این یک مطلب سیاسی یا تبلیغاتی نیست...اشتباه نکنید !
در طول هفته ی پیش به دو جلسه ی انتخاباتی رفتم . اولی برای مهدی کروبی و دومی برای میر حسین موسوی... صرف نظر از خسته کننده ، اعصاب خورد کن و وقت تلف کن بودن این دو جلسه می خواهم در این مطلب کوتاه اشاره ی کوتاهی به چند مشکل فرهنگی ما ایرانیان بکنم و سپس به این نتیجه برسم که احمدی نژاد آرمان و غایت ما ایرانیان است...به عبارت دیگر : "از ماست که بر ماست..."
- در هردو جلسه در ابتدای ورود به جلسه کنسرو شدیم ! این نشان از بی برنامه گی و بی فرهنگی مردم عزیز و بالاخص قشر فرهیخته ی دانشجویی ماست . این را مقایسه کنید با فله ای کار کردن احمدی نژاد و بی برنامه بودن او !
- در هر دو جلسه ملت همین طوری بی هیچ قاعده و قانونی نشسته بودن روی سر و کول هم ! خبرنگار ها هم که ماشا الله ! این را بگذارید کنار قانون گریزی احمدی نژاد و البته باز هم بی برنامه گی !
- در هر دو جلسه شعار های داده شده کاملا سخیف و بچه گانه بودند ! بی تفکر ، بی برنامه ! هرکی حال می کرد یه چیزی می گفت ! این را با مردم دور احمدی نژاد مقایسه کنید که آنها نیز همین گونه شعار می دهند البته با نظم بیشتر !
- دست زدن و سوت زدن های بی مورد و نا بجا ! در جلسه ی کروبی واقعا احمقانه بود ! تا سخن می گفت همه سوت می زدن و دست ! این را مقایسه کنید با "تکبیر..."
- منتظر شنیدن حرفهای جو دهنده و الکی بودن ! خدایی من دیوانه شدم در هر دو برنامه به خاطر این قضیه ! همه منتظر بودن یه تیکه ای ، یه حرف قلمبه ای بزند(میرحسین یا کروبی) تا داد و هوار کنن !
- قهرمان پروری و قهرمان کشی !
یادش بخیر ! در همین دبیرستان مفید با عده ای از عزیزان ، در آخرین ماه های حضور خاتمی دعوایمان می شد که اقا فحش ندید ! گناه داره ! اون بنده ی خدا تقصیر نداره ! حوادث دانشگاه تهران را بیاد بیاورید ! چگونه با خاتمی برخورد کردند ! اما امروز آن دوستان یا مسئولین برگزاری جلسه بودند ! یا با شور و هیجان خاصی این دست ها را بالا آورده و فریاد می زدند درود بر خاتمی ! من که بر دونی ای فلک گردون لعنت فرستادم ! اینان مطمئن باشید ۴ سال دیگر پشت میر حسین را نیز خالی می کنند !
- حال همه اینها را مقایسه کنید با انتخابات آمریکا ! فیلم مباحثه ی اوباما و مک کین را دیده اید؟... آدم کیف می کنه می بینه ! اشک از چشماش جاری می شه ! مردم مرتب مثل آدم نشسته اند و کسی الکی جیغ نمی زنه...
یا مراسم سوگند اوباما ، 2 میلیون نفر دور کاخ سفید جمع می شن هیچ اتفاقی نمی افته ! همه شاد و خوشحال ، همه برنامه رو می بینن ، هیچ کس کنسرو نمیشه ... با اینکه اون قسمت از شهر ، خیلی فضای خاصی برای اون همه جمعیت نداره...
من که دعا می کنم احمدی نژاد باز هم ریئس جمهور شه تا واقعا اون چه که مستحق اونیم به سرمون بیاد شاید یاد بگیریم اول فرهنگ مون رو درست کنیم بعد بچرخیم پی قدرت و سیاست ! . . .
(قصد توهین به هیچ شخص ، گروه یا قشر خاصی را نداشتم ... اگر به آقایان بر خورد معذرت...)
سلام
خوبید ؟ سوال سختیه برای جواب دادن حداقل برای من !
خیلی نمیخوام وقت گیر شه حرفام چون چندیست حرف زدن یادم رفته اما نقد عطا رو خوندم خوشم اومد یکم درد و دل کنم بد نیست ، البته چون به شدت خسته ام از زمان و زمانه و گذر بی امانش پس نمی خوام گوشاتون درد بگیره !
بگذریم ...
در مورد کتاب بیوتن می خوام چند جمله بگم ، نثر گیرای امیرخانی همون طور که عطا گفت بسیار بسیار زیبا و جذابه به طوری که من کتاب رو که دستم گرفتم نتونستم پایین بذارم (البته عادت دارم کلا به این کار...) اما این دفعه انصافا مجذوب نثر پیوسته و وحشتناک گیرای امیرخانی شدم...
یکی از شگردهای امیرخانی ناپیوستگی ظاهری در موضوعات در یک جمله ، هست . یعنی وقتی جمله ای در مورد یه چیزی می گه وسط جمله یهو می زنه تو خاکی و یه چیزی می پرونه که البته این برا اونایی که این نوع روایت رو دوست ندارن تلخ و زنندست مثل سبک روایت Memento ساخته ی کریستوفر نولان ه ، یادمه یه رفیقی می گفت خیلی بدش می یاد از اون فیلم ، که البته فقط سلیقه است ! اما در حقیقت امیرخانی در این رمان بر خلاف "من او" به طرز معجزه آسایی به جا و زیبا از این شیوه نوشتار بهره جسته .
اما موضوع دیگه ،که سخت اعصاب منو خرد کرده بحث پررنگ تقابل سنت و مدرنیته ه! بحث ه بی سر و تهی که فکر نکنم کسی خیلی چیزی ازش حالیش بشه ! مثلا اون جا که امیرخانی شب قدر می شینه کنار درخت و یه ذکر عجیب می گه (یادم نیست دقیق ! با عرض معذرت ، حال ندارم پاشم از جام برم چک کنم ! اونایی که خوندن می دونن چی میگم، بقیه هم برن بخونن کتاب و بعد می فهمن چی می گم !) منظورش عاشق دور از خدا نبوده، شاید منظورش متفاوت شدن ارزش ها بوده . به نظر دغدغه امیرخانی بیوتن با امیرخانی "من او" فرق داره ، "من او " مانیفست عشق سنتی بود ، عشقی که در برخورد با مدرنیته ، در برخورد با جنگ ،در برخورد با مصائب باید صبور می بود تا بگذرد زمان و وصال (چه بعد از مرگ) فرا رسد ، اما عشق، موضوع بیوتن نیست ، سردرگمی و بی وطنی ما ایرانی هاست که در میان دنیای مدرن و باورهای سنتی لنگ در هوا مانده ایم !
دغدغه امیرخانی ایرانیست که دیگر وطن خیلی ها نیست، چون دیگر وطنی نمانده ، بی وطن ها بسیارند ، حاج کاظم هایی که با طیاره پریدن اون ور آب برای راننده تاکسی شدن ، سعیدهایی که کرخه ی بی آب رو دیدن رفتن تا از راین آب وارد کنن ... دغدغه امیرخانی در بیوتن ، نزاع ماست بین عشق مدرن و آن عشق "من او" که همش صبر بود و صبر بود و صبر...اینجا عاشق به معشوق رسید اما خیال کرد که رسید، تازه وقتی رسید اول بدبختی بود ، چون نمی دونست خطبه ی عقد رو اگه یه مسیحی ه عرق خور درس فقه خونده بخونه قبوله... آره حتی "درویش مصطفی" که یا علی گویان توی کلیسا راه می رفت ، دیگه توی آمریکا نبود ، حتی خبری از رفیق لوتی ارمیا هم نبود...نمی دانم امیرخانی چه می خواست بگوید ، اما آن احساس کرختی و افسردگی ه آشنایی که عطا از آن صحبت کرد بخاطر رمانس نبودن کتاب نبود ، بلکه برای این بود که سخت است باور این حقیقت که ما نیز بیوتن ایم !