"ایها الناس ! هیچ مملکت شما را آ"باد نمی کند مگر متابعت قانون ، مگر ملاحظه قانون ، مگر حفظ قانون ، مگر احترام قانون ، مگر اجرای قانون و بار هم قانون ایضا قانون."
اینها بخشهایی از نطق سید جمال الدین اصفهانی ست که در نخستین مجلس ملی ایراد نموده بود. به راستی چه چیز باعث شده بود که او این چنین به دفاع از قانون نطق کند؟ محمد علی همایون کاتوزیان اعتقاد دارد جامعه ایران همواره یک جامعه استبدادی بوده است. و درواقع تنها راهی که در نظر ایرانیان برای اداره کشور امکان پذیر می نموده، سلطنت مطلقه بوده است. جامعه استبدادی هیچگاه حاکم را مورد سوال قرار نمی دهد ، اما در عین حال او را مسبب تمام وقایع می شمارد. او را مسبب خشکسالی و زلزله و ... می داند ، اما هیچگاه از او بابت نحوه اداره کشور سوال نمی کند. ترس از هرج و مرج و نیازمندی مردم به ثبات و امنیت باعث می شد تا آنها حکومت خودکامه را به عنوان شری لازم بپذیرند. اما بعد ها در سده نوزدهم که ایرانیان تماس بیشتری با اروپاییان پیدا کردند- از جمله دیدار شاه ، اشراف و حتی دانشجویان از کشور های اروپایی – نشان داد که در نبود حکومت خودکامه هم نظم امکان پذیر و در واقع مطمئن تر و پایدار تر است. ایران از طریق روسیه ، انگلستان و فرانسه با پیشرفت های اروپا آشنا شده بود ، تحصیل کرده های ایرانی از جمله بسیاری از اشراف قاجار و مقامات دولتی ، جویای یافتن کلید پیشرفت اروپا بودند. اصلاح طلبان قدیمی تر چون عباس میرزای نایب السلطنه ، علت ضعف ایران را در برابر اروپا ، در شکاف تکنولوژیک میان آن دو می دیدند. اما افرادی چون ملکم خان و مستشار الدوله اعتقاد پیدا کرده بودند که " یک کلمه که جمیع انتظامات فرنگستان در آن مندرج است ، کتاب قانون است." البته تنها مردم روشن اندیش نبودند که حکومت خودکامه را سر منشا عقب ماندگی و ضعف کشور می دانستند بلکه خود ناصرالدین شاه نیز بر همین باور بود و از این رو به سپهسالار قزوینی که از اصلاح طلبان بود اجازه داد تا اقداماتی در جهت ایجاد یک حکومت منظم و مسئول انجام دهد. "عباس میرزای ملک آرا " برادر ناصرالدین شاه از او چنین نقل می کند : "تمام نظم و ترقی ارپ به جهت این است که قانون دارند . ما هم عزم خود را جزم نموده ایم که در ایران قانونی ایجاد نموده و از روی قانون رفتار نماییم."
ملکم خان چارچوب بلند بالا و جامع مشروطیت خود را ظاهرا به دستور ناصرالدین شاه ، اندکی پس از شکسته شدن محاصره هرات و انعقاد معاهده صلح پاریس ، تقدیم شاه کرد. او در این طرح میان پادشاهی مطلقه و حکومت خودکامه تمایز قائل می شود. طرح ملکم خان پیشینه نظری تشکیل دولت میرزا حسین خان مشیرالدوله معروف به سپهسالار در سال 1871 بود که به عنوان تجربه ای در زمینه حکومت قانونی و منظم بیش از دو سال نپایید . تا بالاخره با پیروزی انقلاب مشروطه ، ایرانیان برای اولین بار صاحب قانون اساسی شوند. این رویداد در حالی در ایران رخداد که جهان شاهد دوران لیبرالیسم کلاسیک بود. در این دوران انقلاب ها و اصلاحاتی که روی می داد د در پی استقرار قانون نبودند ، بلکه هدفشان محدود کردن قانون و کاهش دامنه مداخلات دولت در حوزه خصوصی بود. در حالیکه انقلاب مشروطه ایران با هدف بر قراری حکومت قانون شکل گرفت. پس طبیعی بود که در آن زمان مبارزان ایرانی هم صدا با مبارزان کشور های دیگر فریاد آزادی سر دهند. البته این موضوع خود باعث شد تا در ایران نسبت به مشروطه شبهاتی ایجاد شود. از دیدگاه اصلاح طلبان ایرانی در وهله اول قانون به معنای وجود حکومت مسئول و به ویژه نظامند بود و تنها بعد ها به معنای آزادی گرفته شد. قانون موجب ایمنی ، استواری مالکیت خصوصی ، تقویت امنیت شغلی و مسئولیت پذیری مشاغل رسمی و کاسته شدن از تعرض خودکامه به جان و مال مردم بود. نکته ای که در آن زمان بسیار احساس می شد این بود که بی قانون هیچگونه آزادی مگر آنچه به عنوان یک امتیاز ممکن است به صورت دلخواه اعطا یا باز پس گرفته شود وجود نخواهد داشت . اصلاح طلبان پیوسته بر اولویت امنیت جان و مال مردم تاکید داشتند. تا زمانی که جان و مال مردم زیر چتر حمایت قانون نباشد هواداری از آزادی های فردی معنایی نخواهد داشت.
رویدادی که بعد از انقلاب مشروطه رخ داد – و همچنان نیز از آن رنج می بریم – این بود که بسیاری از اصلاح طلبان آزادی را برابر با لجام گسیختگی برداشت کردند. و همین موضوع باعث شد که در دوره بعد از مشروطه کشور دچار هرج و مرج شود و مردم نسبت به مشروطه بد بین شوند و آن را معادل غارتگری و چپاولگری بدانند. از جمله کسانی که از آزادی معنای لجام گسیختگی برداشت می کرد شیخ فضل الله نوری بود. در این میان حوزه علمیه نجف و افرادی چون ملکم خان و شیخ محمد خیابانی بر این نکته تاکید می کردند که معنای آزادی ، وجود قوانینی است که مستبد را محدود می کند.
مثلا ملکم خام می گوید: "هیچ احمقی نگفته است که باید به مردم آزادی بدهیم که هر چه به دهانشان می آید بگویند ، بلی عموم طوایف خارجه به جهت ترقی و آبادانی ملک به جز آزادی حرف دیگری ندارند ، اما چه آزادی ؟ آزادی قانونی نه آزادی دلخواه."
یا اعلامیه علمای نجف درباره اهداف و پیامد های حکومت مشروطه و در پاسخ به احتجاجات مریدان شیخ فضل الله نوری که به جای مشروطیت به دنبال مشروعه بودند صادر گردید :"مراد از حریت در ممالک مشروطه نه خودسری مطلق و رهایی نوع خلق است در هرچه بخواهد ، ولو که از اموال و اعراض و نفوس مردم باشد ؛ چرا که این مطلب در هیچ طبقه ای از طبقات بنی نوع انسان ولو که در تحت هیچ مذهب از مذاهب نبوده و نخواهد شد زیرا نتیجه آن جز اختلال تام و فتنه کلی در نظام و انتظام امور مردم چیز دیگری نباشد. بلکه مراد از حریت ، آزادی عامه خلق است در ]= از [ هر گونه تحکم و بی حسابی و زورگویی که هیچ شخص با قوتی که پادشاه باشد نتواند به سبب قوه خود بر هیچ ضعیفی ولو اضعف عباد بوده باشد تحکمی کند و یک امر بی حسابی را بر او تحمیل نماید مگر که از روی قانونی باشد که در مملکت جاری و معمول است ، و همه مردم از شاه و گدا تحت رقیت آن قانون علی طریق التسویه داخل اند و حریت به این معنی از مستقلات عقلیه و از ضروریات مذهب اسلام است."
اگر لازمه ترقی و پیشرفت کشور وجود حکومتی قانون مند و منظم است ، لازمه اجرای آن وجود مجلس قدرتمند و مطبوعات آزاد است. می توان دید تا زمانی که مجلس منتقد و برآمد از رای مردم است ، خودکامگان در برقراری استبداد خود با مشکلات جدی روبرو هستند. اما درست زمانی که مجالس فرمایشی می شوند و کار نمایندگان بجای نظارت ، تملق گویی و چاپلوسی شاهان و رهبران و مجریان قانون می شود ، مستبدان چون خاندان پهلوی بر روی کار می آیند و امور کشور دچار اختلال می شود.
[در سایهروشن. شاید پس از خواب. پشتبهپشتِ هم روی زمین نشستهاند و سرهایشان را به هم تکیه دادهاند. زن انگور میخورد. مرد سیگاری خاموش بر لب دارد و فندکی در دست.]
زن: بگو آ.
مرد: آ.
زن: مهربونتر، آ.
مرد: آ.
زن: آهستهتر، آ.
مرد: آ.
زن: من یه آی لطیفتر میخوام، آ.
مرد: آ.
زن: با صدای بلند اما لطیف، آ.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار میخوای بهم بگی هرگز فراموشم نمیکنی.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار میخوای بهم بگی خوشگلم.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار میخوای اعتراف کنی خیلی خری.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار میخوای بگی برام میمیری.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار میخوای بهم بگی بمون.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار میخوای بهم بگی لباسات زیباست.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار میخوای ازم بپرسی چرا دیر اومدی.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل اینکه بخوای بهم بگی سلام.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل اینکه بخوای بهم بگی خداحافظ.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل این که ازم بخوای یه چیزی برات بیارم.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل اینکه بخوای بهم بگی خوشبختم.
مرد: آ.
زن: بگو آ، مثل اینکه بخوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمیخوای من رو ببینی.
مرد: آ.
زن: نه، این جوری نه.
مرد: آ.
زن: ببین اگه به حرفم گوش نکنی دیگه بازی نمیکنم.
مرد: آ...
زن: پس بگو آ، یه جوری که انگار میخوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمیخوای من رو ببینی.
مرد: آ...
زن: آهان. حالا خوب شد. حالا بگو آ، یه جوری که انگار میخوای بهم بگی بدون من خیلی بد خوابیدی، که فقط خواب من رو دیدی، و صبح خسته و کوفته بیدار شدی بدون این که هیچ میلی به زندگی داشته باشی.
مرد: آ...
زن: آهان. بگو آ، انگار که میخوای یه چیز خیلی مهم بهم بگی.
مرد: آ.
زن: بگو آ، انگار که بخوای بهم بگی که دیگه ازت نخوام بگی آ.
مرد: آ.
زن: بگو آ، انگار که میخوای بگی فقط با آ حرف زدن خیلی عالیه.
مرد: آ.
زن: ازم بخواه که بگم آ.
مرد: آ.
زن: ازم بخواه که یه آی لطیف بگم.
مرد: آ.
زن: ازم بخواه که آهسته یه آی لطیف بگم.
مرد: آ.
زن: ازم بپرس همونقدر که دوستم داری، دوستت دارم؟
مرد: آ؟
زن: بهم بگو که دارم دیوونت میکنم.
مرد: آ.
زن: و این که دیگه حوصلهت سر رفته.
مرد: آ.
زن: خب من قهوه میخوام؟
مرد: آ؟
زن: معلومه که میخوام.
[مرد بلند میشود و برای زن قهوه میریزد.]
مرد: آ؟
زن: آره یه قند کوچولو، مرسی.
مرد: [پاکت سیگارش را به سوی او میگیرد.] آ؟
زن: نه خودم دارم.
[زن پاکت سیگارش را میآورد و سیگاری از آن بیرون میکشد.]
مرد: [فندکش را به سوی او میگیرد.] آ؟
زن: فعلاً نه، مرسی.
مرد: آ؟
زن: نمیدونم... شاید... ترجیح میدم امشب خونه غذا بخوریم.
مرد: آ.
زن: باشه، ولی آخه سُسِش رو داریم؟
مرد: آ.
زن: پس بریم بیرون.
مرد: آ.
زن: پس همینجا بمونیم.
مرد: آ...
زن: بیا اینجا...
مرد: آ...
زن: تو چشام نگاه کن.
مرد: آ.
زن: تو دلت یه آ بگو.
مرد: ...
زن: مهربونتر.
مرد: ...
زن: بلندتر و واضحتر، برای این که بتونم بگیرمش.
مرد: ...
زن: حالا یه آ تو دلت بگو، انگار که میخوای بهم بگی دوستم داری.
مرد: ...
زن: یه بار دیگه.
مرد: ...
زن: یه آ تو دلت بگو، انگار میخوای بگی خوشگلم.
مرد: ...
زن: حالا میخوام یه چیزی ازت بپرسم... یه چیز خیلی مهم... و میخوام تو دلت بهم جواب بدی. آمادهای؟
مرد: ...
زن: آ؟
مرد: ...
زن: ...
مرد: ...
(ماتئی ویسنییک- برگردان: تینوش نظمجو/نشر ماهریز)
نمایش کرگدن فرهاد آییش یکی از معدود جاهایی است که می توان لفظ مبتذلِ «خوش ساخت» را بدون عذاب وجدان به کار برد. زیرا به راستی همه چیز در خدمت مخاطب است. از بازیگران خوش نام سینمایی گرفته تا دکور زیبا و پرخرج و حتی نام نویسنده ی مشهورش یعنی اوژن یونسکو، همه دست به دست هم داده اند تا نمایش هولناک و دشوار یونسکو تبدیل به نمایشی فرح بخش برای آخر هفته ای با خانواده تبدیل شود. آئیش ضرباهنگ مورد پسند ایرانیان را به خوبی می داند و در کارهای قبلی اش نیز این را اثبات کرده است. می داند مخاطب تا کجا همراهش می خندد و تا کجا تحمل می کند. اگر کسی می توانست ایرانیان را وادار به دیدن و یا خواندن نمایش نامه ی کرگدن کند او فرهاد آئیش است.
اما قصد من بیش از هر چیز نقد است و همان طور که یونسکو از زبان یکی از شخصیتهایش می گوید: «منتقد باید مطلبی را بیان کند نه این که مانند پزشک چیزی را تجویز کند... او باید روی هر اثر در شرایط همان اثر نظر بدهد. یعنی مطابق قواعدی که از بیان هنری نشات می گیرد و مطابق اسطوره ی خود آن اثر». و با شناختی که از یونسکو و وسواسش در نمایش نامه نویسی دارم نمی توانم به صرف این که کار آئیش اقتباس بوده است، متن اصلی را نادیده بگیرم. در واقع این خود آئیش است که سعی می کند تا حد ممکن در متن دست نبرد و فقط برای به همراه داشتن مخاطب است که دست به اقتباس زده است.
نوشته های یونسکو برای خواندن دشوار است. پر است از دیالوگ های طولانی و پراکنده در مورد مسائلی جزیی که آئیش به آن ها می گوید «زیادهگوییهای فلسفی». اما ویژگی مهم تر آثارش هولناک بودنشان است که در زیر طنزِ نشاط انگیزشان مخفی می شود. در آثارش به پروفسوری بر می خوریم که شاگردش را می کشد(در نمایشنامه ی درس)، قاتلی که در مجلل ترین محله ی شهر آدم می کشد (قاتل بی مزد)، مردی که در جهنم پیاده روی می کند(عابر هوایی) و... و بالاخره شهری که مردمش تبدیل به کرگدن می شوند(کرگدن).
خودش می گوید: «ریشه تمام نمایش نامه های من دو حالت اساسی دارد. این دو احساس از طرفی زوال پذیرند و از طرفی خالی بودن و سرشار بودن دنیا و تیرگی آن را نشان می دهند. احساس زوال که به غصه و آشفتگی می انجامد از نتایج این دو حالت است. اما در عین حال، همه ی این ها می توانند نشاط انگیز باشند.» کرگدن در واقع ساده ترین و سرراست ترین اثر او و به همین علت تکان دهنده ترین آن ها است. او همانند کافکا امنیت نظری و انفعالی خواننده در برابر متن را نابود می کند. هنگامی که برانژه، شخصیت اصلی نمایش می گوید «این پیشانی پخ چقدر زشت است، من هم یکی از این شاخ ها لازم دارم» مخاطب دیگر شاهد قهرمانی نیست که یک تنه در برابر همه چیز مقاومت می کند. و در این لحظه مجبور است یا خود نقش قهرمان را ایفا کند و یا مانند او فضیلت کرگدن شدن را بپذیرد. در تمام طول نمایش شاهد استدلال های شخصیت های مختلف برای کرگدن شدن هستیم که در واقع خطاب همه ی آنها به مخاطب است.
کرگدن یونسکو که به گونه ای هجوآمیز آنتی تز مسخ کافکا است، برانژه در وضعیت معکوس گرگور سامسا(شخصیت اصلی داستان مسخ که تبدیل به سوسکی عظیم الجثه می شود) قرار دارد. در جایی خواهر گرگور می گوید «نمی خواهم نام برادرم را به موجود عجیبی که این جاست نسبت بدهم، پس صاف و پوست کنده می گویم باید به وسیله ای این را از سرمان باز کنیم». اما در کرگدن شاهد دیالوگی معکوس از دودار، همکار برانژه و رقیب عشقی او هستیم که می گوید: «وظیفه ام حکم می کند که از روسا و رفقایم پیروی کنم. چه در سختی چه در آسایش...خانواده ی بزرگ جهانی را به کوچک تر ترجیح داده ام». اما در نهایت شخصیت های اصلی به یک نقطه می رسند و وضعیت مشابهی پیدا می کنند. وضعیتی که به خاطر ضعف شان از ارتباط با دیگران ناتوانند. درنتیجه پدر گرگور تکرار می کند «کاش او می فهمید» و در مقابل برانژه سعی می کند با بررر... کردن صدای کرگدن از خود در آورد.
اما چرا کرگدن؟ با وجود اینکه یونسکو می گوید:«من به هیچ وجه نمی خواهم پیامی به مردم دنیا بدهم و آن ها را به سویی هدایت کنم، زیرا این امر به بنیان گذاران مذهب و علمای اخلاق و سیاست مداران مربوط می شود...نمایش نامه نویس تنها نمایش نامه می نویسد و صرفا در مورد جریاناتی که در محیط او می گذارد گواهی می دهد و لزومی ندارد آموزشی باشد»، اما نمی توان به سادگی از کنار انتخاب موجودی سخت پوست به نام کرگدن گذشت. یونسکو درباره ی نمایش کرگدن می گوید«وقتی مردم با شما اشتراک عقیده ندارند، وقتی شما را نمی فهمند... در این حال معتقد می شوید که روبرو شدن با موجودات عظیم الجثه ای مانند کرگدن بهتر است، زیرا کرگدن حداقل رک و صریح است. کرگدن با درنده خویی و صراحت و هشیاری به شما حمله می کند.»
استفاده از مهدی هاشمی در نقش برانژه نکتهی قابل توجهی است. به تازگی بازی خوب مهدی هاشمی در سریال های موفق او را به یکی از محبوب ترین بازیگران تلویزیون تبدیل کرده است و این در حالی است که در این نمایش او –بجز رامین ناصرنصیر- تنها بازیگر سینمایی دارای تجربه ی تئاتری است. بازی ساده و نمایش فوق العاده ی استیصال توسط او بر روی صحنه بسیار بیش تر از قاب تلویزیون گیرایی دارد. اما سادگی و استیصال برای شخصیت پیچیده ای مانند برانژه کفایت نمی کنند. برانژه در هر لحظه از اجرای نمایش در حال تغییر است و شاید همین عدم ثباتش او را نجات می دهد. باید در عین آن که به خاطر ظاهر نامرتبش از دیزی فرار می کند گرایشی مقاومت ناپذیر به او داشته باشد. باید هم زمان درحالِ جر و بحث با دوست صمیمی اش ژان، برای دیزی خودنمایی کند. این در حالی است که مهدی هاشمی در آخرین مصاحبه ی پیش از اجرا گفته بود: «این پرسش برای من هم مطرح است که چه چیزی درون این کاراکتر وجود دارد که حتا زمانی که او دوست دارد به کرگدن تبدیل شود مانع مسخ شدن او میشود.»
یونسکو در قاتل بی مزد، نمایش نامه ای که قبل از کرگدن نوشته بود نیز از شخصیت برانژه با خصوصیاتی مشابه استفاده کرده بود. مهم ترین تفاوتشان -بجز تفاوت ظاهری پاریسی بودن یکی و شهرستانی بودن دیگری- جوان تر و سرزنده تر بودن برانژه ی کرگدن است. اهمیت ندادن او به ظاهرش و نوع عشقش به دیزی بیش از آن که از روی ناامیدی باشد از روی جوانی است. و این مساله ای است که در نمایش فرهاد آئیش به آن اهمیتی داده نشده است و به کل نمایش لطمه زده است. آئیش در پاسخ دلیل این تفاوت در مصاحبه ی اخیرش گفته است: «نه واقعاً تعمدی نبود، بلکه انتخاب بازیگر این را به من حکم کرده است».
پرده ی دوم که به محل کار برانژه اختصاص دارد نیز به گونه ای نمادین تصویر شده است. چیزی که کمتر در متن اصلی دیده می شود. در کار آئیش، بر روی صحنه شاهد فضایی لابیرنت گونه با میزهای انتزاعی یک شکل با رنگ آمیزی خاکستری مایل به آبی یکدستی هستیم. به نظر می رسد کارگردان سعی داشته است فضای بی روح و غیر انسانی اداراتِ دولتی را نمایش دهد. بهمین خاطر صحنه را با سه شخصیت اضافی تقریبا بدون دیالوگ پر می کند که تنها وظیفه یشان نشان دادن دوندگی پایان ناپذیر در ادارات است.
این در حالی است که در نمایش نامه بر محل کار برانژه به عنوان یک دفتر انتشاراتی –همانند محل کار خود یونسکو- تاکید می شود. در متن شاهد محیطی صمیمی و درواقع فرسوده هستیم. یونسکو با ظرافت فرسودگی را در قالب دیالوگ های مربوط به پلکان پوسیده بیان می کند و صمیمیت را با اشاره به آشکار بودن غیبت یکی از کارمندان و تاخیر برانژه نشان می دهد. چیدمان صحنه در متن به گونه ای است که انگار شخصیت ها با میز کارشان یکی شده اند. به طور خلاصه تاکید یونسکو بر ارتباط برانژه با محیط کار یکنواختش با آدم های غیرقابل تحمل-البته بجز دیزی- است، در حالی که تاکید آئیش بر روی ارتباط مخاطب با فضای کار غیر انسانی برانژه است.
در کل به نظر می رسد فرهاد آئیش وظیفه ی خود را در مقام کارگردان، به نمایش گذاردن مستقیم و بدونِ واسطه ی تفسیرش از متن می داند. این گرایش او در اضافه کردن شخصیت ژولی، به عنوان تمثیلی از هنرمندی آزاد نیز آشکار است. هر چند این بار شخصیت اضافه شده نسبت به شخصیت سرگردان در اداره، بیش تر دارای نقش پیش برنده و خصوصیات دراماتیک است. اما تاکیدی که در پرده ی پایانی مبنی بر پیروی شخصیت جنتلمن از مردمنطق دان صورت می گیرد و به کاربردن بازیگران کوتوله به جای بقال و زنش صریحا گویای دخالت تفسیر شخصی آئیش در نمایش است.
شاید بهترین دخالت آئیش در متن، اضافه کردن شخصیت کور نوازنده باشد که هر چند هنوز در خدمت تخفیفِ هولناکیِ اثر است اما در پرده ی اول به خوبی با محیط هماهنگ می شود و در طنزهای کلامی تاثیر قابل ملاحظه ای دارد. در ضمن اجرای این نقش بر عهده ی خود آهنگ ساز، محمد فرشته نژاد است که با نوا ی آکاردئونش نشاط فوق العاده ای به نمایش می بخشد. از طرف دیگر افکت های صوتی که زیر نظر او به صحنه اضافه می شوند، بخصوص در مورد صدای رژه ی کرگدن ها بیش از هر دکور و بازیِ خوبی فضاسازی می کند.
با وجود این که کسی آئیش را برای استفاده از بازیگران محبوب سینمایی و دکور عالی و کارشده مذمت نمی کند و شخصا او را ستایش می کنم، اما به نظر می رسد او در مواردی جذب مخاطب عام را با عامه پسند کردن و ساده سازی اثر یکسان گرفته است که این نکته جای مذمت دارد. تنها جواب آئیش این است که این اجرا «مختص سالن اصلی است». اما چرا یونسکو؟ نویسنده ای که بیش از هرکس تفسیرپذیری و معنا داری نمایش نامه هایش را رد می کند. یعنی کسی که در مورد خودش می گوید:
«من برای قصه گویی نمایش نمی نویسم. تئاتر نمی تواند حماسی باشد زیرا نمایش از این مرحله دور است. برای من نمایش نامه شرح داستان نیست –زیرا در آن صورت فیلمنامه خواهد بود- بلکه ساختمانی است که شامل بینش وسیع ذهنی و آگاهی فزاینده ی نویسنده است... در اینجا اشیا و انسان ها رو به ازدیاد می گذارند، پیچیده می شوند و در پایان نمایش، یا جواب لاینحل و پیچیده می ماند، یا گره کور از هم باز می شود». و یک چیز واضح است، او با ساختمان شکیل و پرداخت شده ی نمایشنامه مخالف است. یعنی درست کاری که آئیش به بهانه ی مخاطب سعی در انجام آن دارد.
از طرف دیگر آئیش با سماجت سعی کرده است پیچیدگی های دیگر آثار یونسکو را در این اثر بگنجاند. یعنی تمایل نویسنده به عوض کردن جای شخصیت ها و به اشتباه اندازی مخاطب. آئیش با استفاده از بازیگران دوقلو در نقش صاحب کافه و پیشخدمت موجب یکسانی غیرعادی آن ها شده است که واقعا تحسین برانگیز است. اما بازی بازیگران مسن تر بجای شخصیتهای جوان تر و بالعکس و به طور مشخص تر جابجایی بازیگران شخصیت های زن خانه دار(با بازی رامین ناصرنصیر) و آقای دودار(با بازی مائده طهماسبی) -با وجود تلاش حیرت آور و حتی موفق خانم طهماسبی در ایفای نقش مرد- کمی آزار دهنده است. در واقع هیچ مولفه ی زنانه ای در شخصیت دودار وجود ندارد، بلکه او مردی جاه طلب با آتیه ای درخشان است که اتفاقا عاشق دیزی نیز هست. شاید این جابجایی متاثر از جابجایی شخصیت ها در نمایش «آوازه خوان طاس» یونسکو باشد که آئیش سابقا آن را کارگردانی کرده است. به نظر می رسد او با اعتماد به نفس خاصی دست به این ریزه کاری ها زده است، زیرا در برشور توضیح می دهد «نگاهم را تا حدی نزدیک به یونسکو می دانم. خیلی ها هم همین را به من گفته اند... یک بار یکی از کارهایش را با ذکر ماخذ دزدیدم؛ «آوازه خوان طاس!» اسمش را هم گذاشتم «شام اول» اشتهایم ارضا نشد!».
اجرای این نمایش از 12 آذر در تالار اصلی تئاتر شهر شروع شده است و به مدت 45 روز، هر روز غیر از شنبه ها ساعت 17 اجرا می شود. برای تهیه بلیط بهتر است در روزهای قبل در بین ساعت های 16 الی 20 به گیشه ی پیش فروش تئاتر شهر مراجعه کرده و بلیط را رزو کنید تا مجبور نشوید روی زمین بنشینید. بهای بلیت برای هر نفر 6000 تومان است که با خریداری برشور به 6300تومان می رسد. گفته می شود این اولین بار است که برشور فروشی است و دلیل آن هزینه ی زیاد چاپ عنوان شده است. بهرحال این هزینه ای است که باید برای گذراندن دو ساعت نشاط بخش به همراه دیدن یکی از نمایش هایی که باید ببینید اما شاید هیچ گاه نتوانید نمایش نامه اش را تمام کنید، بدهید.
مراجع:
اوژن یونسکو، کرگدن، ترجمه جلال آل احمد، انتشارات دنیای کتاب، تهران، 1350
مارتین اسلین، تئاتر و ضد تئاتر، ترجمه حسین بایرامی، انتشارات پیام، تهران، 1351
فرانتس کافکا، مسخ، ترجمه صادق هدایت، انتشارات مجید، تهران، 1383
سایت Theater.ir
برشور نمایش کرگدن به کارگردانی فرهاد آئیش
پ.ن: این مقاله قرار بود اولین بار در نشریه ی اصلاحات در دانشگاه شریف منتشر شود. اما به علت به تاخیر افتادن چاپ و زمانمند بودن اثر مورد نقد صلاح دیدم ابتدا در اینجا منتشر شود.
برای آن که بتوانیم رویکردی نقادانه به واژهی احیا داشته باشیم، ناچاریم دست به دامان آثار یکی از مشاهیر ایرانزمین بزنیم که او حقیقتا یگانه فردی است که به شکلی خستگیناپذیر به دفاع همهجانبه از سنت میپردازد. و او کسی نیست جز پروفسور سید حسین نصر. وی که اکنون مدتهاست دور از ایران به سر میبرد و در در ایالات متحده به تألیف و ترویج فرهنگ و معارف اسلامی همت گماشته است، در کتابی با عنوان «اسلام و تنگناهای انسان متجدّد»[1] نکاتی را در باب مسألهی احیا، و نوع برخورد روشنفکران و متجددین مسلمان با این مسأله بیان نموده است، که به عقیدهی نگارنده بسیار جای تأمل دارد. با این که نصر این کتاب را نخستین بار در سال 1975م منتشر کرده است، اما بسیاری از مسایلی که در این کتاب بدان پرداخته شده است، همچنان محل بحث و نظر است.
دکتر نصر در فصل 10 کتاب مزبور با بیان این نکته که در میان تجددطلبان مسلمان علاقهی شدیدی در به کارگیری کلماتی چون انحراف، انحطاط و رنسانس اسلامی مشاهده میشود، به نقد و نفی شکل رایج کاربرد این کلمات میپردازد و نشان میدهد این واژگان بیشتر به علت نفوذ و گسترش گفتمان مدرنیته در جهان اسلام است که در میان متفکرین مسلمان رواج یافته است. در این میان اما مشخصا بر واژهی رنسانس [= احیا] تأکید بیشتری کرده و معتقد است تجددگرایان این واژه را به شکلی پرآشوب در هر زمینهای، از ادبیات و هنر گرفته تا سیاست و اجتماع، به شکلی شیطنتآمیز به کار میبرند. چه این که «رنسانس» یادآور دورهای از تمدن غرب است که در پی آن روحیههای سرکش، سکولار و انسانمدارانهی مدرن جای خود را میان هنرمندان و متفکران گشودند و سبب افول تمدّن مسیحی شدند.
او در باب بهکارگیری کلمهی احیا در میان مسلمانان هشدار میدهد که "بسا میشود که طرز فکری مستقیما اسلامستیزانه را به نام احیاء تفکر اسلامی یا عملی مستقیما خلاف تعالیم شریعت را به نام تجدید حیات اجتماعی اسلامی میشناسند!" (ص 270) او در ادامه تأکید میکند که نباید صرف هر تغییر در زمینههای فکری و علمی را احیا نامید و مثبت قلمداد کرد، چرا که این گونه تغییرات عین انفعال و تحقیر در برابر مدرنیته است. نصر معتقد است اساسا جهل به اصول مطلق اسلامی و عدم ایمان به ساختار ثابت اسلام سنتی است که سبب بروز این گونه رویکردها در میان متجددان شده است و در این جاست که او متفکران جدید را به حمله به انسجام حدیثی و حجّیت تفاسیر سنّتی قرآن، متهم میکند.
اما نصر با تکیه بر پیشفرضهایی که ذکر کردیم، به ذکر بدیلی برای معنای کلمهی رنسانس میپردازد؛ "رنسانس در معنای اسلامی کلمه، فقط میتواند به معنای نوزایی یا به معنای تحتاللفظی re-naissance [= تولد دوبارهی]، مبادی و هنجارهای اسلامی و نه صرف نوزایی، صرف نظر از هرگونه موضوع و متعلّق آن باشد... رنسانس در معنای اسلامی کلمه، مطابق با تجدید یا نو شدن است که در فضای سنّتی، آن را به نام رسالت یک فرد نوکننده یا مجدّد میشناسند." (ص273) بدین گونه است که نصر واژهی مجدّد را در مقابل کلمهی متجدد مطرح میکند و تاریخ اسلام را مشحون از مجددینی مینامد که "تجسّمِ تمامعیار اصول اسلام بوده و به احیاء و اِعمال آن اصول در موقعیتی خاصّ میاندیشیده است." (ص274) او شرط اولیهی یک رنسانس اسلامیِ حقیقی را استقلال از تأثیر و نفوذ غرب متجدّد و همهی اوصاف و مشخصّات دنیای متجدّد میداند.
در نهایت اما نصر بهترین کار برای «روشنفکرانِ» مسلمان را استفاده از عبرتهایی میداند که دنیای غرب گرفتار آن شده و به بحرانهای کنونی انجامیده است. او با این لحن خطاب به روشنفکران توصیه میکند: " این جماعت اگر بخواهند از زبان اسلام سخن بگویند و حیات اسلام را احیاء کنند، باید متوجه مسئولیت بسیار خطیر خویش باشند. باید بدانند که مرگ راستین بهتر از حیات دروغین است، و اگر کسی خواهانِ تجدید حیات جامعهی اسلامی است، باید چنین احیایی، احیای حیاتی باشد که عمیقا ریشه در ذات الاهی دارد." (ص277)
[1] - تمام ارجاعات این متن به این کتاب و با این مشخصات است: نصر، سید حسین - اسلام و تنگناهای انسان متجدّد - رحمتی، انشاءالله - تهران - دفتر پژوهش و نشر سهروردی - 1385
ضمنا برای رعایت اصول اخلاقی و حقوق معنوی، باید این را هم اضافه کنم که این مقاله نخستین بار در شماره ی نخست نشریه احیا به طبع رسید.
درباره حکم حجاب بسیار شنیدهایم و خواندهایم. اگر کسانی هم هستند که به دنبال مطالعه در این زمینه هستند، کتاب شهید مطهری کتاب مناسبی در این زمینه به نظر میرسد. در این مقاله سعی شده تا نگاهی متفاوت به این موضوع شود. ناگفته پیداست که این مقاله دارای اشکالات و ضعف بسیار است و همفکری دوستان را طلب میکند. امید است که بتوانیم جوابیهها و تکمیلههای شما را برای چاپ در این بخش از نشریه داشته باشیم.
مهمترین آیاتی که در مسأله حجاب به آنها اشاره میشود آیات سوره نور وسوره احزاب است. در آیه 31 سوره نور مسأله حجاب بدین صورت بیان شده است. "به زنان مومنه بگو دیدگان خویش فرو خوابانند و دامنهای خویش حفظ کنند و زیور خویش آشکار نکنند مگر آنچه پیداست، سرپوشهای خویش بر گریبانها بزنند، زیور خویش آشکار نکنند مگر برای شوهران یا پدران یا پدر شوهران یا پسران و یا پسران شوهران یا برادران و یا برادرزادگان و یا خواهرزادگان و یا زنان یا مملوکانشان یا مردان طفیلی که حاجت به زن ندارند یا کودکانی که از راز زنان آگاه نیستند (یا بر کامجویی از زنان توانا نیستند.) و پای به زمین نکوبند که زیورهای مخفیشان دانسته شود. ای گروه مومنان! همگی به سوی خدا توبه برید باشد که رستگار شوید.
به نظر میرسد که در جامعه کنونی در ایران و در کل در جوامعی که از حالت اعتدال خارج شدهاند و حالتی مردسالانه به خود گرفته ان، آیه قبل از این آیه مورد غفلت واقع شده. آیه 30 همین سوره میفرماید: "به مردان مؤمن بگو دیدگان فروخوابانند و دامنها حفظ کنند، این برای شما پاکیزهتر است. خدا بدانچه میکنید آگاه است".
اگر مرد یا زن از وظیفه فردی خود که در این دو آیه جداگانه آمده است تخطی کنند تعادل بر هم میخورد به بیان روشنتر نمیتوان مردان یک جامعه را چشمپاک و پاکدامن فرض کرد مگر زنانش پاکدامن باشند و پوشش مناسب داشته باشند و همانطور که در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) داریم زنان یک جامعه نمیتوانند عفیف باشند مگر مردان جامعه برای چشمچرانی و انحراف به دور باشند. چرا این موضوع را مطرح کردم؟ زیرا به نظر میرسد که در جامعه برای زنان در مورد پوشش بسیار سختگیری میشود و تلاش میشود برای جلوگیری از ایجاد فساد در جامعه حضور او را در عرصه اجتماع محدود کنند. البته این رفتار یک رفتار مختص جامعه اسلامی یا ایرانی نیست. در کتاب حجاب شهید مطهری در ابتدای، بحث تاریخچهای از مسأله پوشش زن و حضور او در جامعه ارائه شده است که در آن میتوان دید که در امپراتوری ایران و روم هم همچین موضوعی مطرح بوده است. مثلاً در جلد اول تاریخ تمدن صفحه 552 راجعبه ایرانیان قدیم میگوید: "در زمان زردشت زنان منزلتی عالی داشتند، با کمال آزادی و با روی گشاده در میان مردم آمد و شد میکردند." آنگاه چنین میگوید: "پس از داریوش اول مقام زن مخصوصاً در طبقه ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون کارگران ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند. آزادی خود را حفظ کردند ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفته رفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنان اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان باشد، ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان بر جای مانده هیچ صورت زن دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد".
البته شهید مطهری در توضیح مطلب بالا اشاره میکند که حجاب در اسلام بسیار متعادلتر است و البته این گفته ویل دورانت را که حجاب در اسلام از ایران باستان وارد شده است را رد میکند
پس با مثالهایی از این دست میتوان نتیجه گرفت محدودیتهای افراطی را که در کشورهای اسلامی رخ میدهد نه ناشی از احکام دین است که به علت دیدگاه مردسالارانه حاکم بر جامعه است. دیدگاهی که برخورد با زنان بدحجاب را راه حلی برای جلوگیری از به فساد کشیده شدن جامعه میداند از این دست است.
آیات سوره نور وظیفه زن و مرد را در برخورد با یکدیگر مشخص کرده است. در این آیه افراد با ایمان مورد خطاب قرار گرفتهاند و این خود نکته قابل تأملی است. اول آنکه اگر ادعای مسلمان بودن میکنیم پس تکلیف ما در قرآن مشخص شده است و جای بحثی نیست. دوم آنکه از نشانههای ایمان داشتن رعایت مطالب ذکر شده در آیات است.
از یک دیدگاه میتوان به این چند آیه از سوره نور که شامل آیه 27 تا آیه 31 میشود، نگاهی اخلاقی داشت. میتوان آن را به راحتی مسألهای عقلی یافت و به آن به چشم یک گزاره فرادینی و فرااسلامی نگاه کرد. تا قبل از آیه 30، آیات توصیه به اجازه گرفتن برای ورود به اتاق (منازل) افراد میکند. توصیه اکید این آیات بر ورود به خانه افراد فقط با اجازه صاحب خانه است. در حدیثی که از پیامبر در کتاب حجاب نقل شده است میتوان یک استدلال عقلی و اخلاقی را برای این موضوع یافت. با ادامه دادن این دیدگاه به دو آیه بعد که لزوم چشم پاکی برای مردان و زنان را در کنار لزوم پوشیدگی و وقار زنان را بیان میکنند، میتوان این موضوعات را نیز موضوعاتی اخلاقی و عقلانی دانست.
همانطور که در برخی از بیانیههای صادره از سوی طرفداران حقوق زنان مطرح میشود، دیدگاهی که زن را یک کالای جنسی میبیند زشت و ناپسند است. این دیدگاه برای مردان به معنای نگاه از روی التذاذ است و برای زنان سعی در جلب توجه است. پس در یک جامعه اخلاقی انتظار داریم مردان از روی التذاذ با زنان معاشرت نکنند و زنان در پی جلب توجه به خیابانگردی نپردازند. همین نکته برای سنجیدن وضع حاکم بر جامعه خود کافیاست. یادآوری میکنم که این یک بحث فرادینی است و تنها رعایت پوشش مناسب و سلامت در روابط میان زن و مرد از دیدگاه اخلاق (که جای بررسی بیشتر دارد) مطرح است.
مطمئناً در مورد میزان پوشش و نحوه آن اخلاق گزارهای ارائه نمیکند، بلکه این موضوع بر عهده خود فرد است که دریابد چه میزان پوشیدگی برای فردی مانند او لازم است و همچنین نحوه روابط میان مردان و زنان را نیز میتوان بر اساس شخصیت افراد متفاوت دانست. اگر دیدگاه اخلاقی را کنار بگذاریم به دیدگاه دینی نگاهی بیندازیم در خواهیم یافت که اسلام نیز با قرار دادن حداقل برای پوشش زنان، به یک نکته بسیار مهم نیز اشاره کرده و توجه داشته است. هدف اسلام ایجاد آرامش است، پس حکم بر وجوب ستر چهره و دو دست و قدم داده نشده است وهمچنین است وجود محارم برای زن و مرد.
پس تا به حال با دو نگاه بر مسأله وجوب پوشش مناسب برای زن و وجوب چشمپاکی مرد نظر افکندیم . اول پوشیدگی و چشم پاکی به عنوان حکم مسلم اسلام و دیگری نگاه به این موضوع به عنوان گزاره ای اخلاقی و عقلانی.
امّا دیدگاه سومی نیز میتوان داشت که البته جدای از دیدگاه دینی قابل تصور نخواهد بود. در سوره انفال آیات 2 تا 4 مطلبی فرموده شده است که در نظر این حقیر یک نوع دید متفاوت به مسأله دین و ایمان است. در این آیات صفات مومنان بیان شده است. "مومنان همان کسانی هستند که چون یاد خدا به میان آید دلهایشان خشیت گیرد و چون آیات او را برایشان بخوانند، بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگارشان توکل کنند." [همان] کسانی که نمازشان را برپا میدارند و از آنچه به آنان روزی دادهایم [به دیگران] میبخشند." اینان به راستی مؤمناند، ایشان نزد پروردگارشان درجات [عالی] و آمرزش روزی شایسته است".
در این آیات و آیاتی از این دست خداوند صفتهایی را برای افراد مومن بیان میکند. این یک نگاه ایمانی است. ایمان چیزی نیست که ارثی باشد. ایمان اکتسابی است. همانطور که در ابتدای بحث نیز مطرح کردم در آیات مربوط به حجاب خداوند مومنین و مومنات را دعوت به امری کرده است. پس میتوان دریافت که از صفات مردان با ایمان چشم پاکی و عفت است و از صفات زنان با ایمان عفت و پوشش مناسب است. اگر میخواهیم ایمان خود را بسنجیم میتوانیم خود را با معیار پاکی چشم و صحت نفسمان در روابط با دیگران مورد سؤال قرار دهیم. حجاب درست و کامل زنان میتواند نشانهای از ایمان آنان باشد. البته این نکته را فراموش نکنیم که عکس این جمله را معیاری برای قضاوت در مورد دیگران قرار ندهیم.
کسی که با چنین دیدگاهی به مسئله حجاب بنگرد ، آن را یک محدودیت نخواهد یافت بلکه برای او حجاب رهایی از بند محدودیت ها خواهد بود.
دانشجو سه ویژگی دارد که او را از افراد دیگر جامعه متمایز می کند و او را آرمان گرا، منتقد و اصلاح طلب می سازد. 1. جوانی 2. عدم محافظه کاری اقتصادی و اجتماعی 3. قرار گرفتن در محیط علمی و آشنایی با معرفت جدی.
جوانی همیشه جنبه ای رویا پردازانه و آرمان گرا به انسان می دهد. رومن رولان به طنز می گوید «کسی که در جوانی انقلابی نباشد، قلب ندارد و اگر در سال های بعد همچنان انقلابی باشد، عقل ندارد». در جامعه جوانی مانند ایران، این آرمان گرایی در تعامل با جامعه تشدید می شود.
از طرف دیگر دانشجو تعهدات اجتماعی معمول را ندارد، یعنی نه نیاز به شغل دارد و نه بار خانواده بر دوشش است. هزینه هایش را اغلب خانواده یا دولت می پردازد. بنابراین محافظه کاری معمول در جامعه را برای حفظ شغل و جایگاه اجتماعی اش ندارد و به سادگی خواستار تغییر وضع موجود می شود و برای عملی کردن آن هم آزاد است و هم انرژی دارد.
ویژگی سوم بودن در محیطی است که همیشه ذهنش را به چالش می کشد و او را به نقد موقعیت فعلی اش وا می دارد. مکتب فرانکفورتی ها اعتقاد دارند اگر کسی بداند آزادی چیست، طبعا متمایل به آزادی خواهی می شود. و در کشور جهان سومی مانند ایران، دانشگاه بهترین جایی است که این آگاهی ها داده می شود. دانشجو به خاطر دانش جو بودنش همیشه سوال می کند و همیشه منتقد است.
اما این آرمان گرایی و دیدگاه انتقادی متوجه چه اهدافی خواهد بود؟ توجه کنید که نمی گویم متوجه چه اهدافی "باید" باشد. زیرا مهمترین خصلت دانشجو که او را حتی از روشنفکران حزبی متمایز می کند، مستقل بودنش است. دانشجو همیشه در هر جنبش فراگیر ملی ای بیشترین هزینه را می دهد اما وقتی مستقل نباشد در نهایت چیزی برای خودش باقی نمی ماند.
یک تئوری قدیمی وجود دارد که جنبش دانشجویی را محصول جوامع بسته می داند، اما کامل نیست؛ جنبش دانشجویی شاید مهمترین محصول و تقریبا تنها محصول جوامع بسته باشد، اما این به این معنی نیست که در جوامع مدنی وجود ندارد. در جوامع بسته جنبش کمتر می تواند مستقل باشد. زیرا در این جوامع هزینه فعالیت سیاسی بالا است و کوچک ترین اشتباه هایی بخشش ناپذیر هستند، بنابراین دانشجویان تنها زیر پرچم و شعار های سیاست مداران منتقد کهنه کار می توانند فعالیت کنند. در تاریخ ایران در 16 آذر 1332 شاهد یکی از بزرگترین حرکت های دانشجویی مستقل بودیم که منجر به شهادت 3 دانشجو شد. این حادثه درست بعد از کودتای 28 مرداد رخ داد و نشان می دهد اگر چه جنبش دانشجویی در اوایل نهضت ملی شدن نفت، مستقل نبود و تماما گرد مصدق می چرخید، پس از 3 سال فعالیت به استقلال رسید و در غیاب گروه ها و احزاب سیاسی، حماسه آفرید. اما همان طور که جوامع بسته مقدر است، محکوم به شکست بود. از طرف دیگر در جوامع بسته به خاطر نبود نهاد های مدنی دانشگاه به عنوان تنها نهاد مدرن، پایگاه اصلی مبارزات است و به خاطر سرکوب و سرخوردگی به سرعت رادیکال می شود و تنها به براندازی راضی می شود و بنابراین جایی برای عملکرد مستقل نمی ماند.
بر عکس در جوامع مدنی، دانشگاه تبدیل به نهادی مدنی می شود که در کنار دیگر نهادهای مدنی مانند احزاب، روزنامه ها،NGO ها، اتحادیه ها و ... به دنبال اصلاحات است. این نهادها با هم تعامل دارند و هر کدام وظیفه ای در قبال یکدیگر انجام می دهد، اما هر کدام مستقل عمل می کند. اما در این میان دانشگاه به خاطر پتانسیل اش جایگاه خاصی دارد و به خاطر آرمان گرایی اش شدیدترین نقد ها را انجام می دهد. در چنین شرایطی استقلال جنبش دانشجویی باعث می شود محافظه کاری احزاب سیاسی را نداشته باشد و بیشترین فشار سیاسی را بر دولت ها وارد کند.
استقلال جنبش، چه در جوامع مدنی چه در جوامع بسته، به دانشجویان اجازه می دهد خواسته های صنفی خود را بدون درگیری های سیاسی مطرح کنند. اما مطالبات دانشجویان نمی تواند صنفی بماند؛ دوران دانشجویی مقطعی و موقت است. دانشجو حداکثر 7، 8 سال در دانشگاه است. او فراموش نمی کند که این مدت برای آماده شدنش برای پذیرفتن نقشی جدید در جامعه، مانند مهندس، پزشک و ... است. بنابراین اگر فعالیتی می کند به دنبال بهبود تمام جامعه است و به ساختن دانشگاهی آرمانی راضی نخواهد شد. تاریخ ایران شاهد این مدعا است؛
اولین فعالیت های دانشجویی در ایران بر می گردد به شهریور 1320، زمانی که رضاشاه برکنار می شود و همزمان است با ورود اولین فارغ التحصیلان دانشگاه تهران به جامعه. در این زمان فعالیت های دانشجویی در انحصار سازمان یافته ترین حزب موجود یعنی حزب توده است. در اواخر دهه 20 با بوجود آمدن جبهه ملی تا حدی موازنه ای بین نیروهای چپ(حزب توده) و ملی گرایان بوجود می آید و جنبش دانشجویی قدرتمندی در دفاع از نهضت ملی شدن نفت ایجاد می شود تا اینکه با کودتای 28 مرداد و سرکوب شدید حزب توده، تنها تشکل های دانشگاهی زیر نظر ملی گرایان باقی می مانند. اما فضای بسته تا اواخر دهه 30 مانع هر گونه فعالیت جدی است. با نخست وزیر شدن امینی و باز شدن فضای سیاسی، جبهه ملی دوم شکل می گیرد و بیشترین فعالیتش را روی دانشگاه متمرکز می کند. اما بعد از 42 دوباره خفقان با شدت بیشتری حاکم می شود. از این زمان تفکرات مذهبی به همت مهندس بازرگان، آیت ا... طالقانی و دیگران به آرامی در دانشگاه ها جا باز می کند و با ظهور شریعتی در دهه 50 جریانی فراگیر می شود. در این برهه مبارزات دانشجویی در پاسخ به نظام ساواکی حاکم و متاثر از چریک های کوبا، ویتنام، الجزایر و... صورت مسلحانه به خود می گیرد، که هرچند جنبشی فراگیر نیست اما نشانه بقای روحیه انقلابی در دانشگاه است. از طرف دیگر با افزایش شدید قیمت نفت، تعداد دانشگاه ها افزایش می یابد و آموزش عالی رایگان می شود. بنابراین خیل عظیمی از طبقات متوسط و پایین جامعه وارد دانشگاه می شوند و هسته انقلاب آینده را تشکیل می دهند. دانشگاه در زمان انقلاب مهمترین نقش را ایفا می کند تا آنجا که در 57 رهبران مذهبی هم در دانشگاه تهران بست می نشینند.
بعد از انقلاب دو اتفاق اساسی برای جنبش روی می دهد، تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام و انقلاب فرهنگی. اولی نشان دهنده پتانسیل انقلابی جنبش دانشجویی در برابر دولت موقت بود و دومی پایان جنبش را به همراه داشت. رکود ادامه دارد تا دوم خرداد 76 که بار دیگر جنبش دانشجویی فراگیری در دفاع از جامعه مدنی و گرد شخص محمد خاتمی شکل می گیرد.
همان طور که تاریخ نشان می دهد در ایران معاصر که دوران گذار به جامعه مدنی را تجربه می کند، جنبش دانشجویی مهمترین نقش را برای رسیدن به این هدف داشته و دارد. اما نگاهی دقیق تر به تاریخ 75 ساله تاسیس دانشگاه در ایران نشان می دهد هنوز در ابتدای راه هستیم. اگر چه رضاشاه بنام تجدد و بدست خود سنگ بنایی را گذاشت که باعث نابودی سلسله سلطنتی خاندانش شد. اما این تجدد که از بالا (توسط حکومت) صورت گرفت در جامعه نهادینه نشد و چنان که باید به ثمر ننشست. هنوز در دانشگاه ها شاهد روابط پدرسالار بین استادان و دانشجویان هستیم و هنوز خواست های صنفی واکنش تند دانشگاه ها را در پی دارند. در تمام تاریخ معاصر جز برهه های کوتاهی در 16 آذر، 13 آبان و 18 تیر جنبش دانشجویی کاملا وابسته به احزاب سیاسی هستند.
دانشگاه اولین قدم برای رسیدن به جامعه مدنی است و تا زمانی جنبش دانشجویی پویا، ثابت و مستقلی با خواست های اولیه و اساسی صنفی شکل نگیرد، از این گذار 100 ساله به دموکراسی بیرون نخواهیم آمد. بنابراین آرمانشگاه (دانشگاه آرمانی) در عین اینکه باید خواسته فوری جنبش دانشجویی باشد، تنها سکوی پرتابی برای آینده خواهد بود.
این مقاله اولین بار در نشریه خبرنامه شریف منتشر شده است.
منظره ی پیش روی دانشجویان نیازی به دلیل و سیاست پردازی نداشت. پلیس وارد حریم دانشگاه شده بود. پیام واضح بود. صورت خاموش دانشجویانی که به آرامی سوار اتوبوس های فقس دار می شدند از هر فریادی رساتر بود. باید کاری صورت می گرفت. همزمان با خروج اولین کامیون پلیس همراه با سرنشینان ساکت و آرامش از سوربن، موج جمعیت به حرکت درآمد. ابتدا سر و صداها و فریادهای پراکنده ای بلند شد و آنگاه سرود ریتمیک اتوبوس زندان خوانده شد و حرکت برق آسایی آغاز گشت «مرگ بر سرکوبگر!» اولین سنگ پرتاب شد...
این شروع یک ماه ناآرامی، بی نظمی و ضد و خورد بود که به نام «می 68» در تاریخ ثبت شده است.
در روزهای پیشین اش، به خاطر درگیری بین دانشجویان چپ و راست، زخمی شدن یک دانشجوی راست و حمله ی شبه نظامیان راستگرا موسوم به «اکسیدانت» به مرکز اصلی دانشجویان چپ، دانشگاه نانتری تعطیل شده بود و 6 دانشجوی چپ از جمله کوهن بندیت به کمیته ی انظباطی فراخوانده شده بودند.
در روز حادثه، 3 می، 500 دانشجو در حیاط سوربن تجمع می کنند و به تعطیلی دانشکده ادبیات نانتری و احضار دوستان شان اعتراض می کنند. آنها یک گروه انتظامات مسلح به تکه های چوب و آهن تشکیل می دهند و شعارشان این بود: «مشت عکس العمل طبیعی در برابر سیاست موجود است.»
رئیس دانشگاه سوربن به دستور وزیر آموزش عالی، به پلیس اجازه ی ورود به دانشگاه را برای سرکوب تجمع می دهد. پلیس وارد سوربن می شود و تجمع کنندگان را محاصره می کند. رهبران دانشجویان به تجمع خاتمه می دهند و خود را تسلیم پلیس می کنند. نیروهای پلیس آنها را در دسته های 25تایی به سمت اتوبوس های قفس دار هدایت می کنند و ...
این رویداد در حالی رخ داد که نخست وزیر ژرژ پیمپیدو، پاریس را به مقصد تهران برای سفری ده روزه ترک کرده بود. او تنها کسی بود که در برابر ژنرال دوگل، رئیس جمهور، استقلال رای داشت و می توانست سیاستی میانه در برابر دانشجویان اتخاذ کند.
سه روز بعد، دوشنبه 6 مه، 5 هزار دانشجو به دعوت UNEF در یک تجمع شرکت می کنند و برای اولین بار پس از خاتمه جنگ الجزایر چند تن از اساتید به آنان می پیوندند. دانش آموزان نیز از قافله عقب نماندند. تا ساعت 3 بعد از ظهر اوضاع آرام بود. اما وقتی دانشجویان خواستند به سمت سوربن بروند، خودروهای پلیس راه آنها را سد کرد و عقب راندشان. درگیری و زد و خورد مداوم 12 ساعته ای که در پی آمدش رخ داد، برای شروع شورشی فراگیر کافی بود. رفتار خشونت آمیز پلیس بسیاری از افراد غیر سیاسی را به جنبش واداشت.
در ابتدا خواسته های دانشجویان تنها صنفی و واکنشی نسبت به سیاست های غلط دولت مردان بود؛ بیرون رفتن پلیس از کرتیه لاتین(محله ی اصلی خوابگاه دانشجویان)، آزادی سریع و بی قید و شرط دانشجویان دستگیر شده و بازگشایی دانشگاه های سوربن و نانتری.
در روزهای بعد موج شورش به همه ی فرانسه رسیده بود. 60 هزار دانشجو در سرتاسر فرانسه دست به راهپیمایی زدند. رادیو پاریس اعلام کرد چهار پنجم مردم موافق و همراه با دانشجویان هستند. اما دولت جنبش را به افراد خارج دانشگاه و توطئه گران نسبت می داد و مجلس آن را تنها نتیجه اقدامات چپ های ماجراجو می دانست. در نتیجه آخرین فرصت برای مصالحه و خارج نشدن کنترل امور از دست دولت از دست رفت.
پنج شنبه 9مه، روشه، رئیس سوربن به همراه روسای دانشکده ها تصمیم خود را مبنی بر بازگشایی دانشگاه و از سرگیری امور معمولی اعلام می کنند. اما دانشجویان بلافاصله جواب می دهند تا آزادی دوستان در بندشان و عقب نشینی پلیس، به اعتصاب ادامه می دهند. بعد از ظهر درب های سوربن همچنان بسته و پلیس مستقر ماند.
شب، تشکل JCR(کمیته انقلاب جوانان) که حامی کوهن بندیت بود، برگزاری تجمعی را اعلام کرد. ابتدا 5 هزار دانش آموز تجمع را آغاز کردند و به زودی در جمعیت 15 هزار نفری دانشجویان حل شدند. ساعت 6.5 عصر وزیر اجرایی و جانشین نخست وزیر، لوییس ژوکو پیشنهاد می کند پلیس از کرتیه لاتین عقب نشینی کند و دانشگاه سوربن و نانتری بازگشایی شوند. بار دیگر در جواب همه یک صدا آزادی دوستان شان را فریاد زدنند.
پلیس جمعیت را در محله کرتیه لاتین محاصره می کند، این ریسک بزرگی بود که مسئولان دست به انجام آن زده بودند که با دانشجویان در موطن و خانه خودشان یعنی کرتیه لاتین وارد جنگ شوند. اکنون لحظه حساسی برای رهبران بود، پس از یک هفته فعالیت و به نتیجه نرسیدن دیگر نمی توانستند نیروهای خود را آرام کنند و به خانه بازگردانند... در یک لحضه دستوری مثل جرقه صادر شد: «کرتیه لاتین هر طور شده باید برای دانشجویان بماند.»
دستوری مبنی بر ساختن سنگر صادر نشد، اما دانشجویان به طور خودجوش برای مقابله با حمله احتمالی پلیس به ساختن آن ها پرداختند. سنگر ها شامل اتومبیل های واژگون شده و خرده سنگ و چوب و شیشه ی تلنبار شده پشت آن بود. قبل از روشن شدن هوا تقریبا 60 سنگر آماده شده بود. آن شب که سرآغاز انقلاب بود، «شب سنگر ها» نام گرفت.
در ساعت 1:15 بامداد ژوکو مشخص کرد که راه حل مسالمت آمیزی وجود ندارد. تنها یک ساعت پس از سخنان او اولین موج حمله پلیس آغاز شد. درگیری های تن به تن و پرتاب گازهای اشک آور و کوکتل مولوتوف تا طلوع آفتاب ادامه داشت.
پسران و دختران به طرز غیر قابل باوری خود را به صحنه نبرد می رسانند و جان فشانی می کردنند. برای خیلی از جوانان این یک موقعیت استثنایی بود تا شجاعانه خود را به انقلاب بسپارند. یاد فانون، چه گوارا و دبره آنان را تسکین می داد. این صحنه های انقلابی، ویتنام آنها بود. در چنین لحظه های پر احساس و هیجان انگیزی بود که هزاران حنجره فریاد می زد: «دوگل قاتل!»
ساعت 5:30 دستوری مبنی بر توفق جنگ و متفرق شدن تظاهرکنندگان از سوی کوهن بندیت از رادیو اعلام شد. در پایان درگیری 368 نفر مجروح، 460 نفر بازداشت و 188 اتومبیل تخریب شده بودند. وزیران با عجله خود را به کاخ الیزه رساندند تا خبر پیروزی نیروهای پلیس و عقب نشینی دانشجویان را بدهند. اما این تازه شروع خواسته های سیاسی دانشجویان بود و تنها جرقه ی لازم برای رادیکالیزه شدن دانشجویان را فراهم آورده بود. آن ها دیگر به کمتر از برکناری دوگل راضی نمی شدند.
نخست وزیر پمپیدو شب بعد از سفر ایران و افغانستان به فرانسه بازگشت. سه ساعت پس از ورودش، با ملت صحبت کرد و اعلام کرد سوربن از دوشنبه صبح باز خواهد شد و دادگاه تمام دانشجویان را آزاد خواهد کرد. او سعی داشت اوضاع را آرام کند اما دیر شده بود. از صبح همان روز کارگران نیز به انقلاب پیوسته بودند.
ساعت ها قبل اتحادیه های کارگریCGT(حزب کمونیست) و CFDT (فدراسیون سوسیالیست ها) همراه با FEN(فدراسیون اصلی اساتید)، به عنوان قوی ترین اتحادیه های فرانسه، در طی یک اقدام مشترک اعضای خود را به اعتصاب و تظاهرات در روز دوشنبه فراخوانده بودند. دوشنبه 13 می، دهمین سالگرد کودتایی بود که دوگل را بر سر کار آورده بود.
نتیجه حیرت آور بود، تظاهرات انبوهی با شرکت بیش از هشتصد هزار نفر برپا شد و اتحاد بین دانشجویان و کارگران در عمل شکل گرفت. همه جا پرچم های سرخ و سیاه در اهتزاز بود. آن ها در فضای باز پای برج ایفل جمع شدند و سپس شعار «همه به سوی سوربن» سر داده شد.
پمپیدو به قولش وفا کرده بود. دانشجویان زندانی آزاد شدند، پلیس از کرتیه لاتین بیرون رفت و درب های سوربن باز شد. اما نه مطابق روال گذشته، کنترل امور به دست دانشجویان افتاده بود.
در روزهای بعد تمام صنایع فرانسه دست به اعتصاب زدنند. کارگران کارخانه ها را تصرف کردند و مدیران را در دفترهایشان زندانی کردند. اعتصاب به خدمات شهری و حتی رادیو و تلویزیون نیز کشیده شد.
دوگل طبق برنامه ای که از یک سال پیش آماده شده بود، به رومانی رفت و پاریس انقلابی را به حال خود گذاشت. تمام سالن هاش شهر بسته شده بودند. حتی بانک مرکزی فرانسه، وزارت دارایی و نیروگاه اتمی نیز از این قاعده مستثنا نبودند. توزیع سوخت با کندی مواجه بود. پلیس کمتر در خیابان ها ظاهر می شد. مردم به صورت داوطلبانه نقش پلیس راهنمایی رانندگی را ایفا می کردنند و اغلب ترافیک بود. پاریس به شدت شلوغ، زشت و کثیف به نظر می رسید. شهر مملو از زباله ها و تراکت های سیاسی بود. به نظر می رسید دولت کنترلی بر امور ندارد.
با بازگشت فوری دوگل دولت کمی اعتماد به نفس خود را به دست می آورد و سه روز بعد در 22 می، کوهن بندیت آلمانی را «عنصر نامطلوب در فرانسه» اعلام کرده و از کشور اخراج می کند. در واکنش، جمعیتی از دانشجویان به طرف مجلس سنا تظاهرات می کنند و شعار می دهند «ما همه خارجی هستیم». به خاطر حفاظت شدید پلیس از مجلس، تظاهرات به ضد و خورد منتهی شد. پلیس ضدشورش به کرتیه لاتین هجوم آورد و موقعیت های استراژی مقابل سوربن را اشغال کرد و تا رسیدن مناسب منتظر ماند.
سه روز بعد، پمپیدو با سران CGT و CFDT مذاکره می کند و پس از دو روز مذاکره «موافقت نامه ی گرنل»، درباره ی سطح دستمزدها، سن بازنشستگی و... به امضای طرفین می رسد. این بزرگترین موفقیت صنفی به دست آمده در بیست سال گذشته برای کارگران بود. اما هیچ اشاره ای به خواست کارگران مبنی بر مشارکت در مدیریت کارخانه ها نشده بود. کارگران در یک عمل غیر منتظره موافقت نامه را پاره کردند. به رهبران شان تاختند و آنها را به تبانی با دولت و کارفرمایان متهم کردند.
بنابراین آخرین تلاش دولت نیز شکست خورد. زمان عمل برای احزاب مخالف قدیمی رسیده بود. فرانسوا میتران، رهبر سوسیالیست ها، صبح 28 می با مطبوعات مصاحبه کرد و مرگ رژیم دوگل و کاندیداتوری خود را برای ریاست جمهوری اعلام کرد. والداک روشه، رهبر حزب کمونیست، بعد از ظهر همان روز گفت: «هیچ نظامی نمی تواند بدون همکاری با کمونیست ها، موجبات پیشرفت اجتماعی و اصلاحات سیاسی را فراهم کند.» سپس در ادامه آمادگی حزب کمونیست را برای پذیرش پست های مختلف اعلام کرد. احزاب چپ تمام نیروهایشان را به میدان فراخواندند و حدود نیم میلیون کارگر از قلعه باستیل به پاریس سرازیر شدند.
اما روشه ناخواسته سلاح لازم برای پیروزی در این جنگ را به دوگل هدیه کرده بود. ترس از کمونیسم در تمام فرانسه گسترده شده بود. صبح روز بعد، مسیرهای نزدیک کاخ الیزه پوشیده از تراکت هایی بود که مردم را برای شرکت در تظاهرات بعد از ظهر در حمایت از دوگل دعوت می کرد.
ساعت 4:30 بعد از ظهر آخرین روز می، دوگل با ملت چنین سخن گفت: «در چنین اوضاع و احوالی و تحت چنین شرایطی من هرگز سقوط نخواهم کرد. من پادشاه فرانسه هستم و این کار را به بهترین نحو به انجام خواهم رساند.»
سلاح مخفی دوگل که همان نفوذ کلام او بود، بار دیگر موفق شد. او از خطر جسته بود. شعار «زنده باد فرانسه» همه جا شنیده می شد و پرچم سه رنگ فرانسه بر پرچم های سرخ و سیاه برتری یافت. می 68 به پایان خود رسید.
این مقاله اولین بار در نشریه خبرنامه در دانشگاه شریف منتشر شده است.