محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

خدایا...


زمان امتحانات است و کسی به اینترنت سر نمی زند، زمان خوبی است برای درد دل با خدای خود:



خدایا تو فراتر از زمانی ، پس چگونه لذت موسیقی را درک می کنی؟ آیا به این خاطر نبود که آن را حرام گردانیدی؟ یا موبدان کهنسال و خردمند ما سرخود و به پاس محرومیت تو انسان ها را هم محروم کردند؟



خدایا تو برتر از آنی که به ظالمان ظلم روا داری، پس چگونه ولی ای از اولیای خود را مامور به اینکار کردی؟



خدایا تو رب ما هستی، آیا مادرها و پدر ها را به این خاطر گرامی نمیداری که آنها نیز همانند تو فرمان میدهند بدون اینکه دلیلش را بگویند؟



خدایا تو شیطان را بر حق مغضوب داشتی، آیا انسان نمی تواند بر خود سجده کند؟ همان کاری که شیطان به خاطر نکردنش مغضوب شد؟



خدایا تو کمال مطلق هستی، آیا از اینرو انسان ها را مطیع نمی خواهی که خود مطیع کمال خود هستی؟



خدایا چگونه تو را شکر کنم وقتی بزرگترین نعمتت اینست که "می توانم تو را شکر نکنم"؟


هزیود، شاعری که پس از هومر محبوبترین شاعر کلاسیک یونان ‏است

در شهر کوچک آسکرا، نزدیک تسپیای، هزیود، شاعری که پس از هومر محبوبترین شاعر کلاسیک یونان ‏است، به سر میبرد. این شاعر بر طبق یک روایت تاریخی به سال 846 متولد شد و به سال 777 ‏درگذشت.‏
هزیود درباره زناشویی نظری قاطع نمیدهد. از این رو میتوان گفت که یا تاهل اختیار نکرده است یا‏‎ ‎دوره ‏ازدواج او، به سبب مرگ همسر، کوتاه بوده است. زیرا کسی که همسری در کنار دارد، با لحنی چنین‎ ‎کینه ‏آلود درباره زن سخن نمیگوید. البته هزیود، در پایان مطالبی که از تئوگونیا بر جای مانده است، از‎ ‎روزگارانی که زنان قهرمان از مردان قهرمان کمتر نبودند و خدایان زن شیوع داشتند یاد میکند. اما به طور‎ ‎کلی، در هر دو منظومه خود با غبطهای آمیخته به کینه و سرزنش، همه بدیهای جهان را به پاندورای زیبا‎ ‎نسبت میدهد و میگوید که چون پرومته آتش را از خدایان دزدید، زئوس سخت به خشم افتاد و خدایان را‎ ‎به آفرینش زن واداشت تا تحفهای به انسان بدهد‎.‎
‏"فرمان داد که هفایستوس بیدرنگ خاک را‎ ‎با آب درآمیزد و آواز و نیروی مرد را بر آن بیفزاید و بدو ‏چهرهای زیبا، به سان‎ ‎چهره‌های الاهگان، بخشد. سپس از آتنه خواست تا او را بافندگی بیاموزد و به ‏آفرودیته‎ ‎زرین فرمود که گرداگرد سر او لطف و شهوت و علایقی تباهیآور بپراکند. به هرمس پیغام‎ ‎رسان امر کرد که ذهنی چون ذهن سگ بدو ارزانی دارد و در او خدعه بیافریند. ... همه‎ ‎فرمان بردند ... و ‏پیک خدایان آوازی نافذ در نهان او نهاد و او را‎ ((‎پاندورا‎))1 ‎نام داد، زیرا همه ساکنان کوه اولمپ ‏هدیهای به او داده بودند تا بخوبی بتواند‎ ‎مردان پرتدبیر را بیازارد‎.‎‏"‏

Chant of cheat

وقتی با خودت شطرنج بازی می کنی هیچ چیز اهمیتی ندارد جز خودت. فرقی بین سفید و سیاه وجود ندارد، برابری کامل نژادی!، فقط سفید اول حرکت می کند! سفید همیشه اول حرکت می کند...



برنده بازنده است و بازنده برنده و من هر دو



نه این بازی وجود خارجی ندارد، از من شروع می شود و به من ختم می شود، شاهدی نیست که به حقیقت آن اعتراف کند. فقط من هستم که با اعترافم گناه خود را بشویم، گناه نابخشودنی خودخواهی، گناه مورد علاقه ی شیطان! معنوی ترین گناه که فقط با اعتراف به پوچی خود بخشوده می شود و پاداشش جهنم است.



ما همه با خود شطرنج بازی می کنیم! ما همه زندگی می کنیم،


بازی بدون برد، بدون باخت، فقط بازی مرگباری برای حذف تمام آنچه وجود دارد. و در آخر فقط کویری می ماند که پاداش سختکوشی ماست.



با خود شطرنج بازی نکنید، اگر می کنید تقلب نکنید!