مرحلة دوم است. وی در این مرحله وارد دین شناسی میشود، به عبارت دیگر، نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت که به حوزه فلسفه معرفت دینی ارتباط داشت بر مباحث فلسفه دین و دین شناسی تأثیر میگذارد سروش در این مرحله، دیگر از فهم دین سخن نمیگوید بلکه خود دین، موضوع تحقیق اوست. در سال 1367 در مسجد امام صادق (اقدسیه تهران) بحث علل اقبال به دعوت انبیاء را ارایه میکند و در سال 1368 به قم آمده و در موسسه امام رضا (ع) بعد از توصیف و گزارش نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت و تبیین نسبی گرایی معرفت دینی به مباحث فلسفه دین مانند انتظار بشر از دین و علم و دین میپردازد و بعدها کتابهای فربهتر از ایدئولوژی (1373ش) و بسط تجربه نبوی (1378ش) را به انتشار میرساند. و حقیقت دین را با تجربه دینی مترادف دانسته و آن را بسط میدهد.
مرحله پنجم: نقد اندیشه سیاسی و اجتماعی حاکم بر جمهوری اسلامی
پنجمین مرحله فکری سروش به درگیری مباحث تئوریک او با مسایل سیاسی ـ اجتماعی است که از سال 1371 در دانشگاه اصفهان به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه آغاز شد و با سخنرانی انتظارات دانشگاه از حوزه، فایل این مرحله ظهور یافت ویراست این سخنرانی در کتاب فربهتر از ایدئولوژی منتشر شده است که بعدها با نگارش سیاست نامه به کار خود ادامه داد.
دکتر سروش در مرحله پنجم، حلقه کیانی را که در اواخر دهة 60 و در اوایل دهة 70 برای نشر دیدگاههای خود راه انداخت، تبدیل به یک حزب سیاسی، اجتماعی کرد تا بتواند به تغییر نظام سیاسی ـ اجتماعی بپردازد و انقلاب دیگری را در کشور ایجاد کند. شاگردان زیادی تربیت کرد که بسیاری از آنها در جریان انتخابات دوم خرداد 1376 توانستند کرسیهای مختلف قوه مجریه و مقننه و سایر نهادهای دولتی و اجتماعی را بدست گیرند و برخی دیگر نیزبا تشکیل NGO به فعالیتهای غیر دولتی اشتغال ورزیدند. نگارنده در این مرحله با همکاری جمعی از محققان حوزه توانستند با حضور در مجامع علمی و نشریات مختلف کشور به نقد اندیشههای سروش و جریان حلقه کیان بپردازند. نشریههای کتاب نقد، قبسات، معرفت، صباح، و غیره در این دوره، نقش به سزایی داشتند.
مدل انقلاب مارکس مدل نسبتا ساده ای است چرا که به جای مدلی چند علتی، یک مدل تک علتی است. مارکس تنها عامل انقلاب را ترتیبات خاص اجتماعی می داند. ساختار اجتماعی باعث توسعه روابط اجتماعی معینی می شود که از آن ترتیبات طبقاتی خاصی منبعث می گردد.[1] در ادامه مارکس تضاد طبقاتی را مطرح می کند و می گوید: «تاریخ همه جوامع تا این زمان تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است. » [2] این اندیشه که مستقیما از ماتریالیسم دیالکتیک گرفته شده، اساس نظریه انقلاب مارکس است. تئوری انقلاب مارکس ماهیتا از مدل جدلی وی در مورد جامعه استنتاج می شود. یک مدل جدلی بر این فرض پایه می گیرد که وجه مشخصه جامعه، مبارزه ی مداوم میان گروه ها است و تخاصم و جدل برحسب روابط اجتماعی واقعی و مشخص تبیین می شود. [3]
هانا آرنت معتقد است مارکس در جوانی به این باور رسید که علت شکست انقلاب فرانسه در استقرار آزادی، نامرادی آن در حل مساله اجتماعی بود. مارکس از انقلاب فرانسه این درس را گرفت که انقلاب نه بخاطر آزادی بلکه ناشی از فقر، انقلابی موفق خواهد بود. او تبدیل مساله اجتماعی به نیروی سیاسی را در مفهوم استثمار یا بهره کشی مندرج کرد، یعنی در این تصور که فقر نتیجه ی استثمار توسط طبقه حاکم است. [4]
بنابراین مارکس در مدل خود، روابط اجتماعی را بر مبنای اقتصاد و شیوه تولید پایه ریزی کرد و ساختار اجتماعی ناشی از آن را به صورت دو طبقه اصلی معرفی کرد. طبقه ی حاکم یا استثمارگر و طبقه ی حکومت شونده یا استثمار شده. [5] طبقه ی حکومت شونده در جریان استثمار شدن از خود بیگانه می گردند و بواسطه ی آگاهی از موقعیت مشترک خویش با هم متحد می شوند. هر گاه این طبقه به حد کافی نیرومند گردد طبقه حاکم را بر خواهد انداخت و خود به جای قدرت را بدست خواهد گرفت و گروه حاکم جدیدی را تشکیل خواه داد.
این تحولات انقلابی را می توان به ترتیب زیر رسم کرد:
1. آلوین استانفورد کوهن، تئوری های انقلاب، ترجمه علیرضا طیب، تهران، نشر قومش؛ 1386، ص85
2.کارل مارکس و فرد انگلس، مانیفست حزب کمونیست، ترجمه محمد پورهرمزان، برلین، انتشارات حزب توده ایران؛ 1385، ص25
3.کوهن، ص87
4.هانا آرنت، انقلاب، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، انتشارات خوارزمی؛ 1377، ص84
5.مصطفی ملکوتیان، سیری در نظریه های انقلاب، تهران، نشر قومش؛ 1372، ص48
آیا بسنده کردن به ایمان اولی تر و خواست همه برای فراتر رفتن از آن طغیان نیست؟ وقتی در زمان ما مردمان به هزار زبان می گویند که به عشق بسنده نمی کنند به کجا می روند؟ به خرد ناسوتی به حسابگری های حقیر به خفت و خواری به هرآنچه که می تواند منشا الهی انسان را مشکوک کند؟ آیا اولاتر نیست که باز در ایمان بمانند و آن کس که در آن می ماند مراقب باشد تا سقوط نکند؟ زیرا حرکتهای ایمان همیشه باید به لطف محال انجام گیرد اما به گونه ای انسانی متناهی را نبازد بلکه آن را تماما به چنگ آورد. من به سهم خود می توانم حرکتهای ایمان را به خوبی توصیف کنم اما از انجام آنها عاجزم.وقتی کسی حرکت های شنا را می آموزدمی تواند خود را به زیسمانی آویخته به سقف ببندد و حرکات را انجام دهد. شخص می تواند حرکات را توصیف کند اما شنا نمی کند. به همین گونه نیز من می توانم حرکتهای ایمان را توصیف کنم اما آنگاه که به درون آب می افتم البته می توان گفت شنا می کنم (زیرا من از کسانی که در کنار ساحل در آب راه می روند نیستم) اما حرکتهای دیگری یعنی حرکتهای نامتناهی را انجام می دهم . در حالی که ایمان خلاف این می کند....
اما ابراهیم چه کرد؟ او نه چندان زود رسید و نه چندان دیر . او بر خر خویش نشست و آهسته به راه افتاد. در همه این مدت او ایمان داشت . او ایمان داشت که خدا اسحاق را از او نمی خواهد. با این همه اگر او را می خواست آماده بود تا وی را قربانی کند.او به لطف محال ایمان داشت.زیرا در این جا جایی برای محاسبات بشری نبود و بی گمان پوچ بود که خداوند که لحظه ای پیش اسحاق را از او خواسته است لحظه ای بعد خواست خویش را پس بگیرد . او از کوه موریه بالا رفت و حتی در لحظه ای که دشنه برق می زد ایمان داشت. ایمان داشت که خدا اسحاق را نمی خواهد. او به یقین از سرانجام کار در شگفت بود اما با حرکتی مضاعف به وضعیت نخست خویش باز گشت و از این رو ی اسحاق را شادمانه تر از بار اول به دست آورد.....
ترس و لرز
نوشته کیهر کگور
رابطه فرد با امر واقع چه باید باشد؟ رابطه او با زمان چه باید باشد؟ اینها دو مساله ای هستند که کیهر کگور در ترس و لرز مطرح می کند. این دو مساله به هم مرتبطند و به خود زندگی کیهر کگور به گونه ای فشرده پیوند دارند. این دو مساله ارتباطشان با این زندگی- با فردی که او بود -به این معناست: آیا می توانستم با نامزدم ازدواج کنم؟ آیا بایستی با او ازدواج می کردم در حالی که خدا از من اگر چه نه یک برگزیده -لااقل فردی تنها متفاوت با همه دیگران ساخته بود در حالی که ازدواج می توانست برای او یک بدبختی باشد؟ آیا باید با او ازدواج می کردم در حالی که در خودم غیر از احساسهای مذهبیم احساسهای دیگری نیز که همیشه بر آن ها چیره نیستم و مرا می ترسانند حس می کردم؟و در آخر آیا باید با او ازدواج می کردم در حالی که عمیقا احساس می کردم که در همان حال که او زن من می شود دیگر آن دختر جوان ایده آلی که دوستش می داشتم نیست و در واقعیت جای می گیرد در حالی که فقط خاطره اش برایم باقی خواهد ماند در حالی که او برایم گرانبها باقی خواهد ماند اما فقط در گذشته؟
انتشارات: نشرنی
"ب"
سلام
در ادامه ی زندگی نامه و مراحل فکری دکتر سروش به بررسی فرایند فکری دکتر سروش می پردازیم.
--------------
فرایند و بسط اندیشههای دکتر سروش را با دو رویکرد میتوان دنبال کرد.
رویکرد نخست: شخص محور است یعنی با توجه به شخصیتهایی که بیشتر در شکلیابی اندیشههای دکتر سروش تأثیر گذار بودهاند، شناسایی فرایند فکری به ایشان انجام پذیرد.
رویکرد دوم: جریان یا موضوع محور است یعنی با توجه به جریانهایی که دکتر سروش با آنها در تقابل بوده یا موضوعاتی که دغدغة فکری او را تشکیل میدهند، بسط اندیشههای ایشان، بازخوانی و تحلیل شود. نگارنده با عنایت به هر دو رویکرد، توصیف و تحلیل خود را از بسط فکری دکتر سروش ارایه میدهد.
فرایند فکری سروش با رویکرد شخص محوری
دکتر سروش در فرایند فکری خود به ترتیب از شخصیتهایی مانند ملاصدرا، پوپر، کانت و گادامر، شلایر ماخر متأثر بوده است بر این اساس، میتوان چهار گام را به این رویکرد شخص محوری به شرح ذیل نسبت داد.
گام نخست: رویکرد صدرایی
دکتر سروش دراین مرحله، گرایش خود را به اندیشههای صدرایی و مبانی معرفت شناختی و رئالیستی حکمت متعالیه با تدوین کتاب نهاد ناآرام جهان نشان میدهد .
گام دوم: رویکرد پوپری
سروش در این مرحله با توجه به علاقهشان نسبت به فلسفه علم و گرایش به دیدگاههای فیلسوفان علم به ویژه ابطالگرایی پوپربه سوی ابطالگرایی معرفت تجربی سوق مییابد کتاب علم چیست؟ فلسفه چیست؟ در این مرحله تدوین میشود و برای نخستین بار فلسفه علم کارل پوپر وارد اندیشه دانشگاهیان میگردد.
گام سوم:رویکرد کانتی و گادامری
سروش که سالهاخود را شاگرد خلف پوپر میدانست از ادریبهشت سال 1367 وارد مرحلة جدیدی میشود و مدتی فلسفه علم را کنار گذاشته و پای به عرصة هرمنوتیک و معرفت شناسی معارف دینی میگذارد. و با تدوین قبض و بسط تئوریک شریعت که به صورت مقالاتی در کیهان فرهنگی نیمه دوم دهة شصت با عنوان بسط وقبض تئوریک شریعت منتشر گردید، رویکرد گادامری و نسبی گرایی معرفت دینی را نظاممند کرد. هر چند نمیتوان صاحب نظریه قبض و بسط را بنیانگذار نظریه نسبیت معرفت دینی دانست زیرا سالها پیش این نظریه توسط اقبال لاهوری، مهندس جلالالدین آشتیانی و دکتر شریعتی مطرح شده بود اما دکتر سروش ، برای اولین بار توانست این نظریه را با استفاده از ذهن شناسی و فلسفه استعلایی کانت و هرمنوتیک فلسفی گادامر به صورت ارکان سه گانهایی نظام مند سازد. جالب توجه این که، گادامر، شاگرد هایدگری است که به شدت با پوپر در تزاحم و تعارض بوده و همانند اسلاف مکتب پوزیتویسم و اگزیستانسیالیسم دائماً در حال ستیز و مخالفت با یکدیگر بودند و حال دکتر سروش، هرمنوتیک فلسفی هایدگر را با بهرهگیری از کتاب حقیقت وروش گادامر احیا میکند و در کنار نظریه ابطال گرایی پوپری مینشاند البته سروش هیچ گاه در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت، نام گادامر را نمیبرد اما از صامت دانستن دین و تأثیر گذاری معارف بیرون دینی بر فهم متون دینی کاملاً پیداست که سروش از این مدرسه بهرة فراوان برده است.
خوانندگان به این نکته هم باید توجه داشته باشند که قبض و بسط، نقطة آغازین زاویهی علمی ـ نه عملی ـ دکتر سروش با نظام جمهوری اسلامی است زیرا وقتی معرفت دینی، معرفتی بشری گردد و ناخالص و نامقدس و آمیختهای از حق وباطل و نسبی و عصری معرفی شود؛ در آن صورت، تشکیل حکومت دینی برگرفته از معرفت دینی نامقدس از تقدس میافتد و معرفتی بشری خواهد شد؛ علاوه بر اینکه، متون دینی صامت، قابلیت این را دارند تا با معارف بشری لیبرالیستی هم تفسیر شوند و مدل دیگری از حکومت دینی لیبرالیستی را در جامعه پیاده کند.
گام چهارم: رویکرد شلایر ماخری
دکتر سروش در این مرحله به نسبیت معرفت تجربی و معرفت دینی بسنده نمیکند و پا را فراتر گذاشته ونسبیت دین را هدف قرار میدهد و با تدوین و انتشار بسط تجربه نبوی در سال 1378، تأثیر پذیری خود را از شلایر ماخر و شاه ولی الله دهلوی نشان میدهد. وی در این اثر، علاوه بر بسط تجربه نبوی به مقولههای دیگری مانند ذاتی و عرضی در ادیان، دین اقلی و اکثری، خاتمیت پیامبر و غیره نیز پرداخته است به تعبیر وی:
«قبض و بسط تئوریک شریعت، سخن از بشری بودن و تاریخی بودن و زمینی بودن معرفت دینی میرفت و اینک در بسط تجربه نبوی سخن از بشریت و تاریخیت خود دین و تجربه دینی میرود. به عبارت دیگر، این کتاب رویه بشری و تاریخی و زمینی وحی و دیانت را، بدون تعرّض و رویه فرا تاریخی و فرا طبیعی آن، بل با قبول و تصدیق آن، میکاود و باز مینماید.»
کتاب صراطهای مستقیم که کوششی است در راه بسط اندیشه کثرت گرایی در این مرحله از دین شناسی سروش نگاشته شده است. کثرت گرایی دینی به تعبیر وی، نظریهای معرفت شناسانه و دین شناسانه در باب حق بودن ادیان و محق بودن دینداران است.
مولف صراطهای مستقیم با بهرهگیری از قبض و بسط تئوریک شریعت و بسط تجربه نبوی به تفسیر خاصی از هدایت و عقلانیت و تفسیر تجارب و متون میپردازد تا بر حقهای بسیار مهر صحت بنهد.
تعارض دانستن امامت و خاتمیت و نیز امامت و دمکراسی که در سال 1384 در دانشگاه سوربن فرانسه در جمع دانشجویان مطرح کرد، در راستای تکمیل مرحله چهارم معنا پیدا میکند.
----------------------
یا علی