آیا امروز می توان از حضرت فاطمه(س) الگو گرفت؟
سوال من این نیست که آیا معصومین(ع) مصون از گناه و اشتباه بوده اند یا نه. پرسش من مربوط به موقعیت انسان های دیگر و توانایی آنها در الگو قرار دادن شیوه ی زندگی معصومین است. امام علی(ع) صراحتا می نویسد که کسی نمی تواند به جایگاه ایشان دست یابد. این دست نایافتنی بودن جایگاه معصومین آنها را همچون نماد هایی از خوبی مطلق و الگویی هایی اسطوره ای می سازد. از طرف دیگر حتی اگر آنها را دست یافتنی فرض کنیم برای الگوبرداری از آنها در زمان حال مسئله ی تاریخ بجا می ماند. اگر بتوان الگویی از گذشته برای حال یافت این الگو باید فراتاریخی و در نتیجه فرا انسانی باشد. اگر معصومین را الگوهایی فراتاریخی در نظر بگیریم باز از آنها الگوهایی اسطوره ای و نمادین ساخته ایم. همانگونه که شریعتی می گوید آنها گونه هایی بر اساطیر هستند. معصومین اسطوره هایی هستند که حقیقت یافته اند.
ولی جایگاه اساطیر در زندگی روزمره چیست؟ اینکه ما بدانیم یک اسطوره مظهر کامل صداقت یا وظیفه یا ... است چه تاثیری می تواند بر رفتار ما داشته باشد؟ یا حتی دانستن اینکه انسان می تواند به چنین درجه ای برسد چه کمکی به ما می کند؟ جز اینکه در قهوه ها آنها را نقالی کنند؟ کدام جنبه از اساطیر است است که با گذشت زمان همچنان الگوپذیر است؟ جواب من "عقیده" است.
همیشه نمی توان از عملی اسطوره ای تقلید کرد ولی همیشه می توان عقیده ای که موجب این عمل شده را عقیده ی خود ساخت.
حقیقت اینست که روشنفکر گونه ای نادر و در حال انقراض از انسان است که وجودش با
نظریه ی تکامل داروین در تطابق کامل است هر چند بر طبق نظریه ی جدیدتر بقای اصلح
محکوم به انقراض است. این گونه ی غریب در تمام جهان پراکنده شده البته در اروپا و
بخصوص فرانسه شاهد بیشترین فراوانی هستیم که آن هم احتمالا بخاطر قهوه ی خوب فرانسه
است. البته در امریکای جنوبی نیز نوع خاصی از روشنفکران پدید آمده که به دلیل غلظت
توتون کوبایی طی یک دگردیسی انقلابی به چریک هایی کمونیست و سپس دیکتاتور تبدیل
شدند. بنا به گزارش های ارسالی یکی از آخرین بازمانده های این نسل کمیاب در فلات
ایران همراه همسرش دیده شد. روشنفکران را اغلب نیمه شب در کافه ها در حال شب نشینی
می توان یافت هر چند هیچ گاه نمی توان حکمی کلی داد زیرا این گونه با وجود اندک
بودنش دارای طیف گسترده ای است. در باب زندگی اجتماعی شان هم باید گفت اینان هر
کدام خود را شخصا یک اجتماع می داند و هیچکدام حاضر به جمع شدن با دیگر همنوعان خود
نیستند. کلا زندگی اجتماعی روشنفکران در حالت ناپایداری به سر می برد. هر چند هنوز
محافلی وجود دارند که خود را روشنفکر می دانند ولی بنظر می رسد این محافل نیز محکوم
به زوال هستند.
در اینجا چند خصلت اصلی و مشترک را در مورد روشنفکران ذکر می
کنم که به شناسایی روشنفکران کمک می کند.
1. فضولی. مهمترین و اصلی ترین
خصلت روشنفکران. همانگونه که یکی از بزرگترین افراد این گونه ی نادر گفته روشنفکر
کسی است که در کاری که به او مربوط نمی شود دخالت می کند.
2. خودستایی. نمی
توانید روشنفکری را پیدا کنید که حداقل نصف صحبت هایش درباره ی خودش نبوده
باشد.
3. فخر فروشی. یک روشنفکر همیشه از کلماتی استفاده می کند که برای
عموم مردم و اغلب برای خودش نامفهوم است و بیشتر جنبه ی فخر فروشی دارد.
5.
علاقه به تمام هنرها. در عین آن که هیچ از آنها سر در نمی آورند سعی در نقد تمام
آنها دارند.
6. سیاست ورزی در سیاست. اصولا روشنفکرها از کار و حرف سیاسی
زدن بیزارند و شان خود را بالا تر از آن می دانند که عضو حزبی شوند ولی سیاست در
خونشان است. البته این بدلیل انتقادهای صحیح و واقع بینانه ی ایشان از رجال سیاسی
است که بدلیل منصفانه (بخوانید دو پهلو) بودن کسی کاری بکارشان ندارد و این از
سیاست ورزی زیرکانه ی روشنفکران است.
ّ
7. ساختار شکنی. روشنفکرها ماهیچه
هایی قوی برای شکستن همه نوع ساختار برخوردارند که از انسان هایی که هیچگاه کار یدی
انجام نداده اند بسیار بعید است. هنوز تعداد روشنفکران عمرانی به اندازه ای نیست که
ساختار های جدید ارایه دهند.
8. نرمتنی. روشنفکران نسبت به هیچ چیز تعصب
ندارند جز کلمه ی روشنفکر.
9.گریه نکردن. این مورد اثبات نشده ولی بنظر می
رسد در عرصه ی اجتماعی پذیرفته شده است.
البته بدون این موارد نیز می توان
آنها را از روی نوری که از کله هایشان پخش می شود شناخت!
طبقه ی متوسط جامعه ای بدون طبقه در مهمترین رویداد دموکراتیک حکومتی غیر دموکراتیک، حضوری منفعل داشت. چیزی که بیشتر مایه ی تعجب است امیدی بود که جناح موسوم به چپ به حمایت این طبقه داشت.
با کمی مساحمه می توان پذیرفت که ظهور طبقه ی متوسط در عرصه ی اجتماعی اولین بار در دوران رونسانس و با پایان فئودالیسم اتفاق افتاد. یعنی با پدید آمدن بورگ ها و بورژ ها (شهر های آزاد) و ظهور بورژوازی. این طبقه ی نوظهور با انجام انقلاب های بورژوایی و براندازی اریستوکراسی(اشرافیت) و تشکیل دموکراسی قدرت را کامل در دست گرفت. نکته قابل تامل تلازم بین دموکراسی و طبقه ی متوسط است. در اروپا هردو همزمان رخ دادند بطوری یکی پشتیبان دیگری بود. در حالی که در ایران هر دو تقریبا همزمان اما مستقل از یکدیگر و بطور ناقص رخ دادند.
در اروپا قدرت گرفتن طبقه ی متوسط با ظهور دموکراسی و حوزه ی عمومی اتفاق افتاد. یعنی با گسترش طبقه متوسط در عرصه ی اجتماع و حضور توده ی مردم در عرصه ی سیاسی. امری که در ایران رخ نداد. با وجود ورود دموکراسی، هرچند ناقص، به ایران از نظر احساس عمومی مردم، دولت هنوز بصورت بخشی جدا از جامعه و در تضاد با آن باقی ماند. و در نتیجه طبقه ای فراگیر و حامی دولت مانند طبقه متوسط در اروپا، در ایران بوجود نیامد.
طبقات در ایران فقط از منظر درآمد قابل تفکیک هستند و بهمین خاطر اهداف مشترک یک طبقه را فقط در حیطه ی پول و نفع مالی می توان جست. ولی از طرف دیگر دموکراسی نه بخاطر عملکرد اقتصادی آن یا خواست طبقه ای خاص بلکه فقط بعنوان جایگزینی برای حکومت شاهنشاهی به ایران راه یافت. نتیجه ی این نوع ورود دموکراسی به ایران، مبارزات انتخاباتی جدا از طبقات و بدور از شعار های اقتصادی بود. احتمالا با این پیش زمینه بوده که انتظار حمایت طبقه ی متوسط از کاندیدای جناح چپ پیشرو می رفته. در جامعه ای مثل ایران، کاندیدایی که شعارهای غیر اقتصادی می دهد فقط از طرف طبقه ی متوسط می تواند پذیرفته شود.
در همین انتخابات شعار های اقتصادی یا همدلانه با طبقات اقتصادی دیگر، با استقبال گسترده مواجه می شوند. البته از شکست انتخاباتی جناح چپ پیشرو نمی توان وجود اختلاف سطح در آمد مردم ایران را نتیجه گرفت ولی بنظر می رسد طبقه ای متوسط حامی دموکراسی و بدون گرایشات اقتصادی هنوز در ایران بوجود نیامده و یا بسیار کوچک است.
به نام خدا
به نام دین
به نام عدالت
به نام سنت
به نام تاریخ
به نام کلمات فراموش شده
به نام کاغذ های پوسیده
به نام انسانیت
انسان محکوم است به محکوم بودن
به نام انسان
محکوم است به بودن آنچه نمی تواند باشد
تا ابد
به نام خدا