در مترو بود که راوی بزرگترین توهینی را که نمی توانست بشنود، شنید. راوی برای کامل کردن مجموعه کتاب های نویسنده ی محبوبش سوار مترو شده بود و در راه با علاقه مشغول خواندن کتابی از همین نویسنده بود که کناردستی اش با دیدن کتاب ناخودآگاه گفت نویسنده اش یک احمق است. راوی که نویسنده را می پرستید و روایت هایش تقلیدی از نوشته های او بود، خشمگین شد ولی چیزی نگفت. لبخند استهزا آمیزی زد و به خواندن ادامه داد. ولی نتوانست تحمل کند در کنار چنین آدمی بنشیند و در اولین ایستگاه پیاده شد. اگر آن مرد هر کلمه ای غیر از احمق به کار برده بود راوی مجبور نبود بقیه ی راه را تا کتاب فروشی پیاده برود. ولی این ها هیچ کدام باعث نشد راوی کتاب را نخرد. راوی با شوق کتاب را باز کرد و در صفحه ی اول برای اولین بار چهره ی نویسنده ی محبوب را دید. نمی توانست باور کند این همان مردی باشد که به او توهین کرده است.
تعریف توده: خیل عظیم افراد بی تفاوت و از نظر سیاسی بی طرف جامعه که در هیچ سازمان متشکلی برای رسیدن به نفع مشترک نمی توانند جمع شوند. آنها فقط در شرایطی خاص و بحرانی بواسطه احساس و عقیده ای مشترک مانند نارضایتی یا ملی گرایی یا مذهب گرد رهبری کاریزما متحد می شوند.
در ایران بخاطر نبودن طبقات اجتماعی و حتی طبقه اشراف، تمام مردم در برابر شاه به یک میزان آسیب پذیرند و مردم مرجع اجرایی و عامل بدبختی دیگری جز شاه و اطرافیانش نمی شناسند، برخلاف غرب که عامل بدبختی را طبقات بالاتر می دانستند. از طرف دیگر به علت عدم مدرن شدن کشور مردم عادی درکی از مسائل فراتر از روستایشان نداشنتد. به این ترتیب جامعه توده وار به طور تاریخی در ایران ریشه داشته و فقط نیاز به شرایط ویژه ای داشته تا متحد شوند.
این شرایط به ۴ مرحله تقسیم می شود:
۱. ساده شدن عرصه سیاست : به طور مشخص توسط شاه و با گفته ی او در ۱۳۵۴ اتفاق افتاد: "هر ایرانی باید موضع خود را اعلام کند و جای هیچ بی طرفی وجود ندارد." سعی شاه در رقابت با مخالفانش و موجه جلوه دادن خود او را هم سطح مخالفانش پایین می آورد و به مردم امکان مقایسه می داد.
۲.قطبی شدن گسترده : در پی ساده شدن، عرصه سیاست ایران به سرعت قطبی شد. شاه در یک طرف به عنوان عامل تمام بدبختی ها و آیت الله خمینی در طرف دیگر نماد دین و خوبی در مقابل هم قرار گرفتند.
۳. سیاسی شدن قشر هایی که به طور معمول سیاسی نیستند : در عرض چند سال پیش از انقلاب جمعیت تهران از ۲ به ۴ میلیون نفر رسید. مهاجران که نمونه کامل توده هستند بواسطه تورم کمبود مسکن و مبارزه پلیس با خانه های غیرقانونی، مخالف شاه می شوند. از طرف دیگر بخاطر مذهبی بودن در مراسم روزهای عاشورا و تاسوعا که به صورت راه پیمایی بودند شرکت می کنند و بواسطه احساس مشترک دینی و نارضایتی از شاه متحد می شوند. تبعید سران جامعه روحانیت مبارز به روستا ها توسط ساواک هم تاثیر زیادی بر این سیاسی شدن قشرهای غیر سیاسی داشت.
۴. تضعیف توان سرکوب گری حکومت : شاه تحت فشار کارتر و عفو بین الملل آزادی های سیاسی را زیاد می کند. آموزگار را به عنوان اپوزوسیون و رفرمیست نخست وزیر می کند. در مراسم رحلت شریعتی و مصطفی خمینی ساواک هیچ اقدامی نمی کند. در سال ۱۳۵۷ شاه رئیس ساواک را به زندان می فرستد و ...
در این وضعیت توده های ناراضی از شاه به رهبری آیت الله خمینی و به نام دین بسیج شدند و شاه را برکنار کردند.
نکته نهایی در این مدل نتیجه انقلاب است. پس از انقلاب تنها قدرتی که می تواند بر توده ها حکومت کند، حکومتی توتالیتر و مکتبی بر اساس همان عقیده مشترکی است که منجر به انقلاب شده.
از جمله انقلاب های توده ای موفق دیگر می توان به چین مائوئیستی و آلمان نازی اشاره کرد. فرصت نیست، اما می توان به سادگی گذاره های اصلی این مدل را بر آنها تطبیق داد.
منابع:
کوهن، آلوین استانفورد، تئوری های انقلاب، ترجمه علیرضا طیب، نشر قومس
گلدستون، جک، مطالعاتی نظری، تطبیقی و تاریخی در باب انقلاب ها، ترجمه محمد تقی دلفروز، انتشارات کویر،
همایون کاتوزیان، محمدعلی، تضاد دولت و ملت: نظریه تاریخ و سیاست در ایران، ترجمه علیرضا طیب، نشر نی
آپولو باز هم اسم کتاب دیگری را از تقدیر ملت خط زد. خودش تقصیری ندارد (جز اینکه خداست و بی تقصیر)، در پیشگویی های معبد دلفی هم خواب چاپ این جور کتاب ها را نمی دیدند. وگرنه اجازه نمی دادند آینده به این جا بکشد. بگذریم از اینکه همه شان کورند و خواندن نمی دانند. عجیب تر اینست که خود آپولو کمان گیر خوبی است، شاید هم فقط شکارچی خوبی باشد، این یکی را که به خطا زده. تقصیر خود ملت است باید کتاب های هنری و مورد پسند آپولو بخوانند. حالا دیگر دیر شده، نفرین اجرا شده و از زئوس هم کاری بر نمی آید. همه اش هم بخاطر این است که آپولو با زئوس جور است و با هم به گردش می رونند! تماما هم تقصیر پرومته است که کتاب را بدست انسان داد!
خدا سایه ی زئوس را از ملت کم نکند و گناه ما را برما ببخشاید، باشد که آپولو سایه اش را از کتاب های ما کوتاه کند!
پ.ن: جایی خواندم وزارت ارشاد هیچ حق قانونی برای توقیف کتاب «خاطرات دلبرکان غمگین من» نوشته ی گابریل گارسیا مارکز نداشت. علیرضا باید تایید کند!
ترجمه دیگری از این کتاب توسط امیر حسین فطانت انجام شده و نشر ایران آن را در امریکا چاپ کرده که می توانید متن کامل آن را از اینحا دریافت کنید.
راوی عقیده داشت عظمت روایت در راوی آن است نه در چیزی که روایت می شود. پس تصمیم گرفت برای اثبات حرف خود جرز دیوار را روایت کند چرا که در عظمت خود شکی نداشت. راوی بی خبر از همه جا شروع به روایت جرز کرد و برای دانستن معنای آن سری به فرهنگ لغت زد. راوی بزودی فهمید که جرز همان دیوار است و جرز دیوار ترکیبی بی معنی و زاید است. پس راوی تغییر عقیده داد و قبول کرد که راوی هر که می خواهد باشد، روایت جرز دیوار فقط به درد لای جرز دیوار می خورد.
باران بود. ولی هوا گرم بود و سنگین. فقط معجونی کوهستانی می توانست سبب سعه صدری باشد. آتیلا هم فقط از کشتار هایش می گفت.
یک آهنگ، دو نت، چهار نوازنده، چیز عجیبی بود مثل سمفونی قاتلان
باران پابرهنه آمد، زمین خیس نشد. ولی بی صدا نبود، اعتراف هم نبود،
معمولی بود، مثل همه ی آدمای توی خیابان ولی عصر
عادی حرف می زد ولی کمی ناراحت بود، درددل هم نبود، نمایش بود!
فقط جای مولوی خالی بود!
نمایش عجیب و استثنایی کوارتت جمعه پایان یافت و حسرت دیدنش را در دل بسیاری از علاقه مندان به تئاتر گذاشت. تهیه ی بلیط کار طاقت فرسایی بود!
دکور متفاوت، پیش رو داشتن فقط یک بازیگر و دیدن ۳ تای دیگر از داخل LCD، عدم تحرک بازیگران و لحن عامیانه ی نمایش معجون غریبی بود که فقط از امیر رضا کوهستانی بر می آمد.
باران هم درخشید، سبک خاص نمایش تمام بار بازیگری را بر بازی با چهره قرار می داد و در این مورد بازی باران کوثری (به عنوان بازیگر سینمایی و نه تئاتری) شاهکار بود.
نمایش دو داستان موازی و مجزا درباره قتل های خانوادگی را پیش می برد که از بسیاری جنبه ها با هم در تضادند.
داستانی که توسط زن ها(باران کوثری و مهین صدری) روایت می شود به نظر بسیار واقعی تر از داستانی است که توسط مردها(آتیلا پسیانی و حسن معجونی) روایت می شود. در حالی که داستان دوم بر اساس ماجرای واقعی و یک فیلم مستند بنا شده است و داستان اول نوشته مهین صدری است و واقعیت ندارد.
کل نمایش مونولوگ های پیاپی بازیگرانی است که از داخل LCD دیده می شوند. تماشاگر دور از صحنه ولی شاهد تمام ماجرا است و این به او حق داوری در مورد شخصیت های داستان را می دهد. تجربه ای که در تئاتر کمتر تا به این حد ملموس پیش می آید.
متاسفانه دیر به دیدن نمایش رفتم و مجالی برای معرفی و نقد آن در هنگام اجرا نبود. امیدوارم دوباره به صحنه بیاید یا به صورت تله تئاتر پخش شود.(نمایش خانواده تت هم تله تئاترش پخش شد و هم دوباره در فرهنگسرای نیاوران روی صحنه می رود؛ نمایش طنزی خوبی است، حیف از سانسور اساسی اش!)
راوی از پارک می گذشت که موش فاضلاب خاکستری بزرگی توجه اش را جلب کرد. در جایی که موش داخل کوپه ای آشغال ناپدید شد جسمی برق زد. راوی با کنجکاوی نزدیک شد و با خوشحالی سکه ی طلایی را از لابلای آشغال ها بیرون کشید. راوی به شانس اعتقاد اشت ولی نمی توانست باور کند که بخت به همین سادگی روی خوش نشان دهد. ممکن است بدبختی بزرگتری در کمین او نشسته باشد. پس راوی برای آزمودن بختش تصمیم گرفت سکه را بالا بیاندازد. اگر رو می آمد سکه را برای خود بر می داشت و اگر پشت می آمد سکه را سرجای خود می گذاشت. راوی بدون تقلب آنرا به هوا انداخت ولی نتوانست آنرا در هوا بگیرد و سکه پس از برخورد به زمین غلت خورد و وارد فاضلاب شد بطوریکه دیگر دست هیچ کس به آن نمی رسد.