"ب"
سلام
مناسبات اولیهمان با آنکه دستی بر آتش «محفل» دارد حکایت کرد که موضوع «مدرنیته و مولفه هایش» اینجا مد نظر و توجه است. گشت و گذاری کردم در داشتههایم، دیدم پیدا میشود از یکی دو سال پیش چیزهایی که بتکانیماش به درد اینجا هم می خورد. فقط کمی تکمیل و اصلاح می خواهد که آن هم همزمان نشرشان در اینجا اِعمال میکنیم و می کنید و می کنند. پستی هم به عنوان «آن چه دربارهی مدرنیته گفتیم...» آمد که خوب آمد و وعده ای داد که ما هم می آییم که آمدیم! (خوب و بدش را نمیدانم! شما بگویید)
اما دو تا نکته:
اول: شوخی نکنید دیگه! مگه میشه مدرنیسم رو مستقل و مجزای از پست مدرنیسم بررسی کنی؟ اصلا اگه یکی تونست بگه مرز مدرنیسم و پست مدرنیسم کجاست من پرچم سفید میفرستم بالا! چه مرز زمانی اش، چه مرز معرفتشناختی اش، چه مرز شخصیتشناختی اش، چه هر مرز دیگه! فلذا موضوع رابفرمایید:
مدرنیسم، پست مدرنیسم و مولفه هایشان.
خلاصه مسولین و هم پیاله ها نظر بدهند راجع به اصل طرح شدن یا نشدنش.
دوم: چرتکه انداختم سر جمع حدود 40 تا پست میشه. تو مایه های یه کار میان مدت! بگید هفتگی طرح بشه، میشه 9 تا 10 ماه! بگید هر سه روز یک پست، میشه حدود 4 ماه (یک ترم). خلاصه مسئولین و هم پیاله ها باز نظر بدهند راحع به تناوب اش.
سوم: ببخشید اما خیلی اهل پراکندهکاریهای گذری نیستم! قبول دارم که کمی عجولم در به سامان رسانیدن سیر تحصیل ام.
--------
یک از چهل:
همچنان که عطا در پست «آن چه دربارهی مدرنیته گفتیم...» آورد در مورد کلمه ی مدرن و مشتقاتش کتاب های انبوهی نوشته شده و هزاربرابر آن مقاله و پایان نامه؛ همینکه تعریف مشتقات مدرنیسم اینقدر منازعه و مجادله به پا کرده به نظرم ایجاب میکنه توی پست اول ما در این باب تقریبا دقیق و مبسوط (و حتا کمی خستهکننده) الفاظش رو تعریف می کنیم. تحمل کنید این همه توقف را بر سر چهار تا کلمه! تا بعد جبران کنیم.
مباحث مقدّماتى درباره ى مدرنیسم
واژه ى «Modernism» و مشتقّات دیگرى نظیر، Modern، Modernity و Modernization از ریشه ى لاتینى Modernus (مشتق از واژه ى Modo به معناى اخیراً ; و به تعبیر دیگر، به معناى روزآمد بودن و یا آنچه که متفاوت و متمایز از گذشته، رایج و در جریان است) اخذ شده اند. در پاسخ، نخست اشاره اى به معناى سه واژه ى هم خانواده ى مدرنیسم کرده، آن گاه به بحث درباره ى واژه ى مورد پرسش خواهیم پرداخت.
الف) مدرن (Modern): این واژه که در فارسى از آن به «نوین»، «جدید»، «امروزى» و «متجدّد» تعبیر مى شود، در زمان ها و مکان هاى گوناگون براى تمییز و جدا ساختن شیوه هاى معاصر از شیوه هاى سنّتى و یا خود عصر جدید از عصر قدیم به کار رفته است و اساساً مى توان آن را براى اشاره به همه ى فضاها و امور زندگى بشر جدید (نظیر هنر، صنعت و فرهنگ) به کار برد.
ب) مدرنیته (Modernity): این واژه، که نخستین بار در آثار ژان ژاک روسو در قرن 18 به کار رفت، در فارسى به «تجدّد» و گاه به «مدرنیته» تعبیر مى شود. مدرنیته در مباحث فکرى معاصر، معناى نسبتاً ثابتى دارد. این واژه، به تعبیر پیتر برگر به مجموعه اوصاف و خصایص تمدّن جدیدى اطلاق مى شود که در چند قرن اخیر در اروپا و امریکاى شمالى سر برآورده است; و به تعبیر برخى، به تمدّن نوینى اشاره مى کند که در اروپا و امریکاى شمالى در خلال چند قرن اخیر پایه ریزى گردید و ظهور کامل آن در اوایل قرن بیستم مشهود شد. از این نظر، «مدرنیته» بدان معناست که این تمدّنِ نوین، به معناى تامّ کلمه، جدید و در تاریخ بشر یکتا و منحصر به فرد است; و علت یکتا بودن آن نیز تا حدّى مورد وفاق مى باشد. همه اذعان دارند که اروپا و امریکاى شمالى شیوه ى جدید و نیرومندى را در مطالعه ى طبیعت و نیز در فناورى ماشین سازى و شیوه هاى تولید صنعتى پایه گذارى کردند که به پیشرفت بى سابقه ى ملاک هاى زندگى مادى بشر انجامید. این شکل از مدرنیته، امروزه در کشورهاى غیر غربى به مدرن سازى و جدیدسازى (Modernization)، یا صرفاً به پیشرفت و توسعه (Development) تعبیر مى شود. این تمدّن مدرن غربى را عموماً با مشخّصه هاى دیگرى چون «کاپیتالیسم»، «فرهنگ سکولار» (غیردینىِ فراگیر)، «دموکراسى لیبرال»، «فردگرایى» (individualism)، «عقل گرایى» (Rationalism) و «انسان گرایى» (humanism) نیز توصیف مى کنند. البته این که این مشخّصه ها در تاریخ بشرى منحصر به فرد است یا خیر، مورد بحث مى باشد.
ج) مدرنیزاسیون (Modernization): در زبان فارسى از آن به نوین سازى، جدیدسازى و متجدّدسازى تعبیر مى شود، که مشتق از فعل «Modernize» به معناى تغییر دادن چیزى براى متناسب شدن با نیازها و اقتضائات مدرن و جدید مى باشد. بنابراین، مدرنیزاسیون، فرایندى است که در یک جامعه یا کشور، براى مدرن کردن شیوه ها و امور مختلف در سطح گسترده اجرا مى گردد. همچنین مى توان گفت: تلاش و سیاستى اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و آگاهانه است که براى نزدیک ساختن جوامعى که از اوصاف و عناصر مدرنیته برخوردار نیستند، به وضع جوامع مدرن صورت مى پذیرد. از آن جا که موطن اصلى مدرنیزاسیون، جوامع غربى است، مى توان آن را با «غربى سازى» (Westernization) نزدیک و یا حتى برابر دانست.
د) مدرنیسم (Modernism): در فارسى از آن به نوگرایى و تجدّدگرایى تعبیر مى شود که مرکّب از واژه ى «Modern» و پسوند «ism» است، که نشان دهنده ى نوعى گرایش و مکتب مى باشد. معناى لغوى آن گرایش به نوین و تجدّد است، اما در اصطلاح، تعریف مورد اتفاقى ندارد. برخى آن را محدود به قلمرو یا فاصله ى زمانى خاصى کرده و بعضى آن را به نحوى عام تعریف کرده اند و عده اى نیز دو معناى عام و خاص را براى آن ارائه داده اند. در ذیل، برخى از این سه نوع تعریف را بیان کرده و نتیجهگیرى خواهیم کرد:
از تعاریف محدود مى توان به تعریفى اشاره کرد که برخى گفته اند مى توان آن را دال بر یک حرکت محدود تاریخى در بستر هنر، در خلال سال هاى 1850 تا 1950 میلادى دانست.
«گیدنز» با به کار بردن واژه ى «مدرنیته» به جاى «مدرنیسم»، آن را به شیوه هایى از زندگى یا سازمان اجتماعى مربوط مى داند که از سده ى هفدهم به بعد در اروپا پیدا شد و به تدریج نفوذى کم و بیش جهانى یافت.
از تعاریف عام «مدرنیسم»، مى توان به این تعریف اشاره کرد مدرنیسم عبارت است از «فرهنگ و فلسفه ى تمدّن مدرن» و یا این تعریف که مدرنیسم عبارت است از اندیشه ها یا شیوه هاى مدرن و جدید در مقابل ایده ها و اندیشه هاى سنّتى; به ویژه در جنبه هاى مربوط به دین و هنر. این تعریف از آن رو عام است که هم بر اندیشه ها و شیوه ها نظر دارد و هم آن را مربوط به همه ى ابعاد مى داند; هر چند بر جنبه هاى دینى و هنرى تأکید بیشترى دارد. همچنین این تعریف نیز کم و بیش از جمله تعاریف عام محسوب مى گردد که گفته مى شود مدرنیسم را مى توان یک تغییر اجتماعى بسیار نافذ و پردامنه دانست که بر ساختارهاى اقتصادى، اجتماعى، سیاسى، ادارى و دینى جامعه تأثیر مى گذارد.
اما از تعاریف و توصیفاتى که مدرنیسم را بر اساس دو معناى عام و خاص تبیین کرده اند، مى توان به بیان زیر اشاره کرد:
مدرنیسم داراى دو معناى عام و خاص مى باشد. معناى عام آن به گرایش مثبت نسبت به هر چیز جدید یا نودوستى اطلاق مى شود. این مفهوم، به مصادیق فراوانى اشاره مى کند و بر اساس آن، در هر سطح و هر نوعى از پدیده هاى گوناگون، شکل و نوع نوین آنها ترجیح داده مى شود. مثلاً در جامعه ى کشاورزى، استفاده از ابزار نوین و در روابط اجتماعى، ایجاد دوستى و روابط جدید، بهتر و ارزشمند تلقى مى شود. اما معناى خاص آن با تاریخ جدید غرب پیوند خورده است و داراى دو بعد اصلى مى باشد: برخى از دیدگاه ها بر جنبه هاى عینى تجربه ى تاریخى نوین غرب، نظیر گسترش شهرنشینى و فرایند صنعتى شدن تأکید مى کنند; گروهى نیز جنبه هاى ذهنى ـ اندیشه اى آن را کانون توجه خود قرار داده، آن را نشانه ى آغاز دوره ى فکرى نوین در غرب تلقى مى نمایند. این گروه، بیشتر با تأثیرپذیرى از اندیشه هاى «هگل»، بر آن هستند که در این دوره، خرد مدرن ظهور کرده است و خرد مدرن را مسؤول مدرنیته مى دانند. از نظر این گروه، تفکر در ماهیّت واقعیت ها، روابط پدیده هاى جدید، کشف قانونمندى هاى آنها، اسطوره زدایى از جهان، تکیه بر خرد انسانى و خرد تاریخى و خرد اجتماعى، ویژگى بارز خرد مدرن مى باشد.
تعاریف و توصیفات فوق درباره ى مدرنیته، مدرنیزاسیون و مدرنیسم، با همه ى اختلافاتى که دارند، از وجوه مشترک و عامى نیز برخوردارند. در واقع، مدرنیته وضع و مرحله اى تاریخى است که در تاریخ غرب، در خلال چندین سده و به تدریج صورت پذیرفته است; مدرنیزاسیون، خط مشى و سیاستى اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى است که جهت نزدیک ساختن وضع کشورهاى غیرغربى به وضع تجدّد غربى در پیش گرفته مى شود; و مدرنیسم، ایدئولوژى خاصى است که تحقّق تجدّد غربى را ممکن یا ضرورى و به هر حال مطلوب مى داند. طبق این بیان، مدرنیسم در بردارنده ى دو مقوله ى دیگر یعنى مدرنیته و مدرنیزاسیون نیز مى باشد و از این رو این سه مفهوم در واقع سه وجه از یک مثلث مى باشند.
اما، به رغم این وجوه اشتراک، همچنان که پیداست، تعاریف مزبور بسیار کلى و از جهاتى مبهم است; به همین دلیل، بسیارى آن را غیرقابل تعریف، و برخى نیز آن را مفهومى متعارض دانسته اند که معناى خود را هم از موارد سلبى و هم از موارد ایجابى خود مى گیرد. البته ما نمى خواهیم هرگونه تعریف از مدرنیسم را رد کرده و آن را مفهومى متعارض تلقى کنیم; اما باید بدانیم که نمى توان براى این پدیده نیز همچون بسیارى از پدیده هاى مربوط به علوم انسانى و فرهنگ، تعریف جامع و کاملى ارائه داد; از این رو به نظر ما بهترین رویکرد در تبیین و توصیف این پدیده، آن است که پس از ارائه تعریف مختصر و نسبتاً جامع (همانند تعاریف پیش گفته)، به بیان ویژگى هاى اساسى آن در عرصه هاى مختلف پرداخته شود که در پاسخ به پرسش دوم به این مهم خواهیم پرداخت.
--------------
خیلی طولانی شد؟ نه! 39 تای دیگه به این طول نیست. شاید...
..::یاعلی::..
مقدمه
وقتی سر یک موضوع دینی یا فلسفی با چند نفر بحث یا مجادله دارید، شاید به این فکر نکنید که احتمالا برخی مسایل ریز و در عین حال مهم میتواند این بحث را به پایان برساند یا دستکم موقتا رضایت نسبی دو طرف را برآورده کند. در این جا قصد دارم یکی از آن راههایی که به نظرم میتواند چند مسئلهی مهم را تا حدودی رفع کند مطرح کنم.
این صرفا یک حصر منطقی و ساده برای راحتتر درک کردن برخی گفتمانهای پیچیده است. این حصر را در بسیاری از حوزهها میتوان مطرح کرد و از نتایج آن استفادههای مفیدی نیز میشود؛ برای نمونه در پایان بحث چند مورد از استفادههای آن را نیز مطرح خواهم کرد.
داده و گزاره
در این جهان پهناور ذهن سیال و هرزهگرد انسان به واسطهی حواس چندگانهاش مقدار بسیار زیادی دادهی مختلف دریافت میکند. این دادهها میتواند در حوزههای مختلف دینی، زیستی، اخلاقی، عرفانی، فلسفی و ... باشد. قسمت اعظمی از این دادههای گوناگون و بیشمار را میتوان به صورت گزارههایی با دستور زبانی واضح و بیابهام بیان کرد.
برای مثال در خواب دوشینه جسمی تخت شبیه زمین سوار بر شاخهای گاو میبینید. صبح میشود و شما فورا این داده، که شب به ذهنتان متبادر شده است، را به گزارهای تبدیل میکنید: «زمین تخت است و روی شاخهای گاوی قرار دارد.» این گزاره فارغ از صحتش حاوی معنا و مفهومی خاص است.
با این اوصاف میتوان گفت اقیانوسی از گزارهها موجود است و ما هرجا که فکر میکنیم یا هر جا که دادهای را به حوزهی اطلاعاتمان وارد میکنیم یا هر کاری میکنیم که به نوعی دادهای تبدیل به گزارهای شود، داریم به این اقیانوس گزارهها گزارهای میافزاییم.
انواع گزاره
حال فرض کنید در این اقیانوس گزارهها مشغول قدمزنی هستید و به گزارهای برمیخورید؛ این گزاره را فارغ از منشا صدورش میتوان در یکی از سه دستهی زیر گنجاند:
1. گزارههای خردپذیر:
گزارههایی که برای خرد انسان قابل پذیرش است؛ منظور از خرد در اینجا همان عنصریست که مدعی هستیم در وجود همه (یا با تسامح اغلب) انسانها مشترک است. اگر این عنصر را فطرت آدمی قرارداد کنیم، گزارههای متنوعی را بدون دردسرهایی از قبیل اثبات منطقی یا علمی وارد این حوزه کردهایم؛ مانند اغلب گزارههای اخلاقی یا برخی گزارههای دینی؛ مانند «خدا وجود دارد.» یا ...
اما اگر نپذیریم انسانها دارای فطرت واحدی هستند، ناچار باید فقط عقل را به عنوان سنگ محک پذیرش گزارهای قلمداد کنیم. در این صورت پیشبینی میشود ابتدا یک سری گزارهی بدیهی منطقی و سپس شکل تعمیم یافته و پیچیدهی همین گزارههای بدیهی را در دستهی گزارههای خردپذیر جای دادهایم.
2. گزارههای خردستیز:
دقیقا خلاف بند قبل گزارههایی را شامل میشود که از خرد مقبول اغلب انسانها آن را نپذیرد و کاملا با صحتشان مخالفت کند. این دسته نیز ابتدائا واجد گزارههایی واضح و بدون بحث هستند؛ مثلا گزارهی «گزارهای وجود دارد که هم درست است هم نادرست.» بدون فکر راهی این دسته از گزارهها میشود.
3. گزارههای خردگریز:
اما نقطهی اساسی این حصر در اینجاست. اغلب گزارههایی که در جهان (مخصوصا معاصر) ما با آنها برخورد داریم در این دسته قرار دارند. یعنی خرد انسانها (با همان تعریف مذکور) ابتدائا قادر به سنجش صحتشان نیست. یعنی این گزارهها از حوزهی پرداخت خرد انسانها خارجند، مگر تا وقتی که به نوعی این خرد به کمک وسایلی علمی، دینی، یا فلسفی بتواند دربارهشان قضاوت کند و آنها را در یکی از دو دستهی پیشین جای دهد.
واضح است که در ابتدا فراوانی این نوع در عین نامتناهی بودن هر سه دسته بسیار بیشتر از انواع دیگر است. اما این بزرگی رو به کاهش دارد. دلیلش را در ذیل «نمونهی دوم؛ توسعهی علم» خواهم گفت.
نمونهی اول؛ مسئلهی ایمان
هنگامی که کسی به دینی گرایش دارد و خود را پیرو فرامین آن دین میداند، نادانسته خیل عظیمی از گزارههایی را که پیش از آن خردگریز قلمداد میکرده است پذیرفته و صحتشان را، بنابر اعتمادی که به معارف آن مذهب دارد، قبول کردهاست. به عبارت دیگر ایمان به مبدأی ماورای طبیعت تکلیف بسیاری از گزارههای خردگریز را یکسره کرده و آنها را به تبع آن مبدأ در زمرهی گزارههای خردپذیر یا خردستیز میشمارد.
مثال معروفی که در اینباره میتوان زد، همان نقل قول مشهور از ابن سینا است که دربارهی وجود عالم برزخ میگوید: (نقل به مضمون)
«هیچ دلیل علمی و فلسفی برای وجود عالَم برزخ نیافتم. اما چون آن «صادق مصدَّق» (منظور نبی مکرم اسلام است.) گفته است، میپذیرم که عالم برزخ حقیقت دارد.»
گزارهی «جهان برزخ وجود دارد.» اساسا خردگریز است. اما بوعلی به واسطهی ایمانش به محمد [ص] ابهام این گزاره را برطرف کرده و صحتش را میپذیرد. اما هنوز هم خارج از مذهب اسلام/تشیع ما باید آن گزاره را خردگریز بنامیم.
نمونهی دوم؛ توسعهی علم
میدانید که نظریهای وجود دارد که بر مبنای آن علم را به همهی امور مسری میداند و ادعا میکند هیچ زمینهای وجود ندارد که از گزند اظهار نظر علم مصون بماند و دیر یا زود قلمروی علم مرزهای هر مبحثی را درمینوردد.
با توجه به انواع گزارهها میتوان ادعا کرد علم یا عالِم هم در اقیانوس گزارهها قدم برمیدارد و به گزارههایی از هر سه نوع برمیخورد. او اگر گزارهای خردپذیر بیابد آن را در کشکول خود محفوظ میدارد. اگر هم گزارهای خردستیز به تورش بیفتد با تصدیق غلط بودنش آن را رها میکند. اما اگر به گزارهای خردگریز برخورد کرد سعی میکند با همان روشهای مشخص علمی (مثل روش تجربی گالیله و ...) به همراه گزارههای خردپذیری که با خود دارد به حل این ابهام برآید و صحت این گزارهی فعلا خردگریز را تحقیق کند.
اگر موفق شد، این گزاره، بسته به درست یا نادرست بودنش، در دستهی خردپذیر یا خردگریزها جای میگیرد و علم موفق شده است یک گام در جهت توسعهی خود رو به جلو بردارد. اما اگر آن گزاره از چنگ علم رهایی یافت و همچنان خردگریز ماند، یعنی علم فعلا در آن حوزه قادر به توسعه و اظهار نفوذ نیست. این هم یا به دلیل ضعف روشهای علمی است یا به دلیل کمبود گزارههای درستی که بر مبنای آنها بتوان نتیجهگیری مطلوب را کرد.
با این حساب با پیشرفت علم از تعداد گزارههای خردگریز این اقیانوس بیکران روز به روز کمتر میشود و به گزارههای خردستیز و خردپذیر افزوده میشود.
آن روزی که همه سرگردانیم، قلمهایمان از ترس شهریاران جبار خشکیده و دادخواهی افسانهایست در اذهانمان...
آن روزگاری که شهریاران نه نمایندهی مردم، بلکه خدایگانند ...
روزگاری عجیب؛ مردمی دادخواه و سنت پرست، شهریارانی خودخواه و قدرتطلب و تویی سنت شکن...
و روزگاری نیچهای؛ گربههای سنگی و سنگینوزنی که خدایان ادوار اولیه بودند، هنوز بر جای خود ایستادهاند، چگونه میخواهی واژگونشان کنی؟!
و دانشگاهی که دیگر به هجمههای غیرمنصفانه و قضاوتهای یکسویه خو کرده است. هراز چند گاه یکی پیدا میشود که دانشگاه را به سبب شکست چندرنگی و چندگانگی اصلاحطلبان در عرصه انتخابات نهم بنوازد و کوزهها و کاسههای باختن قافیه ۸۴ را برسر دانشجو بشکند . و طرف مقابل هم که وضعش از آغاز معلوم بود !!!
اگر نگاهی نیز به امروز جنبش دانشجویی افکنیم، خواهیم دید که تنها کار ویژهی جنبش دانشجویی مقاومت در برابر «کنش»های حاکمیت و «واکنش» در برابر آنهاست، طوری که عملا در مقام اپوزیسیون قدرت و حاکمیت قرار دارد.
و در مورد اصحاب سیاست و قدرت و رابطه آنان با دانشگاه ، تنها آن هنگام که دانشگاه بر مدار دلخواه آنها بگردد و کلام خوشایند آنان را فریاد کند، از دانشجوی فهیم، فعال و مطیع ابراز رضایت خواهند کرد و دانشگاه هم هرچه سالیان بگذرد و تجربهها اندوخته گردد، نکوتر در مییابد که تکیه بر اهل سیاست و ورود به دعاوی خطرناک قدرت خطایی مکرر خواهد بود . یعنی با این وجود همواره این ترس وجود داشته است که خط قرمز استقلال سیاسی جنبش دانشجویی شکسته شود و این جنبش را در جبههی قدرتطلبان و منازعهکنندگان قدرت مشاهده کنیم. عبور از این خط قرمز ممکن و میتواند به دلایل مختلف باشد، اما به نظر میرسد مهمترین دلیل آن «مطلوبیتخواهی» جنبش دانشجویی باشد. به این معنا که این جنبش از وضع «موجود» ناراضی و خواهان وضعیت «مطلوب» است، حتی رسیدن به این وضع را در کوتاهترین زمان ممکن میخواهد. این امر رگههای رادیکالیسم را در که در درون جنبش قرار دارد، فعال مینماید.
جنبشهای دانشجویی درواقع خود عضو یک جامعه در حال گذار است، به عبارتی جنبش دانشجویی – در ایران- به عنوان یک جامعهی نسبتا مدرن با داشتن برخی شاخصههای مدرن بودن، در یک بستر سنتی و در حال گذار، مانند جامعهی ایران، قرار دارد. این عدم تعادل و توازن منشا اصلی کنشها و واکنشهای جامعه و دانشگاه است. از یک سو دانشجو در یک فضای تاحدودی آزاد و پلورال به نام دانشگاه فعالیت میکند و واز سوی دیگر در ابعاد بزرگتر، جامعهای را مشاهده میکند که کاملا با این فضا بیگانه است؛ در اینجاست که عنصر «دانش» بهعنوان عنصر تمایزکنندهی این دو جامعه از یکدیگر خود را نمایان میکند. دانشجو آزادی را لمس می کند پس آزادی طلب میشود و علیه هرگونه قدرتی که با این مفهوم در تضاد باشد، میایستد ، حال اگر حاکمیتی مقتدر باشد یا جامعهای سنتی . پس نطفهی اصلی نقدها و اعتراضها شکل میگیرد و با شور و شوق جوانی آمیخته شده و جنبشی رادیکال و نقاد با نام جنبش دانشجویی را شکل میدهد.
نقدی هم که در اینجا بر جنبش دانشجویی وارد میشود، فراموشی حوزهای با نام «جامعه» و تاثیرگذاری بر آن است. کنشها و واکنشهای حاکمیت (قدرت سیاسی)و جنبش دانشجویی آنقدر بسیاراند که این جنبش حتی یکی از مهمترین کارویژههای خود که همانا تاثیرگذاری بر جامعه است را به باد فراموشی سپرده است.
در واقع در یک جمع بندی رابطه جنبش دانشجویی با ساخت قدرت از یک سو و جامعه از سوی دیگر معلوم شده و با وجود دیدی انتقادی و اصلاحی نهتنها دولت و قدرت سیاسی، بلکه بر جامعه، کنشهای یا تاثیرگذاریهای بر هریک از این دو در یک فضای عقلانی، تعریف میشوند.
و در نهایت باید عوارض همگامی دانشگاه با اهالی سیاست را برای نسلهای تازه بازگو کرد که هرگاه دانشجو از پوسته جوان کاورپوشی که یار دبستانی میخواند خارج شود و بزرگان را به چالش، پرسش و نکوهش گرفتار کند، چیزی جز یک بچه متوهم غیرقابل اعتماد برهمزننده بازی خطاب نخواهد شد. دانشجویی که در جامعه اش دیگر نه نماد دانش و علم ورزی و نه نماد بیداری و حرکت است ، دانشجویی که تنها مظهر فساد شده است !!!
--------------------------------------------------------------------
پی نوشت : این مقاله به مناسبت سالروز ۱۸ تیر نگاشته شده بود که با چند روزی تاخیر آمده است !
آیا امروز می توان از حضرت فاطمه(س) الگو گرفت؟
سوال من این نیست که آیا معصومین(ع) مصون از گناه و اشتباه بوده اند یا نه. پرسش من مربوط به موقعیت انسان های دیگر و توانایی آنها در الگو قرار دادن شیوه ی زندگی معصومین است. امام علی(ع) صراحتا می نویسد که کسی نمی تواند به جایگاه ایشان دست یابد. این دست نایافتنی بودن جایگاه معصومین آنها را همچون نماد هایی از خوبی مطلق و الگویی هایی اسطوره ای می سازد. از طرف دیگر حتی اگر آنها را دست یافتنی فرض کنیم برای الگوبرداری از آنها در زمان حال مسئله ی تاریخ بجا می ماند. اگر بتوان الگویی از گذشته برای حال یافت این الگو باید فراتاریخی و در نتیجه فرا انسانی باشد. اگر معصومین را الگوهایی فراتاریخی در نظر بگیریم باز از آنها الگوهایی اسطوره ای و نمادین ساخته ایم. همانگونه که شریعتی می گوید آنها گونه هایی بر اساطیر هستند. معصومین اسطوره هایی هستند که حقیقت یافته اند.
ولی جایگاه اساطیر در زندگی روزمره چیست؟ اینکه ما بدانیم یک اسطوره مظهر کامل صداقت یا وظیفه یا ... است چه تاثیری می تواند بر رفتار ما داشته باشد؟ یا حتی دانستن اینکه انسان می تواند به چنین درجه ای برسد چه کمکی به ما می کند؟ جز اینکه در قهوه ها آنها را نقالی کنند؟ کدام جنبه از اساطیر است است که با گذشت زمان همچنان الگوپذیر است؟ جواب من "عقیده" است.
همیشه نمی توان از عملی اسطوره ای تقلید کرد ولی همیشه می توان عقیده ای که موجب این عمل شده را عقیده ی خود ساخت.