محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

جامعه ­شناسی انتقادی

ویراستار: پل کانرتون، مترجم: حسن چاوشیان، نشر اختران

در محدوده ی علوم انسانی، اسناد اصیل و کلاسیک از ارزش و اعتبار ویژه­ای برخوردارند. هیچ تفسیر و شرحی از یک متن به اندازه­ی خود اثر نمی تواند منظور نویسنده را برساند. از طرف دیگر این متون به صورت سندهای مستحکمی برای آیندگان عمل می ­کنند و مبنایی برای مقالات جدید هستند. اما این ارزشمندی در نوشته­های پیروان نظریه انتقادی پر رنگ ­تر می شود. متن­های نظریه انتقادی پر است از ایجاز­ها و کلمات قصار آدورنو، هزار تو نویسی های بنیامین و نوشته­های ثقیل و سترگ هابرماس و ... . این پیچیده نویسی تا جایی پیش رفته که موجب شده برخی آنها را گونه ای اسم شب برای دور نگه داشتم اغیار بدانند و یا آنها را به اشیایی موزه ای و برای نمایش به عده معدودی مخاطب، تشبیه کنند. به هرحال این مساله که این وضعیت نتیجه شرایط زمانی و مکانی خاص پیدایش آن، در زمان جمهوری وایمار در آلمان، بوده است و یا مربوط به خواستگاه­های معرفتی آنان، مانند فلسفه ایده­ آلیسم آلمانی و سنت هرمنوتیکی و... ، چندان اهمیتی ندارد. مهم ویژگی خاص این متن ها است که آن­ها را یگانه است.

کتاب "جامعه شناسی انتقادی" بواقع موزه ای است از اسناد تاریخی اندیشه انتقادی. این کتاب با گردآوری و طبقه بندی مهم­ترین آثار اصیل مربوط به این مکتب، از هگل و گادامر گرفته تا هابرماس و نویمان، شاید بزرگترین گام را برای شناساندن نظریه انتقادی برداشته است. در واقع کتاب روند شکل گیری گسترش و تحولات کنونی نظریه انتقادی را از زبان خود صاحب نظران، بیان می کند و در نتیجه کمتر جای سوتفاهم باقی می­ گذارد. البته در میان این طبقه بندی ها، به تاثیر فروید بر روی نظریه انتقادی بهای کمی داده شده است. این متون به چهار بخش تقسیم می شوند. بخش اول نشانگر اسلاف نظریه انتقادی است که به مارکس و هگل باز ­می ­گردد. بخش دوم نشانگر ماهیت پیوندهای نظریه انتقادی با سنت هرمنوتیکی است. بخش سوم دامنه­ی مسائلی را نشان می دهد که ذهن دو نسل از نظریه پردازان این مکتب را به خود مشغول داشته است. و بخش پایانی به شرح و تفسیرهایی که درباره­ی این مکتب به عمل آمده اختصاص دارد. یکسان بودن ترجمه تمام این مقالات باعث پیوستگی و یکسان سازی کلمات و اصطلاحات شده است که کمتر در متون فلسفی نظیرش پیدا می­ شود. اما از طرف دیگر همین امر تا حدودی موجب ضعف ترجمه می شود، زیرا مترجم فرصت کافی برای درک کامل سبک و لحن تمام نویسنده­ ها را نمی­ یابد. این مسئله همراه با پیچیده نویسی نویسندگان موجب شده است خواندن متون به دقت زیادی احتیاج داشته باشد.

اما نظریه انتقادی چیست؟ بهتر است پاسخ را از زبان خود هورکهایمر، پایه گذار نظریه انتقادی، در کتاب جستجو کنیم: «فعالیتی بشری وجود دارد که خود جامعه مفعول آن است. هدف این فعالیت صرفا این نیست که فلان یا بهمان سوء استفاده­ها را از میان بردارد، چون این سوءاستفاده­ها را در پیوندی ضروری با نحوه­ی سازماندهی ساختار اجتماعی تلقی می ­کند. هر چند که این فعالیت نیز از ساختار اجتماعی نشات می ­گیرد، هدف آن، چه در قصد و نیت آگاهانه اش یا در دلالت عینی اش، کارکرد بهتر هیچ یک از عناصر این ساختار نیست. بر عکس به نفس مفاهیم بهتر، مفید، مناسب، مولد و ارزشمند به معنایی که در نظم فعلی فهمیده می ­شوند ظنین است و از پذیرفتن آنها به عنوان پیش فرضهای غیر علمی که چاره ای از آنها نیست، سر می ­پیچد.» هورکهایمر در حالی که نام این فعالیت را فعالیت انتقادی می ­نامد، تاکید می کند: «آن نگرش انتقادی که ما درباره اش سخن می ­گوییم نسبت به قواعد رفتار و کردار که جامعه به هر یک از اعضای خویش عرضه می ­کند یک سره بی اعتماد است. جدایی میان فرد و جامعه که فرد بر مبنای آن محدودیت­های تجویزی برای فعالیت­ خویش را همچون امری طبیعی می ­پذیرد، در نظریه انتقادی به امری نسبی تبدیل می ­شود... بنابراین همسان بودن صاحبان نظریه انتقادی با جامعه­شان همیشه با تنش همراه است و این تنش مشخصه­ی همه­ی مفاهیم طرز تفکر انتقادی است... تفکر انتقادی با تلاش واقعی برای فراز آمدن بر این تنش و حذف تعارض میان هدف مندی، خودجوش بودن و عقلانی بودنِ فرد، و آن دسته از روابط فرایند کار که جامعه بر پایه ی آن بنا می ­شود، جان می ­گیرد. تفکر انتقادی انسان را در تضاد با خویشتن می ­بیند تا وقتی که این تضاد حل شود.»

«تفکر انتقادی نه کارکرد فرد منزوی نه حاصل جمع افراد است، بلکه فاعل آن فرد معینی است که رابطه ای واقعی با افراد و گروه­های دیگر دارد، و در تضاد با طبقه­ی خاصی است و بالاخره دارای شبکه ای از مناسبات با کلیت اجتماعی و با طبیعت است. این فاعل همچون من فلسفه­ی بورژوایی یک نقطه ریاضی نیست؛ فعالیت او بنا ساختن زمان حال اجتماعی است.» «با وجود همه­ی تعامل­هایی گسترده ای که بین نظریه انتقادی و علوم تخصصی وجود دارد، و این نظریه باید به پیشرفت آنها احترام بگذارد و چندین دهه است که تاثیر آزادی بخش و برانگیزنده ای بر آنها داشته است، اما نظریه انتقادی هرگز فقط در پی افزایش معرفت به خودی خود نیست. هدف این نظریه رهایی انسان از بردگی است».

انما خرجت لطلب‏ الاصلاح فی امة جدی ... !

همزمان با ایام شهادت حضرت امام حسین ( علیه السلام ) به عادت هر ساله ی وبلاگ این بار نیز مطلب مختصری از آن حادثه را که به ذهنم خطور کرد بیان می دارم . هرچند این بار منظور بیشتر طرح پرسش است . ابتدا به طرح دو مقدمه و در نهایت به نتیجه گیری و پرسش اصلی خود می رسم :

مقدمه ۱ ) در جریان شناسی واقعه عاشورا نقش معرفت شناسی دینی که من از آن تحت عنوان حرکت دینی نام می برم بسیار پر رنگ و مهم است . منظور از معرفت شناسی دینی تقسیم دین به ۴ پایه اصلی است : ۱- احساس مذهبی ( که همان موتور حرکت دینی و شتاب دهنده به آن است .) ۲- بینش دینی ( که همان مشخص کننده جهت حرکت دینی می باشد . ) ۳- دانش دینی ( که همان راهکار برای حرکت دینی و نحوه آن ارائه می دهد . ) و ۴- تربیت دینی ( که همان تغییر و تحول و رشد در جریان حرکت دینی می باشد . )

هر یک از ۴ بخش خود بحث بسیار مفصلی را می طلبد که من بیشتر بر روی مورد ۴ یعنی نقش و جایگاه تربیت دینی تاکید کرده و به آن خواهم پرداخت .

مقدمه ۲ ) برای این منظور نیز بایستی ابتدا توصیفی کلی از وضعیت جامعه یاران و اصحاب پیامبر در سال ۶۰ هجری و زمان واقعه عاشورا داشته باشیم که یاران نخستین « انقلاب محمد » را به ۳ گروه دسته بندی می کنم :

۱- گروهی که یا درگذشته اند و از اصحاب راستین بودند و یا انحراف این انقلاب از مسیر اصلی خود را نتوانستند تحمل کنند و فریاد کشیدند و کشته شدند مانند ابوذر و عمار و میثم و حجر بن عدی و ...

۲- گروه دوم که در اوضاع سخت جامعه آن روز که مسمان راستین بودن نه دیگر فتح دارد و نه غنیمت توجیهی به ذهنشان رسیده که چرا بهشت را در جهاد و مخالفت با ظلم بدست آوریم که در کنج امن عبادت و خلوت ریاضت خدا را جستجو می کنیم و آنها که دوشادوش پیامبر بودند در چنین لحظه ای از صحنه حق و باطل خارج شده و به زندگی روزمره و محراب عبادت خود مشغول می شوند .

۳- و گروه سوم هم افتخارات خود که از جبهه های بدر و احد و ... کسب کرده و کنار و محمد و علی بودند ، همه این ها را جمع کرده و صاف در کاخ سبز معاویه چوب حراج زدند و پولش را گرفتند .

( البته جالب آنجاست که این ها وضعیت جامعه ۵۰ سال بعد از درگذشت پیامبر است حال آنکه پیامبر (ص) در خطبه غدیر که روز غدیر بیان فرموده اند حتی نسبت به جامعه زمان خود ابراز نگرانی شدید می کنند تا به آنجا که بیان می دارند : و من از جبرئیل در خواستم که از خداوند سلام اجازه کند و مرا از ماموریت تبلیغ ( ولایت علی ) به شما معاف دارد زیرا کمی پرهیزگاران و فزونی منافقان و دسیسه ملامت گران و مکر مسخره کنندگان اسلام را میدانم همانان که خداوند در وصفشان در کتاب خود فرموده : «...به زبان می گویند آن را که در دلهایشان نیست و آن را اندک و آسان می شمارند حال آنکه نزد خداوند بس بزرگ است...»(نور/۱۵) و ... و با این حال خداوند از من خشنود نخواهد شد مگر فرمان او را در حق علی به شما ابلاغ کنم و ... ! )

حال حسین مانده است که وارث یک چنین جامعه ی انقلابی و فقط ۶۰ سال از عمر آن می گذرد و دکتر شریعتی در اسفند ۱۳۵۰ (محرم ۱۳۹۲) جامعه حسین ( محرم ۶۱ ) را توصیف می کند که در دی ۱۳۸۷ (محرم ۱۴۳۰) چقدر برای ما آشناست و واقعا چرا ؟! : عصری است که اندیشه ها فلج است و شخصیت ها فروخته شده اند و وفاداران تنها هستند و (( جوانان یا مایوس و یا خاموش و خفه و یا منحرف اند )) و بزرگان درگذشته یا شهید شده اند و یا ساکت اند و یا فروخته شده اند . و در نهایت همه پایگاه های حقیقت را بر سر وفادارانش ویران کرده اند .

و اکنون حسین به عنوان یک رهبر مسئول می بیند اگر خاموش بماند اسلام به صورت یک « دین دولتی » در می آید و اسلام تبدیل می شود به یک قدرت نظامی - سیاسی و دیگر هیچ !!!

( البته به بیان مرحوم دکتر شریعتی در کتاب دیگرش « اسلام دین تاریخ » که خود ایشان گفته اند این ایده را از مهندس بازرگان که در یکی از کتاب هایشان در حاشیه به آن اشاره کرده بودند گرفته اند و آن این است که حسین جدا و فراتر از وارث چنین جامعه ای است : قیام او قیامی است در وسط جنگ بزرگ تاریخ بشر میان دو قطب و به این جهت است که حسین وارث است و می بیسنیم که بزرگترین صفت و فلسفه تاریخ و تنها فلسفه قیام حسین این است و بعد از حسین هم ادامه دارد . به وارثان دیگر می رسد که به مقتضای زمان تاکتیکشان فرق دارد ولی جهت و هدف و دشمنشان یکی است ... )

نتیجه گیری : می مانند جوانهای زمان حسین که نسل دوم انقلاب اسلام هستند و سال ۶۰ سالی است که توده ی مردم جامعه اسلامی نسل دومند یعنی نسلی که در دوره انقلاب نبوده است و آن عصر شکوه و افتخار و ایمان حقیقی و مدینه فاضله پیامبر را تنها از زبان اصحاب شنیده است و این ها همان اصحابی هستند که ذکر گردید که هر یک به طرفی رفته است . حال جوانان نسل جدید چه یاس و نا امیدی و بی ایمانی و چه عقیده ای نسبت به آنچه فقط نامش اسلام است در خودشان احساس خواهند کرد ؟!

این از جوانان نسل حسین در مواجهه با انقلاب محمد بود و نسل امروز ما که البته به تعبیر سید محمد خاتمی این چنین است :‌ « نه فقط برای این نسل ، که نسل ما ، نسل قبل از ما ، نسل بعد از شما ، هم با بحران روبه روست . اگر هر نسل را حدود ۳۰ سال در نظر بگیریم بیشتر از چند نسل با همین مشکل روبه رو بوده اند ، چرا که ۱۵۰ سال است این مشکل وجود دارد . دنیا به خصوص در قرن بیستم با یک بحران عظیم و بزرگ و تاریخی رو به روست و برای جوانان امروز بیشتر از نسل میانسال و سالخورده این بحران احساس می شود ... نسل ما هم بعد از انقلاب این بحران را بیشتر حس کرد و امروز در سطح خودآگاه ظهور کرده است . ما تا حدودی از این بحران آگاهی پیدا کرده ایم و بحران وحشت آفرین است . »

و در نهایت این همان پرسش است که امروز برای ما طرح می شود که اگر ما نسل جوان امروز ، نسل جوان جامعه حسین بودیم چه می کردیم ؟! از ۴ بخش دین که بحث تربیت دینی در دوران جوانی و نوجوانی از همه پر رنگ تر و موثرتر است تا چه حد برای ما سبب رشد و تحول در راستای ایجاد یک بینش حقیقی ، احساس روش و دانش واقعی شده است ؟! معرفت شناسی دینی ما کامل شده است یا خیر ؟! و حال اگر نسل جوان جامعه حسین نیستیم ، فرزند زمان خودمان و نسل خودمان که هستیم آن هم با همه شباهت ها به آن دوران ! منتظر ورود حسین امروز شویم و یا وارث حسین باشیم ؟! حسینی که بزرگترین اصلاح طلب تاریخ است آنجا که می گوید : انما خرجت لطلب‏ الاصلاح فی امة جدی ( همانا من برای اصلاح امت جدم قیام کردم ... ! )

به عقیده من نیز روش امروز ، اصلاح وضع موجود است و جز به دست نسل جدید انقلاب این امر فراهم نخواهد شد که در پاسخ یاری جویی حسین و هم نوای با حضرت شعیب می گوییم : ان ارید الا الاصلاح ما استطعت ... ( تا بتوانم تنها مقصودم اصلاح امر موجود است ... ) ( سوره هود آیه ۸۸ )

نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود

شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود

. . . . . . . . .

این هم چند جا برای این ایام که سخنرانی اش می ارزد :

۱)

سخنرانی سید محمد خاتمی / شب عاشورا ؛ ( سه شنبه ۱۷ دی ماه ) بعد از نماز مغرب و عشاء ( ساعت ۱۸:۳۰ الی ۲۲ ) / محل : در باغ هنر واقع در خیابان طالقانی ، خیابان ایران شهر - خانه هنرمندان ایران

(جناب آقای خاتمی در خانه هنرمندان، شب عاشورا 17 دی. عکس از The one)


۲)

- دوشنبه ۱۶ دی ماه (شب تاسوعا): سخنرانی دکتر محسن آرمین با موضوع "قیام حسینی در آیینه ی قرآن"
- سه شنبه ۱۷ دی ماه (شب عاشورا): سخنرانی دکتر علیرضا علوی تبار با موضوع "تشیع و عاشورا"
- چهارشنبه ۱۸ دیماه (شام غریبان): سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین دکتر مسعود ادیب با موضوع " استمرار سیره ی پیامبر و امیرالمومنین در قیام سیدالشهدا(ع)"

ساعت آغاز مراسم: ساعت ۲۰
آدرس: خیابان سمیه، بین خیابان سپهبد قرنی و استاد نجات الهی، پلاک ۱۸۰، دفتر مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی

۳)

- چهارشنبه (۱۸/۱۰/۸۷) شب شام غریبان : محسن آرمین

- پنجشنبه (۱۹/۱۰/۸۷) : سید هاشم آقاجری

- جمعه (۲۰/۱۰/۸۷) : سیدمحمدعلی ایازی

زمان : از ۱۸:۳۰ الی ۲۱

آدرس : خیابان انقلاب- خیابان دانشگاه- کوچه آشتیانی- شماره ۹ ، دفتر مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب

۴)

- دوشنبه شب، 16 دی ماه : آقایان ناصر مهدوی و محمد مجتهد شبستری

- سه شنبه شب، 17 دی ماه: آقایان فاضل میبدی و محمد مجتهد شبستری

- چهارشنبه، 18 دی ماه : آقایان فاضل میبدی و هاشم آقاجری

زمان : از ۱۹ الی ۲۱:۳۰

آدرس : حسینیه ارشاد (با مشارکت انجمن های اسلامی دانشجویان دانشگاه های تهران (شورای تهران،دفتر تحکیم وحدت- طیف علامه)

چه کسی گفت قانون را فراموش کن؟

"ایها الناس ! هیچ مملکت شما را آ"باد نمی کند مگر متابعت قانون ، مگر ملاحظه قانون ، مگر حفظ قانون ، مگر احترام قانون ، مگر اجرای قانون و بار هم قانون ایضا قانون."

اینها بخشهایی از نطق سید جمال الدین اصفهانی ست که در نخستین مجلس ملی ایراد نموده بود. به راستی چه چیز باعث شده بود که او این چنین به دفاع از قانون نطق کند؟ محمد علی همایون کاتوزیان اعتقاد دارد جامعه ایران همواره یک جامعه استبدادی بوده است. و درواقع تنها راهی که در نظر ایرانیان برای اداره کشور امکان پذیر می نموده، سلطنت مطلقه بوده است. جامعه استبدادی هیچگاه حاکم را مورد سوال قرار نمی دهد ، اما در عین حال او را مسبب تمام وقایع می شمارد. او را مسبب خشکسالی و زلزله و ... می داند ، اما هیچگاه از او بابت نحوه اداره کشور سوال نمی کند. ترس از هرج و مرج و نیازمندی مردم به ثبات و امنیت باعث می شد تا آنها حکومت خودکامه را به عنوان شری لازم بپذیرند. اما بعد ها در سده نوزدهم که ایرانیان تماس بیشتری با اروپاییان پیدا کردند- از جمله دیدار شاه ، اشراف و حتی دانشجویان از کشور های اروپایی – نشان داد که در نبود حکومت خودکامه هم نظم امکان پذیر و در واقع مطمئن تر و پایدار تر است. ایران از طریق روسیه ، انگلستان و فرانسه با پیشرفت های اروپا آشنا شده بود ، تحصیل کرده های ایرانی از جمله بسیاری از اشراف قاجار و مقامات دولتی ، جویای یافتن کلید پیشرفت اروپا بودند. اصلاح طلبان قدیمی تر چون عباس میرزای نایب السلطنه ، علت ضعف ایران را در برابر اروپا ، در شکاف تکنولوژیک میان آن دو می دیدند. اما افرادی چون ملکم خان و مستشار الدوله اعتقاد پیدا کرده بودند که " یک کلمه که جمیع انتظامات فرنگستان در آن مندرج است ، کتاب قانون است." البته تنها مردم روشن اندیش نبودند که حکومت خودکامه را سر منشا عقب ماندگی و ضعف کشور می دانستند بلکه خود ناصرالدین شاه نیز بر همین باور بود و از این رو به سپهسالار قزوینی که از اصلاح طلبان بود اجازه داد تا اقداماتی در جهت ایجاد یک حکومت منظم و مسئول انجام دهد. "عباس میرزای ملک آرا " برادر ناصرالدین شاه از او چنین نقل می کند : "تمام نظم و ترقی ارپ به جهت این است که قانون دارند . ما هم عزم خود را جزم نموده ایم که در ایران قانونی ایجاد نموده و از روی قانون رفتار نماییم."

ملکم خان چارچوب بلند بالا و جامع مشروطیت خود را ظاهرا به دستور ناصرالدین شاه ، اندکی پس از شکسته شدن محاصره هرات و انعقاد معاهده صلح پاریس ، تقدیم شاه کرد. او در این طرح میان پادشاهی مطلقه و حکومت خودکامه تمایز قائل می شود. طرح ملکم خان پیشینه نظری تشکیل دولت میرزا حسین خان مشیرالدوله معروف به سپهسالار در سال 1871 بود که به عنوان تجربه ای در زمینه حکومت قانونی و منظم بیش از دو سال نپایید . تا بالاخره با پیروزی انقلاب مشروطه ، ایرانیان برای اولین بار صاحب قانون اساسی شوند. این رویداد در حالی در ایران رخداد که جهان شاهد دوران لیبرالیسم کلاسیک بود. در این دوران انقلاب ها و اصلاحاتی که روی می داد د در پی استقرار قانون نبودند ، بلکه هدفشان محدود کردن قانون و کاهش دامنه مداخلات دولت در حوزه خصوصی بود. در حالیکه انقلاب مشروطه ایران با هدف بر قراری حکومت قانون شکل گرفت. پس طبیعی بود که در آن زمان مبارزان ایرانی هم صدا با مبارزان کشور های دیگر فریاد آزادی سر دهند. البته این موضوع خود باعث شد تا در ایران نسبت به مشروطه شبهاتی ایجاد شود. از دیدگاه اصلاح طلبان ایرانی در وهله اول قانون به معنای وجود حکومت مسئول و به ویژه نظامند بود و تنها بعد ها به معنای آزادی گرفته شد. قانون موجب ایمنی ، استواری مالکیت خصوصی ، تقویت امنیت شغلی و مسئولیت پذیری مشاغل رسمی و کاسته شدن از تعرض خودکامه به جان و مال مردم بود. نکته ای که در آن زمان بسیار احساس می شد این بود که بی قانون هیچگونه آزادی مگر آنچه به عنوان یک امتیاز ممکن است به صورت دلخواه اعطا یا باز پس گرفته شود وجود نخواهد داشت . اصلاح طلبان پیوسته بر اولویت امنیت جان و مال مردم تاکید داشتند. تا زمانی که جان و مال مردم زیر چتر حمایت قانون نباشد هواداری از آزادی های فردی معنایی نخواهد داشت.

رویدادی که بعد از انقلاب مشروطه رخ داد – و همچنان نیز از آن رنج می بریم – این بود که بسیاری از اصلاح طلبان آزادی را برابر با لجام گسیختگی برداشت کردند. و همین موضوع باعث شد که در دوره بعد از مشروطه کشور دچار هرج و مرج شود و مردم نسبت به مشروطه بد بین شوند و آن را معادل غارتگری و چپاولگری بدانند. از جمله کسانی که از آزادی معنای لجام گسیختگی برداشت می کرد شیخ فضل الله نوری بود. در این میان حوزه علمیه نجف و افرادی چون ملکم خان و شیخ محمد خیابانی بر این نکته تاکید می کردند که معنای آزادی ، وجود قوانینی است که مستبد را محدود می کند.

مثلا ملکم خام می گوید: "هیچ احمقی نگفته است که باید به مردم آزادی بدهیم که هر چه به دهانشان می آید بگویند ، بلی عموم طوایف خارجه به جهت ترقی و آبادانی ملک به جز آزادی حرف دیگری ندارند ، اما چه آزادی ؟ آزادی قانونی نه آزادی دلخواه."

یا اعلامیه علمای نجف درباره اهداف و پیامد های حکومت مشروطه و در پاسخ به احتجاجات مریدان شیخ فضل الله نوری که به جای مشروطیت به دنبال مشروعه بودند صادر گردید :"مراد از حریت در ممالک مشروطه نه خودسری مطلق و رهایی نوع خلق است در هرچه بخواهد ، ولو که از اموال و اعراض و نفوس مردم باشد ؛ چرا که این مطلب در هیچ طبقه ای از طبقات بنی نوع انسان ولو که در تحت هیچ مذهب از مذاهب نبوده و نخواهد شد زیرا نتیجه آن جز اختلال تام و فتنه کلی در نظام و انتظام امور مردم چیز دیگری نباشد. بلکه مراد از حریت ، آزادی عامه خلق است در ]= از [ هر گونه تحکم و بی حسابی و زورگویی که هیچ شخص با قوتی که پادشاه باشد نتواند به سبب قوه خود بر هیچ ضعیفی ولو اضعف عباد بوده باشد تحکمی کند و یک امر بی حسابی را بر او تحمیل نماید مگر که از روی قانونی باشد که در مملکت جاری و معمول است ، و همه مردم از شاه و گدا تحت رقیت آن قانون علی طریق التسویه داخل اند و حریت به این معنی از مستقلات عقلیه و از ضروریات مذهب اسلام است."

اگر لازمه ترقی و پیشرفت کشور وجود حکومتی قانون مند و منظم است ، لازمه اجرای آن وجود مجلس قدرتمند و مطبوعات آزاد است. می توان دید تا زمانی که مجلس منتقد و برآمد از رای مردم است ، خودکامگان در برقراری استبداد خود با مشکلات جدی روبرو هستند. اما درست زمانی که مجالس فرمایشی می شوند و کار نمایندگان بجای نظارت ، تملق گویی و چاپلوسی شاهان و رهبران و مجریان قانون می شود ، مستبدان چون خاندان پهلوی بر روی کار می آیند و امور کشور دچار اختلال می شود.

  • برگرفته از کتاب تضاد دولت و ملت نوشته محمد علی همایون کاتوزیان

 

خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست‌دختری در فرانکفو..

‌‌‌[در سایه‌روشن. شاید پس از خواب. پشت‌به‌پشتِ هم روی زمین نشسته‌اند و سرهای‌شان را به هم تکیه داده‌اند. زن انگور می‌خورد. مرد سیگاری خاموش بر لب دارد و فندکی در دست.]
زن: بگو آ.
مرد: آ.
زن: مهربون‌تر، آ.
مرد: آ.
زن: آهسته‌تر، آ.
مرد: آ.
زن: من یه آی لطیف‌تر می‌خوام، آ.
مرد: آ.
زن: با صدای بلند اما لطیف، آ.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی هرگز فراموشم نمی‌کنی.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی خوشگلم.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای اعتراف کنی خیلی خری.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بگی برام می‌میری.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی بمون.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی لباسات زیباست.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای ازم بپرسی چرا دیر اومدی.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این‌که بخوای بهم بگی سلام.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این‌که بخوای بهم بگی خداحافظ.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این که ازم بخوای یه چیزی برات بیارم.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این‌که بخوای بهم بگی خوشبختم.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این‌که بخوای بهم بگی دیگه هیچ‌ وقت نمی‌خوای من رو ببینی.
مرد: آ.
زن: نه، این جوری نه.
مرد: آ.
زن: ببین اگه به حرفم گوش نکنی دیگه بازی نمی‌کنم.
مرد: آ...
زن: پس بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمی‌خوای من رو ببینی.
مرد: آ...
زن: آهان. حالا خوب شد. حالا بگو آ، یه جوری که انگار می‌خوای بهم بگی بدون من خیلی بد خوابیدی، که فقط خواب من رو دیدی، و صبح خسته و کوفته بیدار شدی بدون این که هیچ میلی به زندگی داشته باشی.
مرد: آ...
زن: آهان. بگو آ، ‌انگار که می‌خوای یه چیز خیلی مهم بهم بگی.
مرد: آ.
زن: بگو آ،‌ انگار که بخوای بهم بگی که دیگه ازت نخوام بگی آ.
مرد: آ.
زن: بگو آ، انگار که می‌خوای بگی فقط با آ حرف زدن خیلی عالیه.
مرد: آ.
زن: ازم بخواه که بگم آ.
مرد: آ.
زن: ازم بخواه که یه آی لطیف بگم.
مرد: آ.
زن: ازم بخواه که آهسته یه آی لطیف بگم.
مرد: آ.
زن: ازم بپرس همون‌قدر که دوستم داری، ‌دوستت دارم؟
مرد: آ؟
زن: بهم بگو که دارم دیوونت می‌کنم.
مرد: آ.
زن: و این که دیگه حوصله‌ت سر رفته.
مرد: آ.
زن: خب من قهوه می‌خوام؟
مرد: آ؟
زن: معلومه که می‌خوام.
[مرد بلند می‌شود و برای زن قهوه می‌ریزد.]
مرد: آ؟
زن: آره یه قند کوچولو،‌ مرسی.
مرد: [پاکت سیگارش را به سوی او می‌گیرد.] آ؟
زن: نه خودم دارم.
[زن پاکت سیگارش را می‌آورد و سیگاری از آن بیرون می‌کشد.]
مرد: [فندکش را به سوی او می‌گیرد.] آ؟
زن: فعلاً نه، ‌مرسی.
مرد: آ؟
زن: نمی‌دونم... شاید... ترجیح می‌دم امشب خونه غذا بخوریم.
مرد: آ.
زن: باشه، ولی آخه سُسِش رو داریم؟
مرد: آ.
زن: پس بریم بیرون.
مرد: آ.
زن: پس همین‌جا بمونیم.
مرد: آ...
زن: بیا این‌جا...
مرد: آ...
زن: تو چشام نگاه کن.
مرد: آ.
زن: تو دلت یه آ بگو.
مرد: ...
زن: مهربون‌تر.
مرد: ...
زن: بلندتر و واضح‌تر، ‌برای این که بتونم بگیرمش.
مرد: ...
زن: حالا یه آ تو دلت بگو، انگار که می‌خوای بهم بگی دوستم داری.
مرد: ...
زن: یه بار دیگه.
مرد: ...
زن: یه آ تو دلت بگو، انگار می‌خوای بگی خوشگلم.
مرد: ...
زن: حالا می‌خوام یه چیزی ازت بپرسم... یه چیز خیلی مهم... و می‌خوام تو دلت بهم جواب بدی. آماده‌ای؟
مرد: ...
زن: آ؟
مرد: ...
زن: ...
مرد: ...
  

(ماتئی ویسنی‌یک- برگردان: تینوش نظم‌جو/نشر ماه‌ریز)

کرگدن

نمایش کرگدن فرهاد آییش یکی از معدود جاهایی است که می توان لفظ مبتذلِ «خوش ساخت» را بدون عذاب وجدان به کار برد. زیرا به راستی همه چیز در خدمت مخاطب است. از بازیگران خوش نام سینمایی گرفته تا دکور زیبا و پرخرج و حتی نام نویسنده ی مشهورش یعنی اوژن یونسکو، همه دست به دست هم داده اند تا نمایش هولناک و دشوار یونسکو تبدیل به نمایشی فرح بخش برای آخر هفته ای با خانواده تبدیل شود. آئیش ضرباهنگ مورد پسند ایرانیان را به خوبی می داند و در کارهای قبلی اش نیز این را اثبات کرده است. می داند مخاطب تا کجا همراهش می خندد و تا کجا تحمل می کند. اگر کسی می توانست ایرانیان را وادار به دیدن و یا خواندن نمایش نامه ی کرگدن کند او فرهاد آئیش است.

اما قصد من بیش از هر چیز نقد است و همان طور که یونسکو از زبان یکی از شخصیتهایش می گوید: «منتقد باید مطلبی را بیان کند نه این که مانند پزشک چیزی را تجویز کند... او باید روی هر اثر در شرایط همان اثر نظر بدهد. یعنی مطابق قواعدی که از بیان هنری نشات می گیرد و مطابق اسطوره ی خود آن اثر». و با شناختی که از یونسکو و وسواسش در نمایش نامه نویسی دارم نمی توانم به صرف این که کار آئیش اقتباس بوده است، متن اصلی را نادیده بگیرم. در واقع این خود آئیش است که سعی می کند تا حد ممکن در متن دست نبرد و فقط برای به همراه داشتن مخاطب است که دست به اقتباس زده است.

نوشته های یونسکو برای خواندن دشوار است. پر است از دیالوگ های طولانی و پراکنده در مورد مسائلی جزیی که آئیش به آن ها می گوید «زیاده‌گویی‌های فلسفی». اما ویژگی مهم تر آثارش هولناک بودنشان است که در زیر طنزِ نشاط انگیزشان مخفی می شود. در آثارش به پروفسوری بر می خوریم که شاگردش را می کشد(در نمایشنامه ی درس)، قاتلی که در مجلل ترین محله ی شهر آدم می کشد (قاتل بی مزد)، مردی که در جهنم پیاده روی می کند(عابر هوایی) و... و بالاخره شهری که مردمش تبدیل به کرگدن می شوند(کرگدن).

خودش می گوید: «ریشه تمام نمایش نامه های من دو حالت اساسی دارد. این دو احساس از طرفی زوال پذیرند و از طرفی خالی بودن و سرشار بودن دنیا و تیرگی آن را نشان می دهند. احساس زوال که به غصه و آشفتگی می انجامد از نتایج این دو حالت است. اما در عین حال، همه ی این ها می توانند نشاط انگیز باشند.» کرگدن در واقع ساده ترین و سرراست ترین اثر او و به همین علت تکان دهنده ترین آن ها است. او همانند کافکا امنیت نظری و انفعالی خواننده در برابر متن را نابود می کند. هنگامی که برانژه، شخصیت اصلی نمایش می گوید «این پیشانی پخ چقدر زشت است، من هم یکی از این شاخ ها لازم دارم» مخاطب دیگر شاهد قهرمانی نیست که یک تنه در برابر همه چیز مقاومت می کند. و در این لحظه مجبور است یا خود نقش قهرمان را ایفا کند و یا مانند او فضیلت کرگدن شدن را بپذیرد. در تمام طول نمایش شاهد استدلال های شخصیت های مختلف برای کرگدن شدن هستیم که در واقع خطاب همه ی آنها به مخاطب است.

کرگدن یونسکو که به گونه ای هجوآمیز آنتی تز مسخ کافکا است، برانژه در وضعیت معکوس گرگور سامسا(شخصیت اصلی داستان مسخ که تبدیل به سوسکی عظیم الجثه می شود) قرار دارد. در جایی خواهر گرگور می  گوید «نمی خواهم نام برادرم را به موجود عجیبی که این جاست نسبت بدهم، پس صاف و پوست کنده می گویم باید به وسیله ای این را از سرمان باز کنیم». اما در کرگدن شاهد دیالوگی معکوس از دودار، همکار برانژه و رقیب عشقی او هستیم که می گوید: «وظیفه ام حکم می کند که از روسا و رفقایم پیروی کنم. چه در سختی چه در آسایش...خانواده ی بزرگ جهانی را به کوچک تر ترجیح داده ام». اما در نهایت شخصیت های اصلی به یک نقطه می رسند و وضعیت مشابهی پیدا می کنند. وضعیتی که به خاطر ضعف شان از ارتباط با دیگران ناتوانند. درنتیجه پدر گرگور تکرار می کند «کاش او می فهمید» و در مقابل برانژه سعی می کند با بررر... کردن صدای کرگدن از خود در آورد.

اما چرا کرگدن؟ با وجود اینکه یونسکو می گوید:«من به هیچ وجه نمی خواهم پیامی به مردم دنیا بدهم و آن ها را به سویی هدایت کنم، زیرا این امر به بنیان گذاران مذهب و علمای اخلاق و سیاست مداران مربوط می شود...نمایش نامه نویس تنها نمایش نامه می نویسد و صرفا در مورد جریاناتی که در محیط او می گذارد گواهی می دهد و لزومی ندارد آموزشی باشد»، اما نمی توان به سادگی از کنار انتخاب موجودی سخت پوست به نام کرگدن گذشت. یونسکو درباره ی نمایش کرگدن می گوید«وقتی مردم با شما اشتراک عقیده ندارند، وقتی شما را نمی فهمند... در این حال معتقد می شوید که روبرو شدن با موجودات عظیم الجثه ای مانند کرگدن بهتر است، زیرا کرگدن حداقل رک و صریح است. کرگدن با درنده خویی و صراحت و هشیاری به شما حمله می کند.»

 استفاده از مهدی هاشمی در نقش برانژه نکته‌ی قابل توجهی است. به تازگی بازی خوب مهدی هاشمی در سریال های موفق او را به  یکی از محبوب ترین بازیگران تلویزیون تبدیل کرده است و این در حالی است که در این نمایش او –بجز رامین ناصرنصیر- تنها بازیگر سینمایی دارای تجربه ی تئاتری است. بازی ساده و نمایش فوق العاده ی استیصال توسط او بر روی صحنه بسیار بیش تر از قاب تلویزیون گیرایی دارد. اما سادگی و استیصال برای شخصیت پیچیده ای مانند برانژه کفایت نمی کنند. برانژه در هر لحظه از اجرای نمایش در حال تغییر است و شاید همین عدم ثباتش او را نجات می دهد. باید در عین آن که به خاطر ظاهر نامرتبش از دیزی فرار می کند گرایشی مقاومت ناپذیر به او داشته باشد. باید هم زمان درحالِ جر و بحث با دوست صمیمی اش ژان، برای دیزی خودنمایی کند. این در حالی است که مهدی هاشمی در آخرین مصاحبه ی پیش از اجرا گفته بود: «این پرسش برای من هم مطرح است که چه چیزی درون این کاراکتر وجود دارد که حتا زمانی که او دوست دارد به کرگدن تبدیل شود مانع‌ مسخ‌ شدن او می‌شود.»

یونسکو در قاتل بی مزد، نمایش نامه ای که قبل از کرگدن نوشته بود نیز از شخصیت برانژه با خصوصیاتی مشابه استفاده کرده بود. مهم ترین تفاوتشان -بجز تفاوت ظاهری پاریسی بودن یکی و شهرستانی بودن دیگری- جوان تر و سرزنده تر بودن برانژه ی کرگدن است. اهمیت ندادن او به ظاهرش و نوع عشقش به دیزی بیش از آن که از روی ناامیدی باشد از روی جوانی است. و این مساله ای است که در نمایش فرهاد آئیش به آن اهمیتی داده نشده است و به کل نمایش لطمه زده است. آئیش در پاسخ دلیل این تفاوت در مصاحبه ی اخیرش گفته است: «نه واقعاً تعمدی نبود، بلکه انتخاب بازیگر این را به من حکم کرده است».

پرده ی دوم که به محل کار برانژه اختصاص دارد نیز به گونه ای نمادین تصویر شده است. چیزی که کمتر در متن اصلی دیده می شود. در کار آئیش، بر روی صحنه شاهد فضایی لابیرنت گونه با میزهای انتزاعی یک شکل با رنگ آمیزی خاکستری مایل به آبی یکدستی هستیم. به نظر می رسد کارگردان سعی داشته است فضای بی روح و غیر انسانی اداراتِ دولتی را نمایش دهد. بهمین خاطر صحنه را با سه شخصیت اضافی تقریبا بدون دیالوگ پر می کند که تنها وظیفه یشان نشان دادن دوندگی پایان ناپذیر در ادارات است.

این در حالی است که در نمایش نامه بر محل کار برانژه به عنوان یک دفتر انتشاراتی –همانند محل کار خود یونسکو- تاکید می شود. در متن شاهد محیطی صمیمی و درواقع فرسوده هستیم. یونسکو با ظرافت فرسودگی را در قالب دیالوگ های مربوط به پلکان پوسیده بیان می کند و صمیمیت را با اشاره به آشکار بودن غیبت یکی از کارمندان و تاخیر برانژه نشان می دهد. چیدمان صحنه در متن به گونه ای است که انگار شخصیت ها با میز کارشان یکی شده اند. به طور خلاصه تاکید یونسکو بر ارتباط برانژه با محیط کار یکنواختش با آدم های غیرقابل تحمل-البته بجز دیزی- است، در حالی که تاکید آئیش بر روی ارتباط مخاطب با فضای کار غیر انسانی برانژه است.

در کل به نظر می رسد فرهاد آئیش وظیفه ی خود را در مقام کارگردان، به نمایش گذاردن مستقیم و بدونِ واسطه ی تفسیرش از متن می داند. این گرایش او در اضافه کردن شخصیت ژولی، به عنوان تمثیلی از هنرمندی آزاد نیز آشکار است. هر چند این بار شخصیت اضافه شده نسبت به شخصیت سرگردان در اداره، بیش تر دارای نقش پیش برنده و خصوصیات دراماتیک است. اما تاکیدی که در پرده ی پایانی مبنی بر پیروی شخصیت جنتلمن از مردمنطق دان صورت می گیرد و به کاربردن بازیگران کوتوله به جای بقال و زنش صریحا گویای دخالت تفسیر شخصی آئیش در نمایش است.

شاید بهترین دخالت آئیش در متن، اضافه کردن شخصیت کور نوازنده باشد که هر چند هنوز در خدمت تخفیفِ هولناکیِ اثر است اما در پرده ی اول به خوبی با محیط هماهنگ می شود و در طنزهای کلامی تاثیر قابل ملاحظه ای دارد. در ضمن اجرای این نقش بر عهده ی خود آهنگ ساز، محمد فرشته نژاد است که با نوا ی آکاردئونش نشاط فوق العاده ای به نمایش می بخشد. از طرف دیگر افکت های صوتی که زیر نظر او به صحنه اضافه می شوند، بخصوص در مورد صدای رژه ی کرگدن ها بیش از هر دکور و بازیِ خوبی فضاسازی می کند.

با وجود این که کسی آئیش را برای استفاده از بازیگران محبوب سینمایی و دکور عالی و کارشده مذمت نمی کند و شخصا او را ستایش می کنم، اما به نظر می رسد او در مواردی جذب مخاطب عام را با عامه پسند کردن و ساده سازی اثر یکسان گرفته است که این نکته جای مذمت دارد. تنها جواب آئیش این است که این اجرا «مختص سالن اصلی است». اما چرا یونسکو؟ نویسنده ای که بیش از هرکس تفسیرپذیری و معنا داری نمایش نامه هایش را رد می کند. یعنی کسی که در مورد خودش می گوید:

 «من برای قصه گویی نمایش نمی نویسم. تئاتر نمی تواند حماسی باشد زیرا نمایش از این مرحله دور است. برای من نمایش نامه شرح داستان نیست –زیرا در آن صورت فیلمنامه خواهد بود- بلکه ساختمانی است که شامل بینش وسیع ذهنی و آگاهی فزاینده ی نویسنده است... در اینجا اشیا و انسان ها رو به ازدیاد می گذارند، پیچیده می شوند و در پایان نمایش، یا جواب لاینحل و پیچیده می ماند، یا گره کور از هم باز می شود». و یک چیز واضح است، او با ساختمان شکیل و پرداخت شده ی نمایشنامه مخالف است. یعنی درست کاری که آئیش به بهانه ی مخاطب سعی در انجام آن دارد.

از طرف دیگر آئیش با سماجت سعی کرده است پیچیدگی های دیگر آثار یونسکو را در این اثر بگنجاند. یعنی تمایل نویسنده به عوض کردن جای شخصیت ها و به اشتباه اندازی مخاطب. آئیش با استفاده از بازیگران دوقلو در نقش  صاحب کافه و پیشخدمت موجب یکسانی غیرعادی آن ها شده است که واقعا تحسین برانگیز است. اما بازی بازیگران مسن تر بجای شخصیتهای جوان تر و بالعکس و به طور مشخص تر جابجایی بازیگران شخصیت های زن خانه دار(با بازی رامین ناصرنصیر) و آقای دودار(با بازی مائده طهماسبی) -با وجود تلاش حیرت آور و حتی موفق خانم طهماسبی در ایفای نقش مرد- کمی آزار دهنده است. در واقع هیچ مولفه ی زنانه ای در شخصیت دودار وجود ندارد، بلکه او مردی جاه طلب با آتیه ای درخشان است که اتفاقا عاشق دیزی نیز هست. شاید این جابجایی متاثر از جابجایی شخصیت ها در نمایش «آوازه خوان طاس» یونسکو باشد که آئیش سابقا آن را کارگردانی کرده است. به نظر می رسد او با اعتماد به نفس خاصی دست به این ریزه کاری ها زده است، زیرا در برشور توضیح می دهد «نگاهم را تا حدی نزدیک به یونسکو می دانم. خیلی ها هم همین را به من گفته اند... یک بار یکی از کارهایش را با ذکر ماخذ دزدیدم؛ «آوازه خوان طاس!» اسمش را هم گذاشتم «شام اول» اشتهایم ارضا نشد!».

اجرای این نمایش از 12 آذر در تالار اصلی تئاتر شهر شروع شده است و به مدت 45 روز، هر روز غیر از شنبه ها ساعت 17 اجرا می شود. برای تهیه بلیط بهتر است در روزهای قبل در بین ساعت های 16 الی 20  به گیشه ی پیش فروش تئاتر شهر مراجعه کرده و بلیط را رزو کنید تا مجبور نشوید روی زمین بنشینید. بهای بلیت برای هر نفر 6000 تومان است که با خریداری برشور به 6300تومان می رسد. گفته می شود این اولین بار است که برشور فروشی است و دلیل آن هزینه ی زیاد چاپ عنوان شده است. بهرحال این هزینه ای است که باید برای گذراندن دو ساعت نشاط بخش به همراه دیدن یکی از نمایش هایی که باید ببینید اما شاید هیچ گاه نتوانید نمایش نامه اش را تمام کنید، بدهید.

مراجع:

اوژن یونسکو، کرگدن، ترجمه جلال آل احمد، انتشارات دنیای کتاب، تهران، 1350

مارتین اسلین، تئاتر و ضد تئاتر، ترجمه حسین بایرامی، انتشارات پیام، تهران، 1351

فرانتس کافکا، مسخ، ترجمه صادق هدایت، انتشارات مجید، تهران، 1383

سایت Theater.ir

برشور نمایش کرگدن به کارگردانی فرهاد آئیش


پ.ن: این مقاله قرار بود اولین بار در نشریه ی اصلاحات در دانشگاه شریف منتشر شود. اما به علت به تاخیر افتادن چاپ و زمانمند بودن اثر مورد نقد صلاح دیدم ابتدا در اینجا منتشر شود.