محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

گریز از آزادی(۲/۱)

آنچه در زیر می خوانید بخش اول از خلاصه ای است که از فصل اول کتاب گریز از آزادی برداشته بودم. این فصل به تشریح مفهوم ابهام بر انگیز آزادی می پردازد. این کتاب مهم ترین کتاب اریک فروم است ، و از اسم آن می توان انتظار مطالبی جذاب را داشت که اینگونه نیز هست.


=========================================


• آنچه به هستی انسان کیفیت خاصی می بخشد آزادی است.
• معنای آزادی به حسب درجه آگاهی و تصور انسان از خویش به عنوان موجودی مسنقل و جدا ، متغیر است.
• آغاز تاریخ زندگی اجتماعی بشر چنین بود که وی از حالت یکی بودن با جهان طبیعت
• بیرون آمد و از خویش به عنوان موجودی مجزا از محیط طبیعی و دیگر مردمان آگاه شد
• در تاریخ جدید ، سیر بیرون آمدن فرد از علقه های اولیه ، که می توان آ ن را سیر تفرد یا تعین و تشخص نامید، در قرون بین دوره رفورم تا زمان حاضر به اوج می رسد.
• در تاریخ زندگی فرد نیز همین سیر مشاهده می شود، کودک وقتی چشم به جهان می گشاید که دیگر به مادر یکی نیست ! مع ذالک ، با آنکه این جدایی آغاز زندگی فردی آدمی است، کودک تا مدت قابل ملاحظه ای از نظر کار با مادر یکی می ماند.
• به همان میزان که فرد با بند ناف به دنیای خارج متصل است ، به همان درجه فاقد آزادی است ، اما این بند ها یا علقه ها به او ایمنی و احساسی از تعلق می بخشد.
• این استقلال تنها در معانی ساده و اولیه جدا شدن دو بدن دارای حقیقتی است. از نظر کار ها و انجام وظایف نوزاد هنوز جزئی از مادر است. به تدریج کودک به مادر و دیگر اشیا به عنوان موجوداتی جدا از خود می نگرد . رشد جسمی و فعالیت های کودک باعث می شود جهان خارج از خویشتن را بصورت تجربه در آورد.تعلیم و تربیت به سیر پیشرفت تفرد کمک می کند.
• این سیر ناکامیها نهی هایی را به دنبال دارد که نقش مادر را دگدگون می سازد و او را به صورت کسی با هدفهایی مخالف خواسته کودک و حتی شخصی متخاثم و خطرناک در می آورد.
• کودک دچار خود مرکزی ست . یعنی به خود مشغول است . پدر و مادر قسمتی از دنیا کودکند و این دنیا هنوز قسمتی از کودک است.
• یکی ازجوانب متزاید تفرد ، رشد قدرت نفس است.
• به همان اندازه که کودک از این دنیا بیرون می آید ، به تنهایی خود پی می بردو با این حقیقت که وجودیست جدا از دیگران آشنا می شود.
• وقتی کسی فردیت یافت باید در برابر دنیا و جنبه های خطرناک و نیرومند آن بایستد.
• به همان اندازه که کودک هرگز نمی تواند به رحم مادر باز گردد ، به همان ترتیب نیز محال است بتواند روحا سیر تفرد را به عقب باز گرداند.
• تفرد سیری است که در آن نیرو و تمامیت شخصیت فردی افزون می شود ، اما احساس یکی بودن با دیگران از دست می رود . و کودک از سایرین جداتر می گردد.
• پیشرفت سیر تفرد غیر ارادی است حال آنکه در راه رشد نفس به چند دلیل فردی و اجتماعی موانعی وجود دارد.

آن چه درباره‌ی مدرنیته گفتیم...

سلام ،


از آنجایی که کم کم به سالگرد تاسیس محفل کتاب خوانی نزدیک می شویم ، در مقدمه این پست تاریخچه کوتاهی از محفلمان برایتان می نویسم.


محفل ما با خواندن کتاب مذهب علیه مذهب دکتر شریعتی حیات خودش را آغاز کرد. هدف ما در سال دوم دبیرستان ایجاد جمعی کتابخوان بود که در کنار مطالعه کتب به بیان فهم خود از آنها بپردازیم . این جلسات تقریبا تا پایان پیش دانشگاهی ادامه داشت و به سبک های مختلف این جلسات را برگزار کردیم. پس ما درواقع افرادی هستیم که ریشه ارتباطات ما غیر مجازی است. سال گذشته به علت آنکه افراد در دانشگاه های مختلف در حال تحصیل بودند تصمیم بر ایجاد این وبلاگ گفته شد. آنچه در زیر می خوانید یکی از جلسات غیر مجازی ما است که در روز ۲ آگوست ۲۰۰۷ با حضور عطا، محمد امین ، the One و sajjad در محل پارک نیاوران برگزار شد و پیرو مذاکرات قبلی بنا بود راجع به تجدد و تجددگرایی بحث آزاد کنیم.




=========================================


عطا:


مدرنیته و مدرنیزم ( تجدد – Modernity و تجددگرایی – Modernism )



  • تفاوت واژه‌ها:

مدرنیته حالت و وضعیت زیستن «انسان جدید» است و


مدرنیسم جهان بینی «انسان جدید».




  • مشخصه‌های تجدد:

( این مولفه‌ها حداقلی هستند؛ یعنی به گونه‌ای تنظیم شده‌اند که همه‌ی جوامع مدرن را دربربگیرند. در حالی که می‌دانیم ممکن است جامعه‌های مدرن فعلی مشخصه‌های بیش‌تری را نیز شامل شوند. در ضمن لازم است بدانید این چند بند نه پیامد مدرنیته‌اند و نه عامل آن بلکه تنها مشخصه‌های آن هستند.)




    1. پیدایش علوم نظری (Science)
    2. پیدایش علوم عملی و کاربردی ( Applied Science Technology - )
    3. پیدایش صنعت [ تجسم عینی فن‌آوری در قالب کالا و محصولات مصرفی]
    4. رفاه بالاتر [ خوردن، پوشیدن، تفرج و ... و سایر غرایز ]
    5. کاپیتالیزم [ نظام اقتصادی غالب: سرمایه‌داری آزاد، و نظام عرضه و تقاضا ]
    6. سکولاریزم [ شیوه‌ی برخورد با دین: عدم حضور دین در چندین نهاد مهم ]
    7. لیبرال دموکراسی [ مدل حکومتی: حاکمان با دموکراسی به حکومت می‌رسند و بر مبنای لیبرالیسم حکم‌رانی می‌کنند.]
    8. اومانیزم [ اصالت انسان یا "انسان دلیل خلقت است." ]
    9. فردگرایی (Individualism)
    10. عقل گرایی ‌(Rationalism): تعبدگریزی و در حالت رادیکال آن تعبدستیزی این عقل منظور عقل بشری مبتنی بر تجربه بشری است. لذا شاید بتواند علم گرایی را نیز شامل شود.

این قسمت را از کلاسی از استاد دکتر حاج ابراهیم برداشت کرده بودم. همین جا از ایشان تشکر می کنم!


------------------------------------------------------------------------------------

The one:

مواردی که می توان به لیست بالا اضافه نمود:
11. تولید انبوه
12. نظام آموزشی همگانی
13. سوخت های فسیلی [بهره کشی مداوم از منابع به ظاهر پایان ناپذیر طبیعت بر مبنای تعلیمات اومانیستی]
14.کاپیتالیسم [استثمار کشورهای غیر متمدن به دست کشورهای اروپایی برای تامین مواد اولیه کارخانه ها]
15. بوروکراسی [دیوان سالاری. نظام های نوین اداری جهت مدیریت انبوه]

در مورد مولفه های پیشنهادی عطا :
3. پیدایش صنعت. می توان بیشترین نمود آن را در پیدایش ماشین های تولید ابزار دید و تعریف آن را بر این مبنا گذاشت.
موارد 5،7،9 شامل کشورهای صنعتی سوسیالیستی نمی شود.

قواعد دنیای مدرن از نظر الوین تافلر (برگرفته از کتاب موج سوم):
1. استانداردکردن (همسان سازی)
2.تخصصی کردن
3.همزمان سازی
4.تراکم
5.بیشینه سازی
6.تمرکز

پ.ن: در مورد کلمه ی مدرن و مشتقاتش کتاب های انبوهی نوشته شده و هزاربرابر آن مقاله و پایان نامه. در اینجا فقط مولفه هایی کلی و اغلب پذیرفته شده مطرح شده تا کمکی باشد به تمایز دنیای مدرن از پست مدرن و سنتی. در جلسه ای که شرحش رفت بقبه ی صحبت پیرامون تفاوت های زندگی نمونه ای ابتدایی از انسان مدرن (کارگر کارخانه) با نمونه ای ابتدایی از انسان سنتی(کشاورز) گشت می زد. در جلسات آینده ی محفل روی این مولفه ها به طور جداگانه بحث می شود.

در ادامه پستی از دوست جدیدمان "سعید" درباب همین موضوع منتشر خواهد شد که شرح بیشتری را در باب مدرنیته و مدرنیسم ارائه می دهد.

زیر نظر شورای ادبی!

نفهمیدم منظورش چی بود ، اسفند 85 – نوروز 86 ! مطمئنم نیک اسم دوستش بود . چون زیرش چند بار خط کشیده بود مثل اینکه بخواد روش تاکید کنه.کتابخانه ملی جای هر کسی نیست . باید کارِت درست باشه تا بتونی بری اونجا. چون می خوان کلیه حقوق محفوظ بمونه.
چندتا حرف مقطع نوشته بود می خواست یه رمزی و بهم بگه . تهران ص . پ
چندتا سیب برداشتم توی این دوره زمونه سیب خیلی گرون بدست میاد. کاغذش از جنس خوبی نبود . عجیبم نیست که توی این شرایط نتونن کاغذ خوب گیر بیارن . این ازون نسخه ها بود که 2200 بار پیچیده بودنش . ولی من باورکرده بودم که چاپ دومش از قبلی بهتر شده.
اسمش عطا است . نمی دونم چرا جلو اسمش یک الف با ستا نقطه نوشته. ولی فهرستش خیلی بلند بالا نیست می شه براش راحت پیچیدش.
مسافر ، بلدرچین ، زندگی سگی ، تمبر، بلیت ، پری دریایی ، بازگشت ، بن بست ، پیشکشی .هنوزم نتونستم بفهمم که چی میخواد بگه . می دونید توی لیستم دیگه اینا رو ندارم . شاید نتونم زبونش رو بفهمم. فقط می دونم اینا حرفای خودش نیست . همش رو از یه دهقان شنیده . اونم همش رو از خودش نوشته ، ولی احمد میگه خودش بعضی هاش رو دیده.
فهرست نویسی بر اساس اطلاعات فیپا. شاید این یه کمکی بکنه . برای ادبیات امروز خیلی غریبِ . حتی ننه مریم هم دیگه دست از عبدو کشیده.
همش به من می گن که چرا دیگه برای گلچهره نامه نمی نویسم . لعنت به این جنگ که زود تموم شد . سهم ما هم شده رسید قبر توی بهشت زهرا . خواستن اگر مردیم و پول خریدن قبر رو نداشتیم رو زمین نمونیم. تقصیر گلچهره نیست که این طور شد. همش رویا رو می بینم با اون پیشونی شکستش.
آخرین تمبر که افتاد توی آتیش ، یاد سینه سپید و کبودش افتادم. من باید برم .این آخرین بلیتمه .پشتش سر سری آدرسشو نوشته بود ، آخه دیدن رفقای قدیمی خجالت آوره. بازگشتم جنگی بود مثل بقیه کارهام . انگار اون چشم های پیشکش شده تمام حرف ها رو بهم زده بود.
قطار پر شد از کهنه سرباز . این پاداش سکوت ما بود. جناب آقای باز پرس من حرف هایم را قبلا گفته ام و در باز جویی هست . من قاتل پسرتان هستم. یواش یواش بچه ها بزرگ شدند، مردم شروع کردند به حرف زدن و پچ پچ کردن. همان شب میترا خودش را کشت. بله مامور ها آمدند جنازه را بردندو دنبال عکس سام بودند.مردم جمع شدند سر کوچه هیچکس به فکرش نرسید که لااقل آن حلبی را بکند.گفت زن سام نباید تا آخر عمر بیوه بمونه. واین معرکه بود، خیلی عالی ، مثل پیشکش ننه عبدو. مثل سفر به گرای 270 درجه.
نبش ستار خان ، قیمت 12500ریال ، نشر افق کتاب سرای نیک ،آقای احمد دهقان من قاتل پسرتان هستم!

گور به گور

شب بود ، ساعت به دیر وقت نزدیک می شد...دراز کشیده یا ایستاده نمی دانم ، فقط می دانم کتابی را دستم گرفتم که تا چند روز بعد از آن نتوانستم تمامش کنم ... داستانی پیچیده ، اما نه با موضوعی پیچیده ، بلکه با سبک نگارش پیچیده اما بسیار زیبا و روان . ذهن را به تکاپو می اندازد و حافظه ای خوب می طلبد ... سبک روایت داستان با نمک است، اینکه شما حادثه ای را از زبان افراد مختلف حاضر در آن حادثه بیان کنید و زوایای دید مختلف افراد را در داستان خود منعکس کنید کار را اندکی پیچیده می کند اما نثر زیبا و استفاده به جا از کلمات این پیچیدگی را برطرف می سازد .
در کنار تمام این خصوصیات ترجمه ی زیبای استاد نجف دریابندری ، کتاب "گور به گور*" نوشته "ویلیام فاکنر" را کامل می کند.
* : as I lay : dying

فرنی و زوی



فرنی و زویی(Franny and Zooey) نوشته ی جی.دی.سلینجر (نویسنده ی ناتور دشت) شامل دو داستان کوتاه است. داستان اول، فرنی، به ماجرای قرار ملاقات آخر هفته ی فرنی گلس، کوچکترین عضو خانواده ی گلس، با دوست پسرش، لین کاتل، می پرداز و شرح بحران روحی فرنی در رستوران است. داستان دوم، زویی، به قول نویسنده فیلم خانودگی منثوری است که شخصیت اصلی اش زویی گلس، آخرین پسر خانواده ی گلس، بازیگر و مجری 25 ساله ی تلوزیون می باشد و داستان واکنش زویی در برابر بحران روحی فرنی را به تصویر می کشد.

فرنی و زویی
جی.دی.سلینجر
ترجمه ی امید نیک فرجام
انتشارات نیلا
157 صفحه
1500 تومان

عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک

سوار می شوی .
قطار به راه می افتد حس می کنی سیاهی کش می آید و همه چیز پشت سرت جا می ماند. تو می روی و او می ماند .
بین دو واگن ایستاده ای و قطار تتق تتق تتق می رود به سوی تهران .
لحظه غریبی است. سخت است. دل بزرگی می خواهد، اما تو تحملش را نداری . بغضت می ترکت و گریه میکنی.
بوی شکلات و کاه توی سرت می پیچد...نباید توی کوپه ها بروی ، چون آلوده است. چون چرک و خون ، واگیر دار است. دست به هر چیز بزنی پوستت تاول می زند.
تتق تتق تتق ...
....مامور قطار دوباره می آید . می گوید قبل از اینکه به تهران برسی پیاده شو. می گوید توی راه آهن پر لز مامور است . گمان می کنند فراری هستی . قطار جایی حوالی تهران نگه می دارد تا آبگیری کند . پیاده شو!
تتق تتق تتق ...
...- پاشو ببینم !...
لگدی به پهلویش خورد.
- اینجا چی کار می کنی ؟
چشم باز کرد و دژبانی را دید که باتوم به دست ببالای سرش ایستاده .
- مال کدوم گروهانی؟
دژبان سر باتوم را آهسته می زند به ستونی که او بهش تکیه داده بود.
-م م من...ش ش ش شهید شُ شدم!
تمام صحنه های این رمان واقعی است.
....هیس ... یکهو صدای قل قل قلیان قطع شد. در تلویزیون شیخی که ریش نداشت داشت حرف می زد. انگار ناراحت بود اما گاهی گوشه لبش زورکی بالا می رفت. همه گوش می کردند. می گفت: خب جنگه این نه اینکه به حمدالله پیروزی مهم باشه هست اما ما از اولش به لحاظ شما که می دونین همین شما رزمنده ها ما رو که چه جانفشانی ها واقعا این همه کردن بعدش از توپ و خمپاره خب چقدر شیمیایی زدن که نه اینکه ما بگیم نه کربلا رو نه خود پونصد و نود و هشت که قبول کنیم خود آقای خاویر پرز که گفته شروع کرده از اولش به یقین ما نبودیم بعدش که هی زدن و این همه خرابی واقعا این همه خونه ها می دونید شما چاه های نفت ما بسه دیگه شهدای ما به حمدالله ما زیر زور هیچ وقت که نرفتیم درد داره مصلحت نبود مگه اینکه...
تصویر چند لحظه قطع شد.
عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک یا ازین قطار خون می چکه قربان!
حسین مرتضائیان آبکنار
نشرنی 1384
بالاخره باید این اتفاق می افتاد. هرچقدر هم یه چیزی رو مقدس نشون بدی بازم یکی پیدا می شه که حریم ها رو بشکنه و تقدسش رو زیر سوال ببره! حالا می خواد کار درستی باشه یا نه! اینکه از جنگ ایران عراق انتقاد کردن کار درستی هست یا نه رو کاری ندارم.
این جریانیه که چند سال راه افتاده و و هرچند بعضی اون رونمی پسندند اما تا تاریخ زنده است ادامه داره. اگر سینما رو سانسور می کنیم و اگر کتاب ها رو آتش می زنیم فقط حق نقد و قضاوت را از بازماندگان جنگ می گیریم و اون رو به تیغ تند و بی رحم نقد بازماندگان بازماندگان می سپاریم !

معرفی آثار: 3 کتاب از محسن مخملباف (بخش دوم)

گفتم آهن‌دلی کنم چندی                  ندهم دل به هیچ دل‌بندی

سعدیا دور نیک‌نامی رفت                   نوبت عاشقی‌ست یک‌چندی

2. نوبت عاشقی:

( برای دیدن شناسنامه‌ی کامل کتاب، از روی سایت شخصی مخملباف روی عنوان کتاب کلیک کنید. در آن‌جا می‌توانید نسخه‌ای از کل کتاب را نیز دریافت کنید. برای دریافت هر بخش نیز روی عنوان آن اشاره کنید.)

 

مجموعه‌ای حاوی 2 داستان کوتاه و 3 فیلم‌نامه؛

داستان اول؛ «محبوبه‌های شب» روایت پسربچه‌ای خیال‌باف و بازی‌گوش است از خیالات کودکانه‌اش.

نکته: همه‌ی داستان‌ها و فیلم‌نامه‌های کتاب در سال 68 نگاشته شده‌است، غیر از این یکی که در تابستان 65 به رشته‌ی تحریر درآمده است.

 

داستان دوم؛ «مرا ببوس» که 3 روایت است از عشقی ناکام‌مانده و زیبا. عشقی که در جریان مبارزات سیاسی پیش از انقلاب بین پسری مبارز، به نام مصطفی، و دختری بی‌تفاوت، به نام مرضیه، شکل می‌گیرد و در سلول 6 از بند 3 کمیته‌ی مشترک ضد خرابکاری جاودانه می‌شود.

روایت اول جریان شکل‌گیری این عشق را از زبان مصطفی، که اکنون زندانی شده است، بیان می‌کند. مخاطب او بازپرس پرونده است. روایت دوم به شیوه‌ی جسورانه‌ی نامه‌نگاری پرداخت شده است. نامه‌هایی به غایت عاشقانه و نوستالژیک؛ نوستالژیک از آن لحاظ که آن شعر معروف مشیری به نام «کوچه» در برگیرنده‌ی کل یکی از نامه‌هاست:

 

بی تو مهتاب‌شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم...

 

مبارزات سیاسی آن دوران در این نامه‌نگاری‌ها تنها بهانه‌ای برای ابراز عشق تلقی می‌شود؛ مسئله‌ای که شاید برای برخی مقدس مآبانِ آن دوران بحث برانگیز باشد. و اما روایت سوم روایت حسن، دوست و هم‌رزم مصطفی است. روایتی که شیدایی مرضیه در زندان و لحظه‌هایی که دور از مصطفی است را به تصویر می‌کشد. این شیدایی به کل زندان سرایت می‌کند و زندان‌بانان این شورش‌ها را به حساب مرضیه می‌ریزند و او را زیر شکنجه می‌کشند.

تبحر مخملباف به نثرنویسی باز هم در این‌جا برایم جلب توجه کرد. فضاسازی مخملباف در این داستان کوتاه بسیار زنده است. بی‌گمان این قسمتی از خاطرات چهار سال زندانی شدن او در همان کمیته‌ی مشترک ضد خرابکاری نیز هست.

 

فیلم‌نامه‌ی اول؛ «سه تابلو»

ماجرای مرد نقاش و علیلی را روایت می‌کند که زنش به دنبال استثمار هنر اوست و در پی فروختن تابلوهای نه‌چندان عام‌پسند اوست.

نکته‌ی حائز اهمیت در این‌جا استبداد زن نسبت به مرد و اجتناب نویسنده از به کار بردن مضامین فمینیستی در این فیلم‌نامه است. مخملباف سعی کرده است این پرهیز را در سایر نوشته‌ها (و حتی فیلم‌هایش) نیز دنبال کند.

 

فیلم‌نامه‌ی دوم؛ «نان و گل»

داستان پسربچه‌ای به نام عیسی است که در معرکه‌ی سنگسار زنی دختر زن محکوم به رجم را نجات می‌دهد و فیلم‌نامه با سکانس‌هایی از خیابان‌گردی و گل‌فروشی و دیگر ماجراهای این بچه‌ها ادامه پیدا می‌کند. نکته‌ی جالب فیلم‌نامه سکانس سنگسار است، که یک بار برای مادر دختر در پرده‌ی اول و یک بار برای مادر پسر در پرده‌ی آخر (در واقع سکانس آخر) آورده شده است. این فیلم‌نامه برای هندوستان و شرایط آن اقلیم نوشته شده‌است. اما اگر مخملباف پیش‌بینی می‌کرد که قرار است 19 سال بعد در یکی از شهرهای ایران مردم هنوز هم شاهد چنین واقعه‌ای باشند، شاید این فیلم‌نامه را برای ساخت در همین مملکت می‌نوشت و بُعد اجتماعی فیلم‌نامه را پررنگ‌تر و جذاب‌تر می‌کرد. اما به همین دلیل (یعنی شرایط اقلیمی فیلم‌نامه) باید گفت این فیلم‌نامه بیش‌تر وضعیت اسف‌بار کودکان بی‌سرپرست و کارگر را برای جامعه‌ی جهانی به تصویر می‌کشد و از ذکر وجوه رومانتیک رابطه‌ی دختر و پسر تا حدی پرهیز می‌کند. البته این فیلم‌نامه تا آن‌جا که من مطلعم به فیلم در نیامده است.

 

فیلم‌نامه‌ی سوم؛ «نوبت عاشقی»

پیرمردی کم‌شنوا با یک قفس و میکروفنی که به سمعکش متصل است در پی به دست آوردن پرنده‌ای گمشده است. یکی از روزها در یک پارک جنگلی متوجه زن و مردی موبور می‌شود. او زن را شناسایی می کند و به مرد مومشکی، که شوهر زن محسوب می‌شود، اطلاع می دهد. مومشکی در ملاقات های بعدی آنها را تعقیب می‌کند و موبور کشته می‌شود. شوهر در دادگاه محاکمه می‌شود. دادگاه انتخاب و نحوه اعدام را به خود او واگذار می‌کند. شوهر غرق شدن در دریا را بر می‌گزیند...

این داستان با همین خط ساده و سیر طبیعی روایت نمی‌شود، بلکه در سه اپیزود و با سه روایت متفاوت بیان می‌شود. مخملباف به این شیوه مسایل مهم و قابل بحثی را مطرح می‌کند؛از جمله «نسبی بودن حقیقت» یا «چیستی حقیقت عشق» یا «نابودی عشق در وصال» و ...

اما نکته‌ی جالب این‌جاست که یکی از مهم‌ترین انتقاداتی که آن زمان به فیلم‌نامه می‌شد این بود که مسئله‌ی ارتباط با نامحرم در این فیلم به شکل مثبتی نمایش داده شده و به دلایلی از این قبیل از اکران عمومی فیلم جلوگیری به عمل آمد. در این باب سید مرتضی آوینی و هم‌فکرانش نقدهای بسیار تندی به مخملباف کرده‌اند، که نمونه‌ای از آن را این‌جا می‌توانید ببینید.

از آن سو نیز به شکلی غیر منتظره «دکتر سروش» در جبهه‌ی مخملباف قرار می‌گیرد و مفاهیم ارائه شده در این فیلم‌نامه را مثبت ارزیابی می‌کند و به فاشیست‌ها توصیه می‌کند دست از «تقدیس خشونت» بردارند. مصاحبه‌ی دکتر سروش را نیز این‌جا می‌توانید بیابید. برای دیدن سایر نقدها و یادداشت خود مخملباف درباره‌ی این فیلم‌نامه می‌توانید به صفحه‌ی «نوبت عاشقی» در سایت شخصی مخملباف مراجعه کنید.

 

دهانت را می‌بویند، مبادا گفته باشی دوستت دارم.         – شاملو –