محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

سوره طه

سلامی دوباره:
خوشبختانه در فضایی قرار گرفتم که افراد به دنبال تفکر وبحث وصحبت هستند:چه در محیط دانشکده (هم مطالب علمی و هم مطالب اجتماعی)چه در محیط دانشگاه،چه در جمع 26 های عزیز،چه در جمع فعالین دانشجویی.
یکی از این موارد شرکت در جلسه تفسیر مهندس لطف الله میثمی است.فردی که نماد امید ملت ایران برای رشد وتوسعه است.جانباز انقلاب اسلامی.از همراهان شهید حنیف نژاد.روشن دل دوست داشتنی.
به همه دوستان توصیه می کنم که شرکت کنند(آدرس و زمان را حضوری می گم)
اما آنچه این بار مطرح شد:
مهمترین نکته این بود که هر انسانی با هر عقیده ای که به زبان می آورد به یک مبدا اعتقاد دارد.این در قرآن کریم مطرح شده است.تاکید می کنم که این مطلب از نگاه درون دینی نیست.چون اساسا بحث از خالقیت خدا را نمی توان به صورت درون دینی و برون دینی تفکیک کرد.
اما سوال این جاست که چگونه می شود این مطلب را خارج از قرآن نشان داد.از نظر قرآن شیطان به عنوان نماد خداستیزی به خالقیت خدا اعتقاد دارد.من را از آتش خلق کرده ای.
اما در مورد مشرکان آنان به مبدایی (به تعبیر خود الله )اعتقاد دارند.ولی برای او شریک می گیرند.در این رابط شمس تبریزی در پاسخ به مولانا سخن قابل تاملی می گوید:به تو چه ربط دارد که خدا یکی است یا ده تاست.تویکی باش.یگانه باش.(نقل به مضمون)در مورد کافران، از آنها به عنوان پوشاننده حقیقت یاد می کنیم.
اما نظر مارکس هم قابل تامل است:ماده ازلی و ابدی است.که به نظرم در پاسخ به بحث ما مطرح کرده است.او نیز مبدا در نظر می گیرد.که به آن صفاتی می دهد که ما به خداوند می دهیم.او نیز این گونه فکر می کند.اما تعبیر دیگری نیز هست.در تاریخ علم بسیار دیده ایم که اصلی از بین می رود.قانونی تغییر می کند.خلاصه دانشمندان اگر به نظم خاص اعتقاد نداشتند ویا حداقل به این نظم امید نداشتند،مشخص نبود که بشر تا این حد پیشرفت کند.
خلاصه کلام:
خداوند اثبات ناپذیر و انکارناپذیر است.در ضمن تعرف ناپذیر!
نظر علامه طباطبایی این است که کسی که به دنبال اثبات خداوند است به صفات خداوند نخواهد رسید.
توضیح بیشتر فکر کنم از حوصله خارج باشد.تنها به دو جمله اکتفا می کنم:
الله اکبر:خداوند بزرگتر است از آنچه تو تصور می کنی.(شعار رهایی بخش)
سبحان الله:خداوند منزه است از هر آنچه تصور می کنی.

شش از چهل - جهان‌بینی علمی مدرنیسم

"ب"



سلام



خب! گویا اجماع جهانی بر این است که مدرنیسم (حدود ۲۰ پست) و پست مدرنیسم (حدود ۲۰ پست دیگر) را PDF کنیم بزنیم حاشیه . مانعی نیست الا اینکه ما به مرور انتشارش در اینجا کامل‌ترش می کردیم و اصلاح و احیانا حذف و اضافاتی. خب برای وقت وسعت بیشتری بود. اما این روش مجال آن را می گیرد که دستی به تدبر و حوصله به سر و گوش‌اش بکشیم. همین است که هست!


مع‌الوصف نشر هفتگی آن هم عملا فعلی خبط می نُماید! میل‌مان که هست. نهایتا سوال و مسئله ای بود بفرمایید هستیم.



---------------------



از جهان بینی 4... 5 تا را بگویم خوب است:


الف) جهان بینى علمى


ب)عقل و عقلانیّت


ج) انسان گرایى و فردگرایى


د) انکار سنّت ها


هـ) سکولاریسم



این پست:


الف) جهان بینى علمى


علم جدید، به دلیل محدود بودن آن به امور قابل مشاهده و توصیف و اندازه گیرى، نمى تواند جهان بینى قانع کننده اى به دست دهد. ما هیچ گاه خدمات علم جدید و فراهم آوردن اطلاعات بسیار فراوان آن درباره ى جهان محسوسات و آثار و نتایج آن را در زندگى روزمرّه انکار نمى کنیم، اما آنچه درخور توجه مى باشد، این است که تصویرى که علم جدید ارائه مى کند، تنها قلمرو محسوسات را شامل مى شود و هیچ گاه از جهان غیر محسوسات تصویرى به دست نمى دهد و از این رو جهان بینى آن نیز ناقص مى گردد. چرا که نمى توان همه ى هستى و همه ى ابعاد آن را در بند آزمون درآورد. مثلاً این که آیا جهان آغاز و فرجامى دارد، یا از هر دو طرف بى نهایت است، قابل آزمون نیست.


این که دانشمندانى چون دکتر نصر، اشتباه محورىِ تجدّد انسان متجدّد را در این نکته دانسته اند که مبناى نظام فکرى خویش را واقعیّت جهان خارجى قرار داده اند، به همین معناست. این در حالى است که در همه ى سنّت ها، محور اصلى، واقعیّت خداوند است و نه جهان مادى و به دلیل این دید محدود و غیر جامع جهان بینى علمى، بسیارى از متفکران بر این عقیده اند که جهان بینى علمى اساساً جهان بینى نیست، بلکه علم زده (Scientistic) است و چون هستى منحصر در طبیعت نیست، جهان بینى علمى را جهان بینى معتبرى ندانسته اند.


عرصه هایى که به دلیل محدود بودن علم، مشمول ضبط و مهار علم نمى شوند، عبارتند از:


1. ارزش هاى ذاتى و هنجارى;


2. معانى وجودى (آیا x وجود دارد؟) و معانى نهایى (معناى زندگى چیست؟);


3. اهداف و علل غایى;


4. کیفیّات;


5. امور نامرئى و غیر مادى;


6. موجودات برتر از ما.


علاوه بر محدودیت هاى مزبور، ضعف دیگر جهان بینى علمى آن است که حتى تصویرى که علم نسبت به جهان محسوسات ارائه مى دهد، موقتى و غیردائمى است; بدین معنا که همواره امکان پدید آمدن تغییرات کوچک یا بزرگ در این تصویر وجود دارد. به تعبیر دیگر، از دید علمى، چهره ى جهان روز به روز در حال تغییر است; چرا که علم بر فرضیه و آزمون مبتنى است و نه بر اصول بدیهى اولى و عقلى، و از آن جا که فرضیه و آزمون داراى ارزشى موقت هستند، جهان بینى علمى نیز جهان بینى متزلزل و بى ثبات است. در حقیقت، غفلت از همین دو عامل (محدودیّت و موقتى بودن تصویر علمى) باعث شده است متجدّدان از آن جهان بینى بسازند.


گذشته از همه ى اینها، ارزش جهان بینى علمى، ارزش عملى و فنّى است و نه نظرى; در حالى که آنچه که مى تواند تکیه گاه و مبناى یک ایدئولوژى قرار گیرد، ارزش نظرى است نه عملى.


هر انسانى نیازمند اتخاذ ایدئولوژى براى زندگى خویش مى باشد. در واقع، ایدئولوژى و مکتب از ضروریات حیات اجتماعى است. و ایدئولوژى نیازمند نوعى جهان بینى است که داراى سه ویژگى عمده باشد:


1. به مسائل اساسى جهان شناسى که به کلّ جهان مربوط مى شود، پاسخ دهد و نه به جزء خاص;


2. ارائه ى معرفت و شناسایى آن پایدار و قابل اعتماد و جاودانه باشد، نه موقت و متغیر;


3. آنچه ارائه مى دهد، از ارزشى نظرى و واقعیّت نمایانه برخوردار باشد، نه صرفاً عملى و فنى.


اما چنان که دیدیم، جهان بینى علمى، با همه ى مزایایى که در جهات دیگر دارد، نمى تواند این نیازهاى سه گانه را برآورده سازد و از این رو قابل اتکا نیست.


در واقع، باید مهم ترین چالش اسلام با مدرنیسم را چالش در جهان بینى آن دانست. روشن است که اندیشه ى دینى ناب، هرگز نمى تواند با یک الگوى نظرى علم محور پوزیتویستى، سازگار باشد. البته اسلام به تجربه و روش هاى علمى ارج مى نهد، اما پى ریزى جهان بینى را بر اساس علم تجربى مردود مى داند; چرا که سرانجام آن، مادى گرایى و دنیازدگى است و لازمه ى آن انکار و بى اعتنایى به جهان ماوراى طبیعت و «غیب» مى باشد; و روشن است که جهان غیب از دعاوى اوّلیه ى دینى و از شرایط اوّلیه ى ایمان است. همچنین دین، دست زدن به آزمون و خطاى تجربى را در همه ى قلمروها جایز نمى داند، بلکه برخى از آنها را به وحى و قلمرو وحیانى مربوط مى داند. وحى در قلمروهایى که درک آن از توان عقل بیرون است، حکم نهایى و قطعى ارائه مى کند و در حوزه هایى که درک آن براى عقل دشوار است، به راهنمایى آن پرداخته، رسیدن به مقصد را آسان مى سازد.



----------


می بینم اگر صلاحدید رفقا بر نشر هفتگی اش هم تعلق گرفته امکان اش هست. فقط این تعهد را دیگر از گردن‌مان بردارید که همه‌ی جزئیات و انتظام نسخه‌ی PDF را در نشر هفتگی هم تمام و کمال حفظ کنیم. به این معنا که خیلی متعهد نباشیم عینا همان ها که PDF اش را زدیم به حاشیه، هفته به هفته ‍copy-paste کنیم این جا و در جریان نشر هفتگی هیچ توفیر و تغییری برش اعمال نشود که این دیگر واقعا فعل خبطی است! یعنی لینکPDF اش آن بغل باشد اما امکان دخل و تصرف و حذف و اضافه در نشر هفتگی باقی باشد که پویایی و تناسب‌اش با مقتضیات وبلاگ از دست نرود.


خلاصه هر طور صلاح است بفرمایید تا اقدام کنیم.


راستی: آماده کردن PDF اش شاید مدتی طول بکشد. کمی دوخت و دوز دارد!



..::یا علی::..



مقدمه

ایمان و دین دو مفهوم متفاوت و البته مرتبط‌اند. اما هم مؤمن بودن و هم دیندار بودن مستلزم عمل است.
در حقیقت هم ایمان و هم دین پیرامون رابطه انسان و خدا شکل می‌گیرند اما ایمان درونی‌تر، فردی‌تر و فرا تاریخی اما دین بیرونی‌تر، جمعی‌تر و تاریخی‌تر است.
و نیز اصولآ ایمان سه وجه دارد: شناختی، عاطفی و ارادی که عمل تجلی وجه ارادی ایمان است و مؤمنان با عمل خود ، اراده ی مؤمنانه زیستن خویش را نشان می‌دهند و دیندار تلقی می شوند که در حال حاضر به نظر می رسد وجه عاطفی بیشترین سهم در جهت دهی ایمان را داراست و همچنین نیز تلاشی به ظاهر برای شناختی کردن آن صورت می گیرد و همه اینها تا بعد اراده و عمل فاصله زیادی دارند .


عمل دینی موجب شکل‌گیری «فرد دیندار» و شاید سبب تشکیل «جامعه دینی» ‌شود ( که نه لزومآ به علت تعدد افراد دیندار یک جامعه باید جامعه ای دیندار تشکیل داد که مهمترین رکن آن هم وجود قوانین مبتنی بر احکام آن دین باشد . ) و به علاوه می تواند ضامن داوم و بقای آن‌ها (عمل دینی ) شود. ( و نیز این ضمانت بقا بدان معنا نیست که در صورت عدم وجود آن ، عمل دینی حذف و یا حتی دچار خدشه گردد . )
از سوی دیگر بخشی که تنظیم ظاهر عمل مؤمن را بر عهده دارد "علم فقه" نامیده می‌شود و بخشی که تنظیم باطن عمل مؤمن را بر عهده دارد "علم اخلاق" نامیده می‌شود.


حال پرسش اساسی اینجاست که دین که بعد عملی ایمان است و در حال حاضر بوسیله علم فقه و توسط علما و فقها عرضه می گردد تا به کجا موجب پایبندی و سبب الزام می گردد و حدود آن را در جامعه دینداران ( و باز هم تاکید می کنم ، نه لزومآ جامعه دینی ! )کدام مرجع ذی صلاح تعیین و تایید می کند و در صورت تخطی و فرا نهادن پا از این حدود دینی جز قوانینی که بر مبنای همان احکام نگاشته شده است (و این قوانین خود نیازمند بازنگری اساسی و ضروری می باشند ) چگونه بایستی اقرام و اجرا نمود . در حقیقت نظارت ( یا به معنای بهتر کلمه دخالت ) در امور دینی فرد دیندار به کدام نهاد واگذارده شده است و آیا تقویت جنبه باطنی عمل مومن ( که اخلاق نام گرفته است ) موثرتر از تاکید بر ظاهر عمل نیست . یه طور قطع و یقین هدف از طرح این پرسش ها کم اهمیت جلوه دادن بعد عملی و احکام شارع مقدس نیست که تنها لزوم باز اندیشی در موضوعیت و هدف ظاهر ایمان را یادآور می شود .

علی ای حال این مساله بارها و بارها مورد تاکید روشنفکران ( مخصوصآ آنان که دغدغه دین نیز داشته اند ) واقع شده است ولی هدف حقیر از طرح مختصر ( و قدم به قدم ) بحث دین ، بیان این موضوع بود که امروزه دین بیش از هر زمان دیگری مورد و محل بحث واقع شده است . احکام و قوانین دینی (حتی در حد همان مواد قانونی و نه شکل اجرا ) خود موجب مناقشه بسیار در اصول اساسی حقوق بشر گردیده است .در پست های آینده در حد توان خود به تعریف جامعه مدنی و مسایلی نظیر احکام اعدام و سنگسار و . . . و نقش دین ( یا بهتر بگویم فقه ) و جایگاه آن در حقوق بشر امروز ایران خواهم پرداخت .

پنج از چهل – جهان‌بینی مدرنیسم

"ب"

سلام

پیشنهاد است که : همه ی چهل تا را یک‌جا به طور PDF در اختیار بگذار. برای ارجاع های بعدی بهتر است، همه یکجاست و خواننده بین صفحات وبلاگ گم نمی شود، حوصله‌ی ملت کمتر سر می‌رود، بهتر می شود بحث راه انداخت و حرف زد، امکان تکمیلش به مرور زمان هست. در کامنت پست قبلی هم رفیق‌مان اظهار نگرانی کرد از عدم حفظ انسجام و همبستگی بحث.

گفتم: به مشورت بگذاریم ببینیم نظر سایر رفقا چیست. فلذا بفرمایید همه اش یکجا باشد یا هی هفته به هفته بیاید؟

-----------

از جهان بینی مدرنیسم اینجا اصول و چارچوبش را می گویم پست بعد اجمالا ارزیابی اش می‌کنیم. اگر پیش داوری نباشد...

 

جهان بینى مدرنیسم همواره از سوى سنّت گرایان مورد انتقاد قرار گرفته است. مدرنیست ها، بى آن که به محدودیّت هاى علم جدید توجه کنند، از آن جهان بینى اى ساخته اند، که مهم ترین مشخّصات آن عبارتند از:

 

1. جهان بینى علمى مدرنیسم، متّکى بر مشاهده، آزمایش و تجربه است; به این معنا که از نظر معرفت شناختى، تنها راه رسیدن به معرفت حقیقى را مشاهده، آزمایش و تجربه ى حسى ظاهرى مى داند.

 

2. تنها به عقل ابزارى، جزئى و استدلال گر (Rationalism) معتقد است; عقلى که تنها شأن آن استدلال بر اساس قواعد منطق صورى است و تنها قدرت و هنر آن این است که گزاره هاى به دست آمده از مشاهده، آزمایش و تجربه ى حسى ظاهرى را در قالب استدلال هاى منتج منطقى بریزد و نتایج جدیدى به دست دهد.

 

3. مادى گرایانه (Materialistic) است; یعنى از نظر وجودشناختى، جز به عالم ماده و مادیات، به عالم دیگرى معتقد نیست. البته این ویژگى از نتایج گریزناپذیر دو ویژگى پیشین است; چرا که اگر دست یافتن به معرفت حقیقى جز از راه مشاهده و آزمایش و تجربه ى حسى ظاهرى ممکن نباشد، و کار عقل نیز صرفاً سر و سامان بخشیدن به مواد خامى باشد که از آن راه به دست آمده است، طبعاً به تدریج آنچه قابل مشاهده وآزمایش و تجربه است، با «واقعى» و «موجود» یکسان گرفته مى شود و لازمه ى این یکسان انگارى آن است که آنچه قابل مشاهده و آزمایش حسى نباشد، موجود نیست.

 

4. درباره ى وجود خدا، موضع انکارى (Atheism) یا دست کم لاادرى گرایانه (Agnosticism) دارد. هرچند این دو موضع در مقام عمل یکسان اند، اما اولى آتشین و متعصّبانه و شدید مى باشد، ولى دومى خونسردانه و زیرکانه است.

 

5. انسان مدارانه (Humanistic) است; یعنى نخستین و یگانه هدف آن انسان محورى است. به عبارت دیگر، براى انسانیّت جایگاهى را قائل است که گویى همه چیز و همه کار باید در خدمت آن باشد; و این جایگاهى است که از نظر سنت گرایان منحصراً از آنِ خداست.

 

6. فردگرایانه (Individualistic) است. در واقع، حفظ حقوق فردى انسان ها، تضمین استقلال و افزایش رشد فرد انسانى، همه ى دل‌مشغولى آن را تشکیل مى دهد. (بخوانید سیر تفرّد)

 

7. برابرطلبانه (Egalitarianistic) است; یعنى معتقد به تساوى مطلق انسان ها در آزادى ها، حقوق، حرمت، مقبولیّت و سایر امور مى باشد و در این مورد هیچ فرقى بین نژاد، جنسیّت، دین، مذهب و توانایى هاى بدنى، ذهنى و روحى و معنوى افراد قائل نیست.

 

8. آزاداندیشانه (Free _ Thinking) است. در واقع با هرگونه تعبّد نسبت به هر شخصى مخالف است و هیچ کس را فوق سؤال و چون و چرا نمى داند، بلکه همگان را مشمول مطالبه‌ى دلیل مى‌داند.

 

9. شدیداً عاطفه گرا (Sentimentalistic) است. در واقع خاستگاه همه ى افعال اخلاقى و تنها معیار خوبى و بدى و درست و نادرستى اخلاقى را احساسات و عواطف انسان ها مى داند.( قبول دارم این جای بحث دارد مقدماتش را ندیدم که اینجا طرح شده باشد، خودم هم نگفتم!)

 

10. پیشرفت گرا (Progressionistic) است و به پیشرفت مستمر جامعه و نوع بشرى پاى بند است.

 

11. سنّت ستیز (Anti _ Traditional) است; یعنى هیچ گاه با سنّت سازگار نیست.

 

----------------

حق بدهید خب! از هر کدامش اگر قرار باشد مصادر علمی و سیر تاریخی و مصادیق اجتماعی و  اشخاص و اعلام اش را بگویم که دیگر خیلی زبان درازی است. اینها را علی‌الحساب بدانید، در خاطرات زندگی یا در اطراف خود یا در ادامه حیات‌تان، اگر خودتان گشت و گذاری بکنید شواهدش را خواهید یافت.

 

..::یاعلی::..

چهار از چهل – ویژگی های مدرنیسم(۱+2/۳) !

"ب"

سلام

این که چرا ویژگی های مدرنیسم که قرار بود ۲ تا باشد ۱+۲ تا شد خب روشن است: قبلی خیلی طولانی شد پس یکی اضافه کردیم که طولانی نشود. اینکه چر از اول فکرش را نکرده بودیم: خب چون در معادلات تخمین‌ها، مینی‌مالیسم را لحاظ نکرده بودیم. اینکه چرا نکرده بودیم: خب چون نمی دانستیم. منطقی است؟ نه؟

به نظرم نه! نمی دانستم که نشد حرف، خدا عقل داده...

بگذریم.

---------------------

چهارمین ویژگی مدرنیسم:

د) ویژگى هاى جامعه شناختى مدرنیسم

رویکردى که مدرنیسم نسبت به بنیادهاى زندگى اجتماعى، ساختار حیات جمعى و مبانى سیاسى، اخلاقى و اقتصادى آن دارد، از اصول و ویژگى هاى چندى برخوردار است که از آن جمله مى توان به ویژگى هاى زیر اشاره کرد:

 

1. پایه ریزى اندیشه ى مدنیّت نوین:

مدرنیسم با ظهور خود، بر شأن مستقل انسان و آزادى و حقوق ویژه ى او تأکید کرده و بر اساس آن، اندیشه ى مدنیّت نوین را پایه ریزى کرد. مدرنیسم، در این راستا مصالح عمومى را بر اساس خواست افراد تعیین مى کند و دولت را حافظ حقوق و آزادى شهروندان مى داند.  این ویژگى نیز برآیند مبانى لیبرالیسم است که در جریان مدرنیسم به وقوع پیوست. تأمین منافع فردى از مبانى عمده ى لیبرالیسم به شمار مى رود و در این راه باید همه ى قید و بندها و محدودیّت ها از سر راه فرد برداشته شود. بر این اساس، دولت فى نفسه مطلوب نیست، زیرا نوعى محدودیّت براى تأمین منافع فردى ایجاد مى کند، اما گریزى هم از آن نیست، چون رقابت براى جلب منافع فردى، باعث به وجود آمدن نوعى تناقض طبیعى در منافع شخصى مى شود و از این رو اگر قرار بر حفظ جامعه ى انسانى است، باید دستى دخالت کند.  در غیر این صورت، اجتماعى ثابت و استوار به وجود نخواهد آمد، تا در سایه ى آن، لذات و منافع فردى تأمین شود. این دست دخالت گر، همان حکومت است که هر چند فى نفسه مطلوب نمى باشد، اما شرّى است که گریزى از آن نیست.

 

2. به کنار نهادن معرفت الهى از امور زندگى اجتماعى:

مدرنیسم، تجربه و زندگى اجتماعى دنیوى را از شهود و تعبّد الهى برتر دانسته و خدا و معرفت الهى را در امور زندگى اجتماعى و اقتصادى به کنار نهاده است،  و با رویکرد سکولار خود، بر عقل انسانى در اداره ى امور اجتماعى و زندگى آدمى پاى مى فشارد; به طورى که فراگرد دنیوى شدن یا سکولاریزاسیون در برخى از مقاطع تاریخى مدرنیته، به صورت دین ستیزى نمود یافته است. عناصرى نظیر انسان گرایى، عقل گرایى، فردگرایى و خصوصى سازى دین و مهم تر از همه علم گرایى، از جمله بنیان هاى این رویکرد هستند.

 

3. جایگزین ساختن اخلاق نسبى و جمعى:

مدرنیسم، اخلاق قطعى و مطلق را که مبتنى بر معرفت دینى یا فلسفى و حسن و قبح ذاتى بود، به کنار نهاد و اخلاق نسبى را جایگزین آن ساخت. از نظر مدرنیسم، اخلاق نسبى، اصلى راجح بر اخلاق قطعى است. در واقع، تأثیر تفکر تجربه گرایانه ى مدرنیسم محدود به علوم نماند، بلکه به قلمروهاى دیگرى نظیر اخلاق نیز وارد شد. در اخلاق، گرایش تجربه گرایان این بود که حسن اخلاقى (The Good) را برحسب ارضاى خواسته ها و عقل عملى را بر حسب کارآیى آن در کسب حسن اخلاقى تجزیه و تحلیل کنند.

 

4. پى ریزى اندیشه ى سیاسى نوین:

از آن جا که در اندیشه ى مدرنیسم، حکومت و دولت تنها در طول تأمین منافع فردى معنا مى یابد، چنانچه آزادى ها و منافع فردى خللى در منافع جمعى وارد نسازد، دولت حق محدود ساختن آنها را ندارد، از این رو حکومت باید محدود به شروطى باشد و راه تحقّق حکومت محدود و مشروط، همانا تفکیک قواست که «منتسکیو»، فیلسوف بزرگ فرانسوى، نخستین بار آن را مطرح ساخت. جامعه ى مدنى نیز در همین راستا شکل مى گیرد; چرا که متشکل از انجمن ها و گروه هاى فکرى، فلسفى، مذهبى، فرهنگى و سیاسى مختلفى است و وجود آن باعث پراکندگى در قدرت و مانع از تشکیل حکومت استبدادى در جامعه مى گردد.

در اندیشه ى سیاسى مدرنیسم که در قالب مبانى لیبرالیسم شکل گرفته است، نظارت مردم بر حکّام و اعمال سیاست هاى آنها از جمله اصول آن مى باشد. مدرنیسم در این راستا به توسعه ى اندیشه ى دموکراسى، آزادى، شکل گیرى احزاب سیاسى، ایدئولوژى هاى حزبى و نظام پارلمانى مى پردازد.  «گیدنز»، جامعه شناس برجسته معاصر، نیز یکى از ویژگى هاى جامعه شناختى مدرنیسم را پیدایش برخى از نهادهاى مدرن اجتماعى، نظیر نظام سیاسى دولت ملى، مى داند که پیش تر هیچ گونه سابقه اى نداشتند.

 

5. دگرگونى سریع و گسترده ى اجتماعى:

دو ویژگى دیگرى که «گیدنز» آنها را متذکر شده، عبارت است از دگرگونى سریع تمدن ها و اجتماعات در عصر مدرن و نیز گسترده بودن و به تعبیرى جهان شمول بودن دگرگونى مزبور.

 

6. سنت ستیزى:

مدرنیسم با هرگونه عرف یا سنّت دیرینه و مألوف مخالفت می‌ورزد و تنها در صورتى به بقاى یک عرف و سنّت رضایت مى دهد که با معیارها و بازاندیشى هایش سازگار باشد. این مؤلفه به نفى حجّیّت آداب و رسوم کهن و تجارب و رفتار گذشتگان مى انجامد.

----------------------------

 

بنده خدایی نابینا بود، کسی به‌اش گفت: شیربرنج می خوری برات بیارم؟ کور پرسید: شیربرنج چیه؟ طرف گفت: شیر برنج یه چیز سفیده. نابینا پرسید: سفید چیه؟ طرف گفت: سفید مثلا مثل غاز ! نابینا پرسید: غاز چیه؟ طرف گفت: یه پرنده ای که گردن درازی داره. نابینا پرسید: گردن دراز چیه؟ طرف آستین اش رو بالا زد و دست نابینا رو روی ساعد خودش گذاشت و گفت: گردن دراز یه چیزیه مثل این. نابینا فکری کرد و گفت: نه! شیربرنجه رو خودت بخور من نمی خوام!

 

حال چه دخلی به موضوع ما داشت؟ شما بگویید.

 

جهان بینی مدرنیسم را در پست بعدی شروع می کنیم به شرط توفیق.

 

..::یاعلی::..

سه از چهل – ویژگی های مدرنیسم(2/2)



"ب"


سلام


می گویند تا عقل اسکات نشود یا لااقل اقناع نشود یا لااقل‌تر ارضاء نشود باب «تعقل قلبی» را به آْن وسعتی که باید، نباید باز کرد. در غیر این‌ صورت آن‌وقت «عقل» مدام نق (!) می زند که من این را نمی‌فهمم، آن‌را نمی پذیرم، این‌یکی را باید بررسی کنم، آن دیگری را باید ببینم بقیه چه گفته‌اند و خلاصه گرفتار می‌شویم به این دست لاطائلات و از اصل مطلب می‌مانیم. این همه منازعات منطقی در راستای همان اقناع عقل است! (این هم گریزی به «هدف» که وعده اش را در کامنت پست «سیّاحان و خدایان» داده بودم!) همچین که عقل‌تان اقناع شد بگویید تا بگذریم! و تا اقناع نشده بگویید نگذریم.


البته اصل‌ تقدم اقناع عقل بر تعقل قلبی باب دیگری می طلبد که جایش بعد از این 40 تا ( یعنی بعد از اقناع عقل!) است. علی‌الحساب بگذریم.


---------


در باب ویژگی های مدرنیسم الف) ویژگى هاى معرفت شناختى و ب) ویژگى هاى هستى شناختى را در پست قبلی گفتیم، حالا ادامه اش:



ج) ویژگى هاى انسان شناختى مدرنیسم


مدرنیسم، نگاه ویژه اى به وجود انسان و جایگاه و اهداف او در جهان دارد که داراى مشخصاتى است، از جمله:


اول:


تأکید بر فردگرایى و اصالت انسان: مدرنیسم، ذهن (Subject) یا حیثیّت درونى انسان را در استقلال و آزادى کامل وى تعیین کننده مى داند. بر این اساس، انسان را موجودى مى داند که برخوردار از حقوق و وضعیّتى مستقل و خودمختار است که تعیین کننده ى قواعد و احکام مختلف زندگى است; از این رو هیچ کس نمى تواند از خارج حکمى صادر کرده و قانون یا وضعیّتى را بر او تحمیل کند. «کانت» در پاسخ به این پرسش که روشنگرى چیست، مى گوید: رفع قیمومیت از انسان، تکیه ى مطلق بر داورى هاى خود انسان و به رسمیت شناختن وجود او... در بستر مدرنیسم است که لیبرالیسم ظهور یافت و بر حقوق فردى انسان ها و رعایت بى چون و چراى آنها تأکید تام ورزید. همه ى انواع لیبرالیسم داراى فصل مشترکى هستند که عبارت است از طرد فشارهایى که قدرتى بیرونى با هر خاستگاه و غایتى به منظور خنثى کردن تعیّنات فردى اعمال مى کند.


البته فردگرایى داراى انواع مختلفى است، که در این جا مجال پرداختن به آنها نیست. همچنین مدرنیسم با ویژگى اصالت بخشى به انسان، او را در جایگاهى مى نشاند که همه چیز باید در خدمت وى قرار گیرد و راه سعادت و کامیابى انسان را تسلط هر چه بیشتر بر طبیعت و جهان پیرامون و استفاده از آنها مى داند. اصالت بخشى به انسان یا اومانیسم، از ویژگى هاى متعددى برخوردار است که برخى از آنها عبارتند از:


1. انسان را محور دانسته و به خواست ها و علایق انسانى سخت پاى بند است;


2. به عقل و شک گرایى و روش عملى به عنوان ابزارى مناسب جهت کشف حقیقت و ساختن جامعه ى انسانى معتقد است;


3. عقل و اختیار انسانى را به عنوان ابعاد بنیادین وجود انسان تلقى مى کند;


4. به جامعه ى باز و تکثرگرا معتقد است;


5. بر دموکراسى، به عنوان بهترین تضمین کننده ى حقوق انسان ها در برابر اقتدار فرمانروایان و حاکمان تأکید مى کند;


6. بر اصل جدایى نهادهاى دینى از دولت ملتزم است;


7. بر آن است که همه ى ایدئولوژى ها و سنّت ها، اعم از دینى، سیاسى یا اجتماعى، باید توسط انسان ارزیابى گردد، نه آن که صرفاً بر اساس ایمان پذیرفته شود;


8. این رویکرد خود، را بدیل واقع بینانه و معقولى براى الهیات و ایدئولوژى ها مى داند.



دوم:


تعریف سعادت انسان به سعادت دنیوى: در اندیشه ى مدرنیسم، انسان در صورتى سعادتمند است که از تنعّمات این جهان و رفاه هر چه بیشتر در این جهان برخوردار باشد. از این رو رویکرد لذت گرایانه بر جزء جزء اندیشه ى مدرنیسم حاکم است. این ویژگى مدرنیسم نیز ریشه در رویکرد لیبرالیستى آن دارد; چرا که لیبرالیسم در عرصه ى سعادت بشرى، کاملاً فردگرا و لذت جو و در پى تأمین لذات فردى است. از نظر «جان لاک»، که از پایه گذاران لیبرالیسم به شمار مى رود، سعادت به معناى تامّ کلمه عبارت است از حداکثر لذتى که حصول آن از ما ساخته باشد.


3. تأکید بر بعد مادى انسان در شناخت وى: گرایش شدید به برآورده ساختن لذات دنیوى فرد، باعث تمرکز افراطى وى بر بعد مادى شده و وى را از شناخت دیگر ابعادش باز مى دارد و نوعى شناخت ناقص، بسیار جزئى و در واقع کاذب از انسان به دست مى دهد. پیامد پافشارى بر این شناخت کاذب، علاوه بر به وجود آمدن نوعى خودبینى، که «تیلور» به آن اشاره مى کند، نوعى خودفراموشى است. در واقع، انسان در تمدّن و فرهنگ غرب براى برآورده ساختن هر چه بیشتر لذات مادى، با تکیه بر علوم تجربى، به شناخت جهان طبیعت و مهار آن روى مى آورد و بدین ترتیب خود را فراموش مى کند. از این رو باید این فرهنگ را فرهنگ جهان آگاهى و خودفراموشى دانست; چرا که انسان در این فرهنگ، هر چه بیشتر به جهان آگاه مى شود، بیشتر خویشتن را از یاد مى برد و راز اصلى سقوط انسانیّت در غرب نیز همین نکته است.


4. احساس گرایى: مدرنیسم; در اخلاق، عاطفه و احساس، انسان را یگانه منشأ داورى در مورد حسن و قبح اخلاقى و درست و نادرست بودن افعال مى داند و حوزه ى واقعیت و ارزش را از یکدیگر جدا مى انگارد. بر این اساس، گزاره هاى اخلاقى حاکى از واقعیت نیستند، بلکه نشان دهنده ى احساسات و حالات گوینده اند. از این منظر، انسان براى هدایت و رستگارى اخلاقى هیچ گونه نیازى به یک منبع مافوق انسانى و فراطبیعى ندارد.



--------------


خواستم « د: ویژگى هاى جامعه شناختى مدرنیسم» را هم همین ادامه بیاورم دیدم مینی‌مالیسم نقض می شود! باشد پست بعد!



راستی این‌هم مسئله ایست ها! اگر مثلا چهل‌تا بشود چهل‌و‌ یک‌تا بیشتر مینی‌مالیسم نقض می شود یا اگر این بخش (د) را هم اینجا می آوردیم تا پست طولانی تر شود؟! یک وقت ترک اولی نکرده باشیم؟



..::یا علی::..

دو از چهل – ویژگی های مدرنیسم(۲/۱)

 

"ب"

سلام

خیال کردید اگر راجع به آن‌ها که گفتم نظر ندهید پست بعدی نمی‌رسد؟ خیر! خیال کردید! غال(قال؟!) موندن که ایجاب توقف نمی‌کند. می‌کند؟!

 

 ---------------------

 

خب! پست قبلی توضیح واژه ى مدرنیسم «Modernism» به لحاظ لغوى و اصطلاحى بود. گفتیم و گفتند و باز تصدیق می‌کنیم که وسواسی که به خرج دادیم بیش از حد متعارف بود اما گریزی هم نبود. در عوض خیال‌مان و خیال‌تان بابت از حال به بعد راحت است.

 

اما در پاسخ به پرسش دوم : "ویژگى هاى مدرنیسم"

 در بیان ویژگى هاى مدرنیسم، برخى از تحلیل گران به ذکر چند ویژگى عمده و کلى آن بسنده کرده‌اند; اما برخى،  به طور مشخص تر و جزئى تر، عرصه هاى گوناگون را متمایز ساخته، ویژگى هاى مدرنیسم را در شاخه هاى مختلف برشمرده اند :

 

الف) ویژگى هاى معرفت شناختى

 

ب) ویژگى هاى هستى شناختى

 

ج) ویژگى هاى انسان شناختى

 

د) ویژگى هاى جامعه شناختى

 

روشن است که این رویکرد، بسیار روشن تر و گویاتر از رویکرد نخست مى‌باشد، از این رو ما نیز بر همین اساس به پاسخ این پرسش خواهیم پرداخت. در این پست "الف" و "ب" می آید و در پست بعدی "ج" و "د". (اگر خدا خواست!)

 

تذکر: این "ب" با آن "ب" که بالای پست نوشته ایم زمین تا آسمان فرق دارد ها! می‌دانید که؟!

 

                  الف) ویژگى هاى معرفت شناختى مدرنیسم

 

1. علم گرایى یا علم زدگى: مدرنیسم با اصالت دادن به علوم تجربى، آن را از سایر شناخت ها برتر دانسته و در امور مختلف زندگى بر آن تکیه مى کند. و قلمرو معرفتى انسان را به پدیده ها محدود ساخته، واقعیت هاى دیگر را مردود مى داند و یا از آن غفلت می ورزد.

 

در واقع، پس از رنسانس، هنگامى که تفکر اروپایى درصدد گریز از ساختارها و سخت گیرى هاى حکمت مدرسى برآمد، دو الگوى برجسته در اندیشه ى فلسفى، یعنى عقل گرایى و تجربه گرایى، شروع به شکل گیرى کردند. هم عقل گرایان و هم تجربه گرایان با جدّیّت تمام در صدد ارائه ى ویژگى هاى جایگزین براى خصوصیات ارسطویى فلسفه ى قرون وسطا برآمدند. هر دو گروه، فهم ارسطو از استدلال و معرفت و علم را مورد انتقاد قرار دادند. تجربه گرایان بر نقش تجربه ى حسى در کسب معرفت تأکید کردند. از همین رو، علوم تجربى سیطره ى کاملى بر غرب و اندیشه ى غربى یافت; به گونه اى که تاریخ هیچ یک از علوم ـ از فیزیک و زیست شناسى گرفته تا روان شناسى و اقتصاد ـ نمى تواند بدون توجه به تأثیر تفکر تجربه گرایى بر پیشرفت این علوم، کامل باشد.

 

بدین ترتیب، در اندیشه ى مدرنیسم، یگانه راه دستیابى به معرفت حقیقى، هم در حوزه ى طبیعت و هم در سایر حوزه هاى معرفتى، همان راه تجربه ى حسى (ظاهرى) است و از این رو در این فرایند، تلاش تمدّن مدرن، پایه ریزى جهان بینى و فلسفه ى خود بر پایه ى متدولوژى علمى است.

 

2. رویکرد غایت گرایانه: مدرنیسم، در معرفت شناختى رویکردى غایت گرایانه (Teleological) و ابزارگرایانه (Instrumental) در پیش گرفت و آن را با ملاک بیرونى ارزیابى کرد. در این راستا، مدرنیسم ملاک معرفت را فراهم ساختن قدرت و سود براى حیات دنیوى انسان قرار داد. بر این اساس، بازگشت منبع شناخت، موضع شناخت و هدف آن، به جهان محسوس و دنیوى و به تعبیرى به واقعیت این جهانى، مى باشد.

 

3. عقل گرایى یا استدلال گرایى (Rationalism): عقل مدرن; عقل ابزارى، استدلال گر، جزئى، فنى و تکنولوژیک است و از آن به «Reason» تعبیر مى شود و در مقابل آن، «عقل کلّى» یا «عقل سنّتى» قرار دارد که از آن با عنوان «Intellect» یاد مى شود. این عقل از ویژگى هایى برخوردار است که آن را مختصّ به عصر مدرن کرده است:

1. برخلاف عقل کلّى، تنها معطوف به غایات و اغراض عملى صرف است;

2. قلمرو آن طبیعت مادّى است;

3. شأن آن عبارت است از تنظیم منطقى مواد خام و معلومات تجربى (اعم از علوم طبیعى و علوم اجتماعى) و نتیجه گیرى از آنها.

به دلیل ویژگى دوم، عقل مدرن همواره درصدد ایجاد قدرت پیش بینى و کنترل طبیعت و روابط اجتماعى و طرح و برنامه ریزى جهت امر معاش است.  این عقلانیّت، یکى از محورى ترین مؤلفه هاى مدرنیسم است و در واقع نقطه ى جدایى سه دوره یا سه رویکرد ماقبل مدرن، مدرن و پست مدرن را تشکیل مى دهد; چرا که در تفکر ماقبل مدرن و سنّتى، عقل، عنصرى لازم اما ناکافى قلمداد مى شود، ولى عصر مدرن آن را کافى و کامل دانسته و بر آن تکیه مى کند و آن را تنها عنصر سعادت آفرین مى داند (عقل بسندگى). رویکرد پست مدرن، در نقطه ى مقابل این دو رویکرد، با نوعى بدبینى و شکاکیت، عقل را از اعتبار و فایده مى اندازد (عقل گریزى) و گاه آن را به سخریّه مى گیرد.( خب البته درست این است که این را مرز گذاری بین مدرنیسم و پست مدرنیسم نگیرید. اما اگر می‌گیرید بهتر است ماده‌ی "شوخی نکنید" در پست قبلی را شوخی بگیرید! )

 

                     ب) ویژگى هاى هستى شناختى مدرنیسم

رویکرد مدرنیسم نسبت به ساختار کلّى جهان و چگونگى ارتباط عناصر آن با یکدیگر، از ویژگى هاى چندى برخوردار است که مهم ترین آنها عبارتند از:

 

1. اسطوره زدایى از جهان; اندیشه ى مدرنیسم هرگونه رویکرد اسطوره محور را رد کرده و منکر تأثیر هرگونه امر فوق طبیعى بر امور زندگى است. خاطره‌ی اسطوره زدایی که در همین وبلاگ هم هست!

 

2. تغییر اندیشه ى رابطه ى انسان، جهان و خدا; اگر بر اساس تفکر سنّتى، خداوند حاکم مطلق و انسان، فرع تلقى مى شد، مدرنیسم خدا را از حاکمیت مطلق بر انسان و جهان به زیر آورد و با اصالت دادن به انسان، وى را مسلط بر طبیعت خواند.

 

---------------

حسب الامر تمرین مینی‌مالیسم می‌کنیم پس بقیه اش پست بعدی!

..::یاعلی::..