محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

خلاصه ای از مدل انقلاب مارکس

مدل انقلاب مارکس مدل نسبتا ساده ای است چرا که به جای مدلی چند علتی، یک مدل تک علتی است. مارکس تنها عامل انقلاب را ترتیبات خاص اجتماعی می داند. ساختار اجتماعی باعث توسعه روابط اجتماعی معینی می شود که از آن ترتیبات طبقاتی خاصی منبعث می گردد.[1] در ادامه مارکس تضاد طبقاتی را مطرح می کند و می گوید: «تاریخ همه جوامع تا این زمان تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است. » [2] این اندیشه که مستقیما از ماتریالیسم دیالکتیک گرفته شده، اساس نظریه انقلاب مارکس است. تئوری انقلاب مارکس ماهیتا از مدل جدلی وی در مورد جامعه استنتاج می شود. یک مدل جدلی بر این فرض پایه می گیرد که وجه مشخصه جامعه، مبارزه ی مداوم میان گروه ها است و تخاصم و جدل برحسب روابط اجتماعی واقعی و مشخص تبیین می شود. [3]


هانا آرنت معتقد است مارکس در جوانی به این باور رسید که علت شکست انقلاب فرانسه در استقرار آزادی، نامرادی آن در حل مساله اجتماعی بود. مارکس از انقلاب فرانسه این درس را گرفت که انقلاب نه بخاطر آزادی بلکه ناشی از فقر، انقلابی موفق خواهد بود. او تبدیل مساله اجتماعی به نیروی سیاسی را در مفهوم استثمار یا بهره کشی مندرج کرد، یعنی در این تصور که فقر نتیجه ی استثمار توسط طبقه حاکم است. [4]


بنابراین مارکس در مدل خود، روابط اجتماعی را بر مبنای اقتصاد و شیوه تولید پایه ریزی کرد و ساختار اجتماعی ناشی از آن را به صورت دو طبقه اصلی معرفی کرد. طبقه ی حاکم یا استثمارگر و طبقه ی حکومت شونده یا استثمار شده. [5] طبقه ی حکومت شونده در جریان استثمار شدن از خود بیگانه می گردند و بواسطه ی آگاهی از موقعیت مشترک خویش با هم متحد می شوند. هر گاه این طبقه به حد کافی نیرومند گردد طبقه حاکم را بر خواهد انداخت و خود به جای قدرت را بدست خواهد گرفت و گروه حاکم جدیدی را تشکیل خواه داد.


این تحولات انقلابی را می توان به ترتیب زیر رسم کرد:



1. آلوین استانفورد کوهن، تئوری های انقلاب، ترجمه علیرضا طیب، تهران، نشر قومش؛ 1386، ص85


2.کارل مارکس و فرد انگلس، مانیفست حزب کمونیست، ترجمه محمد پورهرمزان، برلین، انتشارات حزب توده ایران؛ 1385، ص25


3.کوهن، ص87


4.هانا آرنت، انقلاب، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، انتشارات خوارزمی؛ 1377، ص84


5.مصطفی ملکوتیان، سیری در نظریه های انقلاب، تهران، نشر قومش؛ 1372، ص48

رکوئیم برای اجساد ۲۲ اسفند

Requiem for march 13 Corpses

صدای خستگی ناپذیر ساعت مداوم تر از خواب بود. عقربه های ساعت به کندی واقعیتی تلخ را بیان می کردند. دیرم شده بود و باید عجله می کردم. اولین ضررش ایستادن در اتوبوس بود و قابل تحمل ترینش دیر رسیدن به کلاس. استاد با دلخوری مرا پذیرفت. اما دلخوری من به مراتب بیشتر بود وقتی که استاد به سختی تفهیم کرد درس تکراری است. مبحثی کسل کننده از استاتیک، بررسی پایداری قاب ها، بررسی اینکه دو جسم چطور وجود یکدیگر را تحمل می کنند.
اگر هنر بهترین راه فرار از ملال باشد، بهترین هنر من خواندن فیلمنامه است. زندگی شگفت انگیزی است، یک کمدی فانتزی کلاسیک. شگفت انگیز بود با پایانی آزاردهنده. در اواخر فیلم وقتی شخصیت اصلی می خواهد خودکشی کند فرشته نگهبانش نجاتش می دهد و نشانش می دهد که اگر به دنیا نمی آمد جهان چگونه می شد. شخصیت اصلی به جایگاهش در جهان پیرامونش آگاه و از خودکشی منصرف می شود. سرگرم کننده بود و به کلی از جهان پیرامونم بی خبرم کرد. استاد متوجه شد و بیرونم کرد. طبیعی بود، مثل قوانین استاتیک، کلاسی را که نمی توانستم تحملش کنم تحملم نکرد.
وقتی کاری از دست هنر بر نمی آید خواب چیره می شود، مثل پاک کردن صورت مسئله. در دانشگاهمان بهترین جا برای خواب همان جایی است که شهدای گمنام خوابیده و فراموش شده اند. فرش، سایه، هوای آزاد، حداقل فایده ی شهدا. اما حکمتی الهی محافظ شهدا است. ببینید ولی لمس نکنید، لمس کنید ولی مزه نکنید، … و در کنار شهدا، دراز بکشید ولی نخوابید. کاغذی روی دیوار این را به دیوار روبرویی می گوید. شاید می ترسند شهدا به خوابمان بیایند و بفهمیم عراقی بوده اند. واقع بینانه هم نگاه کنیم کاملا طبیعی است، از زمینی که اجساد را به سختی تحمل می کند نباید انتظار تحمل زنده ها را داشت.
شهدا را باید وقتی همه خواب بودند دفن می کردند تا درگیری پیش نیاید. حداقل فایده ی درگیری مشهور شدن شهدا بود و کم ضرر تر ینش تفهیم این درس که ادای دِین به خاک کمکی به پذیرفتن جسدمان نمی کند.
وقتی خواب چیره می شود محدودیت ها هم فراموش می شوند. اما صدای خستگی ناپذیر بنّایی مداوم تر از خواب است. نمی توان صدای منظم و گوش خراشی را تحمل کرد که در پی تلاشی بی پایان برای آسودگی ما تا ابد مانع فراموشی دنیاست.

خرده روایت های راوی: مدل مو

روایت های راوی مانند مدل موهایش همیشه یک شکل بود. راوی هیچ گاه آنقدر قوه ی تخیل نداشت تا موهایش را طور دیگری تصور کند. اما بالاخره یک سلمانی خلاق پیدا شد و اینکار را برایش کرد و موهایش را بدون اجازه بصورت فانتزی کوتاه کرد. راوی که احساس می کرد هویتش را همراه موهایش از او دزدیده اند تا مدت ها کلاه به سر گذاشت. اما چون نمی توانست سر خوانندگان روایت هایش کلاه بگذارد، تصمیم گرفت تا زمان کلاه برداریش دیگر روایت نکند.

خرده روایت های راوی: خواب

از آنجا که روایت های راوی خوب بودند راوی تصمیم گرفت آنها را با یک خودنویس خوب بنویسد. پس پالتو اش را پوشید و به سمت لوکس ترین پاساژ نزدیک خانه اش راه افتاد. بعد از گذشتن از پارک با خیالی آسوده از خیابان رد شد تا به پاساژ برسد. داخل پیاده رو نرسیده به پاساژ مردی روی زمین نشسته بود و فلوت می نواخت. سر فلوت میکروفن کوچکی گذاشته و آن را به یک آمپلی فایر کوچک وصل کرده بود. راوی از شنیدن موسیقی لذت برد و داخل کلاه کنار نوازنده اسکناسی نو قرار داد و خواست تا با شادمانی به راه خود ادامه دهد که متوجه شد نوازنده خواب است. عجیب تر این بود که صدای موسیقی قطع نشد. راوی که احساس می کرد سرش کلاه رفته سعی می کند پول خود را پس بگیرد. به اطراف نگاه می کند تا کسی متوجه این کار او نباشد که دختر بچه ای دوان دوان می آید و پولی داخل جعبه قرار می دهد. دخترک متوجه خواب بودن نوازنده می شود و لحظه ای می ایستد. بعد به دو پیش مادرش برمی گردد تا با خوشحالی خبر دهد نوازنده خواب است. مادرش با خونسردی جواب می دهد امروزه کدام هنرمندی را دیده که خواب نباشد؟ دختر که چیزی جز خواب از حرف های مادرش نفهمیده خمیازه ای می کشد و به سمت اولین مغازه اسباب بازی فروشی می دود. راوی که شاهد تمام ماجرا بود، شانه بالا می اندازد و داخل پاساژ می شود. هنگام خریدن خودنویس گران قیمتی به روزی فکر می کند که خود نویس ها خود بنویسند تا راوی ها بخوابند.

ایرانی ها چه رویایی در سر دارند؟

اسم فوکو را شنیده اید؟ همان فیلسوف کچل پست مدرن فرانسوی! می دانستید به ایران آمده و درست در سال 57 انقلاب را از نزدیک دیده و مقالاتی نوشته؟ فوکو در همان زمان دید جدیدی به انقلاب ایران داشت که هنوز تازه است، دیدی بی طرف و موشکافانه و تا حدودی پست مدرن.
فوکو از شهریور تا آبان 57 دو بار به ایران سفر می کند و در تهران، قم و آبادان با برخی از رهبران ملی و دینی و اعتصابگران دیدار می کند و مقالاتی منتشر می کند. نشر هرمس ترجمه مقالات او را در کتابی تحت عنوان " ایرانی‌ها چه رویایی در سر دارند" چاپ کرده است. البته آنچه او پس از پیروزی انقلاب درباره ی وقایع ایران نوشته و نیز مصاحبه های بعدی او در این کتاب نیامده اند. اما عقاید او در مورد دلایل و عوامل انقلاب (و نه نتایج را) در بر می گیرد.
در اینجا تنها چند عبارت در خور تامل را از کتاب نقل می کنم:
یک نکته را باید روشن کرد: در ایران هیچ کس منظورش از حکومت اسلامی، رژیمی که در آن روحانیان نقش رهبری یا چارچوب فراگیر را داشته باشند نیست. (ص 37)
باید گفت ملا ها به معنی پوپولیستی کلمه "انقلابی" نیستند.(ص 31)
اسلام شیعی در واقع خصوصیاتی دارد که می تواند به خواست حکومت اسلامی رنگ ویژه ای بدهد: نبود سلسله مراتب در میان روحانیت، استقلال روحانیان از یکدیگر و در عین حال وابستگی ایشان(حتی از نظر مالی) به مریدان، نقشی که روحانی باید برای حفظ حامیان خود ایفا کند که هم نقش راهنما است و هم نقش بازتاب. (ص 37)
من دوست ندارم که حکومت اسلامی را "ایده" یا حتی "آرمان" بنامم اما به عنوان "خواست سیاسی" مرا تحت تاثیر قرار داده است. مرا تحت تاثیر قرار داده چون کوششی است برای اینکه، برای پاسخگویی به پاره‌ای مسایل امروزی، برخی ساختارهای جدایی ناپذیرِ اجتماعی و دینی سیاسی شود؛ مرا تحت تأثری قرار داده است چون از این جهت کوششی است برای اینکه سیاست یک بعد معنوی پیدا کند. (ص 41)
پیوند شخصی و نیرومند مردم با آیت الله خمینی دارند، شاید به سه چیز مربوط شود:
1. خمینی اینجا نیست، پانزده سال است که او در تبعید است.
2. خمینی چیزی نمی‌گوید، چیزی جز نه ـ نه به شاه، به رژیم، به وابستگی.
3. خمینی آدم سیاسی نیست، حزبی به نام خمینی و دولتی به نام خمینی وجود نخواهد داشت. (ص 64)
شاید این نخستین قیام بزرگ بر ضد نظام‌های جهانی باشد، مدرن‌ترین و دیوانه وار ترین صورت شورش. (ص 65)
---------------------------------------
ایرانی ها چه رویایی در سر دارند؟
میشل فوکو
حسین معصومی همدانی
نشر هرمس
66 صفحه
چاپ چهارم: 1386
700 تومان

تصویر محرم

    

   

   

    

--------------------------------

عکس هایی است از عزاداری عاشورا و تاسوعا در جوار حرم حضرت معصومه(س)

نگاتیو برای نمایش آن کفایت نمی کرد‌!

از این عقرب خون می چکه قربان!

"عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک یا از این قطار خون می چکه قربان!" بر خلاف اسم بلندش یک داستان کوتاه است. داستانی درباره ی سرباز وظیفه ای به نام مرتضی که مرخص شده و می خواهد به خانه اش در تهران برگردد.

سابقه ی معرفی آن را در محفل داریم. خواندن داستان تجربه ای جدید و لذت بخش بود، نوآوری ها و ساختارشکنی های آن بسیار استادانه انجام شده و کاملا در اختیار روند داستان بود. سعی کردم برخی از آن ها را لیست کنم:

- روایت نامانوس و تغییر در راویان و شیوه ی روایت

- فرار از آوردن اسم شخصیت اصلی

- نوشتاری کردن لهجه و فضاسازی بواسطه آن

- در هم آمیختن رویا و واقعیت، خصوصا در آخر داستان

- صحنه ی بدیع اتاق شهدا در ایستگاه قطار

- لکنت داشتن دوست مرتضی، سیاوش، و نوشتاری بودن آن

- به جای هم گرفته شدن مرتضی و سیاوش توسط دیگران

- باور مرتضی به اینکه سیاوش است و شهید شده. "م م من...ش ش ش شهید شُ شدم!"

- بازگشت داستان به نقطه ی شروعش

پست مدرن خواندن این اثر جرات می خواهد. اما مخفی ماندن هویت شخصیت اصلی در بیشتر مدت داستان و فرار از ارایه ی روایتی کلی در طول داستان بر این مدعا صحه می گذارد.
از طرف دیگر ساختارشکنی هایی فرامتنی و در رابطه با فرهنگ غالب جنگ داشت که کمتر در ادبیات خود نظیرش را دیده ایم. مانند:

- نشان دادن خوشحالی مردم در هنگام صلح

- صحبت شیخ بی ریش در تلوزیون

- "شما زیر کولر نشستین به ما می گین مقاومت کنین"

- برای اثبات "مرد بزرگ"ی بودن یک سردار شهید، به کفش های بزرگش اشاره می کند.

- بد جلوه دادن دژبان ها

در پایان فقط اضافه می کنم که کتاب با این جمله آغاز می شود: "تمام صحنه های این رمان واقعی است."