محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

مانیفست آنارشیسم

 به مناسبت سالمرگ داستایفسکی:

                                         توطئه، اثر جیمز انسور

این یادداشت در ادامه‌ی معرفی شیاطین است. اما سعی دارم کمی هم به اصل اعتقاداتی که داستایفسکی به آن می‌تازد اشاره‌ای داشته باشم و از این راه با چند اصطلاح سیاسی و فلسفی آشنایی حاصل کنم. نخست پاره‌ای دیگر از داستان:

 

" شیگالی‌یوف ناگهان برپاخاست و گفت: «اجازه می‌دهید که واقعیتی را بیان کنم؟»

[ورخاوینسکی:] «واقعیت‌تان را بیان کنید!»

شیگالی‌یوف نشست و خود را آماده کرد و گفت: «تا جایی که من می‌دانم، و نمی‌شد نداست، شما خود، ابتدا یک‌بار و بعد بار دیگر با بلاغت بسیار، گرچه به بیانی بیش از اندازه تئوری‌وار تصویر روسیه را طوری رسم کردید که شبکه‌ی بی‌کرانی از حلقه‌ها آن را فرا گرفته است و هر یک این گروه‌های فعال، وظیفه دارد ضمن تبلیغ اندیشه، گروندگان تازه به دست آورد و شاخه‌ها و شعبه‌های محلی تأسیس کند و شبکه را تا بی‌نهایت گسترش دهد و نیز از طریق تبلیغات افشاگرانه‌ی بنیادین، پیوسته در تضعیف اعتبار و تخریب قدرت‌های محلی بکوشد و همه‌جا حیرت و بی‌اعتقادی ایجاد کند و تخم وقیح‌اندیشی بپراکند و رسوایی به پا کند و بی‌اعتقادی را هرچه عمیق‌تر سازد و نارضایی از وضع موجود و عطش به وضعی بهتر را در مردم تیز کند و سرانجام از طریق آتش‌سوزی که سلاحی مردمی است، در زمانی معین، در صورت لزوم، کشور را در پرتگاه درماندگی کامل ساقط کند. این سخنان، که من کوشیده‌ام کلمه به کلمه به خاطر بسپارم از از شما به عنوان نماینده‌ی مختار کمیته مرکزی به ما ابلاغ شد؟ آن هم نه کمیته‌ای، که تا امروز هیچ‌یک از ما چیزی از آن نمی‌دانیم، تا جایی که برای ما به صورت چیزی خیالی درآمده است!» " (شیاطین، ص 742)

 

به نظر این حقیر پررنگ ترین اندیشه ای که در جملات بالا موج می‌زند،‌ ایده ای است که به آنارشیسم معروف است. تاکنون جایگزین فارسی این واژه را نیافته ام. اما آنارشیسم چیست؟ 

نشان عمومی آنارشیست ها

آنارشیسم از واژه ی یونانی «آنارشی» گرفته شده و به معنی بی‌سروری، فقدان رهبری و فقدان حکومت است. واژه یونانی آنارشی، ریشه‌ای دو بخشی دارد؛ کلمه‌ی Archon به معنای حاکم و پیشوند An به معنی فاقد. از این روی، آنارشی به معنی وضعیتی فاقد حاکم میباشد. از نظر لغوی آنارشیسم آموزه‌ای مبنی بر این اعتقاد است که اکثر مشکلات اجتماعی، ناشی از وجود حکومت بوده و در مقابل آن به‌عنوان بدیل، تعداد بسیاری از اشکال تشکیلات داوطلبانه اجتماعی وجود دارند. مخالفانش آن را هرج و مرج طلبی نامیده‌اند و آن را این‌گونه معنا می‌کنند که در راه رسیدن به این هدف از توسل به خشونت نیز چشم پوشی نمی‌کنند. درادامه‌ی تعریف، باید گفت آنارشیست کسی است که سعی در ایجاد جامعه‌ای بدون حکومت می‌نماید، ولی به نظر می‌رسد هدف او نتیجه‌ای جز هرج و مرج و وسیله‌ای جز خشونت ندارد. البته خود آنارشیست‌ها (که بد نیست بدانید تولستوی روسی نیز جزو آن‌هاست) فعالیت‌هایی نظیر مبارزات مسالمت‌آمیز گاندی را سرلوحه کارهای خود قرار می‌دهند. از نظر مارکسیست‌ها، آنارشیسم چیزی جز جملات کلی علیه استثمار سرمایه داری، بدون درک ریشه‌ها و علت آن‌ها، نیست. و به بهانه‌ی این‌که شخصیت انسان آزاد است، به اصالت فرد و حفظ آزادیهای فردی اهمیت می دهد و هر نوع حکومت و قدرت سازمان یافته (حتی دولت پرولتاریایی) را به عنوان اینکه وسیله‌ی استثمار و خفقان مردم است رد می‌کند. این‌جاست که فرق آنارشیسم با مارکسیسم و سوسیالیسم نمایان می‌شود. (منبع: نسل پویا و ویکی‌پدیا)

 

* نقاشی صدر متن، اثری است از نقاش اکسپرسیونیست بلژیکی جیمز انسور،‌ به نام توطئه (Intrigue). این تصویر روی جلد کتاب شیاطین نقش بسته بود و من آن را بی ارتباط با این بحث ندیدم. تصویر میانی نیز نشان عمومی آنارشیست‌هاست.

نه از چهل - تفاوت ماهوى جامعه ى مدرن و سنّتى

"ب"


سلام


این یکی کوتاه است. داشته باشید تا پست بعد «مراحل تکوین نو گرایی در غرب» و بعدش هم «آثار و پیامد های مدرنیته» خب به مراتب خیلی جذاب ترند.



--------------


تفاوت ماهوى جامعه ى مدرن و سنّتى:


ممکن است برخى به جنبه هاى صورى و ظاهرى جهان مدرن نگریسته، آنها را با جنبه هاى جهان سنّتى مقایسه کنند و در نتیجه بگویند آنچه که مدرنیته را مدرن ساخته، ماشین و ماشینى کردن زندگى و صنعت، و صنعتى کردن جهان و حاکم شدن استانداردهاى پیشرفته ى زندگى و دیگر ویژگى هاى صورى جهان مدرن است، اما جامعه شناس امریکایى پیتربرگر (Peter Berger) سؤال کاملاً بجا و درستى را مطرح ساخته است و آن این که آیا در این صورت ما همان مصریان باستان نخواهیم بود که سوار بر هواپیما (و برخوردار از جلوه هاى صنعت و فناورى) گشته اند؟


اگر تنها به جنبه هاى صورى و مادى قضیه توجه کنیم، بدان معناست که تفاوت جامعه ى مدرن با سنّتى صرفاً ابزارى و صنعتى است و نیز مدرن سازى کشورهاى توسعه نیافته، تنها از طریق به کارگیرى ابزارهاى صنعتى و ماشینى صورت مى گیرد و هیچ رابطه اى با فرهنگ و روان شناسى آن کشورها ندارد; اما مشکلات پیچیده ى اجتماعى و فرهنگى که از ره آورد مدرن سازى، دامنگیر جهان مدرن شده است، بطلان این مطلب را ثابت مى کند. در واقع، تفاوت جوامع مدرن با سنّتى، صرفاً مربوط به پیشرفت هاى صنعتى نظیر هواپیما نیست، بلکه مربوط به اندیشه و فرهنگ انسان هاست. بنابراین، انسان مدرن در جامعه اى زندگى مى کند که در بردارنده ى شاخصه هاى مدرنیسم به صورت جامع مى باشد. آنچه که ویژگى هاى صورى و ابزارى مدرنیته را فراهم ساخت، اندیشه و تفکر آن بود.



---------------



یا علی

چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود ؟!

 

اگر در کربلا طوفان نمی شد ، کس نمی فهمید


چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود ؟!


آنچه در ادامه می آید چکیده ای است از صحبت یک ساعت و نیمه اینجانب در میان جمع برخی از دوستان که به اختصار می آورم :


نگاه و بررسی به واقعه عاشورا و جریان نهضت کربلا بارها و بارها از طریق افراد و گروههای مختلف با سطح فکر و نوع بینش خاص خود صورت پذیرفته است و جالب اینجاست که در این جریان شناسی هر کسی از ظن خود یار عاشورا می شود . در واقع از این واقعه هم می توان آزادگی و آزادی خواهی امام حسین و به تبع آن نقش عاشورا در مردمسالاری و حتی آزادی مطبوعات را درآورد و هم می توان به نفع بحث ولایت مداری و تبعیت محض و مطلق از ولی سود جست . کما اینکه در جامعه هر یک از این مباحث با بیانی کمتر یا بیشتر از این ارائه می شود .


ولی من نمی خواهم در این بحث همانند تمام مباحث روشنفکری مسلک ضد عوام گرایی و به جهت دریافت قصد و منظور حقیقی جریان عاشورا و یا کنکاش پیرامون رمز ماندگاری و علل گستردگی پاسداشت این حرکت در میان تک تک توده های مردم و یا انتقاد از نحوه های عزاداری تحریف شده و الی آخر بپردازم بلکه برعکس می خواهم بگویم هر کس و هر فرد ( به معنای اخص کلمه فرد ! ) باید از ظن خود یار و یاور عاشورا شود که مگر نه این است که از هر نوع و تیپ شخصیتی در این جریان مشاهده می شود . متاسفانه سواد ناقص تاریخی ما که قد نمی دهد ولی در همان حد که همه مان می دانیم و شنیده ایم اگر بخواهیم اول از گروه خوب ( اینوری ها البته اگر ما اینوری باشیم ! ) شروع کنیم از دم دستی ترین ملاک که تفکیک سنی باشد را مد نظرقرار دهیم از ۶ ماهه تا ۷۵ ساله ( از مراسم شیرخوارگان حسینی تا سالخوردگان حسینی ! ) و به تبعش از کودک و نوجوان و جوان و میانسال هم می توان یافت ، از منظر تفکیک جنسیتی که خود دیگر واضح و مشخص است که از زن و مرد که حاضرند و نقشی دارند . دیگر بماند که سیاه و سفید و فقیر و غنی هم بود . البته تا در همین طرف خوب هستیم یک تفکیک اساسی تر و قابل مطالعه تر تفکیک فکری و عقیدی ( که صد البته نه به معنای تضاد و تمایز بلکه فک از جهت سطح نگاه و نوع فکر همگی در یک راستا ! ) هم حتی قائل شویم منتهی این جریان شناسی باز هم از آن بحث های مطالعاتی در شخصیت های کربلاست که واقعآ لازم است .


و اصل کلام من در این قسمت این است که در میان همه این هفتاد و دو خوب به علاوه خاندان ، هر کس به هر دلیل و نحوی با یکی از این نقش های جریان ساز بیشتر احساس قرابت می کند و به دنبال آن ارادات و علاقه مضاعفی می ورزد . در واقع در جریان کربلا هر کسی ، شخصیتی خاص خودش را دنبال می کند ( که این ها همه در کنار کلیه افراد این جریان هستند منتهی این شخصیت خاص تر است از نظر او ! ) حتمآ شما هم همچین شخصیتی را برای خود دارید ؟!؟!


در ادامه اگر به آن طرف بدها هم برویم خواهیم دید که از هر نوع گروه شر و تفکر و اندیشه کج و زشت می شود پیدا کرد ( در حقیقت همان ۳ گروه اصلی و تاریخی بدی و پلیدی ( و به تعبیر دکتر شریعتی سه دشمن رسالت و رستگاری ! ) که همواره دامن گیر بشر در کل دوران حیاتش بوده است را می شود یافت : قاسطین ( افراد آشکارا ستمکار کربلا ( دشمن آشکار حقیقت )) ، مارقین ( افراد دچار کج فهمی و کم آگاهی و تعصب در جریان کربلا ( بی شعور حقیقت نشناس )) ، و در نهایت ناکثین (دوستان و همرزمان نیمه راهی در واقعه کربلا (حق شناس خیانتکار )) ! پس حتی افراد مایل به بدی هم می تواننند تیپ مورد علاقه خود را از هر جهت که بخواهند ( از نظر نفهمی بگیر تا قساوت قلب ! ) در گروه آن وری پیدا کنند !


بحث دیگر من در این باره است که در جریان کلی واقعه عاشورا از ابتدا تا انتها ( البته ابتدا و انتهای تاریخی و محدود به زمان آن مد نظر من است وگرنه مشخصآ عاشورا ابتدا و انتهایی ندارد ! ) تمامی انواع و اقسام صفات خوب و بد موجود در عالم هستی و نهاد و سرشت آدمی به نمایش در می آید . من اینچنین ادعا می کنم و برای اثبات آن هم همه می توانند از هر صفت مصادیقی ذکر کنند منتهی باز هم اینجا نیازمند مطالعه بس دقیق و جریان شناسی کامل نهضت است . گویا جهان آفرنش در یک بازه جمع شده است .


در آخر هم به نقش اول این جریان اشاره کنم ( همان طور که هر اتفاقی یک شخصیت اصلی دارد که البته این مقام به منظور تعیین جایگاه و ایجاد رتبه بندی و قائل شدن به برتری برای آن نقش اول نیست و بیشتر به همان فرد محبوب و مورد علاقه این جریان باز می گردد منتهی این بار قدری فراتر از یک حب و احساس و علقه شخصی بلکه با دلیل و توجیه همراه است . ) و نظر افراد هم به نسبت شناختشان (این بار گقتم شناخت ! ) متفاوت است همان گونه که من قائل هستم زینب شخصیت اصلی و نقش اول جریان کربلاست ( حتمآ هم شما به نقش اولی کسی اعتقاد دارید ؟! ) . در حقیقت اینجا زینب به معنای اصلی نام خود می رسد ( و زینب ، زینت اب می شود و برای علی جز همچین زینتی را نمی توان متصور شد ! ) جدای از آن زینب آئینه تمام نمای ۵ نفر اصلی آفرینش می شود و در کربلا درس تمام این مکتب را یک جا پس می دهد و با بیشترین نمره قبول می شود ! ( زینب هر چند آن طور که نشاید جدش را درک ننمود و از وجود مادر زود بی بهره شد ولی تحت تعلیم پدر بود و نماینده تمام عیار او و دو برادر خود را به خوبی نیز همراه بود ! )( و جدای از زینب هر یک از آن ۴ نفر خود به طریقی در این جریان حاضرند که بماند تا بحث بیش از این به درازا کشیده نشود ) .


در جمع بندی آخر ، این ها نکاتی چند بود که ( با تمام تلاشم در اختصار متن اصلی صحبتم ! ) توانستم در حد فهمم از جریان نهضت عاشورا بفهمم ، دو سوال درونی از شخصیت مورد ارادتتان و نظرتان در مورد نقش اصلی این حرکت پرسیدم که اگر جواب بدهید ، بد نیست !



چند جای پیشنهادی هم برای این ایام که سخنرانی اش می ارزد :


۱ )


سخنرانی سید محمد خاتمی / روز جمعه 28 دیماه بعد از نماز مغرب و اعشاء / محل برگزاری خیابان ایران شهر - خانه هنرمندان ایران


۲ )


ــ پنج شنبه (شب تاسوعا) با حضوردکتر محسن آرمین (سخنران دوم متعاقبا اعلام می‌شود)
ـ جمعه (شب عاشورا) با حضور مهندس لطف‌الله میثمی و دکتر علیرضا علوی‌تبار
ــ شنبه (شب شام غریبان) با حضور سرکار خانم فریده ماشینی و دکتر محسن کدیور


( از ساعت ۱۹ تا ۲۱:۳۰ )


آدرس: خیابان سمیه – بین سپهبد قرنی و استاد نجات الهی – پلاک 180 ( دفتر مرکزی جبهه مشارکت )

۳ )

برنامه های حسینیه ارشاد ( از ساعت ۱۹:۳۰ الی ۲۱:۳۰ )


ــ پنج شنبه (شب تاسوعا) : جناب آقایان اکبرین و رهامی

ـ جمعه (شب عاشورا) : جناب آقایان کدیور و مهدوی

ــ شنبه (شب شام غریبان) : جناب آقایان سحابی ، اشکوری و ظریفیان


هشت از چهل - انکار سنت و سکولاریزم در مدرنیسم

"ب"

سلام

"الف" و "ب" و "ج" از جهان بینی مدرنیسم را در پست های قبلی گفتیم و "د" و "هـ" اش  را هم اینجا می گوییم باشد که .... باشد که دانشجو شویم.

نگران Pdf ها نباشید. گفته بودم که دوخت و دوز دارد.

 

-----------

 

د) انکار سنّت ها

در مورد انکار سنّت ها، که یکى دیگر از ویژگى هاى اندیشه ى مدرنیسم است، باید گفت از نظر ادیان آسمانى و به ویژه دین اسلام، هیچ گاه نمى توان چیزى را به صرف سنّتى بودن رد کرد و یا چیزى را به صرف مدرن و نو بودن پذیرفت. آنچه که از تعالیم اسلام فهمیده مى شود، ارزیابى همه ى امور بر اساس مبانى پذیرفته شده ى دینى و احکام عقلى است و این مستلزم رعایت اعتدال و عدم افراط و تفریط مى باشد. البته نباید اعتدال را با عدم اراده ى استوار یا تردید در مسائل دین یا عدالت خلط کرد. اعتدال به معناى داشتن حکمت، براى تشخیص حماقت آمیز بودن انواع افراطى مدرنیسم و سنّت گرایى و برگزیدن راهى درست از میان آنهاست. در هیچ عرصه اى، اعم از عرصه ى آموزه ها، اقتصاد، نهادها و نظام هاى اجتماعى و انواع نمودهاى فرهنگى و جز آن، هرگز نمى توان چیزى را تنها به دلیل سنّتى بودن آن پذیرفت، یا به دلیل مدرن بودنش رد کرد.  بدین ترتیب، تنها دغدغه ى انسان مطلوب در اندیشه ى اسلامى، رسیدن به حقیقت و حقانیّت مى باشد; این انسان نه عقده ى سنّت شکنى دارد و نه تعصب بر کهنه گرایى.

 

هـ) سکولاریسم

در مورد سکولاریسم نیز مباحث متعدّدى وجود دارد که از جمله مى توان به مبانى و دلایل منتقدان به آن اشاره کرد. پیش تر گفتیم که عناصرى چون انسان گرایى، عقل گرایى، فردگرایى و علم گرایى از جمله بنیان هاى سکولاریسم مى باشند و با توجه به نقدى که از این عناصر ارائه شد، این عناصر مورد پذیرش دین و تعالیم دینى نیست. در واقع، دین با نقد و ایجاد تعدیل در عناصر فوق، سکولاریسم را نیز برنمى تابد.

 

معتقدان به سکولاریسم، صرف نظر از مبانى آن، به دلایلى تمسک جسته اند که در این جا نمى‌توان به همه ى آنها پرداخت، اما اشاره به برخى از آنها سودمند خواهد بود. یکى از دلایلى که معتقدان به سکولاریسم به آن تمسک جسته اند، این است که امور اجتماعى انسان همواره در حال تغییر و تحوّل است; در حالى که دین از درون مایه و محتوایى ثابت برخوردار مى باشد. بنابراین، دین نمى تواند در امور اجتماعى آدمى دخالت کند.

 

باید گفت، هیچ یک از مقدمات این استدلال به طور مطلق درست نیست; چرا که اولاً، همه ى تغییرات اجتماعى، تغییراتى بنیادین تلقى نمى شوند، بلکه برخى از آنها صرفاً تغییر در شکل و قالب است. مثلاً در روابط حقوقى و اقتصادى، قراردادهایى نظیر بیع و اجاره، هم در گذشته و هم امروز وجود داشته و دارند، اما تنها تفاوتى که بر اثر گذشت زمان به وجود آمده، این است که غالب این قراردادها در جوامع معاصر، متفاوت و پیچیده شده اند، اما محتواى حقوقى آنها ثابت مانده است. از این رو، دین امروزه نیز در به رسمیت شناختن و تعیین مقررات و شرایط آنها کارآمد و راهگشاست.

ثانیاً، نمى توان همه ى آموزه هاى دینى را ثابت و غیرقابل انعطاف دانست; چرا که در اسلام عناصرى تدارک دیده شده است که بخشى از تعالیم دینى را انعطاف پذیر و منطبق با تحوّلات زمانه مى سازند; عناصرى چون توجه به روح و هدف زندگى و عدم تصلّب بر شکل و ظاهر آن، بیان قوانین ثابت براى نیازهاى ثابت و پیش بینى قواعد انعطاف پذیر براى نیازهاى متغیّر، تشریع اجتهاد، تشریع احکام اوّلیه و ثانویه، نقش مهم عقل در اجتهاد و استنباط احکام دین و اختیارات ویژه ى حاکم اسلامى.

 

یکى دیگر از دلایل معتقدان به سکولاریسم، عدم قطعیّت فهم متون دینى است. کسانى، با تأثیرپذیرى از مباحث مطرح در هرمنوتیک، بر آن شده اند که هرگونه فهمى، اعم از فهم متون دینى یا غیردینى، متأثر از پیش دانسته ها، پیش فرض ها، انتظارات و علایق مفسر مى باشد. با پذیرش این مبنا، مرجعیّت دین در امور اجتماعى و سیاسى زیر سؤال مى رود; چرا که بر اساس این مبنا، ممکن است فهم کسانى که دخالت دین را در امور اجتماعى و سیاسى الزامى مى‌دانند، متأثر از پیش فرض ها و انتظارات آنها باشد. از این رو، اگر افراد دیگرى با پیش فرض هایى دیگر به استنباط از متون دینى بپردازند، ممکن است به نتیجه ى دیگرى دست یابند و مثلاً دین را در امور اجتماعى دخیل ندانند و تنها قلمرو آن را عرصه هاى فردى و عبادى بدانند.

 

این استدلال نیز تام نیست. شکى نیست که پیش فرض ها و انتظارات مفسر در فراگرد تفسیر متن تأثیرگذار است، اما استخراج از متن داراى قواعد ویژه اى است که با رعایت آنها، نتیجه‌ى حاصله تابع فهم هاى گوناگون نخواهد بود; اولاً، مفسر باید از دخالت دادن انتظارات خود در فرایند تفسیر پرهیز کند، و از همین رو در روایات متعدّدى از تفسیر به رأى نهى شده و در برخى از روایات، کسانى که تفسیر به رأى مى کنند، فاقد ایمان شمرده شده اند;  ثانیاً، هر لفظ، داراى معناى خاص خود مى باشد و نمى توان هرگونه معنایى را بر آن تحمیل کرد. جملات نیز کاملاً در پیوند با یکدیگر مى باشند و در نهایت، سیاق واحدى را تشکیل مى دهند که تحمیل هر معناى دلخواهى را برنمى تابند; ثالثاً، در هر دانشى تنها اظهارنظر متخصصان، معتبر و موثق مى باشد.

 

البته در این باب قلت و ان‌قلت زیاد است اما بماند برای زمان اقتضایش.

 

موضوع بعدی "تفاوت ماهوى جامعه ى مدرن است با جامعه سنّتى."

 

------------

پ ن: برایم مجهول است سکوت و بی نظر بودن رفقا منشاءاش کج‌نویسی ماست یا چیزی دیگر. و این جهل باعث می شود خیلی به‌م خوش نگذرد و هی همه چیز را ارجاع دهم به زمان اقتضایش! انتظار داشتم متکلم وحده نباشم. حرف زدن که سخت نیست. نمیدانم چرا کسی اینجا شنیدن‌ را تمرین‌مان نمی‌دهد. مشکل کجاست؟

 

..::یاعلی::..

 

 

مدل انقلاب بسیج توده ها در نگاه به انقلاب ایران

تعریف توده: خیل عظیم افراد بی تفاوت و از نظر سیاسی بی طرف جامعه که در هیچ سازمان متشکلی برای رسیدن به نفع مشترک نمی توانند جمع شوند. آنها فقط در شرایطی خاص و بحرانی بواسطه احساس و عقیده ای مشترک مانند نارضایتی یا ملی گرایی یا مذهب گرد رهبری کاریزما متحد می شوند.

در ایران بخاطر نبودن طبقات اجتماعی و حتی طبقه اشراف، تمام مردم در برابر شاه به یک میزان آسیب پذیرند و مردم مرجع اجرایی و عامل بدبختی دیگری جز شاه و اطرافیانش نمی شناسند، برخلاف غرب که عامل بدبختی را طبقات بالاتر می دانستند. از طرف دیگر به علت عدم مدرن شدن کشور مردم عادی درکی از مسائل فراتر از روستایشان نداشنتد. به این ترتیب جامعه توده وار به طور تاریخی در ایران ریشه داشته و فقط نیاز به شرایط ویژه ای داشته تا متحد شوند.

این شرایط به ۴ مرحله تقسیم می شود:

۱. ساده شدن عرصه سیاست : به طور مشخص توسط شاه و با گفته ی او در ۱۳۵۴ اتفاق افتاد: "هر ایرانی باید موضع خود را اعلام کند و جای هیچ بی طرفی وجود ندارد." سعی شاه در رقابت با مخالفانش و موجه جلوه دادن خود او را هم سطح مخالفانش پایین می آورد و به مردم امکان مقایسه می داد.

۲.قطبی شدن گسترده : در پی ساده شدن، عرصه سیاست ایران به سرعت قطبی شد. شاه در یک طرف به عنوان عامل تمام بدبختی ها و آیت الله خمینی در طرف دیگر نماد دین و خوبی در مقابل هم قرار گرفتند.

۳. سیاسی شدن قشر هایی که به طور معمول سیاسی نیستند : در عرض چند سال پیش از انقلاب جمعیت تهران از ۲ به ۴ میلیون نفر رسید. مهاجران که نمونه کامل توده هستند بواسطه  تورم کمبود مسکن و مبارزه پلیس با خانه های غیرقانونی، مخالف شاه می شوند. از طرف دیگر بخاطر مذهبی بودن در مراسم روزهای عاشورا و تاسوعا که به صورت راه پیمایی بودند شرکت می کنند و بواسطه احساس مشترک دینی و نارضایتی از شاه متحد می شوند. تبعید سران جامعه روحانیت مبارز به روستا ها توسط ساواک هم تاثیر زیادی بر این سیاسی شدن قشرهای غیر سیاسی داشت.

۴. تضعیف توان سرکوب گری حکومت : شاه تحت فشار کارتر و عفو بین الملل آزادی های سیاسی را زیاد می کند. آموزگار را به عنوان اپوزوسیون و رفرمیست نخست وزیر می کند. در مراسم رحلت شریعتی و مصطفی خمینی ساواک هیچ اقدامی نمی کند. در سال ۱۳۵۷ شاه رئیس ساواک را به زندان می فرستد و ...

در این وضعیت توده های ناراضی از شاه به رهبری آیت الله خمینی و به نام دین بسیج شدند و شاه را برکنار کردند.

نکته نهایی در این مدل نتیجه انقلاب است. پس از انقلاب تنها قدرتی که می تواند بر توده ها حکومت کند، حکومتی توتالیتر و مکتبی بر اساس همان عقیده مشترکی است که منجر به انقلاب شده.

 از جمله انقلاب های توده ای موفق دیگر می توان به چین مائوئیستی و آلمان نازی اشاره کرد. فرصت نیست، اما می توان به سادگی گذاره های اصلی این مدل را بر آنها تطبیق داد.

منابع:

کوهن، آلوین استانفورد، تئوری های انقلاب، ترجمه علیرضا طیب، نشر قومس

گلدستون، جک، مطالعاتی نظری، تطبیقی و تاریخی در باب انقلاب ها،  ترجمه محمد تقی دلفروز، انتشارات کویر،

همایون کاتوزیان، محمدعلی، تضاد دولت و ملت: نظریه تاریخ و سیاست در ایران، ترجمه علیرضا طیب، نشر نی

هفت از چهل - عقلانیّت و فردگرایی در مدرنیسم

 

"ب"

سلام

 

از مجموعه‌ی جهان بینی مدرنیسم  الف) جهان بینى علمى را در پست قبل گفتیم. ب) و ج)اش را هم الان می گوییم. مورد د) انکار سنت‌ها علاوه بر مورد هـ) ا ُُم هم که به موضوع سکولاریزم می پردازد را  هم یک پست اختصاصش می دهیم به شرط توفیق.

 

 اما ادامه:

 

ب)عقل و عقلانیّت

یکى دیگر از ویژگى هاى مدرنیسم، برداشت خاص آن از عقل و عقلانیّت است. مدرنیسم بر عقل ابزارى تأکید دارد. شکى نیست که هیچ دین آسمانى اى منکر عقل ابزارى نیست. آنچه که دین متذکر مى شود، این است که اولاً، مرتبه ى عقل محدود به عقل ابزارى نیست، بلکه مرتبه ى والاترى از عقل وجود دارد که وظیفه ى آن، همان طور که در عقل ابزارى مورد تأکید است، فقط شکل دادن به جهان آن گونه که آدمى مى پسندد نیست، بلکه به کشف ابعادى از حقیقت نیز مى پردازد. ثانیاً، همان عقل عملى و ابزارى نیز کارکرد مهم تر و ماندگارترى نیز دارد که عبارت است از راهیابى به حوزه ى ارزش ها و امور اخلاقى و نیز تدبیرگرى براى آبادانى فرجام زندگى (معاد). دین، گام را فراتر نهاده و حتى امر معاش را نیز در همین راستا قرار مى دهد و به آن هویّت و معناى مقدسى مى بخشد.  اساساً «نقد دینى به مدرنیته، در پویش آن براى ارتقاى سطح معاش مردم و یا در حرکت نوآورانه ى آن نیست، بلکه در بى التفاتى به غایت شناسى و مغفول گذاشتن جهت حرکت و سوگم کردگى (Loos Of Direction) آن است.»  ثالثاً، عقل ابزارى در انتخاب هدف و در تدبیر و برنامه ریزى هاى عملى خود، تنها بر «عملى بودن» و «کارآمدى» پاى مى فشارد که دربردارنده ى مضامینى چون سهولت، کم خرج بودن و سودمندى نیز مى باشد. از این رو، در این منظر، امور مهمى چون «وظیفه» و «تکلیف» بدون در نظر داشتن نتایج عاجل، جایى نخواهد داشت; اما بر اساس تعالیم دینى، عقل و عقلانیّت از مفهوم گسترده ترى برخوردار است و گاه اساساً وظیفه بر کارآمدى، سودمندى و جز آن، مقدم مى شود.  علاوه بر همه ى این تفاوت ها، ادیان آسمانى، اساساً باور به «عقل بسندگى» و بى نیازى از وحى را در هیچ یک از لایه ها و مراتب عقل انسانى برنمى تابند.

 

ج) انسان گرایى و فردگرایى

شکى نیست که همه ى ادیان آسمانى، کرامت و شأن بلند انسانى را ارج مى نهند. قرآن مجید همه ى طبیعت و مخلوقات و موجودات آن را مسخّر انسان مى داند و به رساترین نحو، کرامت انسان را گوشزد مى نماید (وَ لَقَد کَرَّمنا بَنى آدَم); اما در عین حال تصریح مى کند که آدمى با انحراف از مسیر مشخص الهى که در قالب ادیان آسمانى بر او عرضه شده است، از مقام حیوانات نیز فروتر مى رود. بدین ترتیب، دین، کرامت و محوریّت انسان را به مبدأ و مقصد وى (خداوند) پیوند مى زند و روشن است که این امر با برداشت هاى افراطى اومانیسم (انسان گرایى) و شأن خداگونه اى که این مکتب فکرى به وى مى بخشد، در تقابل است; در واقع هیچ دینى خوش باشى بى قید و شرط انسان و عدم تکلیف او در برابر تعالیم آسمانى را برنمى تابد.  دین، در کنار اعطاى حق، تکلیف را نیز به عهده ى بشر مى نهد و این دو را ملازم با یکدیگر مى داند. بسیارى از منتقدان دین باور، معضلات جدیدى چون تخریب محیط زیست، خشم و خونریزى هاى جهانى و نابرابرى هاى اقتصادى را، که بشر مدرن دچار آن شده است، ناشى از پافشارى بر حق بدون تکلیف دانسته اند. 

در مکتب اومانیسم (انسان گرایى)، به تعبیر «شلر» معیار و مقیاس همه چیز خواست انسان است.  نتیجه ى چنین تلقى اى، نگاه مادى به انسان، نفى حاکمیت دین و زمینى کردن تعالیم دینى است.  از این منظر، اگر دینى هم اعتبار داشته باشد، باید در جهت تأمین خواسته هاى افراد باشد و مراد از «دین انسانى» نیز همین است.  اما دین اصیل، با اعطاى آزادى به انسان، آزادى وى را هدفمند و مسؤولانه و توأم با تکالیفى در برابر خدا و سایر همنوعان و مخلوقات قرار داده است.

فردگرایى مورد ادعاى مدرنیسم نیز پیامدهاى گوناگونى دارد که با تعالیم دینى سازگار نیست. این انگاره، عرصه ى اجتماعى انسان را از پیوندهاى اجتماعى جدا ساخته و خودمحورى و نیز احساس بى معنا بودن زندگى را براى وى به ارمغان مى آورد; از این رو «چارلز تیلور»، فیلسوف برجسته ى معاصر، که خود درصدد تعدیل و ایجاد اصلاح در پیامدهاى مدرنیسم و دفاع از اخلاق «اصالت» مى باشد، با اذعان به این امر، یکى از پیامدهاى برجسته ى مدرنیته را فردگرایى افراطى ( ExcessiveIndividualism) دانسته و آن را عاملى مى داند که به احساس بى معنا بودن زندگى و کمرنگ شدن افق ها و حدود اخلاقى مى انجامد. از نظر وى، تمرکز بر فرد، که در دموکراسى بسیار برجسته و مشهود است، باعث کم شدن هر چه بیشتر توجه و نگاه فرد به دیگران و در نتیجه به وجود آمدن خودبینى مى شود.  البته وى از اخلاق اصالت به گونه اى مستقل از دین دفاع مى کند که از اشکالات متعدّدى برخوردار است و در این جا نمى توان به آنها پرداخت.  همچنین نتیجه ى انگاره ى فردگرایى در عرصه ى اقتصادى، به وجود آمدن سیستم ناعادلانه ى سرمایه دارى، و در عرصه ى معرفت شناختى، معیار شدن شناخت فردى در شناخت حقیقت، و در عرصه ى اخلاقى، هرج و مرج و نسبیّت افراطى در فضائل بشرى، مى باشد، که همه ى این امور، مغایر با تعالیم دینى است.

امروزه اندیشمندان، به نارسایى فردگرایى اذعان دارند. براى مثال، «مک اینتایر» تخریب فضیلت مدنى، نابودى اصل شهروندى و پیوندهاى اجتماعى، آزادى خودمحورانه و اسارت انسان در خویشتن را معلول فردگرایى لیبرالى مى داند. وى افراد آزاد به این معنا را «برده هاى شادکام» مى نامد و راه برون رفت از این مهلکه را احیاى اخلاق و تجدید شکوه اقتدار اخلاقى اجتماع، که داراى بنیانى مستقل از فرد و منافع فردى باشد، مى داند.

 

این فردگرایی همان سیر تفرد است که سابقه اش را در محفل داریم یا نه؟

 

..::یا علی::..

 

مقدمه ۲

در ادامه مقدمه پیش که از جنبه تعاریف اولیه دین به بحث قوانین پرداخته بود ، این بار با مقدمه ی کوتاه دیگری از جامعه مدنی به همان مقوله نیم نگاهی انداخته می شود .

برای جامعه مدنی چندین شاخصه ابتدایی در نظر می گیرم که اینها اساسی ترین ویژگی هاست و می توان بر آن افزود :

جامعه مدنی بایستی تمام سطوح جامعه را در بر گیرد و به معنای اخص کلمه جامعه مدنی بیشتر ناظر به قسمتی از بخش میانی جامعه است. یعنی آن جامعه در قسمت بزرگ خود ، افرادش به رفتارهای معطوف به ارزش‌ها و رویه‏های مدنی (قوانین مدنی ناشی از آن ها ) بیشتر از سایر رفتارها التزام دارند. از این رو وقتی گفته می‏شود جامعه ی مدنی منظور این نیست که از صدر تا ذیل جامعه ، همه افراد مدنی‏اند (جامعه پر از کانت ، مونتسکیو و . . . باشد ) ، بلکه منظور این است که رفتارهای مدنی در بخش میانی جامعه یک رفتار غالب است. روشن است که رفتار مدنی هم در بخش بالا (در دولت و احزاب) و هم در بخش پایین (خصوصاً در میان خانواده‏ها) نفوذ دارند.

در مقابل هم می توان به عنوان مثال از ناسیونالیست‏های افراطی برخلاف میهن‏دوستان ؛ فمینیست‌های افراطی برخلاف فمینیست‌های اصلاحی ؛ بنیادگرایان دینی برخلاف نواندیشان مذهبی و غیره به عنوان کسانی که با ارزش‌ها ، رفتارها و رویه‏های مدنی مخالف‏اند و ارزش‌های دیگری را دنبال می‏کنند و در حقیقت یک مقاومت مدنی را ایجاد میکنند ، نام برد . رفتار و مقاومت مدنی با ارزش‌های مدنی مشخص می‏شود. و نیز حتی از آن سوی قضیه از آنجا که در بخش میانی جامعه افراد ، گروه‌ها و تشکل‏های گوناگون مدنی وجود دارند و در میان آنها به جای یگ گفتمان چند گفتمان رواج دارد ، بخش میانی جامعه مستعد اختلاف و درگیری است و به اصل سامان‌بخش نیاز دارد. این اصل سامان‌بخش همان التزام همة افراد و تشکل‏ها به ارزش‌های مدنی و التزام به رویه‏های دموکراتیک و قانونی است.

منتهی باید دانست و مشخص نمود که ارزش‌ها، رفتارها و رویه‏های مدنی کدام است ؟ پایه‏ای‏ترین ارزش‌های مدنی اعتقاد به برابری ( نه به مفهوم یکسانی ! ) ، آزادی ( شامل تمامی انواع آزادی نوع بشر به ویژه آزادی اندیشه وهمه ی دیگر توابع آن ! ) ، امنیت  ، عدالت ( نه به معنای پایمال شده امروزی آن که لغلغه زبان حاکمیت است بلکه مفهوم اساسی آن بویژه عدالت قضایی و عدالت اقتصادی ! ) و التزام به قانون (التزام افراد به قانون (البته قانونی که نافی حقوق اولیه بشر نباشد) که یک امر محوری در جامعه مدنی است. روشن است در جامعه ای که اطلاق دینی بر آن می شود ، از میان منابعی که منجر به تصویب قانون می‏شود بعضآ ( و نه حتمآ و لزومآ ) از منابع شرعی هم استفاده می‌گردد . (مثل قانون مدنی ایران که پس از مشروطه به تدریج به تصویب مجلس رسید) ولی یک فرد مدنی، تفاوت و کارکرد احکام قانونی و احکام شرعی را می‏فهمد و این دو را با هم خلط نمی‏کند و یا یکی را به نفع دیگری نفی نمی‏کند. ( هر یک از این دو جایگاه خود را داراست و هرچه این دو مفهوم در جامعه از یکدیگر تفکیک شده تر باشند ، جامعه مدنی تر است . ) ).

التزام به ارزش‌های برابری و آزادی این زمینه را فراهم می‏کند که فضای جامعة مدنی به روی همة افرادی که در معرض تبعیض اقتصادی، جنسیتی، قومیتی و مذهبی قرار دارند، باز شود. لذا یکی از مولفه‏های جامعه ی مدنی امروزی حضور جنبش‏ها و پویش‏های گوناگون اجتماعی (مثل جنبش دانشجویان، زنان، کارگران و ...) است.

از سویی دیگر میزان حضور و گسترش افراد ، محافل و تشکل‏های مدنی به عوامل گوناگونی بستگی دارد. به عنوان نمونه و مهمتر از همه زیرساخت‏های اقتصادی ـ سیاسی ـ اجتماعی جامعه باید تا حدودی رشد کرده باشد. تا زمانی‌که دغدغة اصلی مردم امور معیشتی ، سرپناه ، غذا و درمان است، مجالی برای رشد افراد و فعالیت‏های مدنی فراهم نمی‏شود دیگر آنکه افراد آگاه باید بتوانند تشکیل شوند و امکان ایجاد تشکل داشته باشند ، به رسانه‏های مستقل از دخالت دولت دسترسی داشته باشند ، بتوانند اجتماع کنند و مستمراً فعالیت داشته باشند ، آنها باید بتوانند هر سه بخش جامعه (بالا، میانه و پایین) را از منظر مدنی به نقد بکشند ؛ همچنین نیز دولت باید دموکراتیک عمل کند و خود را در برابر جامعة مدنی پاسخگو بداند و در جهت محو آن گام برندارد ؛در آخر آنچه بسیار مهم به نظر می رسد آنست که فرزندان مردم در تمامی بخش های جامعه باید از امکان تحصیل و تربیت مدنی (خصوصاً از طریق آموزش و پرورش و مدارس و رسانه‏های جمعی) برخوردار باشند. یعنی آنکه برخلاف حوزة دولت که افراد در آن کنترل و نظارت می‏شوند ، در جامعة مدنی افراد به عنوان موجوداتی اجتماعی تربیت می‏شوند و می‏فهمند تنها با همکاری با یکدیگر است که می‏توانند اهداف عمومی و حتی خصوصی خود را بهتر پیگیری ‏کنند. فرد در جامعه مدنی می‏داند که احترام به دیگری فی‏نفسه باارزش است.

با توجه به توصیفات فوق از جامعه مدنی ( یا بهتر بگویم جامعه قانونی ! ) جامعه ما در حال حاضر هیچ یک از شاخصه ها را نداشته و یک جامعه دچار بحران و هرج و مرج زده است و قانون ( که در راس امور است ! ) قدرت خود را از دست داده و تنها ابزار و آلت است . در ادامه سعی بر آن است که با توجه به مقدمات مطروحه به بحث اساسی حقوق در جامعه ایران امروز بپردازم .