پیشگفتار:
مذاهب و فرق اسلامی با همهی افتراقات و اختلافهایی که در بسیاری از مسایل کلامی، فقهی یا تاریخی دارند، در چند چیز توانستهاند وفاقی نسبی کنند؛ قرآن، شخصیت پیامبر مکرّم اسلام –صلّی الله علیه و آله و صحبه و سلّم– و شخصیت حضرت علی –علیه السّلام– از جمله مهمترین این مفاهیم و مسایل است.
به جز فرقهای که در تاریخ با نام «ناصبیّون» شناخته میشوند، همهی فرق اسلامی بر این موضوع متّفقاند که علی بن ابیطالب اولین مردی است که اسلام آورد و جزو باتقواترین و زاهدترین صحابه به شمار میآید و علاوه بر خدمات و مجاهدتهای بیشمارش به اسلام و پیامبر، سرسلسلهی دودمانی است که همگی در علم و فضل و حکمت سرآمد دوران خودشان محسوب میشوند.
بهترین مرجعی که میتواند تا حدی فضل و علم علی را منعکس کند اثر گرانبهایی است که شریف رضی در قرن چهارم ق. با عنوان «نهجالبلاغه» از سخنان و نامههای آن حضرت گردآوری کرده است.[1] بر این کتاب شرحهای گوناگونی نوشته شدهاست که مرحوم علامه امینی در «الغدیر» 80 شرح از این شروح را نام برده است. سنت شرحنویسی بر نهجالبلاغه تا کنون نیز ادامه یافته است.[2] با این که هر یک از این شروح در جایگاه خود واجد اهمیت است اما به اذعان بسیاری از مورخین و علما بهترین و معروفترین شرحی که بر این کتاب وجود دارد، شرح «ابن ابی الحدید معتزلی» است.[3] در این جا خواهیم کوشید ابتدا با ارائه شرحی اجمالی از احوال و آراء ابن ابی الحدید و سپس با ذکر اوصاف مهمترین اثرش، شرح نهجالبلاغه، و ترجمههایی که از این کتاب شده، معرفیمان را از شخصیت این دانشمند بزرگ به پایان ببریم.
زندگی ابن ابی الحدید و آثار او:
با وجود این که شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید در زمان نگارش آن میان اهل علم معروف شد، لیکن هیچکس از نگارندهی آن زندگینامهی درخوری گردآوری نکرد و نام او در بسیاری از منابع رجال آن دوره ثبت نشده است. شاید برخی هم به عمد چیزی دربارهی او ننوشتهاند.
با این همه میدانیم وی روز اول ذیالحجه 586ق. مطابق 30 دسامبر 1190م. در مداین، شهر باستانی ایران، از خانوادهای فرهیخته و اهل دانش متولد شد. در بغداد تحصیل کرد و در همانجا به خدمت دستگاه خلافت عبّاسی در آمد. در آن روزگار (یعنی قرن هفتم ق.) شیعیان نفوذ زیادی در دستگاه خلافت داشتند، که یکی از مشهورترینشان «ابن علقمی» وزیر دانشمند و امامیِ «مستعصم» عباسی، آخرین خلیفهی دستگاه عباسیان بود. وی به ابن ابی الحدید توجه زیادی نمود و او را به نوشتن شرحی بر نهجالبلاغه تشویق نمود. ابن ابی الحدید هم این کتاب را به همراه مجموعهای از اشعارش به نام «سبع العلویات»، که موضوع آن فتح خیبر و مدح پیامبر و علی –علیهما السلام– به همراه مرثیههایی بر امام حسین است، به ابن علقمی تقدیم نمود. وی تالیفات بسیاری در زمینههای گوناگون دارد؛ از جمله نقدها و شرحهایی که بر رسائل بوعلی، فخر رازی و غزالی در فلسفه نگاشته است و حاشیههایی که بر کتب کلامی و حدیثی از دانشمندانی چون سید مرتضی، زمخشری، سید رضی و ابن اثیر نوشته است.[4]
بنابر گزارشهایی مرگ او به احتمال زیاد مصادف است با فتح بغداد توسط مغولها. با این حساب وی به سال 656 ق. در بغداد به سن 70 سالگی درگذشتهاست. داستانهایی که حکایت از اسارت او و حکم قتل او توسط مغولها و رهایی او با وساطت «خواجه نصیر الدین طوسی» دارد خالی از سند است.[5]
آراء و افکار ابن ابی الحدید و مذهبش:
ابن ابی الحدید در زادگاه خود اندیشهی معتزلیان بغداد و بصره و بسیاری دیگر از نحلههای کلامی را به وسیلهی مطالعهی آثار ایشان فرا گرفت و مکتب «معتزلهی بغداد» را اختیار کرد.[6] وی پس از عزیمت به بغداد و تحصیل در مدرسهی نظامیه نزد بسیاری از علمای شافعی مذهب بغداد تلمّذ کرد. فلذا بسیاری او را از لحاظ فقهی پیرو مذهب شافعی میدانند. هرچند وی چندان عنایتی به علم فقه نداشت.
اخیرا جریان اکثریت اسلام (یعنی اهل تسنن) در تلاش است ابن ابی الحدید را پیرو مکتب تشیع جلوه دهد تا بدین وسیله سخنانی را که وی در افضلیت علی و اهل بیت –علیهم السلام– و در نقد و طعن خلفای سهگانه ایراد کرده است از حییز انتفاع خارج کنند. با این وجود مستنداتی که نشان دهد وی سنی مذهب بوده بسیار بیش از آن است که بتوان همه را انکار کرد.[7]
شاید با توجه به قصاید سبع علویات و با توجه به دوستی و مصاحبت او با ابن علقمی است که تنی چند از علمای رجال (از جمله «ابن کثیر» در البدایة و النهایة) وی را شیعی «غالی» قلمداد کردهاند. که این مطلب قطعا مورد تردید است.
ادامه دارد...
تا اینجا تا حدی با مولف کتاب «شرح نهجالبلاغه» آشنا شدیم. قصدم این بود همهی مطالب را یکجا منتشر کنم، اما از مینیمالیسم حاکم بر وبلاگ کمی ترسیدم! نقدا PDF کامل این یادداشت را در اختیار علاقهمندان قرار دادم. در یادداشت بعدی با خود کتاب بیشتر آشنا می شویم؛
[1] برای اطلاعات بیشتر دربارهی نهجالبلاغه و مولف آن نک:
الف. مقدمهی سید شریف رضی بر نهجالبلاغه.
ب. مقدمهی ابن ابی الحدید بر شرح نهجالبلاغه، «جلوهی تاریخ در شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید»، ترجمهی دکتر محمود مهدوی دامغانی، ص 27.
پ. مقدمهی عالمانهی مرحوم سید جعفر شهیدی در ابتدای ترجمهاش بر نهجالبلاغه.
[2] برای آگاهی از شروحی که بر نهجالبلاغه موجود است نک. مقدمهی دکتر محمود مهدوی دامغانی بر «جلوهی تاریخ در شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید»، ص پنج و شش.
[3] دکتر محمد معین، ذیل «نهجالبلاغه». همچنین نک. پانویس پیشین ص هفت یا سیزده.
[4] برای نوشتن این بند از مقدمهی دکتر محمود مهدوی دامغانی، پانویس 2، بهره گرفتم.
[5] برای نمونه نک. ویکیپدیا مدخل ابن ابی الحدید.
[6] برای آگاهی از چیستی «معتزله»، علیالخصوص مکتب بغداد و تفاوتش با مکتب بصره نک. توشی هیکو ایزوتسو، «مفهوم ایمان در کلام اسلامی»، سروش، تهران 1380، ص 53-56
[7] برای آگاهی از مصادیقی که اثبات میکند ابن ابی الحدید از اهل تسنن است، نک. مقالهی «ابن ابی الحدید»، دایرةالمعارف تشیع، ج 1، زیر نظر بهاءالدین خرمشاهی و کامران فانی، تهران 1375.همچنین نک. مقدمهی دکتر محمود مهدوی دامغانی، پانویس 2، ص پانزده.
راوی که مدتی سرش خلوت شده بود تصمیم گرفت از آب گل آلود ماهی بگیرد. پس بدنبال خرید وسایل ماهی گیری روانه بازار شد. چون ترسید سرش کلاه بگذارند از خریدن کلاه ماهی گیری منصرف شد و به خریدن تور بسنده کرد. اما هنگام ماهیگیری دماغش چنان سوخت که ترجیح داد کلاه ماهیگیری به سر بگذارد و به تور کردن انسان ها با روایت هایش بسنده کند.
نوشتن دیگر برایم سخت شده . کاش فقط این بود ... نفس کشیدن هم اینجا برایم غیر قابل تحمل شده است. حالا می فهمم . الان درست در نقطه ای قرار دارم که با اطمینان فریاد می کشم که می فهمم. من زندگی را می فهمم. و زندگی را در یک سوال ، فقط یک سوال ، می توان یافت ، درک کرد ، و ... بعد اگر جوابی داشته باشی ، آن وقت زندگی را می توان زیست!
نوشتن وقتی برایم مثل کوه کندن شد - سخت و بیهوده- که فهمیدم هر چیز دیگر غیر از نوشتن این سوال کاری عبث و چه می دانم ؟ دور ریختن وقت است. اینها به این سادگی که این متن را می خوانید بدست نیامده. تمام وقتم در این زندان تنهایی به این فکر گذشت. تمام آن ثانیه ها که شصتا شصتا با هم جمع شدند و دقایق را ساختند و بعد ساعت ها را نواختند و بعد بی آنکه خورشیدی که خیلی وقت پیش غروب کرده بود ، دویاره غروب کند ، خطی دیگر بر دیوار کشیده شد تا اینکه من آن سوال را یافتم. آن سوال صحیح را. سوالی که همه چیز را ساده کرد. تمام فلسفه را در خود جمع کرد و بعد برایم نشان داد که همه آنها پوچ و بیهوده اند. سوال ساده ای که تمام معانی را از معنی ساقط کرد.
چرا همه ما خواهیم مرد؟
وقتی این ها را روی کاغذ سیگار نوشتم و از سوراخ کوچک ارتباطم با آلبر ، به دستش رساندم ، می توانستم صدای خنده هایش را از پشت این دیوار های سنگی بشنوم.
...
راوی تنها زمانی به ظاهر اهمیت می داد که احساس می کرد نمی تواند ارزش های درونی اش را نمایش دهد. و چون مدت ها بود که روایتی عالی ننگاشته بود مجور شد به ظاهر سازی رو بیاورد. راوی در اولین قدم تصمیم گرفت که بالاخره ریش انبوهش را بتراشد. اما چون با سلمانی سر کوچه اش قهر بود مجبور شد خودش این کار را انجام دهد. راوی بخاطر روح لطیف هنری اش تیغ را کنار گذاشت و با اعتماد به نفس با ماشین ریش تراشی به اصلاح گونه ی چپش پرداخت. تا نصف کار پیش رفته بود که برق رفت. راوی ناچار به تیغ رو آورد. اما تیغ بی مهری راوی را با به یادگار گذاشتن زخمی بلند بالا روی گونه ی راست اش تلافی کرد. راوی مسیحی نبود اما برای حفظ ظاهر ناچار شد گونه ی دیگرش را هم تقدیم کند.