از نظر مارکس انقلاب به معنای تغییر در شیوه ی تولید است و تمام ساختار های اجتماعی یک جامعه بر اساس آن ساخته می شوند. بر این اساس تاریخ را به سه دوره تقسیم می کند:
1. دوران باستان که شیوه ی تولید در آن کار برده بود و برده به مالک تعلق داشت.
2. جامعه فئودالیته که شیوه ی تولید در آن کار سرف بود و سرف به زمین وابسته بود.
3. جامعه بورژوازی نو که شیوه ی تولید در آن عبارت از کار در قبال مزد است.
در این دیدگاه بورژوازی خود به صورت طبقه ای انقلابی عمل می کند که نظام کهن فئودالی را بر می اندازد و با تغییر در شیوه ی تولید، ساختار اجتماعی را به صورت سرمایه دار (بورژوا) و کارگر (پرولتر) دگرگون می کند. مارکس در مانیفست حزب کمونیست می گوید: «جامعه ی بورژوایی امروزین که از بطن جامعه ی سرنگون شده ی فئودالی برون آمده، تضاد های طبقاتی را بر نیانداخته...دوران ما یعنی دوران بورژوایی، وجه تمایزش آن است که تضادهای طبقاتی را ساده کرده است: جامعه بیش از پیش به دو اردوگاه بزرگ متخاصم، به دو طبقه ی بزرگ رویاروی یکدیگر یعنی به بورژوازی و پرولتاریا تقسیم می شود.»[1]
به شکلی مشابه بورژوازی نیز به صورت گریز ناپذیر بذرهای انقلاب آینده را در خود می پروراند. «همروند با رشد بورژوازی یعنی سرمایه، پرولتاریا یعنی طبقه ی کارگر امروزین نیز رشد می کند و این کارگران هم فقط در صورتی می توانند زندگی کنند که کار بیابند و فقط تا زمانی کار می یابند که کارشان سرمایه را افزایش دهد.»[2]
مارکس برای روشن ساختن ارتباط کارگر و کارفرما نظریه اقتصادی "ارزش اضافی" را مطرح می کند. نظریه مارکس بر این فرضیه استوار است که ارزش هر کالا بستگی دارد به مقدار کاری که برای تولید آن لازم است. مارکس با فرض اینکه تنها کار، تولید ارزش می کند استدلال کرده است که سرمایه دار منافع خود را صرفا می تواند از حاصل کار مدت زمانی که برای آن به کارگر دستمزدی پرداخت نشده ، تامین کند. بنابراین گرچه ارزش بر مبنای کار انجام شده معین می شود، با این همه کارگر تمامی ارزش تولید خود را دریافت نمی کند و این سرمایه دار است که «ارزش اضافی» را به عنوان منافع خود بر می دارد. به قول مارکس، سرمایه دار این ارزش اضافی را در واقع از کارگران می دزدد.[3] ¬ که نتیجه آن انباشت سرمایه ی کارفرما و فقر نسبی کارگران است.
این شیوه ی نوین تولید و فقر روز افزون موجب از خودبیگانگی پرولتاریا می شود. از خودبیگانگی معلول سه ویژگی عمده شیوه تولید جدید کارگران است.
1. کارگر کار خود را به سرمایه دار می فروشد و بدین ترتیب انسان و نیروی کار وی به یک کالا تبدیل می شود.
2.در نتیجه ی گسترش دامنه ی کاربرد ماشین و تقسیم کار، کار پرولترها خصلت مستقل خود و به همراه آن هر گونه جاذبه ای را برای کارگر از دست داده و کارگر به ضمیمه ماشین بدل می شود. [4]
3. کارگر اشیایی را قابل استفاده می کند و می سازد که خود، مالک آن ها نمی شود. بنابراین ثمره ی کار کارگر مانند خود کار صرفا یک کالاست.
منظور مارکس از این گفته که شرایط تولیدی موجود، کارگر را عاری از انسانیت می سازد این است که با محروم ساختن کارگر از فرآورده های حاصل از فعالیت خلاق و خودآگانه ی خودش، صرفا کارکردهای زیستی شبه حیوانی خود را حفظ خواهد کرد. [5]
در قدم بعدی مارکس در قالب اصطلاح هگلی «آگاهی یا شعور طبقاتی»[6] به روند اتحاد کارگران می پردازد. با رشد روزافزون صنعت، فقر نسبی و از خودبیگانگی کارگران و نیز ثروت سرمایه داران افزایش می یابد. پرولتر بیش از پیش به وضعیت نابسامان خود آگاه می شود و به مبارزه برای بهبودی آن می پردازد. «این پیکار نخست توسط تک تک کارگران و سپس کارگران یک کارخانه و سرانجام کارگران یک شاخه ی صنعتی یک محل علیه بورژوایی که آن ها را مستقیما استثمار می کند، انجام می گیرد. ... کارگران در این مرحله توده ای را تشکیل می دهند ... اقدامات جمعی توده های کارگر هنوز نتیجه ی اتحاد خودشان نیست، بلکه فقط نتیجه ی اتحاد بوژوازی است، بنابراین در این مرحله پرولترها علیه باز ماندگان فئودالیته مبارزه می کنند ... هر پیروزی که در این شرایط به دست می آید، پیروزی بورژوازی است.»[7]
اما وقتی بورژوازی پیروز شد و رشد صنعتی صورت گرفت و کارگران در مراکز صنعتی متمرکز شدند و شرایط زندگی آنان بدتر گردید، به ایجاد اتحادیه ها ی کارگری مبادرت می ورزند و با بورژوازی به مبارزه می پردازند. بورژازی با خشونت با آنان برخورد می کند و گاه کمی کوتاه می آید، مانند پذیرش ساعات کار کمتر و به رسمیت شناختن اتحادیه های کارگری. اما پرولتاریا بی باکتر می شود و به نبرد ادامه می دهد تا قدرت را بدست گیرد.[8]
تعریفی که مارکس از انقلاب پرولتاریا ارایه می داد، در کنار نابودی شیوه ی تولید پیشین و تجدید ساختارهای اجتماعی، شامل برقراری دوران جدیدی فارغ از استثمار و ستیز طبقاتی نیز می شد. بدین دلیل که: «مالکیت خصوصی امروزین بورژوایی آخرین و کامل ترین مظهر شیوه ی تولید و تملک مبتنی بر تضاد های طبقاتی و استثمار انسان ها به دست انسان های دیگر است ... و بر افتادن کامل آن، فقط با بر افتادن کامل تناقضات طبقات میسر خواهد بود. » [9]
از نظر مارکس برکشیدن پرولتاریا به مقام طبقه ی فرمانروا نخستین گام انقلاب کارگری است. [10] هدف غایی آن رسیدن به یک جامعه ی بی طبقه یا جامعه ی کمونیستی است. او خاطر نشان می کند «میان جامعه ی سرمایه داری و جامعه ی کمونیستی ، دوران گذار انقلابی از یکی به دیگری قرار دارد. هماهنگ با این تحول ، یک دوران گذار سیاسی هم وجود دارد که طی آن دولت چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نخواهد بود.» [11]
______________________________________________________________________________________
1. کارل مارکس و فرد انگلس، مانیفست حزب کمونیست، ترجمه محمد پورهرمزان، برلین، انتشارات حزب توده ایران؛ 1385، ص26
2. همان ماخذ، ص31
3. حیدرقلی عمرانی، کمونیسم، نگاهی به کارنامه کمونیسم جهانی، تهران، انتشارات اطلاعات؛ 1376، صص63،64
4. مارکس، ص31
5. آلوین استانفورد کوهن، تئوری های انقلاب، ترجمه علیرضا طیب، تهران، نشر قومش؛ 1386،ص91
6. هانا آرنت، انقلاب، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، انتشارات خوارزمی؛ 1377، ص87
7. مارکس، صص32،33
8. مصطفی ملکوتیان، سیری در نظریه های انقلاب، تهران، نشر قومش؛ 1372، صص53،54
9. مارکس، صص40،45
10. همان ماخذ، ص45
11. کوهن، ص97