محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری ست ، به تنگ چشمی نامردم زوال پرست

به پاسداشت سالروز دوم خرداد ، بزرگترین حادثه ی تاریخ سه دهه ی گذشته ایران و پرمحتواترین حماسه و حرکت مردمی برخاسته از باورهای اصیل اصلاح مدارانه بر آن قصد شدم که چیزی بنویسم ! اول چند مقدمه :


مقدمه ۱ : هر چند که شخصآ اعتقادی به سوء استفاده ( یا شاید به تعبیر دوستان استفاده به جا !!! ) از متون دینی برای اثبات کلام خود ندارم ، ولی ناگزیر شدم تنها به حد اشارت از خطبه ۹۷ نهج البلاغه یاری بگیرم تا آنچه که درونم پیرامون جامعه امروز و اطرافم می گذرد را قدری توصیف کنم ! آنجا که حضرت امیر خطاب به مردمش گفت :


« ... هوشیار باشید ، سوگند به آن خداوندی که جانم به دست قدرت اوست ، آن مردم بر شما پیروز خواهند گشت . نه از آن جهت که آنان به حق شایسته تر از شما هستند ، بلکه به جهت سرعتی که آنان در تائید و حمایت از باطل امیرشان دارند .


شما در ظاهر مشهودید ، ولی در حقیقت غایبید ! در ظاهر مالکانید و در باطن بردگان . بامدادان اصلاحتان می نمایم ، شامگاهان خمیده مانند پشت کمان به سوی من بر می گردید . و اصلاح کننده ناتوان گشته و آنچه که می بایست اصلاح شود ، غیر قابل انعطاف و گره خورده است .


ای مردمی که بدن هایشان حاضر و عقلهایشان از خودشان غایب و تمایلاتشان مختلف اند . شما سه خصلت دارید که : ناشنوایانی گوش دار ! لال هایی سخنگو ! نابینایانی چشم دارید ! ... »


این بخشی از خطاب علی به مردم کوفه ی عصر خود بود و عجبا که ما اهل کوفه نیستیم و اما چقدر خود را به این کلمات نزدیک می بینیم ، گویا برای ماست و بس ، اصلآ برای ما گفته اند ! نمی دانم علی را گم کرده ایم ، خودمان ، شهرمان ، زمانمان ، ... !


مقدمه ۲ : این قسمتی از نامه مرحوم دکتر شریعتی به پسرش احسان ( و تمام فرزندانش ! ) در آبان ماه ۱۳۵۱ است :


« ... صحبت از جامعه ایست که نیمی از آن خوابیده اند و افسون شده اند و نیمی دیگر که بیدار شده اند در حال فرارند ، ما می خواهیم هم این خوابیده های افسون شده را بیدار کنیم و واداریم که « بایستند » و هم آن فراری ها را برگردانیم و واداریم که « بمانند » ، این کار ساده ای نیست .


این کاری است پیغمبروار از جانب کسانی که پیغمبر نیستند ! اما نباید مثل نیمه روشنفکرانی که از کلمات فقط صدای حروفش را می شنوند و سپس حوصله شان سر می رود و فریاد می زنند حرف بس است ، باید عمل کرد ! توجه نمود که حرف داریم و حرف . حرفی داریم که حرف است و حرف هم می ماند ، حرفی داریم که عمل می زایاند و حرکت می آفریند و بیداری می دهد و رسواگری می کند ، و حرفی داریم که خود زدنش عمل است و نیز حرفی داریم که عمل وسیله ایست برای زدن آن !!! یعنی حرف ، هدف عمل است و عمل وقدمه و وسیله ی حرف !


و تو پسرم ، اگر می خواهی به دست هیچ دیکتاتوری گرفتار نشوی ، فقط یک کار بکن : بخوان و بخوان و بخوان !!! »


این هم از این علی در همین تهران خودمان ( همینجایی که ما امروز هستیم ! ) و فقط ۳۶ سال پیش ! نه انگار این هم چقدر نزدیک به حال و احوال ماست ، برای من و توست ، مخاطب نامه اش ماییم ! ( البته اگر من امروز بخواهم بنویسم که : اگر می خواهی به دست این دیکتاتوری گرفتار نشوی ، فقط یک کار بکن : بگو و بگو و بگو !!! )


مقدمه ۳ : شعری از مرحوم احمد شاملو در سال ۱۳۳۵، ( از کتاب هوای تازه در این هوا که ... ! ) :


« در تمام شب چراغی نیست.
در تمام شهر
نیست یک فریاد.

ای خداوندان خوف انگیز شب پیمان ظلمت دوست!
تا نه من فانوس شیطان را بیاویزم
در رواق هر شکنجه گاه پنهانی ی این فردوس ظلم آیین،
تا نه این شب های بی پایان جاویدان افسون پایه تان را من
به فروغ صدهزاران آفتاب جاودانی تر کنم نفرین،ــ
ظلمت آباد بهشت گندتان را در به روی من
بازنگشایید!

در تمام شب چراغی نیست
در تمام روز
نیست یک فریاد.

چون شبان بی ستاره قلب من تنهاست.
تا ندانند از چه می سوزم من، از نخوت زبان ام در دهان بسته ست.
راه من پیداست
پای من خسته ست.

پهلوانی خسته را مانم که می گوید سرود کهنه ی فتحی قدیمی را.
با تن بشکسته اش،
تنها
زخم پردردی به جامانده ست از شمشیر و، دردی جان گزای از خشم:
اشک می جوشاندش در چشم خونین داستان درد،
خشم خونین، اشک می خشکاندش در چشم.

در شب بی صبح خود تنهاست.
از درون بر خود خمیده، در بیابانی که بر هر سوی آن خوفی نهاده دام
دردناک و خشم ناک از رنج زخم و نخوت خود، می زند فریاد:

«ــ در تمام شب چراغی نیست
در تمام دشت
نیست یک فریاد...

ای خداوندان ظلمت شاد !
از بهشت گندتان ما را
جاودانه بی نصیبی باد !

باد تا فانوس شیطان را برآویزم
در رواق هر شکنجه گاه این فردوس ظلم آیین !

باد تا شب های افسون مایه تان را من
به فروغ صدهزاران آفتاب جاودانی تر کنم نفرین ! »


------------------------------------------------------------------------


مقدمه چینی ها تمام شد ، تمام تمام نشدها ولی بیش از اندازه می شد و شایدم تکرار مکررات ! نمی دانم ، بگذریم ! ولی بالاخره نتیجه گیری که می خواهد ! من به نتیجه ای نمی رسم ، تنها یک کورسو در ذهنم روشن است و شایدم تبدیل به جرقه ای شود ، نمی دانم ولی فقط به تنها به یک چیز مطمئنم و آن این است که: « ما تنها وفقط یک قدم می خواهیم ، یک حرکت ! »


و تو فقط و بگو و فریاد بکش و باور کن که حرکت دیگری در راه است ! قدم در این راه بگذار ، که مبادا دیر بیایی ، جا بمانی و عقب بکشی که این تنها چاره درد است ، تنها !



حاشیه ای بر خرداد ۷۶

در آستانه فرا رسیدن یازدهمین سالگرد دوم خرداد ، در حال حاضر بازیابی مجدد و لزوم بررسی بیش از پیش درباره این حرکت اصلاحی بیش از هر زمان دیگری آشکار و مشهود است .

تاریخ معاصر ایران در چند دوره شاهد رخداد پدیدة « نفوذ و ریزش افکار نخبگان دردمند و صاحب حرف‌های راهگشا به پایین جامعه» بوده است. «جنبش مدنی» دورة اصلاحات اگرچه یک نفوذ شکست خورده نبود، موفق هم نبود و همچنان فرایندی نا تمام است.

بخش میانی جامعة ایران پس از پیروزی انقلاب، خصوصاً پس از جنگ (1368) با نظرورزی روشنفکران دینی به تدریج شاهد ظهور یک «جنبش مدنی» بود. حرکت مدنی بر خلاف حرکت انقلابی، حرکتی برای انقلاب کردن نبود، بلکه جنبشی بود که حامی سامان دادن و نظم دادن به جامعة پسا انقلابی ایران بود. در این حرکت مدنی کوشش می‌شد اسلام با دموکراسی، حکومت قانون، حقوق شهروندی و حقوق بشر سازگار باشد. این جنبش مدنی نیز همانند نهضت انقلابی به پایین نفوذ کرد، بطوری‌که جامعه میزبان یک جنبش اجتماعی اصلاحی شد. حتی کسانی که جنبش بودن جنبش اصلاحی را قبول ندارند، تأیید می‌کنند که جامعة ایران با یک دورة اصلاحی (1376-1384) و یک دوره گشایش سیاسی روبرو بود. در این دوره نیروهای مذهبی فعال در دولت خاتمی با شعار توسعه سیاسی و در بخش میانی جامعه با شعار جامعة مدنی از حرکت مدنی دفاع می‌کردند.

با این همه اگر نهضت انقلابی چنان مؤثر بود که انقلاب ایران را انقلابی اسلامی و پیروز کرد، حرکت مدنی در جنبش اصلاحی و در دورة اصلاحات چنان نبود که این جنبش به پیروزی برسد. با اینکه هم اکنون نمی‌توان گفت جنبش مدنی و اصلاحی ایران سرکوب شده، ولی مطالبات حداقلی آن نیز هنوز نهادنیه و تبدیل به قانون نشده است ؛ بدین معنا که هنوز انتخابات منصفانه، سالم و آزاد در این کشور با مشکل روبرو است؛ هنوز نظام رقابتی حزبی برای همة فعالان سیاسی به رسمیّت شناخته نمی‌شود؛ آزادی مطبوعات، نهادهای مدنی و اجتماعات برای همة فعالان بخش میانی جامعه با موانع جدی روبروست؛ و ‌همچنان خواسته‌های جنبش‌های اقشاری ایران مثل دانشجویان، زنان و کارگران به عوامل خارجی نسبت داده می‌شود .

حال به عنوان نقدی مختصر از آنچه که بر سر گفتمان و اندیشه ی اصلاحات گذشت می توان به موارد ذیل اشاره داشت :

در جنبش اصلاحی تا حدودی اسلام مدنی و رحمانی مورد استقبال جوانان قرار گرفت، اما این استقبال قدرتش تا آنجا نبود که منجر به نهادینه شدن و قانونی شدن مطالبات جنبش مدنی شود. زیرا ‌که تاکنون جنبش مدنی از حمایت تعداد کمی از روحانیان برخوردار بوده است (روحانیانی مانند حجت الاسلام خاتمی، شبستری، کدیور، اشکوری، فاضل میبدی، ایازی، برادران قابل، درایتی و دیگران) و صدای روحانیان مدنی، در دورانی که تبلیغات دینی مداحان با آب و تاب بیشتری از موعظة واعظان از کانال‌های رسمی پخش می‌شود، به گوش مردم نمی‌رسد. هستة روحانیان مدنی نه انسجام بالایی دارند و نه در میان صدها هزار روحانی کشور گروه مرجع هستند. در اینجا باید به دو نکته اشاره کرد. یکی دفاع آیت الله العظمی منتظری، به‌عنوان یکی از مراجع شیعه، از اسلام مدنی است. اما این مرجع شیعه از ارتباط مستقیم در دوران اصلاحات با مردم محروم بود و در حالی که روحانیان مبارز سکوت کرده بودند، در جبس خانگی قرار داشت (و پاره‌ای از دستگاه‌های تبلیغات رسمی نیز از اهانت به ایشان دریغ نمی‌کردند). لذا بجز آیت الله منتظری و تا حدودی آیت الله صانعی می‌توان گفت «جنبش مدنی» عملاً از حمایت مراجع دینی محروم بوده است.( هرچند که در حال حاضر نیز آیت الله صانعی در معرض اتهامات و توهین های بی شمار اقتدارگرایان قرار گرفته است و یا هادی قابل روانه زندان شده است . ) نکتة دوم کلام و بیان محمد خاتمی دردو دوره ریاست جمهوریش در نفوذ جنبش مدنی به بخش‌های پایین جامعه مؤثر بود. اما او چون یک مقام اجرائی بود (و اختیارات لازم را هم نداشت) نمی‌توانست انتظارات فزایندة مردم ناراضی را برآورده کند. این وضعیت باعث شد حرکت مدنی در عرصة حکومت ناتوان جلوه کنند.

از سویی دیگر در چهار سال گذشته دولت در برابر رشد و گسترش جنبش مدنی مقاومت کرده‌است. دولت با استفاده از امکانات وسیع حکومتی و بخش مذهبی و میانی جامعه، در راه تبلیغ حرکت مدنی مانع ایجاد می‌کند. در دوران اصلاحات در حالی که بیش از شصت هزار مسجد و ده‌ها هزار حسینیه وجود داشت، حکومت اجازه نداد حتی یک مسجد( به عنوان یکی از مراکز تجمع در ایران ) بطور مستمر در خدمت ترویج حرکت مدنی قرار بگیرد.

از سوی دیگر جدای از مباحث دینی جنبش اصلاحات در حرکت مدنی جنبش اصلاحات شما در مقام نظر اساساً مجاز نیستید به ستیز هویت‌ها و گفتمان‌ها دامن بزنید، بلکه وظیفه دارید حق حیات همة هویت‌ها و گفتمان‌ها را به رسمیت بشناسید. طبیعی است در این فضا گفتمان مدنی برانگیزانندگی یک گفتمان انقلابی را در یک جنبش اجتماعی ندارد. به بیان دیگر جنبش‌های مدنی باید به همة افراد (و حقوق و هویت آنها) احترام بگذارند و از این لحاظ در مقایسه با جنبش‌های انقلابی جنبش‌هایی سرد، متفرق و کم‌جان هستند. و همچنین حاملان و مدعیان و رهبران جنبش مدنی گفتمان خود را یکی از گفتمان‌های موجود در جامعه می‌دانند و قائل به تحمیل این گفتمان به جامعه نیستند. این حاملان معتقد نیستند که با هر روشی می‌توان به هدف رسید؛ آنان نتیجه‌گرا هستند. لذا همانطور که در دوران اصلاحات دیده شد بسیاری از حاملان جنبش مدنی وقتی دو الی سه بار در انتخابات شرکت کردند و نتیجه نگرفتند، خسته شدند و انتخابات را تحریم کردند.

در نهایت اینکه گسترش جنبش و حرکت مدنی و گفتمان اصلاحات در ایران کنونی کاری سترگ و نیازمند صبر و پشتکار و از سوی دیگر حیاتی و تنها راه چاره کنونی جامعه ایران است. این عواملی که ذکر شد( استقبال و مخالفت روحانیان؛ موضع‌گیری دولت؛رهبران و حاملان حسابگر اصلاحات و نه متعهد) تنها چند مورد مختصر و کلی بود . اگر انقلاب اسلامی بدون مشارکت فعال روحانیان مبارز مردمی نمی‌شد، اصلاحات مدنی هم بدون مشارکت فعال و فزایندة روحانیان مدنی به بار نمی‌نشیند. و صد البته که مخالفان جنبش مدنی در دولت نباید از اینکه در برابر حرکت اصلاحی و مدنی مقاومت کنند خرسند باشند، زیرا تاکنون حداقل و در کمترین نگاه و به صورت کلی فرصت طلایی را از جامعه ایران دریغ کرد‌ه‌اند .

و آن این که تعمیق حرکت اصلاحی یکی از راه‌های بنیادی ایجاد محیطی اخلاقی و از نظر سیاسی باثبات و پیش‌بینی پذیر در جامعة متحول و نامطمئن ایران است. کسانی که با دمیدن اسلام مردم انگیز و با برانگیختن ستیز هویتی و گفتمانی بنام حرکت و اقدامات انقلابی در برابر رشد مدنی می‌ایستند، تنها به بی‌ثباتی جامعه کمک می‌کنند و فرصت‌های توسعه ایران را محدود می‌کنند و بر تعداد فزایندة بیکاران، حاشیه نشینان، معتادان، افسردگان و مجرمان و . . . می‌افزایند. برای کنترل این جامعه، مخالفان حرکت های اصلاحی و مدنی در دولت مجبورند جامعه را (با فروش پول نفت مردم) امنیتی‌تر و پادگانی‌تر و در نهایت بی روح و خالی از هر گونه انگیزه و نشاط حرکت مدنی و مشارکت سیاسی کنند.


و دوم خرداد ۸۷ ؟!؟! . . . . . . . .

محفلی است از برای یافتن و در تاریکی به هم پیوستن

صدای شکوه شما را شنیدم! عقده یا عقیده، مسئله این اگر نباشد هم سر کاریم.
مسئله سوتفاهم خودمان است، در این که ما باید دنبال فهم باشیم نه تفهیم. و تفاهم هم عقده یا هم عقیده بودن نیست، دارای یک فهم درست بودن است...
هنوز اگر غرغر های یکدیگر را تحمل می کنیم معنی اش بردباری است و اگر با آن همدرد می شویم یعنی هنوز احساس درمان نمرده ...
ولی حال که فهم هایمان به غرغرهایی تبدیل شده که چون قرقره به دورمان می پیچد و ما را دور خود سرگردان کرده و از لبه پرتگاه ابتذال آویزان کرده تا از کمبود فهم درست بمیریم، ...
چندین راه در پیش و معدودی در پس داریم:
راه های سیاسی:
رادیکال: محفل را ببندیم و سوگند یاد کنیم که دیگر جز برای درس خواندن سراغ قلم نرویم
محافظه کارانه: در پایان هر پست از اهداف والای محفل بنویسیم
سوسیالیستی: امکان تغییر قسمت های ضعیف و اشتباه را به مخاطبین بدهیم
آنارشیستی: تمام مخاطبین را مالک وبلاگ کنیم
کمونیستی: متن ها را با سلام رفقا آغاز کنیم و اسم نویسنده را در پایان پست به اشتراک بگذاریم
فاشیستی: قسمت نظرات را ببندیم
دموکراتیک: *
.
راه های سینمایی:
موزیکال: موسیقی های مهیج پخش کنیم و محیط محفل را با رنگ های طلایی و ارغوانی تزیین کنیم
وسترن: نویسنده ها با مخاطبین دوئل کنند و مالک نقش زشت را ایفا کند
هیچکاکی: در وسط نوشته ها تعلیق ایجاد کنیم و در آخر با یک جمله همه را راحت کنیم
ملودرام: به غرغر هایمان ادامه دهیم ولی این بار خودمان نقش مظلوم ها را بازی کنیم
درام: *
.
راه های دینی:
مسیحیت: یکی از اعضا سراغ وزارتی محترم برود و مالک را لو دهد
یهودی: ده قانون وضع کنیم و فقط به اعضا اجازه ی خواندن مطالب را بدهیم
زرتشتی: برای هر پست در هر روز یک اسم خاص بگذاریم و تنها پست های نیک بدهیم
اسلام: *
.
راه های تئاتری:
تراژدی: همه اعضا، محفل را ترک کنند و مالک بین دو راهی نابودی و رنج تنهایی قرار بگیرد
کلاسیک: مخاطبان را به قشر روشنفکران مرفه و بی درد محدود کنیم
مدرن: از الفاظ کوچه بازاری استفاده کنیم
پست مدرن: تیتر را در وسط متن بیاوریم و آنقدر ارجاع فرامتنی بدهیم که دیگر متنی نماند
کمدی: *

راه من: فانتزی،
جوانمردانه(شوالیه وار) به جنگ آسیاب ها برویم، از سایت های غنی بدزدیم و به وبلاگ های مسکین(خودمان) بدهیم، منتظر سوار سفیدی بمانیم تا محفل را از بن متحول کند، شاعر دوره گردی پیدا کنیم تا تصنیف محفل را همه جا بخواند تا جاودان شود

داستان سرزمین درد

در سن دوازده سالگی به آدمی تبدیل شدم که حالا هستم ، در روزی دلگیر و سرد  در زمستان 1975 ، آن لحظه خوب یادم هست که پشت دیواری سست و گلی کز کرده بودم و  دزدکی به کوچه کنار مسیل یخ بسته نگاه می کردم....

بابا گفت:" خب، هر چی ملا یادت داده ول کن ، فقط یک گناه وجود  دارد والاسلام. آن هم دزدی ست . هر گناه دیگری هم نوعی دزدی ست. می فهمی چی می گویم؟"

مایوسانه آرزو کردم کاش می فهمیدم و گفتم :" نه ، بابا جون." نمی خواستم دوباره نا امیدش کنم.

بابا با بی حوصلگی آهی کشید. با این کار دلم را سوزاند، چون او اصلا آدم بی حوصله ای نبود. یادم آمد که تا هوا تاریک نمی شد، هیچ وقت به خانه نمی آمد، همیشه خدا تنها یی شام می خوردم. وقتی می آمد خانه ، از علی می پرسیدم بابا کجا بوده ، هر چند خوب می دانستم که سر ساختمان بوده ، سرکشی به این ، نظارت به آن . مگر این کارها حال و حوصله نمی خواست ؟ از تمام ان بچه هایی که داشت برایشان پرورشگاه می ساخت متنفر بودم. گاهی وقت ها آرزو می کردم کاش همه آنها با پدر و مادرهایشان مرده بودند.

بابا گفت :"اگر مردی را بکشی ، یک زندگی را می دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر می دزدی ، حق بچه هایش را از داشتن پدر می دزدی . وقتی دروغ می گویی ، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی . وقتی  تقلب می کنی ، حق را از انصاف می دزدی. می فهمی؟  "...

رحیم خان برایم تعریف کرد که وقتی اتحاد شمال از 1992 تا 1996 کابل را به تصرف خود در آورد، جناح های مختلف مدعی بخش های مختلف کابل شدند."اگر به هوای خریدن فرشی از شهر نو به کارته پروان می رفتی ، می بایست خطر تیر خوردن به دست یک تیرانداز کمین کرده ، یا منفجر شدن با یک موشک را به جان می خریدی –تازه اگر می توانستی از تمام پست های بازرسی بگذری . درواقع برای رفتن از محله ای به محله دیگر ویزا لازم بود. برای همین مردم از جایشان تکان نمی خوردند و خداخدا می کردند موشک بعدی به خانه هایشان اصابت نکند."...

رحیم خان گفت :"طالبان که آمد و ائتلاف را با تیپا از کابل انداخت بیرون ، من توی همان خیابان واقعا رقصیدم. و باور کن تنها نبودم. مردم توی چمان ، توی ده مزنگ جشن گرفته بودند. با طالبان چاق سلامتی می کردند، از تانک هایشان بالا می رفتند و ژست می گرفتند و با آنها عکس می انداختند . مردم دیگر از جنگ دائمی خسته شده بودند، از موشک ، تیراندازی و انفجار به تنگ آمده بودند، از تماشای گلبدین و دارودسته نظامی اش که به هر جنبنده ای تیر اندازی می کردند ، بستوه آمده بودند. ائتلاف ، بیشتر از شوروی  به کابل صدمه زد . پرورشگاه پدرت را خراب کردند، می دانستی؟"...

خالد حسینی

بادبادک باز

انتشارات مروارید

نمی دونم چند از چهل(!) ، مراحل تکوین نوگرایى در غرب

ب


سلام


در ادامه مباحث مربوط به مدرنیسم میرسیم به:


----------------


مراحل تکوین نوگرایى در غرب


در این باب، مى توان به دو گونه عمل کرد. نخست آن که به نوگرایى مصطلح در عصر حاضر پرداخته، به استعمال و سیر آن در قرون سابق اعتنایى نکنیم; دوم آن که تا مى توانیم به دنبال استعمال و نحوه ى به کارگیرى این واژه در جریان تاریخ بشر برآییم و آن گاه بر اصطلاح رایج آن متمرکز شویم. ما راه دوم را برمى گزینیم، زیرا بررسى تاریخى و سیر در مراحل تاریخى تکوین یک پدیده، همواره در فهم آن مؤثر بوده است. گرچه در محفل اطاله ی پست می آورد!


«پیتر آزبورن» تاریخچه و مراحل تکوین مفهوم مدرن و مدرنیته را به عنوان یک ایده یا نظریه در غرب، از زمان سقوط امپراتورى رُم در قرن پنجم میلادى تاکنون، در پنج مرحله خلاصه کرده است.


1. قبل از هر چیز، در ابتدا واژه ى لاتین Modernus (مشتق از واژه ى Modo) براى اشاره به دوره اى به کار رفت که قرون وسطا را از نیمه ى دوم قرن دوازدهم تا آغاز رنسانس مشخص ساخته بود. در این دوره، مدرن در برابر «باستان» یا «کهن» قرار داشت.


2. نخستین جابه جایى معنایى عمده با توسعه و تکامل آگاهى از عصرى جدید در اروپا، در خلال قرن پانزدهم انجام یافت. این تغییر معنایى، در ابتدا اساساً در قالب تعابیر و اصطلاحاتى نظیر «رنسانس» و «رفورماسیون»، که بیانگر طلیعه ى دورانى جدید و بدون نام بودند، صورت پذیرفت. مرحله ى بعدى این جابجایى، هنگامى بود که دوره ى پیشین را تحت عنوان «قرون وسطا»، که دوران آن سپرى شده بود، مشخص ساختند. در این مرحله، «مدرن» در نقطه ى مقابل وسطا یا میانه قرار داشت، نه در برابر باستان یا کهن.


3. مرحله ى سوم، از قرن شانزدهم آغاز شد و تا پایان قرن هفدهم ادامه یافت. در این مرحله، اصطلاحات «رنسانس» و «رفورماسیون» به صورت شاخصه هایى براى توصیف دوره هاى تاریخى اى در آمدند که مراحل تکامل خود را سپرى کرده بودند. این امر، زمینه را براى ظهور واژه ى جدیدى که بیانگر دوره اى جدید بود، فراهم آورد; دوره اى که به طور کلى، پیامد قرون وسطا تلقى مى شد. در این دوره، تضمّن مفهوم نوآورى و ابداع و ابتکار در واژه ى Modernus مجدداً احیا شد.


4. مرحله ى چهارم شامل عصر روشنگرى و نتایج و پیامدهاى آن است. در این مرحله، مفهوم تازگى و نو بودن کیفى درباره ى زمان ها، دوران ها و بهتر بودن آنها نسبت به آنچه که در گذشته بود، تثبیت گردید.


5. مرحله ى پنجم شامل دوران پس از جنگ جهانى دوم (45 ـ 1939) است. در این مرحله، همچنان که ریموند ویلیامز بیان داشته است، «مدرن» نقطه ى ارجاع و سکوى پرش خود را از «حال» یا «اکنون» به «همین الآن» یا حتى به «بعداً» تغییر داد.


پیتر آزبورن، با نوعى دقت بیش از اندازه، مرحله ى پنجم را افزوده است، اما معمولاً آخرین مرحله ى تحول در واژه ى مدرنیسم را مرحله ى پس از عصر روشنگرى بیان مى کنند که شامل دوران پس از جنگ جهانى نیز مى شود و تا اوایل دوران پست مدرن ـ که بحث آن خواهد آمد ـ ادامه مى یابد. از این رو، معمولا اصطلاح رایج مدرنیسم را شامل دوره ى پس از عصر روشنگرى مى دانند که در بسترهاى مختلف به کار رفت.


نقطه ى آغازین نوگرایى مصطلح امروزین را باید در اندیشه و روش تجربى و تلقى آن به عنوان شیوه ى تحصیل علم و معرفت از جانب فرانسیس بیکن (Francis Bacon 1541 _ 1626) دانست. وى این روش را در برابر روش کلاسیک و سنّتى افلاطونىوار و ارسطویى قرار داد. پس از آن بود که اروپاییان در عرصه هاى مختلف دیگر نیز به نوعى نوگرایى روى آوردند. براى مثال، در سیاست با محوریّت اندیشه و فلسفه ى سیاسى تحلیلى توماس هابز، تئورى هاى جدید و نوینى جایگزین شد. در فلسفه، اندیشه ى خردگرایى دکارت (1650 ـ 1596) تا مدت ها حاکم گشت. آن گاه دیرى نپایید که فلسفه ى نوین به تجربه گرایى جان لاک ( John Locke1632 _ 1704)، جورج بارکلى (George Barkely 1685 _ 1753) و دیوید هیوم (David Hume 1711 _ 1766) رسید.


مدرنیسم، در این مرحله، از اندیشه ى سودگرایانه ى جرمى بنتهام (1832 ـ 1748) و جان استوارت میل (1873 ـ 1806) روحیه ى سودگرایى را اخذ کرد و از این طریق رنگ و روى تازه اى یافت. از نظر سودگرایان، «خوب» آن است که براى انسان بیشترین میزان خوشبختى را دربرداشته باشد. بنتهام که بنیانگذار سودگرایى به شمار مى رود، بر آن بود که تنها اصلى که انسان بر پایه ى آن عمل مى کند، انگیزه ى لذت جویى و رنج گریزى است. ملاک ارزش اخلاقى هر عمل، تأثیرگذارى آن بر شادى یا خوشبختى افراد مى باشد. اگر عمل بر کلّ جامعه تأثیر مزبور را گذاشته، پس اصل «بیشترین خوبى براى بیشترین مردم» اصلى است که عمومیّت یافته است.


مرحله ى بعد با مفاهیم و مقولات استعلایى کانت آغاز مى گردد. نظام فلسفى کانت، فلسفه ى انتقادى (Critical Philosophy) یا ذهن گرایى استعلایى خوانده مى شود و هسته ى فلسفه ى نوین و منشأ بیشتر جریان هاى فلسفى سده ى نوزدهم محسوب مى گردد. با این حال، «فلسفه ى اخلاق وى و ویژگى هاى استعلایى و جزمى آن نتوانست در برابر نفوذ و قدرت تجربه گرایى علمى و یا علم گرایى تجربى سلف خود بر سنّت نیرومند تجربى فائق آید.» از همین رو، فلسفه و تفکر اروپا به مرحله ى جدیدى گام نهاد. بدین ترتیب، در مرحله ى بعد، هگل (1831 ـ 1770) که بیشترین تأثیر را در سده ى نوزدهم میلادى بر فلسفه ى اروپا گذاشت، با اندیشه ى دیالکتیک خود ظهور یافت. اندیشه و فلسفه ى دیالکتیکى هگل، ریشه در مقولات کانت داشت. اما روش و نتیجه ى آن بسیار متفاوت بود. این سیر تحول و تکامل، در مرحله ى بعد به اندیشه ى مادى گرایى دیالکتیک مارکس رسید و «تحت تأثیر فلسفه ى نوهگلى و نوکانتى نیز قرار گرفت.»


اما دیرى نپایید که فلسفه ى عمل گرایى (Pragmatism) ظهور یافت. عمل گرایى، آن گونه که ویلیام جیمز تعریف کرده است، مى گوید: حقیقت، چیزى است که از دیدگاه انسان خوب باشد. به نظر ویلیام جیمز و دیگر فیلسوفان عمل گرایى سده ى نوزدهم، چنانچه عقیده اى به نتیجه ى خوب منجر شود، باید آن را حقیقى قلمداد کرد. تعریفى که ویلیام جیمز از حقیقت ارائه داد، تقریباً با تعریف همه ى فیلسوفان که حقیقت را در مطابقت آن با واقع دانسته اند، در تعارض است. به هر روى فلسفه ى عمل گرایى در تاریخ فلسفه «به منزله ى پیش درآمد همه ى واکنش هاى فلسفى سده ى بیستم میلادى» محسوب مى شود.


مى توان همه ى آنچه را که در دوره هاى متمادى، به ویژه در قرن بیستم، به اشکال مختلفى چون مکتب عمل گرایى، فلسفه ى تحصلى (Positivism)، فلسفه ى وجودى (Existentialism) و مکتب انسان محورى ظهور یافت، نمودهاى بارزى از تجربه گرایى غربى در دوره ى نوگرایى دانست.



نکته اى که نباید از آن غافل شد، این است که، همچنان که از مواضع مکاتب مزبور پیداست، تعارضات فراوانى در مبانى اندیشه ى غرب به چشم مى خورد و این خود دلیل روشنى بر بى ثباتى و تزلزل اندیشه هایى است که مدّعى تبیین مبانى فکرى و فلسفى مدرنیسم شده اند; دلیل این بى ثباتى، عدم برخوردارى این اندیشه ها و مکاتب از مبانى متین و استوار فکرى و فلسفى است.


---------


پست بعدی آثار و پیامدهاى مدرنیته را می گوییم ، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید...


یاعلی

اینجا یکنفر مرده است آقا...

از ساختمان خوش هیکل ابن سینا با سرعت خارج می شوی. تمام سبزی های اطرافت را نادیده می گیری و در حالیکه برسر حل سوال کوییز(بقول یکی از دوستان امتک!) با همراهت جدل می کنی ، راهت را برای رسیدن به کلاس بعدی از روی سنگفرش های خیس کنار بانک پیش می گیری. شهاب را می بینی . لبخند از روی عادت، روی چهره ات نقش می بندد و مثل همیشه یک سلام علیک سریع را برای طرف مقابل آماده می کنی. چهر اش کمی گرفته تر از همیشه است. تیشرت سیاهش و قتی حرفش را می شنوی بیشتر توجهت را جلب  می کند. می گوید :" پیامک دوره به دستت رسید؟" یادت می افتد که وقتی سرکلاس بوده ای ، از ویبره موبایلت به خودت لرزیدی و هرچه از دهنت در آمده به بسیج دانشگاه گفتی. آخر تو چه گناهی کرده ای که شماره ات را بسیج دارد و هر شب و هر روز با پیام هایش تو را دعوت به شرکت در انواع و اقسام جلسات و مراسم ها می کند! خیلی ساده می گویی نه ! چهره اش هنوز گرفته است . می گوید:" شهروز کشاورز بود؟! معلم شیمی سوم؟. مرده !" برای یک لحظه هم که شده است از فکر گندی که به امتکت زده ای در میایی و چهره او را بیاد می آوری. مردی با مو های جو گندمی و صورتی که پر از یادگاری های دوره جوانی بود. اما زمان بیشتری برای فکر کردن به او نداری . کلاست دیر می شود اگر سر و ته حرفتان را بهم نیاری . پس با یک ابراز تاسف ساده و بیان اینکه " سنی نداشت بنده خدا!" حرفتان را تمام می کنی و به سمت کلاست دوان می شوی. در راه برای همراهت قصه شطنت هایتان را در مدرسه و سر کلاس او تعریف می کنی.

 کلاست تمام می شود. و هیچ چیز مقدم بر ناهار سلف نخواهد بود. جوجه می دهند با گوجه. جوجه ها کمی ترگل مرگل شده اندو آقای سر آشپذ از زعفران هم استفاده کرده است. با اینکه جوجه ها نیم خام هستد اما با ولع همه را می خوری. وقت خارج شدن از سلف فرهاد را می بینی. داستانی برایت تعریف می کند. می فهمی خودکشی بوده است. شاخ هایش نمایان می شود.خودکشی به خاطر مسائل مالی ؟! به خاطر تحقیری که استاد کرده بودش؟! چه قدر ساده . چقدر ساده ...!

فردا می شود بازهم تند و سریع تمام سنگ های سنگفرش  دانشگاه را زیر پایت له می کنی و حضورت را در کلاس های مختلف به هم میرسانی! ظهر می شود باز آرامگاهت سلفست. با خبر می شوی که یک نفر در دانشگاه مرده است . فوتبال بازی می کرده . البته نه در سه سالن موجود در دانشگاه . فقط روی همان سنگ هایی که هر روز زیرپایت لهشان می کند. خدا بیامرزدش . این را همه می گیند . البته جدا جدا. در شریف چه اهمیتی دارد که یکی مرده است. همه از سال ورودیش می پرسند و معدلی که داشت. و بعد سر تکان می دهند و با تاسف می گویند:" اگه یکم دیگه زنده بود حتما Applyیش را میگرفت و می رفت". یک نفر داغ می کند ، با دو دستش خر خره ات را گرفته است که " یک نفر مرده است آقا." می گویی مقصر خودش بوده است که بجای درس خواندن در دانشگاه داشته فوتبال بازی می کرده. دیگران تایید می کنند و همه از کنار اعلامیه ختمش، دانشجوی تازه مرده، می گذرند.

یادت می افتد که همین یک سال پیش شندی یکنفر در علامه طباطبایی سکته کرد و آنقدر صبر کردند که تا در دانشگاه جان بدهد ، نه جای دیگر. همین یک سال پیش بود که یکی از برقی های شریف خودکشی کرد و استاد محترم او را جزو تلفات سیستم دانست.(یادت هست که چقدر به او خندیدیم!؟!) یادت می افتد همین یک سال پیش یک نفر در کف استخر  علم و صنعت ماند و دیگر بالا نیامد(البته که استخر پر از آب بود.) و بعد در انتظار Applyات همچنان سنگفرش های دانشگاه را زیر پای می گذاری!!

یادم رفت بگویم ،همین چند ماه پیش بود که 20 تا دانشجوی دیگر هم جزو راهیان گور شدند!

یادداشتی بر یک مباحثه، نقدی بر یک مجادله

مصاحبه‌ای که دکتر سروش با یک نشریه‌ی هلندی داشت سرآغازی شد بر دور جدید مباحثات و مجادلات پیرامون مسئله‌ی بسیار مهم «وحی و نبوت» که یکی از اصلی ترین معتَقَدات دین اسلام است. مسئله‌ای که تاکنون تفسیرهای گوناگونی از آن صورت گرفته است. این گونه بحث‌ها آن طور که از تاریخ برمی‌آید در مجامع علمی سابقه‌ای طولانی دارد.(برای آگاهی از سابقه‌ی این مباحث ن.گ. خرمشاهی، بهاءالدین – «پاسخهایی به قران ستیزان») هرچند اکنون شخصیت‌های بسیاری از «عبدالعلی بازرگان» گرفته تا «عطاالله مهاجرانی» در این وادی قلم‌فرسایی کرده‌اند، اما اکنون با توجه به نامه‌نگاری دو جانبه‌ی بین «آیت‌الله. سبحانی» و «دکتر سروش»، باید مباحثه‌ی اصلی را مکاتبات یا مناظرات احتمالی مابین این دو شخصیت دینی ایران قلمداد کرد.


با این حال رسانه‌ای شدن و سطحی شدن این بحث‌ها باعث شد این موضوع به شدت در کانون توجه اقشار مختلف جامعه قرار گیرد و واکنش‌های بعضا ناخوشایندی را هم از برخی عوام شاهد باشیم.(برای نمونه سخنرانی مجید مجیدی کارگردان نامی ایران در اختتامیه‌ی یک مسابقه‌ی فیلم‌سازی را به خاطر آورید که با پوشش کامل خبری از سوی صدا و سیما در بخش خبری 20:30 نیز روبرو شد) به نظر می‌رسد این موضوع سبب شد تا این مباحثه از بسیاری از ظرایف و ریزه‌کاری‌های یک بحث علمی و دقیق محروم باشد و در فضایی غیرت‌زده و جنجالی پی گرفته شود. شاهد این مدعا نیز به عقیده‌ی نگارنده تشتت آراء و عدم استحکام نظری ادعاهای طرفین دعواست؛ سخنان دکتر سروش بیش از آن‌که به روشن شدن مسئله و حل مشکل فهم ادعاهای ایشان کمکی کند، مخاطب را در تعلیق و ابهام فرو می‌برد. پاسخ‌های آیت‌ا... سبحانی هم به تبع سروش چندان به عمق مسئله نفوذ نکرده و تنها به ذکر تناقضات ظاهری و نقص‌های سطحی مصاحبه‌ی سروش اکتفا می‌کند.


نکته‌ی دیگری که حایز اهمیت است، ورود مراجع عظام تقلید به این چالش هاست. بگذریم از این که مدتی است آیت الله سبحانی هم با انتشار رساله‌ی توضیح‌المسایل به جرگه‌ی مراجع وارد شده است، اما یکی دیگر از مراجع در اظهار نظری عجیب دکتر سروش را با سلمان رشدی، نویسنده‌ی آیات شیطانی، مقایسه کرد. (منبع: آفتاب نیوز) این قبیل اظهار نظرها می‌تواند نوع برخورد مردم را با این مباحث وارد حوزه‌های احساسی کرده و به کورتر شدن این گره کمک کند.


این همه را بگذارید در کنار گلایه‌های سیاسی سروش از سبحانی و همچنین آه و حسرت‌های سبحانی از فاصله گرفتن سروش از اسلام ناب محمدی و ببیندید که چگونه قرار است در چنین محیطی یکی از مهم‌ترین مباحث کلامی تاریخ اسلام به نتیجه برسد! گویی قرار نیست هیچ کاری در ایران خارج از فضایی پرحاشیه پرداخته شده و به نتیجه برسد.


البته مناظره‌ی حضوری طرفین در مکانی بی‌طرف و به دور از هیاهو هم می‌تواند به بهتر فهمیده شدن ادعاهای طرفین کمک شایانی کند. در چنین مناظره‌ای دست کم می‌توان انتظار داشت صحبت‌های دو طرف از تکلفات بیهوده‌ای، که در متن نامه‌ها دیده می‌شد، پیراسته باشد. ضمنا این مناظره در صورت برگزاری رویدادی است که در یک دهه‌ی اخیر بی‌سابقه بوده و می‌تواند فصل نوینی در تعاملات بین روشنفکران و روحانیون بگشاید.