محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

ارزش مرگ ایمان...

ارزش
"دو کشتی جنگی ماموریت یافته بودند برای آموزش نظامی به مدت چند روز در هوایی توفانی مانور بدهند. من در کشتی فرماندهی خدمت می کردم و با نزدیک شدن شب در پل فرماندهی - که همان عرشه کشتی است- نگهبانی می دادم. هوای مه آلود سبب شده بود که دید کمی داشته باشیم ، در نتیجه ناخدا نیز در پل فرماندهی ایستاده بود تا همه فعالیتها را زیر نظر داشته باشد.
پاسی از شب نگذشته بود که دیده بان روی پل فرماندهی گزارش داد:
- نوری در سمت راست جلوی کشتی به چشم می خورد.
ناخدا فریاد زد:
- آیا نور ثابت است یا به طرف عقب حرکت می کند؟
دیده بان جواب داد:
- ثابت است.
که به این مفهوم بود که در مسیری داریم به هم بر می خوریم.
ناخدا به مامور ارسال علائم گفت:
-به آن کشتی علامت بده که رو در روی هم هستیم ، توصیه می کنم 20 درجه تغییر مسیر بدهید.
جواب علامت این بود که:
- شما باید 20 درجه تغییر مسیر بدهید.
ناخدا گفت:
-علامت بده که من ناخدا هستم و آنها باید 20 درجه تغییر مسیر بدهند.
پاسخ آمد:
- من مهناوی دوم هستم و بهتر است شما 20 درجه تغییر مسیر بدهید!
اصول مانند برج مراقبتند : قوانینی طبیعی که نمی توان آنها را شکست.
اصول، عملکرد ها نیستند. عملکرد یعنی کنش یا فعالیتی ویژه. عملکردی که شاید در موقعیتی موثر واقع شود، لزوما در موقعیت دیگر موثر قرار نمی گیرد.
اصول ارزش ها نیستند. اصول خود منطقه اند وحال آنکه ارزش ها به منزله نقشه اند.
استفان کاوی
هفت عادت مردمان موثر


کوهی : اما بزرگترین دستاورد فکری تو ، بزرگترین غلطی که کردی یا به قول خودت کشف مهم و تاریخی ت مربوط می شه به روز بیست و سوم دسامبر .[ دستش را در جیب پیراهنش فرو می کند و به دنبال نوشته ای می گردد. تکه کاغذی را از جیب بیرون می آورد. کاغذ را نزدیک چشم می برد و از روی آن می خواند.] امروز کشف مهمی کرده ام. این کشف محصول سه ماه تفکرو تامل و مراقبه است. من به طرز غریبی ، که این کلمات هرزه نمی توانند بگویند چه قدر ، از این کشف هیجان زده ام. آن قدر که دلم می خواهد بروم بالای ساختمان اینجا و فریاد بکشم. من امروز دریافتم که سرانجام همه، بی گمان همه بدون هیچ استثنایی ، خواهیم مرد. من امروز این واقعیت را ، این یقین یگانه و یکتا را ، که بی تردید و تا صدسال دیگر هیچ اثری از ما هنرپیشه ها ی سینما ، فوتبالیستها ، نویسنده ها ، خواننده ها ، فیلسوف ها ، ملکه های زیبایی، قاضی ها ، محکوم ها ، رئیس جمهور های دنیا ، عاشق ها معشوق ها ، سیاه ها ، سفید ها ، زرد ها ، سرخ ها و هر کس که فکرش را بکنید بر روی زمین نخواهد بود، از عمق جان دریافتم. من از این حقیقت ، از این عدالت محض ، از این تنها عدالت مطلق هستی که هیچ عدالتی به وضوح و شفافیت و شکوه و قطعیت و معناداری آن نیست ، از این که تنها تا صد سال ، فقط تا صد سال دیگر حتا یک نفر از ما شش میلیارد آدمی که حالا مثل کرم روی این تل خاکی درهم می لولیم وجود نخواهیم داشت ، به طرز به شدت سکرآوری خوشحالم.
مصطفی مستور
دویدن در میدان تاریک مین

یا باید داستان ابراهیم را فراموش کنیم یا باید هراسان شدن از پارادوکس عظیمی را که معنی زندگی ابراهیم بود بیاموزیم تا بفهمیم که زمانه ما ، مثل هر زمانه دیگری، اگر ایمان داشته باشد، می تواند شادمان باشد. اگر ابراهیم یک هیچ نیست، اگر شبحی یا نمایشی برای وقت گذرانی نیست، آن گنهکار که می خواهد از ابراهیم تقلید کند هرگز مقصر نیست، بلکه باید بزرگی عمل ابراهیم را درک کرد تا بتوان درباره رسالت و شهامت خویش برای رویارویی با چنین آزمونی داوری کرد. تناقض مضحک رفتار واعظ این بود که ابراهیم را به چیزی پیش پا افتاده تبدیل می کرد و با این حال دیگران از تقلید از او بر حذر می داشت.
... اکنون می خواهم از سرگذشت ابراهیم نتایج دیالکتیکی ذاتی آن را به صورت مسائلی استخراج کنم تا ببیینم پارادکس ایمان چه اندازه عظیم است، پارادوکسی که می توانداز یک جنایت عملی مقدس و خداپسندانه بسازد، پاردوکسی که اسحاق را به ابراهیم باز پس می دهد، پاردوکسی که هیچ استدلالی آن را نمی گشاید، زیرا ایمان دقیقا از همان جا آغاز می شود که عقل پایان می یابد.
کییر کگور
ترس ولرز

امسال دیگه سال آخره !

از زمانی که افراطی ترین و بی اخلاق ترین مجموعه های سیاسی در راس هرم اجرایی کشور قرار گرفتند این منکر مسلم ( فحاشی های سیاسی ) تبدیل به یک رویه شد . اما چون باز گفته اند امیدوارانه باید نوشت پیش بینی می شود که در سال ۸۷ با به دست آوردن سهل مجلس توسط محافظه کاران دیگر این فحاشی ها کمتر و جامعه ، زندگی سیاسی آرام تری داشته باشد . فکر می کنم امید دیگر ما در سال ۸۷ برگزاری چند تا جشن بزرگ دیگر برای مسئله هسته ای که حق مسلم ماست باشد . خیلی هم خوبه . همش باید عزادار باشیم ؟ چه اشکال داره اقلاْ در یک مورد هی جشن بگیریم . اصلا به ما چه در دنیا در مورد مسئله هسته ای ما چه خبر است . تورم و گرانی و خودکشی و دستگیری های دانشجویی و سرسام آور شدن قیمت مسکن هم بود که بی دلیل یک عده خودشان را برای آنها ناراحت می کردند . امسال فقط جشن هسته ای . هرچه بیشتر بهتر .

اگر هیچ کدام از این امیدواری ها قبول ندارید حتماً یک امید بزرگ در سال آینده هست که می تواند کلاْ ذهن و دل مردم را به یک رویکرد مثبت بکشاند . مسئله ای که همه مردم به آن دل بسته اند . آن هم انتخابات ریاست جمهوری است که مقدماتش از پایان سال پیش رو آغاز خواهد شد . این انتخابات می تواند سرنوشت مردم و تاریخ ایران را تغییر دهد . به همین دلیل همه به این اتفاق مهم چشم دوخته اند . نتیجه این انتخابات حتماْ تغییرات مثبتی در زندگی مردم به وجود می آورد و می تواند به بزرگترین امیدواری و مثبت نگری به تاریخ آینده ایران را در پی داشته باشد .

این قسمتی از مقاله « سال خوبی باید باشد ! » نوشته محمد علی ابطحی در ویژه نامه نوروز ۸۷ مجله (( شهروند امروز )) بود . اصلا هم مقاله علمی و تحلیلی هم نیست و کاملا هم سبک غرغرای خودمونه . ولی آخرش یه حرف خیلی خوب زده که به نظر من امسال تو این همه تاریکی دور و اطرافمون این آخری یه حرف اساسیه . خیلی هم درست و حسابی و قابل تأمل و پر از جای فکر و کار . سال پایان کابوس و شایدم فراتر از اون پریدن از خواب و حتی رویا !امسال سال امید به تغییراته . همین ، حالا با شکوفه و بدون شکوفایی ! این بار ما هم می توانیم !

این به عنوان پیش پست من تو سال جدید . تا ببینیم چی می شه !

 

...........................................................................................................

 

ما هنوز آتش این منزل سردیم بیا
ترک این گوشه ویرانه نکردیم بیا

گرچه رفتند سواران و فروخفت غبار
تا که دوریم دو در این عرصه بگردیم بیا

تا مبادا شود از جوش جنون صحرا خشک
ما همان خیره سر بادیه گردیم بیا

می‌نمایند که شب ایمن و رام است رمه
لیک ما شیروشان روزنوردیم بیا

کهنه شد قصه نامردی و مردی، گویند؟
ما ولی بر سر آنیم که مردیم بیا

همت آن است که از پا نفتد سرو سرود
شکوه بگذار کز این باغ چه خوردیم، بیا

دلت ار ساغر و پیمانه بی‌دردان زد
ما که همکاسه و همکوزه دردیم، بیا

برگ سبز غزل و خون دلی هست هنوز
گرچه با موی سپید و رخ زردیم بیا

گو چو سیل از سر سرنا مرو ای سایه عمر
که به دنباله دامان تو گردیم
بیا

 

زندگی نامه و مراحل فکری دکتر سروش (۳)

ب

 

سلام

 

عرض کرده بودیم که فرایند و بسط اندیشه‌های دکتر سروش را با دو رویکرد می‌توان دنبال کرد.

 

رویکرد نخست: شخص محور است یعنی با توجه به شخصیتهایی که بیشتر در شکل‌یابی اندیشه‌های دکتر سروش تأثیر گذار بوده‌اند، شناسایی فرایند فکری به ایشان انجام پذیرد.

 

رویکرد دوم: جریان یا موضوع محور است یعنی با توجه به جریانهایی که دکتر سروش با آنها در تقابل بوده یا موضوعاتی که دغدغة فکری او را تشکیل می‌دهند، بسط اندیشه‌های ایشان، بازخوانی و تحلیل شود. نگارنده با عنایت به هر دو رویکرد، توصیف و تحلیل خود را از بسط فکری دکتر سروش ارایه می‌دهد.

رویکرد اول که اجمالا طرح شد. اما رویکرد دوم:

 

----------------

فرایند فکری سروش با رویکرد جریان و موضوع محوری

دکتر سروش در دومین توصیف و تحلیل بسط فکری‌اش با جریانها و موضوعات متنوعی درگیر شده است. دغدغه‌های فکری و اجتماعی سروش را نمی‌توان یکسان معرفی کرد. گاهی مارکسیسم و  زمانی معرفت تجربی و در مواردی، معرفت دینی و سپس دین و بعد مسایل سیاسی و اجتماعی و حکومت جمهوری اسلامی ایران دغدغه و موضوع نگاشته‌ها و سخنرانی‌های او به شمار می‌آمد. بر این اساس، می‌توان پنج مرحله را در این رویکرد به فرایند فکری سروش نسبت داد. شایان ذکر است گر چه دغدغه‌های دکتر سروش سیر تاریخی پیدا می‌کند اما اینگونه نیست که اگر در مرحله نخست، دغدغه‌ایی داشته و بعد وارد دغدغة دیگری در مرحلة دوم شده‌اند، دست از دغدغة گذشته برداشته است بلکه دغدغه‌ها و موضوعات پژوهشی ایشان سیر تکاملی می‌یابند.

 

مرحلة نخست: دغدغه مقابله با مارکسیست‌ها

اگر خوانندگان با آثار نخستین دکتر سروش مانند نهاد ناآرام جهان (نظریه فلسفه ملاصدرا درباره حرکت جوهری) و فلسفه تاریخ و ما در کدام جهان زندگی می‌کنیم و دگماتیسم نقابدار یا ایدئولوژی شیطانی و دانش و ارزش و نقدی و درآمدی بر تضاد دیالکتیکی آشنایی داشته باشند، درمی یابند که این دوره از آثار قلمی سروش گرچه مطالعات علمی و فلسفی تلقی می‌شوند اما سروش عمدتاً یا جریان و فلسفه مارکسیسم در چالش است و نشان می‌دهد که اولاً فلسفه غیر از علم است و نمی‌توان با مطالب علمی به نظام فلسفی دست یافت. و ثانیاً با توجه به این که قانونهای علمی ابطال پذیرند و تجربه‌ها مسبوق به فرضیه‌ها هستند، پس نمی‌توانند جهت کل تاریخ را نشان دهند و فلسفه تاریخ را بزایند؛ ثالثاً اخلاقیات نیزاز علوم تجربی جدایند و رابطه منطقی میان آنها وجود ندارد و مقوله‌ای بنام اخلاق علمی و اخلاق تکاملی زاییده مغالطه ربط «باید به هست» است.

سروش برای این که مبنای خود را در باب علوم تجربی طبیعی و انسانی به اثبات برساند، آثاری را در حوزة علم و فلسفه علوم اجتماعی ترجمه و تألیف می‌کند. وی ، علاوه بر تألیف کتاب علم چیست فلسفه چیست؟ که به فلسفه علم و فلسفه فلسفه  و درس‌هایی در فلسفه علم الاجتماع که به فلسفه علوم اجتماعی مربوط است و تفرج صنع به ترجمة آثار ذیل پرداخت:

1.فلسفه علوم اجتماعی، آلن راین، موسسه فرهنگی صراط.

2.مبادی ما بعدالطبیعی علوم نوین، ادوین آرثر برت، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

23.علم شناسی فلسفی، مجموعه مقالاتی از دایره المعارف پل ادواردز.

4.تبیین در علوم اجتماعی، دانیل لیتل، موسسه فرهنگی صراط.

پس تا اینجا دکتر سروش تلاش می‌کند با بهره‌گیری از فلسفه علم و فلسفه فلسفه و فلسفه علوم اجتماعی، رویکردی معرفت شناسانه و درجه دوم به علوم انسانی و طبیعی و فلسفه داشته باشد و نظریه ابطال پذیری پوپر و دیدگاه هیوم در باب معضله استقرا را احیا کند. و اعتبار و حجیت منطقی تجربه‌ علمی را بکاهد. و استقرا و تجربه را در اثبات معارف تجربی ناکارآمد معرفی کند. تا بتواند فلسفه علمی و اخلاق علمی و تکاملی مارکسیست‌ها را نقد کند.

 

مرحله دوم: دغدغة معرفت دینی و تأکید بر نسبیت آن

مرحله نخست تنها دکترسروش را در نقد مارکسیسم مدد نرسانید بلکه او را به دنیای دیگری سوق و جهت داد. وی با استمداد از مرحلة نخست، وارد دومین مرحله می‌شود یعنی معرفت دینی را بجای معرفت تجربی، موضوع پژوهش خود قرارمی‌دهد رویکرد معرفت شناسانه و درجه دوم و تاریخی و فلسفه مضاف به علوم و معارف اسلامی او را به نسبی گرایی معرفت دینی می‌کشاند. سروش با نوشتن قبض و بسط تئوریک شریعت نه تنها متون دینی را صامت معرفی می‌کند بلکه فهم دین و معرفت دینی را زاییده همه معارف بشری اعم از علم و فلسفه می‌داند. معرفت تجربی که هیچ گاه توفیق اثبات نمی‌یابند و پروندة آنها تنها در حد ابطال به بایگانی می‌رود، ترابط وثیق تأثیر گذارانه بر معارف دینی می‌گذارد و معرفت دینی نامقدس و ناکامل و نسبی و عصری را به ارمغان می‌آورد.

پس مبنای سروش در فلسفه علوم تجربی، منشأ پیدایش نظریه قبض و بسط در فلسفه علوم دینی گردید.

 

مرحله سوم: تفسیر گزاره‌های دینی

سروش با طرح قبض و بسط تئوریک شریعت، در اردیبهشت 67 و خرده‌گیری‌های ناقدان و توصیه‌های پاره‌ای از دوستان بر آن شد تا پا به عرصة دیگری بگذارد و خود را از بی دینی مبرا سازد. بر این اساس در سال 1368 در مسجد جامع امام صادق (ع) به تفسیر نهج البلاغه پرداخت. و خطبه امام علی (ع) درباره متقین را با عنوان اوصاف پارسایان و نیز نامه امام علی به امام حسن علیهما‌السلام را با عنوان حکمت و معیشت در دو دفتر شرح و تبیین کرد. دکتر سروش در مقدمه اوصاف پارسایان می‌نویسد:

«این خطابه‌ها که با عنایت ارباب معنی ایراد و به لطف و همّت یاران مشفق تدوین گردید (به سال 1368 هجری شمسی) ، از نخستین برکات مسجد جامع امام صادق (ع) بود که نصیب این جانب شد و اینک خدای پارسایان را بر اتمام این خدمت اندک سپاس می‌گذارم.»

و نیز در پیشگفتار دفتر نخست حکمت و معیشت می‌نویسد: «ورود به مسجد جامع امام صادق برای من ورود به یک ضیافت الهی بود و اینک که به کارنامة شش سالة خود در آن خانة خدا می‌نگرم آن را مشحون از لطف و برکت و توفیق الهی می‌یابم ، عظیم فرحناک می‌شوم و خدای منّان را سپاس می‌گذارم که چنا خدمت مبارکی را نصیب این مسکین کرد.

وی نیز تأکید می‌کند که:

«آب را باید از سرچشمه‌ها برداشت واین سرچشمه‌ها جز ارشادات و تعلیمات پیشوایان دین نیست. کلمات پیامبر (ص) و خطبه‌های نهج‌البلاغه و دعاهای صحیفة کاملة سجادیه، منبع فوّار فضایل خداپسند اسلام‌اند  و برای تدوین علم اخلاق اسلامی باید از آنها مدد جست. مفاهیمی چون توکل و تقوا و توبه و شکر که از ارکان اخلاق دینی‌اند. و مطلق در اخلاق غیر دینی، سمتی و محلّی ندارند، باید با تعمّق در آیات الهی و روایات دینی کشف و تبیین گردند و برای بر پا کردن بنای اخلاق دینی به کار گرفته شوند.»

 

مرحله چهارم دغدغه دین و تأکید بر نسبیت آن

مرحله چهارم اندیشة سروش زاییده تأثیر گذاری مرحلة دوم است. وی در این مرحله وارد دین شناسی می‌شود، به عبارت دیگر، نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت که به حوزه فلسفه معرفت دینی ارتباط داشت بر مباحث فلسفه دین و دین شناسی تأثیر می‌گذارد سروش در این مرحله، دیگر از فهم دین سخن نمی‌گوید بلکه خود دین، موضوع تحقیق اوست. در سال 1367 در مسجد امام صادق (اقدسیه تهران) بحث علل اقبال به دعوت انبیاء را ارایه می‌کند و در سال 1368 به قم آمده و در موسسه امام رضا (ع) بعد از توصیف و گزارش نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت و تبیین نسبی گرایی معرفت دینی به مباحث فلسفه دین مانند انتظار بشر از دین و علم و دین می‌پردازد و بعدها کتاب‌های فربه‌تر از ایدئولوژی (1373ش) و بسط تجربه نبوی (1378ش) را به انتشار می‌رساند. و حقیقت دین را با تجربه دینی مترادف دانسته و آن را بسط می‌دهد.

 

مرحله پنجم: نقد اندیشه سیاسی و اجتماعی حاکم بر جمهوری اسلامی

پنجمین مرحله فکری سروش به درگیری مباحث تئوریک او با مسایل سیاسی ـ اجتماعی است که از سال 1371 در دانشگاه اصفهان به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه آغاز شد و با سخنرانی انتظارات دانشگاه از حوزه، فایل این مرحله ظهور یافت ویراست این سخنرانی در کتاب فربه‌تر از ایدئولوژی منتشر شده است که بعدها با نگارش سیاست نامه به کار خود ادامه داد.

دکتر سروش در مرحله پنجم، حلقه کیانی را که در اواخر دهة 60 و در اوایل دهة 70 برای نشر دیدگاه‌های خود راه انداخت، تبدیل به یک حزب سیاسی، اجتماعی کرد تا بتواند به تغییر نظام سیاسی ـ اجتماعی بپردازد و انقلاب دیگری را در کشور ایجاد کند. شاگردان زیادی تربیت کرد که بسیاری از آنها در جریان انتخابات دوم خرداد 1376 توانستند کرسی‌های مختلف قوه مجریه و مقننه و سایر نهادهای دولتی و اجتماعی را بدست گیرند و برخی دیگر نیزبا تشکیل NGO به فعالیت‌های غیر دولتی اشتغال ورزیدند. نگارنده در این مرحله با همکاری جمعی از محققان حوزه توانستند با حضور در مجامع علمی و نشریات مختلف کشور به نقد اندیشه‌های سروش و جریان حلقه کیان بپردازند. نشریه‌های کتاب نقد، قبسات، معرفت، صباح، و غیره در این دوره، نقش به سزایی داشتند.

 

------------

 

اگر حال و حوصله اش هست مختصری هم به محتوای آثار و جزئیات دیدگاه های دکتر بپردازیم. بدیهی است که طرح اش نقد می‌آورد و نقدش چالش و چالش اش تبعاتی دارد و تبعاتش بر دو قسم است: تبعات مفید و تبعات مضر

 

حالا حال و حوصله اش هست؟

 

یا علی

انسان در خسران

«استانیسلاولم» یکى از متفکران اروپاى شرقى، در مقدمه‌ی یکى از رمان‌هاى خود، مطلب خیلى عمیقى را مطرح کرده است. از نظر او رشد تکنولوژى درواقع رشد محرومیت است.

وی چنین استدلال می‌کند: در گذشته همه جای دنیا وضع بدین صورت بود که تلویزیون‌ها یک شبکه بیشتر نداشتند و وقتی که تلویزیون را روشن می‌کردی بسته به ذوق و سلیقه‌ی خودتان از همین یک شبکه‌ی تلویزیونی لذت هرچه تمام‌تر می‌بردید. اما الان اگر در کشوری زندگی کنید که پنجاه شبکه‌ی تلویزیونی داشته باشید، ببینید چه بر سر شما می‌آید. یک شبکه‌ی تلویزیونی را باز می‌کنید و می‌بینید درحال پخش یک فیلم سینمایی است که شما خیلی آن را دوست دارید. اما وقتی در حال تماشای فیلم سینمایی هستید پیش خود می‌اندیشید که لذت بردن از تماشایِ این فیلم به‌قیمت از دست دادن چهل و نه شبکه‌ی دیگر است و به‌تبع آن از چهل و نه لذت دیگر محروم می‌شوید. این خود باعث می‌شود که مقدار واقعی لذت اول در کام و ذائقه‌ی شما کمتر جلوه کند چون متوجه می‌شوید که چه چیزهای با ارزش دیگری با این یک لذت از بین می‌رود. حال اگر شبکه‌ی دیگری را انتخاب کنید باز هم وضع بر همین منوال خواهد بود؛ یعنی تماشای شبکه‌ی دوم نیز حتی اگر فیلم خوبی داشته باشد شما را از چهل و نه شبکه‌ی دیگر محروم خواهد کرد. حال سوال این است که زمانیکه شما یک شبکه‌ی تلویزیونی داشتید بیشتر لذت می‌بردید یا اکنون که پنجاه شبکه‌ی تلویزیونی دارید؟"(شوخی: از نظام جمهوری اسلامی کمال تشکر را دارم که بیش از هفت شبکه تلویزیونی برای ما مهیا نکردند، از تداخل برنامه‌های لذت‌بخش اجتناب کردند و امکان لذت را به حداکثر ممکن رساندند!)

(خلاصه، به نقل از ملکیان. درباره‌ی استانیسلاو لِم، خالق سولاریس، هم به اینجا نگاه کنید.)

 

در همه‌ی عرصه‌ها این موضوع دست به گریبان انسان هزاره سوم است؛ منوی رستوران‌ها، فیلم‌های روی پرده‌ی سینماها، نمایش‌های در حال اجرا، مجلات روی دکه‌ها و حتی کتاب‌های روی پیش‌خوان‌ها. اگر در هر کدام از این‌ها مبنایمان بر لذت باشد، شک نداشته باشید که محروم‌ترین افراد تاریخ در لذت بردن خواهیم بود.

تا به حال به سردرگمی خود هنگام ورود به اینترنت دقت کرده‌اید؟ هرچند اکنون این استیصال برایم عادی شده است اما هرگز نتوانسته‌ام از آن دوری کنم. تعداد لینک‌هایی که انسان می‌تواند به آن‌ها فقط سری بزند چنان زیاد است که اگر یکی را انتخاب کنی مدام نگران این هستی که نکند آن یکی بهتر باشد. حتی ما اصلا نمی‌دانیم با انتخاب این یک لذت چند لذت دیگر را از دست خواهیم داد. این دیگر آخرین درجه‌ی زیان انسان مدرن است؛

« إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ»

تئوری انقلاب مارکس

از نظر مارکس انقلاب به معنای تغییر در شیوه ی تولید است و تمام ساختار های اجتماعی یک جامعه بر اساس آن ساخته می شوند. بر این اساس تاریخ را به سه دوره تقسیم می کند:
1. دوران باستان که شیوه ی تولید در آن کار برده بود و برده به مالک تعلق داشت.
2. جامعه فئودالیته که شیوه ی تولید در آن کار سرف بود و سرف به زمین وابسته بود.
3. جامعه بورژوازی نو که شیوه ی تولید در آن عبارت از کار در قبال مزد است.
در این دیدگاه بورژوازی خود به صورت طبقه ای انقلابی عمل می کند که نظام کهن فئودالی را بر می اندازد و با تغییر در شیوه ی تولید، ساختار اجتماعی را به صورت سرمایه دار (بورژوا) و کارگر (پرولتر) دگرگون می کند. مارکس در مانیفست حزب کمونیست می گوید: «جامعه ی بورژوایی امروزین که از بطن جامعه ی سرنگون شده ی فئودالی برون آمده، تضاد های طبقاتی را بر نیانداخته...دوران ما یعنی دوران بورژوایی، وجه تمایزش آن است که تضادهای طبقاتی را ساده کرده است: جامعه بیش از پیش به دو اردوگاه بزرگ متخاصم، به دو طبقه ی بزرگ رویاروی یکدیگر یعنی به بورژوازی و پرولتاریا تقسیم می شود.»[1]
به شکلی مشابه بورژوازی نیز به صورت گریز ناپذیر بذرهای انقلاب آینده را در خود می پروراند. «همروند با رشد بورژوازی یعنی سرمایه، پرولتاریا یعنی طبقه ی کارگر امروزین نیز رشد می کند و این کارگران هم فقط در صورتی می توانند زندگی کنند که کار بیابند و فقط تا زمانی کار می یابند که کارشان سرمایه را افزایش دهد.»[2]
مارکس برای روشن ساختن ارتباط کارگر و کارفرما نظریه اقتصادی "ارزش اضافی" را مطرح می کند. نظریه مارکس بر این فرضیه استوار است که ارزش هر کالا بستگی دارد به مقدار کاری که برای تولید آن لازم است. مارکس با فرض اینکه تنها کار، تولید ارزش می کند استدلال کرده است که سرمایه دار منافع خود را صرفا می تواند از حاصل کار مدت زمانی که برای آن به کارگر دستمزدی پرداخت نشده ، تامین کند. بنابراین گرچه ارزش بر مبنای کار انجام شده معین می شود، با این همه کارگر تمامی ارزش تولید خود را دریافت نمی کند و این سرمایه دار است که «ارزش اضافی» را به عنوان منافع خود بر می دارد. به قول مارکس، سرمایه دار این ارزش اضافی را در واقع از کارگران می دزدد.[3] ¬ که نتیجه آن انباشت سرمایه ی کارفرما و فقر نسبی کارگران است.
این شیوه ی نوین تولید و فقر روز افزون موجب از خودبیگانگی پرولتاریا می شود. از خودبیگانگی معلول سه ویژگی عمده شیوه تولید جدید کارگران است.
1. کارگر کار خود را به سرمایه دار می فروشد و بدین ترتیب انسان و نیروی کار وی به یک کالا تبدیل می شود.
2.در نتیجه ی گسترش دامنه ی کاربرد ماشین و تقسیم کار، کار پرولترها خصلت مستقل خود و به همراه آن هر گونه جاذبه ای را برای کارگر از دست داده و کارگر به ضمیمه ماشین بدل می شود. [4]
3. کارگر اشیایی را قابل استفاده می کند و می سازد که خود، مالک آن ها نمی شود. بنابراین ثمره ی کار کارگر مانند خود کار صرفا یک کالاست.
منظور مارکس از این گفته که شرایط تولیدی موجود، کارگر را عاری از انسانیت می سازد این است که با محروم ساختن کارگر از فرآورده های حاصل از فعالیت خلاق و خودآگانه ی خودش، صرفا کارکردهای زیستی شبه حیوانی خود را حفظ خواهد کرد. [5]

در قدم بعدی مارکس در قالب اصطلاح هگلی «آگاهی یا شعور طبقاتی»[6] به روند اتحاد کارگران می پردازد. با رشد روزافزون صنعت، فقر نسبی و از خودبیگانگی کارگران و نیز ثروت سرمایه داران افزایش می یابد. پرولتر بیش از پیش به وضعیت نابسامان خود آگاه می شود و به مبارزه برای بهبودی آن می پردازد. «این پیکار نخست توسط تک تک کارگران و سپس کارگران یک کارخانه و سرانجام کارگران یک شاخه ی صنعتی یک محل علیه بورژوایی که آن ها را مستقیما استثمار می کند، انجام می گیرد. ... کارگران در این مرحله توده ای را تشکیل می دهند ... اقدامات جمعی توده های کارگر هنوز نتیجه ی اتحاد خودشان نیست، بلکه فقط نتیجه ی اتحاد بوژوازی است، بنابراین در این مرحله پرولترها علیه باز ماندگان فئودالیته مبارزه می کنند ... هر پیروزی که در این شرایط به دست می آید، پیروزی بورژوازی است.»[7]
اما وقتی بورژوازی پیروز شد و رشد صنعتی صورت گرفت و کارگران در مراکز صنعتی متمرکز شدند و شرایط زندگی آنان بدتر گردید، به ایجاد اتحادیه ها ی کارگری مبادرت می ورزند و با بورژوازی به مبارزه می پردازند. بورژازی با خشونت با آنان برخورد می کند و گاه کمی کوتاه می آید، مانند پذیرش ساعات کار کمتر و به رسمیت شناختن اتحادیه های کارگری. اما پرولتاریا بی باکتر می شود و به نبرد ادامه می دهد تا قدرت را بدست گیرد.[8]
تعریفی که مارکس از انقلاب پرولتاریا ارایه می داد، در کنار نابودی شیوه ی تولید پیشین و تجدید ساختارهای اجتماعی، شامل برقراری دوران جدیدی فارغ از استثمار و ستیز طبقاتی نیز می شد. بدین دلیل که: «مالکیت خصوصی امروزین بورژوایی آخرین و کامل ترین مظهر شیوه ی تولید و تملک مبتنی بر تضاد های طبقاتی و استثمار انسان ها به دست انسان های دیگر است ... و بر افتادن کامل آن، فقط با بر افتادن کامل تناقضات طبقات میسر خواهد بود. » [9]
از نظر مارکس برکشیدن پرولتاریا به مقام طبقه ی فرمانروا نخستین گام انقلاب کارگری است. [10] هدف غایی آن رسیدن به یک جامعه ی بی طبقه یا جامعه ی کمونیستی است. او خاطر نشان می کند «میان جامعه ی سرمایه داری و جامعه ی کمونیستی ، دوران گذار انقلابی از یکی به دیگری قرار دارد. هماهنگ با این تحول ، یک دوران گذار سیاسی هم وجود دارد که طی آن دولت چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نخواهد بود.» [11]
______________________________________________________________________________________
1. کارل مارکس و فرد انگلس، مانیفست حزب کمونیست، ترجمه محمد پورهرمزان، برلین، انتشارات حزب توده ایران؛ 1385، ص26
2. همان ماخذ، ص31
3. حیدرقلی عمرانی، کمونیسم، نگاهی به کارنامه کمونیسم جهانی، تهران، انتشارات اطلاعات؛ 1376، صص63،64
4. مارکس، ص31
5. آلوین استانفورد کوهن، تئوری های انقلاب، ترجمه علیرضا طیب، تهران، نشر قومش؛ 1386،ص91
6. هانا آرنت، انقلاب، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، انتشارات خوارزمی؛ 1377، ص87
7. مارکس، صص32،33
8. مصطفی ملکوتیان، سیری در نظریه های انقلاب، تهران، نشر قومش؛ 1372، صص53،54
9. مارکس، صص40،45
10. همان ماخذ، ص45
11. کوهن، ص97

به به... به به

صحت انتخابات اصفهان تایید شد ... و صحت انتخابات تهران جدا!

                     یک عدد حزب و رد صلاحیت شده به اندازه کافی.

مجلس نم کشیده...(بود)

                     و دیگر هیچ...

آن چیست که ...

ویتگنشتاین در نامه ای به راسل تمایز میان گفتن و نشان دادن را مساله اصلی فلسفه می نامد.مساله مورد بحث در نگاه اول روشن نیست. گفتن و نشان دادن به منزله شیوه های بیان از حیث کارکرد دلالی شان تفاوت اساسی با همدیگر ندارند. ولی مساله اینجاست "که آنچه با جمله ها - یعنی با زبان- می تواند گفته شود (ولذا اندیشیده)شود(1) و آنچه نمی تواند با جمله ها بیان، بلکه فقط می تواند نشان داده شود."(اصل متن نامه)

این نشان دادن ظاهرا نه با گفتن جایگزین پذیر است نه با دیگر انواع عطف توصیفی یا اشاری. مساله مربوط به فلسفه زبان نیست، بلکه منطقی ست.*

1- یا شاید برعکس : اندیشیده شود (ولذا گفته شود) و ...

*  متن از مقاله "گفتن و نشان دادن"  اثر  "ویلهلم فسنکول" ترجمه "مالک حسینی"

+ این مطلب رو جایی خوندم ولی از اونجایی که اطلاعاتم در حد یه عوامه، یه سوال برام پیش اومد. لذا تصمیم گرفتم بذارمش تو محفل تا یکسری بچه باحال که مطمئنا اطلاعاتشون خیلی بیشتر ازمنه بتونن سوال من رو جواب بدن.

++ آن چیست که می شود نشان داد ولی نمی توان گفت؟ (توجه شود که اگر نمی توانیم در قالب جمله و بیان بیابیمش - طبق مطلب- نمی توان به آن اندیشه هم کرد)