محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

تاریخ؛ تاریخ اندیشه

با هر بار بازخوانی یک واقعه‌ی تاریخی توسط یک صنف، طبقه یا گروه اجتماعی یا سیاسی ، عناصر تشکیل دهنده‌ی آن حادثه تغییر مکان می دهند؛ برخی به حاشیه رانده می شوند و برخی به متن آن حادثه می‌روند. و این گونه است که هر گروهی در یک دوره‌ی تاریخی می‌تواند گفتمان‌ مخصوص به خود را درباره‌ی یک واقعه‌ی تاریخی داشته باشد. این فرایند را در اصطلاح «بازتولید گفتمانی» می‌گویند.


باید توجه داشت بازخوانی یک واقعه‌ی تاریخی به معنای افسانه‌سازی و راه دادن تخیل به وقایع آن حادثه نیست. بلکه پررنگ کردن و تکیه کردن به برخی وجوه یک واقعه است که سبب می شود وجوه دیگر (مخصوصا وجوه مقابل آن وجه) کم‌رنگ جلوه ‌کند و سبب تولید یک گفتمان تازه در مورد آن حادثه ‌شود. پس بازتولید گفتمانی را نباید با تحریفات تاریخی و افسانه‌پردازی های مرسوم و اغلب زیان‌بار یکسان در نظر گرفت.


هر چه یک واقعه‌ی تاریخی بزرگ‌تر و تعیین‌کننده‌تر باشد، گروه‌های بیشتری درباره آن دست به بازتولید گفتمانی می‌زنند، و به تبع آن گفتمان‌های تولید شده حاوی تضادهای چشم‌گیرتر و گوناگونی بیش‌تر می‌شود. چرا که واقعه‌ی بزرگ دارای وجوه بیش‌تری نسبت به یک حادثه‌ی تاریخی معمولی است؛ پس سبب می‌شود وجوه بیش‌تری مورد تکیه یا اغماض واقع شود.


برای روشن شدن مطلب مثال‌های زیادی را می‌توان مطرح کرد؛ از جمله مطرح‌ترین واقعه‌ی محافل امروز نهضت جاودانه‌ی حسین بن علی (ع) است. در باره‌ی این واقعه گفتمان‌های زیادی تولید شده است و می‌شود؛ گفتمان‌هایی که به طرز ترس‌آوری با هم در تضاد و درگیری بوده‌اند و هنوز هم هستند.


یا نهضت انقلابی ایرانیان مقابل رژیم سلطنتی پهلوی، که در این مورد چون نیروهای غیر مذهبی هم دخالت غیر قابل کتمانی داشتند، گفتمان‌های تولید شده تفاوت‌های بنیادینی را در خود گنجانده‌اند. سوسیالیست‌ها انقلاب را تلاش خلق برای از بین بردن سلطه‌ی امپریالیسم می‌دانند و مسلمان‌ترها قیام خود را در جهت اهداف حسین بیان می کنند. نمونه‌های قابل ذکر فراوان است.


برخی فیلسوفان متاخر تاریخی (از جمله کروچه و …) نظریه‌ای را مطرح کرده‌اند، که تاحدودی با این موضوع مرتبط است؛ آنان می‌گویند: «هر تاریخی تاریخ معاصر است.» یا نظر دیگرشان این است که «هر تاریخی تاریخ اندیشه است.» در واقع اینان چیزی را که ما در اصطلاح به آن «تاریخ‌نگاری» می‌گوییم، با عبارت «بازدید واقعیت» یکسان در نظر می‌گیرند.


با توجه به آنچه در صدر مطلب آوردم نظریه‌ی این دوستان کاملا قابل توجیه است؛ زیرا گروهی که واقعه‌ای تاریخی را بازتولید گفتمانی می‌کنند، در واقع نقاط انطباق اندیشه‌های خودشان را در آن واقعه‌ی تاریخی پررنگ می‌کنند و عناصر متضاد با اعتقادات‌شان را حذف یا کم‌رنگ می کنند.


پس اگر ما (برای مثال) روایت تاریخی شریعتی از شخصیت «علی» را در مقابل روایت تاریخی کسی مثل سید جعفر شهیدی از همین شخصیت قرار دهیم، متوجه تفاوت‌های مختلف این دو گفتمان می‌شویم، و پی خواهیم برد گفتمان‌های تولیدشده‌‌ی قبل از انقلاب تفاوت‌های قابل ذکری با گفتمان‌های پس از آن دارد.


یا مثلا اگر گفتمان‌های تولید‌شده قبل از 2 خرداد 76 را با گفتمان‌های پس از آن مقایسه کنیم سیر تحول‌ اندیشه در ایران را می‌توان دریافت. پس بدین گونه می‌توان به شیوه‌ای خاص تاریخ را پی‌گیری کرد.


به نظر من با این شیوه نگاه کردن به تاریخ می تواند رویکردی بسیار پویا مقابل مطالعات تاریخی‌مان قرار دهد. می‌توانیم بگوییم از ولتر تا ویل دورانت اندیشمندان اروپا با توجه به تاریخ‌نگاری‌شان چه روندی را طی کرده‌اند و حتی می‌توان با مطالعه‌ی تاریخ‌های مختلف به تفاوت‌های جغرافیایی مورخان هم پی برد.


والسلام.


عطا



پ.ن.۱ : قسمت‌های تئوری این مطلب را از سخن‌رانی دکتر هاشم آقاجری (که شب شام غریبان در کانون توحید صورت گرفت) برداشت کردم. وی در مورد گفتمان‌های عاشورا صحبت می‌کرد و مقدمه‌ی کوتاهی عنوان کرد که شکل بسط یافته‌ی آن توسط من در اینجا آورده شده است. بعید می‌دانم بتوانم قسمت اصلی سخنرانی را بگذارم روی وبلاگ، ولی واقعا شنیدنی (و خواندنی) بود. چراکه تن صدا و آهنگ کلام آقاجری (که اولین بار بود می‌شنیدمش) شباهت غریبی با علی شریعتی خودمان داشت. من از این‌که به پیشنهاد علیرضا عمل کردم اصلا پشیمان نیستم.



پ.ن.۲ : در مورد واژه‌ی گفتمان نیز باید بگویم واژه‌ای است که باید با تجربه به معنای آن دست یابید. توضیحات من کمکی که نمی‌کند هیچ، ممکن است سردرگم‌ترتان کند.

اما مسیر جاده به بن بست می رود !

در ادامه آنچه در تحلیل قبل قول آن را دادم ، امروز در سالروز انقلاب ، در تحلیلی کلی از این رویداد ، که در ضمن آن به دو شخصیت دیگر و موثری که عطا از قول استاد ادبیات خود به آنها اشاره کرد نیز مختصر می پردازم :


در کتابی با نام « سقوط دولت بازرگان » که برای آشنایی بیشتر با فرد مهندس بازرگان قصد مطالعه آن را نمودم ، دکتر غلامعلی توسلی ( ایشون دکترای دولتی جامعه شناسی از دانشکده حقوق و علوم اقتصادی پاریس دارند و پس از انقلاب هم رئیس دانشگاه اصفهان بودند ! ) در مصاحبه ای در این باره به نکاتی کلی تر و قابل ملاحظه توجه می دادند : در خارج که بودم عده ای از چپها می آمدند و می گفتند ممکن است پس از سقوط شاه دیکتاتوری مذهبی باشد ، اما ما چون خودمان روشنفکر مذهبی بودیم ، این حرف را قبول نداشتیم و از مذهبمان دفاع می کردیم . می گفتیم مذهب اصیل دیکتاتوری نیست . یادم هست که در جلسه ای در لندن من و شریعتی از حرکت امام در سال ۴۲ دفاع می کردیم ، چپها داد و فریاد راه انداختند که دیکتاتوری مذهبی از دیکتاتوری نظامی بدتر است . ما این حرف را باور نمی کردیم . . . زمانی که در فرانسه بودم ، وقتی شعار می دادیم یا قطعنامه صادر می کردیم به طور مستقیم علیه شاه بود . در کنگره لوزان فرانسویان به من گفتند چرا شما علیه نظام سلطنتی حرف می زنید و از نظام جمهوری دفاع می کنید ، مگر اسم فرقی دارد . در آن زمان باز این مطلب را نفهمیدم که تغییر باید در بنیانها و شیوه ها و روشهای عملکرد باشد نه اسم . . . . »


در ادامه این فصل نیز ایشان به طور مبسوط و عالی به تحلیل آن روزگاران انقلاب و وضعیت دولت موقت و نتایج آن حتی در امروز پرداخته اند که مجال نوشتنش نیست و در جلسه ای حضوری به عرض برسد ، موثرتر است .


در پشت جلد این کتاب نیز به نقل از سخنرانی مهندس مهدی بازرگان مورخ ۲۲ / ۱۱ / ۱۳۶۰ ( دقیقآ ۲۵ سال پیش از این و ۳ سال پس از انقلاب ! ) آمده است : « دوستان و من هم غافل از این بودیم که بعدآ چه معامله خواهند کرد و مرا به طور موقت برای جلب اعتماد مردم ایران و خارج و اعتبار انقلاب به عنوان نردبان قدرت در آنجا می گذارند و راه و برنامه های خودشان را گام به گام دنبال خواهند کرد . مرحوم طالقانی توصیه کرده بود نپذیرم و فرموده بود این آقایان وفا و صفا نخواهند داشت ولی دوستان و خود من در چنان اوضاع و احوال وظیفه شرعی و ملی خود دانستیم که شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکنیم . » ! ! !


در جایی شنیدم که مرحوم بازرگان در آخرین روزهای عمر با عزت خود خطاب به سید احمد خمینی گفتند که :«تفاوت من با پدر شما این بود که من اسلام را برای ایران می خواستم و او ایران را برای اسلام». این جمله برای من بسیار تامل برانگیز بود و این موضوع را محور بحث و صحبت خود در میان جمعی از دوستان حقوقی انتخاب کردم . در این جلسه بیشتر سعی بر آن شد که به تحلیل حقوقی انقلاب ۵۷ و با رویکرد قوانین آن تا کنون بپردازیم که جلسه ای بسیار پربار حاصل شد . جای دوستان محفلی خالی بود و خلا آن را احساس نمودم !


آنچه در آنجا بیان داشتم این بود که آنچه را که به عنوان ( دولت دینی ) پیش روی ما ساختند حتی با چشم پوشی از کارنامه ی آن، از یک مشکل اساسی در مبنای نظری خود رنج می برد و آن اینکه دولت دینی، تابع قانون دینی است و قانون، همگان را موظف به تبعیت از خویش می کند؛ زیرا با رأی اکثریت، مشروعیت می یابد و اقلیت باید به آن تمکین کنند چه از سر رضایت و چه از سر اکراه ؛ اما دین به حکم آیه ی شریف « لا اکراه فی الدین » و تعلیمات ناب خود ، خود را بر هیچ کس تحمیل نمی کند، اقلیت و اکثریت نمی شناسد و حتی یک نفر را نیز به اکراه، دیندار نمی خواهد. اینجاست که از قانون دینی و «دولت اسلامی» ترکیبی متناقص پدید می آید: « دین » که اکراه را مجاز می شمارد و « قانون » که نه تنها اکراه را مجاز نمی داند بلکه با اکراه نابود می شود و ضمانت اجرا و هدف خود را از دست می دهد .


حال با توجه به جمله مرحوم بازرگان در آخرعمرشان ، آنچه به نظر می رسد و ما فهمیده ایم اینست که آن کس که اسلام را برای ایران می خواهد آن را به جامعه مدنی می سپارد تا مردم به تناسب خواسته ها، نیازها و پرسش هایشان با اسلام ارتباط برقرار کنند و پاسخ بگیرند و دولت تنها موظف است بستر مناسب را برای سهولت و فراوانی دینداری با شکل ها و برداشت های مختلف موجود در جامعه فراهم کند.


اما حالا ۲۸ سال از آن روز گذشته استو این در حالی است که دولت اسلامی جای جامعه اسلامی را تنگ کرده و بسیار پررنگ تر از عملکرد دارد ! قضاوت را به شنونده این حرف ( اینجا خواننده اش ! ) می سپارم !


به اینجای کلام که رسیدم یکی از حاضران سخنم را قطع کرد و برخاست و با صدای بلند شروع به صحبت کرد که : جدای از وظیفه دولت دینی ، نقش توده ها پر رنگ تر است و به قول استوارت میل : دیکتاتوری مبتنی بر توده مردم از هر نوع دیکتاتوری بدتر است ! وای به آن روز که دیکتاتوری وجه دموکراسی و مردمی پیدا کند ، وای به امروز !


علیرضا

تاسیس کربلا نه فقط بهر ماتم است دانش سرای مکتب اولاد آدم است

‏‏
نهضت امام حسین از زوایای مختلف قابل بررسی است:‏
‏- زاویه تاریخی‏
‏- زاویه دینی‏
‏- زاویه اخلاقی‏
آیا قیام امام حسین یک قیام اخلاقی بود؟
اخلاق مسئله ای است فرا دینی و ماقبل دینی.خود دین هم مورد ارزیابی اخلاق قرار می گیرد. امور مربوط به دین ‏می تواند متصف به اخلاقی یا غیر اخلاقی باشد.....‏
ضوابط اخلاقی بودن یک فعل: ‏
‏1 آن فعل با مجموعه افعالی که از فاعل سر می زند سازگار باشد.(بین باور های مختلف ما تناقض دیده نشود.)‏
‏2 وسایلی که برای رسیدن به هدف انتخاب می کنیم باید با آن هدف متناسب باشد.‏
‏3 با وجدان بودن ... دارای وجدان اخلاقی بودن.‏
‏4 در مقعیت های مقابل هم رفتار ما قابل پذیرش دو طرف باشد....(یعنی اگر دیگری جای حسین بود و چون او ‏رفتار می کرد باز هم ما برای او عزاداری می کردیم...)‏
بیا یید واقعه کربلا را بدون شاخ و برگ مرور کنیم:‏
معاویه مخالف معاهده خود با امام حسن عمل می کند و خلافت را به سلطنت موروثی تبدیل می کند. این خود یک ‏عمل غیر اخلاقی است.‏
یزید که خود فردی بی اخلاق است حاکم میشود و اولین فرمانش بیعت اجباری گرفتن است و این حکم حکمی غیر ‏اخلاقی است. زیرا اگر یزید جای مردم بود نمی پذیرفت که حاکم او را مجبور به بیعت کند. پس این فعل او غیر ‏اخلاقی است.‏
اما حسین . او حاضر به تسلیم در برار زور نشده و با چنین فرد نا لایقی بیعت نمی کند. او از مدینه خارج می ‏شود و به سوی مکه می رود. حاکم جائر است ، افرادی آماده شورش از فردی برای رهبری قیام خود دعوت می ‏کنند. حسین با احتیط تمام مسلم رابرای برسی اوضاع به کوفه می فرستد.در این فرصت خود حسین از شیعیان ‏بصره دعوت می کند تا بر حاکم ستمکار زمان بپاخیزند.


آن چه خواندید‏ بخشی از سخنرانی دکتر کدیور در کانون توحید در شب عاشورا بود. از آنجایی که نتوانستم به سخنرانی حسنیه ارشاد ایشان گوش کنم اصل مطلب ناقص ماند.اما اکنون می خواهم به نکات جالبی از مطالبی که در این سخنرانی مطرح شد اشاره کنم.


در آغاز صحبت مقدمه ای طولانی درباره اخلاق بیان شد که نکته مهم آن برای من بیان این بود که جامعه ایرانی (و چه بسا اسلامی) از نظر اخلاقی نسبت به آنچه که می باید باشد بسیار عقب مانده است. این همان چیزی بود که در شب آخر هفته شهدا به بعضی دوستان گفتم


که بیش از هر چیز نیازمند نهضتی اخلاقی هستیم!


نکته دیگر این بود که اخلاق مبحثی فرا دینی است و بر دین نظارت می کند. و این توجیهی برای ایراد این سخنرانی است. پس ما اگر مولفه های اخلاقی را بشناسیم می توانیم بر امور دینی بزرگان خود از این منظر هم دیدگاهی داشته باشیم.

شریعتی مقصر !

با توجه به جریانات جاری در پیرامون و به فراخور مسائل روز ، نوشتن و گفتن و در کل پرداختن ، همواره تاثیری مستقیم داشته و چالش ذهنی اساسی را در مخاطب ایجاد می کند و رسالت تفکر در مقطع هجمه های رسانه ای ، منظر و جایگاهی به سزا می یابد و حساسیت آن ملموس و بیش از پیش واضح می گردد .


به همین سبب و جهت است که این حقیر در حد وسع و توان فکری خود بر آن شدم از مجال سالگرد تاریخی انقلاب ۱۹۷۹ ایران ، به تحلیل تنی چند از عوامل موثر این جریان تاریخی - سیاسی و اجتماعی و بیشتر با رویکرد نقد بپردازم . تا هر آنجا یارای شوید ، می رویم !


در نخستین تحلیل خود از نقش و جایگاه « دکتر علی شریعتی » به عنوان یکی از بزرگترین نظریه پردازان این انقلاب به اجمال سخن به میان می آورم و با توجه به آشنایی اندک از شرایط تاریخی آن روزها و نیز شناخت مختصر سیر فکری و جهت گیری اندیشه های آن بزرگوار از طریق مطالعه در آثار و بعضا نقدهای حول ایشان ، شاید حرفی برای گفتن باشد :


شریعتی در زمانه ای می زیست که انقلاب بر دموکراسی تقدم داشت و عدالت بر آزادی ترجیح داده می شد . آن سال ها زمانه چپ ها بود. فرزندان خلف مارکس که آمده بودند تا دنیا را با آرمان هایشان تغییر دهند. روشنفکران همه یکسره چپ بودند و با افکار انقلابی شان حامی انقلاب های مختلف در گوشه و کنار دنیا. حتی آن ها هم که چپ نبودند انقلاب را یگانه روش رهایی بخش و نجات دهنده شرایط ایران آن زمان می دانستند. شریعتی نیز در چنین زمانه ای می زیست، او با فرانس فانون در جریان دفاع از جبهه آزادی بخش الجزایر آشنا شد و به انقلاب پیوست. این گونه بود که شریعتی برای کشوری توسعه نیافته مانند ایران ، انقلاب را به جای روش های دموکراتیک تجویز می کرد و عقیده داشت که ملت عقب افتاده در موقعیتی نیست که بداند کدام نوع حکومت برایش بهتر است و این جامعه نیاز به تحول سریع انقلابی دارد. چرا که دموکراسی از جامعه ای دموکرات برمی خیزد و برجا می ماند. ( این قیاس به زمان حال نیازمند بحثی مفصل است که در این مقال مجالش نیست ! )


شریعتی اگرچه دموکراسی را حکومتی ایده آل می دانست اما برای رسیدن به دموکراسی انقلاب فرهنگی را برای تغییر سنت ها و افکار جامعه پیشنهاد می کرد . نمود وی به فرهنگ از بارزترین تاثیرات غیر قابل انکار او حتی تا زمانه حال است که نقش فرهنگی او هر جهت گیری را به اعتراف وا میدارد. شریعتی جامعه آرمانی خود یعنی « دموکراسی واقعی در زمان ظهور حضرت ولیعصر » را در انقلاب فرهنگی به رهبری عالم دینی می دید که تمام بندهای تحجر و سنت های ریشه کرده در خرافات را بگسلد. اما قرائت شریعتی از دموکراسی مفهومی متفاوت از شکل رایج آن در دنیا بود . شریعتی حتی بی رحمانه به دموکراسی غربی می تاخت و آن را فاسد لقب می داد با این دلیل که دموکراسی را در خدمت پول می دانست و قدرتمندان ثروتمند را مسلط بر سیاست غرب عنوان می کرد. و خود خواستار به اصطلاح دموکراسی شیعی بود ، انچه که شاید به تعبیری ، امروز مردمسالاری دینی نامیده می شود .


این گونه است که شریعتی بیش از آنکه یک روشنفکر دموکرات باشد یک تئوریسین انقلابی است. تئوریسینی که رهایی ملت را در انقلابی آگاهانه می دانست. او حتی برای انقلاب هم از واژه آگاهی استفاده می کرد و معتقد بود که جامعه ایرانی نه تنها برای رسیدن به دموکراسی فرسنگ ها فاصله دارد که برای انقلاب هم آمادگی لازم را ندارد و باید به مرز آگاهی برسد تا با یک انقلاب آگاهانه تمام سنن خرافی و محدودیت ها را از هم بدرد و کمی به جامعه آرمانی شریعتی نزدیک شود.


اما شریعتی هرچه باشد چه ایدئولوگ انقلاب و چه یک روشنفکر دموکرات، چه یک سوسیالیست و چه یک مذهبی مسلمان، بت فکر یک نسل بود حال که چه خود این را می خواست یا نه . مردی که حسیینه ارشاد را پایگاه فکری روشنفکران مسلمان و جوانان مذهبی تحصیلکرده کرد و با خطابه های پرشورش ( که این خطابه های اکثرآ ادبی و احساسی ویژگی اساسی سخنرانی ها و آثار او بود ! ) نفرت از رژیم شاهنشاهی را در نسلی نهادینه کرد که تکتازی مارکسیست ها و ملی گرایان را در دانشگاه ها مانع شد. آن سال ها که مارکس رونق بازار بود و مصدق اسطوره یک ملت و شاعران و نویسندگان و عموم روشنفکران همه آشنا با ادبیات چپ، شریعتی آمد و مذهب را از گوشه خانه ها به عرصه میدان سیاست و مبارزه آورد و خانه تکانی او شایان سپاس و به میدان کشاندنش از اشتباهات آشکار او بود که به نظر من هیچگاه در تصورش نمی گنجید که کج فهمی از اندیشه هایش او را محکوم به انزوا سازد در حالیکه مبنای دینی شدن حکومت ما نا خواسته از این اندیشه تباه او سرچشمه می گیرد . ولی شریعتی چه درست و چه غلط فارغ از نقدهایی که به اندیشه هایش می شود یک اسطوره شد . اسطوره ای که نمی توان نادیده اش گرفت، اسطوره ای که خواندن کتاب هایش هنوز مایه فخرفروشی جوانان ایرانی است. او معلم انقلاب ۵۷ ایران بود ، اگرچه هیچ گاه نتوانست انقلابی را که پیش بینی کرده بود، ببیند . آری ، شریعتی شریعتی بود با تمام نقدهایی که به تفکراتش وارد است حتی اگر از نظر من دموکرات ، تفکرات انقلابی اش محکوم به فراموشی باشد و علاج درد همان دهه های ۴۰ و ۵۰ و بیشتر شبیه به مرور خاطرات آن دوران اما شیعه شناسی او و وصولش به تفکرات ناب علوی با نگرشی روشنفکرانه به معنای واقعی کلمه و روشنگرانه به معنای حقیقی تاثیر ، جایگاهی خاص در میان متفکران و اندیشه ورزان هر نسل و دوره ی تاریخی باز کرده که به حق و به انصاف او را بایستی از این منظر ستود و دنباله روی کرد .


این نقدی کوتاه از او بود نقدی بیشتر با فضای انقلاب ، ولی حرف من از شریعتی ادامه دارد که به تناسب موقعیت بیان می کنم .


علی

با کاروان نیزه...

به نام خدای حسین...یا به قول ابوذر "یا رب المستضعفین"
سخن گفتن برایم سخت است آن هم بعد از مطلب زیبای برادر عزیزم علیرضا...اما گفتم شروع کنم که جامعه نیازی مبرم به روشنفکران متعهد دارد(تعریفش را در کتب شریعتی پیدا کنید !)
می گویم چون تازه فهمیده ام نمی دانم...


- سلام ای دوست...چگونه ای ؟
--سر خوش ز سبوی غم پنهانی خویشم...



-چه ها کردی این چند شب...
--عزاداری...



-چگونه در این کثافت خانه ، در میان این هرزه دختران خیابانی(که کاری جز خود فروشی بلد نیستند و بکارت خود را به بهای ناچیز فروخته اند) و این حرام زاده پسران بی غیرت که در کنار خیابان به نام حسین هر کاری می کنند عزاداری می کنی ؟
--چگونه اینها را می گویی ؟ مگر نشنیده ای ؟



-چه را ؟
-- گویند حسین را که سر بریدند و تمام چیزهایش را به غارت بردند شخصی دیر رسید به او غنیمتی از پسر علی نرسید آمد بالای سر جسد ،می گویند دست حسین بالا می آِید و انگشتری را که به دست داشته نشان می دهد...شخص انگشت و انگشتر رو می برد‌...



-چه می گویی ؟ مگر جسد بدون سر حرکتی می کند ؟ تازه از آن بدتر تاریخ مستندو مستدل نیست...
--مهم نیست که می توان به تاریخ اعتماد کرد یا نه...مهم اینست که می توان به خدا اعتماد کرد و خدا در قرآنش از این خاندان تعریف کرده...به قرآنش اعتماد کن چون خودش گفته ما از آن محافظت می کنیم...
از اینها بگذریم...مگر پدرش سر نماز به گدایی انگشتر نداده...چگونه نمی توانی ببینی پسرش این کار را بکند ؟ جسد بدون سر نیز حرکت می کند اگر خدا بخواهد...



-اینها چه ربطی به صحبت من دارد ؟
--ربطش این است که این خاندان که با دشمنانشان اینگونه اند ، چگونه توقع داری با کسانی که دشمنشان نیستند (حداقل در دل هیچ کدامشان دشمن نیستند)بدرفتاری کنند ! مطمئن باش خودشان می دانند چه می کنند ! اینها که از "حضرت حر" بدتر نیستند ، همانطور که او را "آزاد" کرد اینها را نیز آزاد می کند !



-
چه می گویی ؟ شور و احساس گذراست...باید عقلی باشد !
--درست است اما شعور بدون شور پشیزی نمی ارزد ! و اصولا شعور شور میاورد...این را داشته باش...مثالی می زنم : شعور مانند شیر گازیست که باز می شود و از آن گاز می آید تا کبریت شور نباشد و آتش کوچک شور نباشد گاز شعله ور نمی شود تا انسان در آن پخته شود ! شعور بدون شور مثل اینست که گازی را باز گذاریم ،بعد از مدتی خفه می سازد ! شور خالی هم مثل کبریتی است که روشن شود بعد از مدتی خاموش می شود !



-گفتی شعور شور می آورد ، یعنی چه ؟
--یعنی به جای اینکه در پی این باشی که گریه کنی برای اینکه سرش را از قفا بریدند(قفا یعنی پشت گردن) گریه کنی برای اینکه وقتی سرش را بالای نیزه بردند(سر کسی را که تجلی خداست بر زمین و جلوه الله اکبر است چرا که گویند خالق را از مخلوقاتش بشناسید و حسین انسانی کامل بود که تمام صفات خالقش را جلوه گر بود) سه بار الله اکبر گفتند...بیاندیشی به اینکه چرا حسین یک شب مهلت گرفت ، گویند
می خواسته علی اصغر 6 ماهش تمام شود(در فقه اسلامی قربانی نباید کمتر از شش ماه داشته باشد !)...دیگر بر عزای حسین نمی گریی بلکه بر عرفه حسین می گریی !بر این می گریی که زینب می گوید : چیزی جز زیبایی ندیدم !دیگر اصلا گریه نمی کنی بلکه مات و مبهوت از عظمتش می مانی !و تازه آن موقع به عظمت خالقش پی خواهی برد ! خدا اثبات می شود !



-اینها که گریه دار نیست !
--آنان که اسرار حق آموختند...مهر کردند و دهانش دوختند...نمی خواهم شرح دهم...وقتی شعور پیدا کنی خودت می فهمی چه چیزی در اینها گریه دارد ! آتش کبریت می شود !



-بگذریم...دیگر چه ؟
--از کسی پرسیدم :"اگر دوستت را گرگی بخواهد بدرد تو به کمکش می روی ؟"گفت :"نه !"و چه خوب گفت !بهترین جواب را داد ! شعار نداد ! اما کسی در کربلا هست که این کار را کرد و خودش دریده شد ولی برای خود چیز های دیگری خرید...ابر مردی بود که با اینکه دو بار برایش امان نامه آمد امامش را ترک نگفت و ماند...و چه زیبا می گوید :"وقتی کنار درک تو کوه از کمر شکست"...کسی بود که حقیقت و تنها حقیقت این دنیا را درک کرد و آن حقیقت و تنها حقیقت که نیازی به تعریف ندارد بندگی خالق است !(برای آنان که در پاورقی زندگی می کنند بگویم که برای این نیازی به تعریف ندارد چرا که گفته اند راههای رسیدن به خدا به عدد انسانهای روی زمین است !پس نمی توان یک تعریف برایش ارایه داد !)



-واقعا حسین کار بزرگی کرد...
--حسین کار بزرگی کرد ولی از آن بزرگتر را سجاد و زینب کردند !چرا که اگر آن دو نبودند کربلا در کربلا می مرد ! اما آن دو بدون ترس! بدون اینکه مانند کبکی سر خود را در برف کنند یا مانند موشی از ترس در لانه شان قایم شوند در کوچه های شام و حتی در جلوی یزید به سخن رانی می پرداختند...چرا نمی ترسیدند ؟ چون آنها نیز به تنها حقیقت دنیا یعنی بندگی خالق رسیده بودند و این بندگی باعث شده بود فقط از خالق بترسند نه از مخلوق !



-دوستی می گفت :اگر حسین انسانی عادی بود که بر علیه حکومت اسلامی قیام کرده بود آیا باز هم مورد احترام بود ؟(کدام اصلاح طلب ملحد کافر آمریکایی نیست !)
--اری...همان طور که حجربن عدی نیز قبل از او قیام کرد و او اولین کسی بود از مسلمین که سرش بالای نی شد ! آری او نیز مورد احترام است...هرکس بر علیه ظلمی (مهم نیست که حکومت اسلامی باشد یا غیر اسلامی !(که البته حکومت اسلامی با ظلم غیر اسلامی می شود!))بپا خیزد مورد احترام است ! فقط مهم اینست که قبل از قیام حقیقت دنیا را درک کند و بفهمد . یعنی بندگی خدا را کند ! آن موقع دیگر مهم نیست که کشته شود یا زنده بماند یا خانواده اش قربانی شوند چون همه را فدای بندگی کرده !آن وقت دیگر برایش مهم نیست که به او نسبت امام زمان دهند یا نسبت کافر ! چون برای کسی دیگر قیام کرده !


زندگی می گذرد...حسین قربانی می شود...نه برای اینکه برایش ختم بگیریم...و نه برای اینکه برایش گریه کنیم...و نه برای اینکه برایش سخنرانی کنیم...او شهید شد برای اینکه تجلی گاه صفتی دیگر از خدا باشد...شهید شد برای اینکه نشان دهد بندگی خدا سختی دارد و کار هر کسی نیست...اما ناامید نشوید چرا که خدا حتی قلیل قربانی هایتان را می پذیرد (همان طور که پسر کوچک حسین را پذیرفت) و آن را بزرگ می نماید...و...



"گفتا خموش حافظ کین قصه هم سر آید..."


سکوت...اینجا همه خوابند ! آرام بخوابید در خواب غفلت ای یاران !


پیام...

مکتوب می رسید فراوان ولی دریغ خطش تمام کوفی و مهرش فریب بود


با توجه به نزدیک شدن روزهای تاسوعا و عاشورا مطلبی مفید و تحلیلی از این واقعه در دوقسمت ارائه می شود که ارزش خواندن را دارد:


بازخوانی امامت در پرتو نهضت حسینی
سخنرانی شب عاشورا حسینیه ارشاد


متن کامل سخنرانی درحسینیه ارشاد . شب عاشورا ، 19 / 11 / 84


قصد من دراین مقال، بیان مسائل معرفتی اسلام حسینی است نه مصائبی که به طور معمول رایج است و همه‌ در این ایّام انتظار شنیدن آنرا دارند. اجازه دهید در این سخن به جای " ذکر مصائب " به " ذکر مسائل " بپردازیم؛ چرا که در نحوه‌ی مواجهه ی شیعیان‌ با مسئله ی کربلا و عاشورا مصیبتی بزرگتر از مصیبتی که برای امام حسین در کربلا واقع شد، اتفاق افتاده است. به نظر می رسد نیاز ما به مسائل معرفتی در این زمینه بیشتر از مسائل احساسی و عاطفی باشد. جامعه و مجالس مذهبی ما آکنده از مباحث احساسی و عاطفی شده است که چه بسا در جای خود مفید باشند؛ امّا اگر این شور با " شعور " همراه نشود، چه بسا همین شور حسینی متأسّفانه در خدمت امور دیگری قرار ‌گیرد که قطعاً با هدف امام حسین سازگاری نخواهد داشت. از " استحاله ی دینداری " می توان سخن گفت که موضوع سخن امشب من نیست. امّا در نظر بگیرید که مجالس ما امروزه به سمتی می رود که هم قبل و هم پس از انقلاب به طور جدّی از سوی متفکّرین معاصر ما، زنده یادان شریعتی و مطهّری، مورد انتقاد واقع شد و تا حدود زیادی هم اصلاح شد؛ امّا متأسّفانه به دلیل نیاز کسانی که برای بقا در عرصه ی قدرت و ثروت به " عوام فریبی دینی " محتاج هستند، دوباره در جامعه‌ فضایی نضج گرفته است که بدیهی‌ترین اهداف دینی به نام حسین، عاشورا و کربلا زیر پا گذاشته می شود. مدّاحی‌ها و نوحه‌هایی سراییده و پخش می‌شود که هیچ تناسبی با قیام سیدالشهدا نداشته و ندارد. در اکثر مضامینی که از صدا و سیمای رسمی کشور پخش می شود، مطالبی را می شنویم که روح امام حسین را می لرزاند. معنای مسلمانی یا تشیّع صرفاً ذکر نام و مصائب حسین نیست؛ معنای اسلام یا تشیّع، زنده داشتن اهداف نهضت حسینی است. اگر آن اهداف درست تشریح شود، واضح است که بسیاری از این افراد سودجو و قدرت طلب محلّی از اعراب نخواهند داشت. چقدر دردناک است که با نام حسین، هدف حسین را به خاک بکشند و از یادها ببرند. زمانی که بیشترین تأکید در مجالس مذهبی ما به ثواب روضه و نفس گریستن و گریاندن یا نفس عزاداری معطوف شود، وقتی هدف ما این گونه امور عاطفی و احساسی باشد، کمتر توجّه می‌کنیم که امام حسین کاری بزرگتر از این مصائب داشت. عزاداری و ذکر مصیبت راهی است برای زنده نگه داشتن و احیای اهداف نهضت کربلا. نه اینکه خود موضوع باشد و یا تبدیل به هدفی شود برای کسب و یا گذران دو رو‌زه ی دنیا. بحث امشب، بحث استحاله ی دینداری به طور کلی، نیست. بلکه یکی از جزئیات و شعب جدّی آن است تحت عنوان " استحاله ی تلقّی از امامت "؛ و آنچنان که افتد و دانید، امامت در کنار عدالت رکن مذهب تشیّع است؛ تا آنجا که تشیّع را امامیّه نیز خوانده اند. بحث از امامت و اصلاح فهم آن بحثی محوری در اندیشه ی دینی است.


یکی از کارهایی که امام حسین در بر شمردن اهداف خویش بر آن تأکید کرد مسئله‌ی " اصلاح" دین یا اصلاح امّت پیامبر بود. آنجا که به این سؤال مقدّر پاسخ می دهد که برای چه می‌خواهم قیام کنم؟ امام حسین در وصیّت خود به برادرش، محمّد بن حنفیّه، با شفافیّت اهداف قیامش را بازگو می کند: « إنّما خَرَجتُ لطَلَبِ الإصلاحَ فی امّت جَدّی أُریدُ أن آمِرُ بالمعروف و أنهی عن المُنکَر و أُسیرُ بِسیرَة جَدّی و أبی علی بن ابی طالب ». ( من برای اصلاح در امّت جدّم، پیامبر، خروج کردم؛ می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره و روش پیامبر و پدرم، علی، عمل کنم.) سیدالشهدا به عنوان یک اصلاح طلب و مصلحی که می‌خواهد انحرافات موجود در جامعه‌اش را از بین ببرد، قیامش را آغاز می‌کند. اصلاح دین در امّت پیامبر، بازگرداندن دین به مسیر اصلی، مبارزه ی بی امان با انحرافات و کجروی هایی که به نام دین انجام می گیرد. این است هدف امام حسین. امّا اصلاح در دین به ویژه زمانی که یک امر دینی در طول زمان گسترده و همه گیر شده باشد و به میزانی گسترش یافته باشد و از عمق آن کاسته شده باشد و به واسطه ی همین گسترش توده‌ای کمتر به عمق و ژرفای آن توجّه شده باشد، چه بسا مشکل زا و مصیبت زا خواهد شد.


امام حسین به نام خدا و به خاطر عشق به خدا برخاست و برای احیای کلمه‌ی حق قیام کرد؛ و همه‌ی هدفش آن بود که در نامه به مردم بصره تصریح می کند: « أنا أدعُوکُم إلی کتاب الله و سنّت نَبِیِّه فإنُّ السنّه قَد أَمیتَت و إِنّ البِدعَه قَد أُحییَت»؛ (من به کتاب خدا، قرآن، و سنّت پیامبرش، محمّد، دعوت می کنم؛ سنّت مرده است و بدعت احیا شده است.) آری سنّت پیامبر را به نام پیامبر، آنها که به نام پیامبر بر مسند پیامبر نشسته اند، کشته اند و به جای آن بدعت و انحراف را زنده کرده اند. " اصلاح امر دین " ذاتی قیام امام حسین است و والاترین پیام قیام امام حسین، اسلام خواهی و خدا خواهی است. مردم را هم برای خدا می خواهد؛ و سعادت را در احیای واقعی خدا پرستی و اسلام خواهی در میان مردم می‌داند. در مرام حسین " عشق به خداوند " حرف اوّل را می زند. امام حسین در تشریح نهضت برای فرزدق شاعر چنین می گوید: « إنّ هؤلاء قومٌ لزموا طاعه الشیطان و تَرَکُوا طاعَه الرحمن »؛ ( ای فرزدق! اینان پیروی از شیطان پیشه کرده اند و اطاعت از خدای رحمان را وانهاده اند.) سپس این گونه به محور های اصلی قیامش تأکید می کند: « أنا اَولی مَن قامَ بنصرتِ دینِ الله و إعزازَ شَرعِه و الجِهاد فی سَبیلِه لتکون کلمه الله هی العُلیا »؛ ( من – حسین بن علی _ سزاوارترین فرد برای یاری دین خدا، عزیز داشتن شریعت او و جهاد در راه او هستم، تا نام خداوند برترین باشد.) غایت نهایی در نهضت حسینی " کلمة الله " است و " کلمة الله " جامع همه ی زیبایی ها و نیکویی ها ست. مردم از دید حسین تنها از این راه به سعادت می رسند. فریاد امام حسین از این نکته بلند است که هنوز 50 سال از رحلت پیامبر نگذشته است که مفاهیم اصلی دین استحاله شده‌اند و کسی برای آن نمی‌گرید و بر علیه آن اقدام نمی‌کند؛ و مسئله به حدّی از حساسیت رسیده است که می بیند جز مبارزه و جان عزیز را در کف اخلاص نهادن، هیچ راهی برای بازگرداندن این آب حیات به مسیر اصلی اش نیست. بنابراین اگر امروز بخواهیم سخنی حسین پسند در شب عاشورا بگوییم، باید همان کاری را کنیم که امام حسین در روزگار خود کرد. ببینیم در زمان ما چه مفاهیمی از جای خود منحرف و مسخ شده اند. دشواری هم در اینجاست. آیا عدالت از این دسته مفاهیم تحریف شده است؟ عدالت مفهومی ماقبل دینی است. این دین نیست که عدالت را محک می زند و تعریف می کند، این عدالت است که دین را ارزیابی می کند. عدالت همواره به شکل فطری درک می شود و در هر زمانی قابل شناخت است. بله! در آن زمانه، حسین عدالت خواه و ظلم ستیز بود و تردیدی در آن نیست؛ ولی بالاتر از اینها، در طول تاریخ کم نبودند کسانی که برای ظلم ستیزی و گسترش عدالت قیام کردند، امّا نام هیچ یک، چون حسین جاودانه نشده‌است. حسین بالاتر از عدالت و نفی ظلم خواست. اینکه یک امّت، یک ملّت، این گونه حسینش را می ستاید، نشان دهنده‌ی چند بعدی بودن قیام حسین است؛ که یک بعدش ظلم ستیزی بود. بعد دیگرش دین خواهی و اصلاح مذهبی بود که حسین به خاطرش بر خاست. امّا در طول تاریخ، در این حدود 1400 سال بسیاری از نکات محوری و ذاتی این تلقّی دینی به تدریج تغییر کرده‌اند.


وقتی می‌خواهیم از نهضت حسین فقط صنعت اشک گیری و تحریک عواطف و احساسات داشته باشیم، لازم است بعضی تغییرات داده شود؛ که داده شده است. در این مسائل صرفاً توده‌ی مردم و عوام گناهکار نیستند؛ متأسّفانه مبلّغان مذهبی و عالمان دین گناهشان بسیار بیشتر از توده‌ی مردم عاشق بوده است. یکی از مفاهیمی که در طول زمان دچار تحوّل جدّی شده است خود مفهوم " امامت " است. آری! حسین امام بود.


امّا امام یعنی چه؟ امام حسین خودش را خطاب به مردم در مکّه، بصره، کوفه و کربلا چگونه معرفی کرد؟ و ما بر سر منبرها، در روضه خوانی ها و مدّاحی ها، امام را چگونه معرّفی می‌کنیم؟ بین امامتی که حسین بن علی تبیین کرد و یا امامتی که در نهج‌البلاغه و متون معتبر دینی یافت‌ می‌شود، با امامتی که از زبان سخنگویان رسمی، در محافل مذهبی توجیه و تبلیغ می‌شود، چه قدر فاصله است؟ فاصله ا‌ی میان ماه من تا ماه گردون.


این مطلب ادامه دارد ... !


در ضمن این مطلب از سایت کدیور برداشت شده بود ! می توانید برای مطالعه سخنرانی ها ، مقالات ، مصاحبه ها ، دروس و کتابها و غیره از ایشون به اونجا مراجعه کنید !


برنامه های ایام محرم که به نظر فرصت بسیار مناسبی برای ارتقای شناخت مفاهیم عاشوراست :


- دوشنبه 9 بهمن: محسن کدیور . شروع مراسم 19:30 . مکان میدان توحید – خیابان پرچم کانون توحید
- ناصر مهدوی و محسن کدیور در شب شام غریبان . شروع مراسم 20:30 . مکان: حسینیه ارشاد
- روز تاسوعا: سخنرانان دکتر ابراهیم یزدی و مهدی چهل تنی . شروع مراسم 9:30 صبح . مکان:پاسداران انتهای خیابان بوستان دوم (شهید اخوان)ساقدوش-گلستان دوم پلاک 116


به جز اینها شرح کامل برنامه ها به صورت زیر می باشد :


- شنبه7 بهمن: مسعود ادیب یکشنبه 8 بهمن:علیرضاعلوی تبار دوشنبه 9 بهمن: محسن کدیور سه شنبه10 بهمن: هاشم آقاجری شروع مراسم 19:30 مکان میدان توحید – خیابان پرچم کانون توحید


- حسن یوسفی اشکوری و محمدصادق کاملان در شب تاسوعا، احمد قابل و هاشم آغاجری در شب عاشورا ناصر مهدوی و محسن کدیور در شب شام غریبان شروع مراسم 20:30 مکان: حسینیه ارشاد


- روز تاسوعا: سخنرانان مهدی چهل تنی و ابراهیم یزدی روز عاشورا : سخنرانان احمد قابل و حسن یوسفی اشکوری شروع مراسم 9:30 صبح مکان:پاسداران انتهای خیابان بوستان دوم (شهید اخوان)ساقدوش-گلستان دوم پلاک 116



علیرضا

قوانین سولون (هنوز به دوران طلایی نرسیده ایم)

سولون از قانونگذاری در قلمرو خطیر اخلاق و آداب و سنن عمومی هم سر باز نزد; بیکاری مستمر را جرم ‏شمرد. به کسی که به هرزگی میزیست، اجازه نمیداد که در مجلس آتن سخن گوید. روسپیگری را قانونی کرد، ‏ولی بر آن مالیات بست. روسپیخانه‌های مجاز، که تحت نظارت و مراقبت دولت بودند، به وجود آورد. با عواید ‏روسپیخانه‌ها معبدی برای الاهه عشق، آفرودیته، برپا ساخت. یکی از معاصران او، که ظاهرا با لکی، مورخ ‏مشهور ایرلندی، همعقیده بوده است، در مدح سولون چنین سروده است: ((آفرین بر تو ای سولون، تو زنان ‏روسپی را برای استفاده شهر و به سود اخلاق شهری که پر از جوانان نیرومند است خریداری کردی، و اگر ‏قانون حکیمانه تو نبود، این جوانان گرفتار زنان نجیب میشدند.)) برای کسی که به ناموس زنی آزاد تجاوز کند، ‏صد دراخما جریمه قرار داد و مقرر داشت که مردم اگر مردی زناکار را در حین عمل دستگیر کنند، در دم او را ‏بکشند. جهیز عروسان را محدود کرد، زیرا علاقه داشت که انگیزه ازدواج دوستی متقابل زن و شوهر و تمایل ‏آنان به فرزندآوری باشد. زنان را از داشتن بیش از سه جامه نهی کرد. از او خواسته شد که قانونی برای ‏سختگیری نسبت به افراد مجرد وضع کند، لیکن او این درخواست را نپذیرفت و در پاسخ گفت: ((زنداری، باری ‏سنگین است.)) بدگویی از مردگان را بزه شمرد، و همچنین بدگویی از زندگان را در معابد و دادگاه‌ها و ادارات و ‏میدانهای بازی جرم دانست. اما البته نتوانست زبان مردم آتن را ببندد، زیرا در آن زمان هم، مثل عصر ما، ‏بدگویی و سخنچینی از لوازم جامعه دموکراتیک بود