محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

Brautigan

نمی دونم تا حالا سعی کردین براتیگن بنویسید یا نه ؟ می دونید مثل رومان نوشتنه یعنی مثل رومان نوشتن یک روزی باید شروع شود البته این منوط به این است که از خواندن یک نوشته که توسط براتیگن روی کاغذ نقش بسته لذت ببرید.
این آقای ریچارد براتیگن کسی است که می توان او را یک نویسنده پست مدرن دانست . او کتابی دارد با عنوان صید قزل آلا در آمریکا که در این کتاب همراه با خواند مطالبی درباره ماهی گیری ، نقد رادیکال و هجو بازیگوشانه جامعه آمریکا را نیز صید می کنید. می گن براتیگن از برجسته ترین نویسندگان نسل بیت(نه سبک بیت) آمریکاست و کتاب صید قزل آلا در آمریکا حتی در قیاس بار آثار دیگر نویسنده و آثار دهه های بعد سایر نویسندگان شاخص ترین و رادیکال ترین نمونه تولید ادبی پست مدرن است.
خواندن این کتاب کار چندان آسانی نیست . نوشته بسیار کوتاه است. من در خواندن آن دچار مشکل شدم البته به نظر من کمی در ترجمه هم مشکل وجود دارد. ولی برای معرفی بیشتر این نویسنده یکی از نوشته او را از کتاب صید قزل آلا در آمریکا برایتان می نویسم :
مطلعی به نهر گرایدر:
Moorsville ، واقع در ایالت Indiana ، شهر زادگاه John Dilinger است ، و یک موزه جان دلیتجر هم دارد شهر . می توانید بروید تو بگردید.
بعضی شهر ها معروفند به پایتخت هلوی آمریکا ، یا پایتخت گیلاس یا پایتخت صدف ، و همیشه هم یک جشنواره است با عکس یک دختر خوشگل که مایو تنش کرده.
مورزویل ، واقع در ایالت اندیانا پایتخت جان دیلینجر است.
این اواخر مردی با زنش اثاث کشی کرد به آنجا و دید که زیر زمینش را صدها موش پر کرده اند ، موش های عظیم الجثه فس فسو که چشم دارند عینهو بچه ها.
چند روزی که زنش می بایست پهلوی چند قوم وخویش می رفت ، مرد رفت و یک کالیبر 38 با کلی فشنگ خرید . بعد رفت توی زیر زمینی که موش ها بودند و بناکرد به تیر اندازی به آنها . موش ها خم به ابرو نیاوردند. انگار که فیلم سینمایی است ، به جای چس فیل بنا کردند هم نوعان مرده خودشان را خوردن.
مرد راه افتاد رفت بالای سر موشی که مشغول خوردن یکی از دوستانش بود وچسباند لوله تپانچه را به سرش . موش جم نخورد و به خوردن ادامه داد. خشاب که صدا کرد و عقب رفت ، یک لحظه دست از گاز زدن برداشت و از گوشه چشم نگاه کرد. اول به تپانچه ، بعد به مرد. یک جور نگاه دوستانه انگار که بخواهد بگوید " مامانم جوان که بود عین دینا دوربین می خواند" .
مرد ماشه را کشید . اصلا شوخی سرش نمی شد.
همیشه یک برنامه تک ، یک برنامه دوتایی و یک برنامه همیشگی می گذارند در تالار بزرگ نمایش مورزویل ، واقع در ایلت ایندیا نا : پایتخت جان دلینجر.
البته باید بگم که این جان دلینجر یه جوایی همون رابین هوده خودمونه فقط با این تفاوت که در ده 30 جزو بزرگترین سارقان بانک و البته از افراد محبوب آن دوره بوده است!

الان که یکم بیشتر ازین کتاب را خواندم واقعا احساس می کنم نمی فهمم که چرا باید این کتاب را بخونم . یک چیز جالب سانسور زیاد این کتاب است البته این کتاب سرشار از بد دهنی های مخصوص آمریکایی هاست !

گاهی فکر می کنم سبک این نوشته همانند نوشته های ایتالی کالوینو است!

Serpico's been shot!

اینکه چرا درباره سرپیکو می نویسم ، خودم هم نمی دانم ! همین طوری شد و من هم دیدم درین گرمای تابستان دو راه بیشتر برای پر کردن وقتم ندارم . یکی از راه ها تلف کردن تمام وقتم بود و دیگری تلف کردن بخش بیشتر وقتم بود! اما فقط اینها نبود که سرپیکو را تبدیل به موضوع این دفعه کرد. شاید شما آلپاچینو را بشناسید، درواقع باید بگم اگر نمی شناسید کمی در باره میزان شباهت خود به سیبزمینی بیشتر فکر کنید. من فرض می کنم شما او را می شناسید ! حال اگر بیشتر از حد معمول به سینما علاقه داشته باشید شاید سیدنی لومت و دیوید لیتون را بشناسید! اگر هم نمی شناسید خیلی مهم نیست چون من شما را با آنها آشنا نخواهم کرد !! من حتی شما را با آلپاچینو هم آشنا نخواهم کرد! من می خواهم شما را با سر پیکو آشنا کنم. و این سرپیکو چیزی فراتر از نام یک فیلم است. او خود واقعیت است! سرپیکو هنوز هم زنده است (حداقل من امیدوارم که اینگونه باشد که من ضایع نشم!). اما برای اینکه بفهمید سرپیکو کیست لازم است که داستان فیلم را بدانید ، پس بالاخره من مجبورم در مورد فیلم بنویسم!
خوب همه چیز با صدای آژیر ماشین پلیسی آغاز می شود که دارد با سرعت از درون خیابان های نه چندان خلوت عبور می کند ، چرا؟ چون داخل آن مردی زخمی قرار دارد. پلیسی که در حال رانندگی است با بیسیم به مرکز اطلاع می دهد که در حال حمل یک مجروح که گلوله خورده ، است. با این حرف ما به اتاق تاریکی می رویم و شخصی به همراهش می گوید:"به سرپیکو شلیک شده !" "تو فکر می کنی یه مامور این کار رو کرده ؟" مرد دیگر جواب می دهد :"من شش مامور را می شناسم که گفته اند به این کار علاقه دارند!"
اگر تا اینجا متوجه نشده اید باید کمی نگران باشید اما نا امیدی نشوید چون من می خواهم ادامه بدهم! اینکه در شرایطی باشید که بین اعتقادات خود و شرایط زندگی خود که چندان هم بد نیست یکی را انتخاب کنید و اینکه به اعتقادات خود پایبند بمانیدو به واسطه آن زندگیتان برای شما تبدیل به یک جهنم داغ و سوزان شود داستان جدیدی نیست! این همان شرایطی بود که برای سرپیکو رخداد. اگر چه در آخر ختم به خیر شد و آقای سرپیکو تبدیل به سمبل مبارزه با فساد دولتی در آمریکا شد. او همچنان هم به عنوان یک منتقد از عملکرد رهبران آمریکا انتقاد های تند و تیزی می کند. در یکی از خبر های CNN دیدم که از آنچه او فقدان قوانین کارآمد برای کنترل رهبران نام می برد خبری تهیه شده بود و از کارهای کلینتن انتقاد می کرد. او یک سایت شخصی هم دارد! در این سایت مطلبی بود که با این جمله آغاز می شود:
Who is Osama bin Laden really?
و بعد ادامه می دهد:
Let me rephrase that.
what is Osama bin Laden? He's America's family secret.
He is the American president's dark Doppelganger.
The savage twin of all that purports to be beautiful and civilized.
He has been sculpted from the spare rib of a world laid to waste
by America's foreign policy. It's gunboat diplomacy, it's nuclear
arsenal, it's vulgarly stated policy of "full-spectrum dominance",
it's chilling disregard for non-American lives, it's barbarous
military interventions, it's support for despotic and dictatorial regimes,
it's merciless economic agenda that has munched through the economies of poor countries like a cloud of locusts.....Now that the family secret has been
spilled,the twins are blurring into one another and gradually becoming interchangeable.
Arundhati Roy
The Guardian, Sept.27,2001
From intro to NEMESIS by Chalmers Johnson
I would add at this date, the mutation is complete.
F.S.


======================================================

اسامه بن لادن واقعا کیست؟

بگذارید این را طور دیگری بیان کنم.
اسامه بن لادن چیست؟ او راز خانوداگی امریکاست. او نیمه تاریک رئیس جمهور امریکاست. دوقلوی همان چیزی است که فحوای نیکی و تمدن دارد.
او از دنده اضافی بدن جهانی تراشیده شده که قرار بوده با سیاست های خارجه امریکا بر باد فنا رود. او همان دیپلماسی ناو و ناوکشی، زراد خانه اتمی، و بیان عوامانه تئوری تسلط همه جانبه است. او بی اعتنایی هراس آور به نژاد امریکایی است؛ دخالت های بی جای نظامی و بربرگون است؛ او حامی دول مستبد و دیکتاتور است؛ او همان دیدگاه اقتصادی ظالمانه ای است که چون ابری از ملخ ها به مزرعه اقتصاد کشورهای کم توان هجوم می برد ...
حال که این راز خانوادگی برملا شده، دوقلو ها مشغول یگانه سازی هستند و در طی این دگردیسی رفته رفته به موجودی متحد الهویه تبدیل می شوند.
آرانداتی روی
27 سپتامبر 2001، گاردین
از "مقدمه ای بر نمسیس[1]" اثر چالمرز جانسون [2]

امروز و در این تاریخ می خواهم این را اضافه کنم: دگردیسی به پایان رسیده.
ف.س.

1- nemesis نام الهه انتقام در اساطیر یونان، هم چنین در ادبیات امریکای شمالی به معنای دشمن دیرینه
2- استاد افتخاری دانشگاه کالیفورنیا، سیاست مدار و مستشرق، از منتقدین سرسخت نوامپریالیسم امریکایی
===================================================================
التبه من ترسیدم ترجمه اش کنم چون ممکن بود اشتباهات زیادی داشته باشد پس از purepersian خواستم که این لطف را در حق من بکند!
سرپیکو برای مبارزه با فسادی که در پلیس آمریکا ریشه دوانده بود جان خود را به خطر انداخت. اما واقعا چه چیز باعث شد او بتواند در این راه پیروز شود؟ چگونه یک افسر ساده پلیس با مقاماتی که دارای درجات بالایی در پلیس آمریکا بودند توانست در بیفتد و پیروز شود؟ آیا تمام اینها فقط به خاطر پشتکار سرپیکو بود؟ شما چه احساسی نسبت به سرپیکو دارید؟ آیا در ایران نیز همچین نمونه هایی داریم ؟ و اصلا باید داشته باشیم؟

شاید شما هم محافظه کار باشید!

شاید شما هم محافظه کار باشید…!
تورقی در میان مجلات و روزنامه ها داشتم که در شماره هفتم مجله آئین مقاله ای را از دکتر جلایی پور یافتم که نظر من را به خود جلب کرد! عنوان این مقاله " بنیاد های نظری تجربی اصلاح طلبی در مقایسه با محافظه کاری و انقلاب گری" بود. دکتر جلایی پور در این مقاله تلاش کرده است تا تعاریفی از این سه حرکت اجتماعی (محافظه کاری ، اصلاح طلبی ، انقلاب گری) ارائه داده و به بررسی آن در جامعه ایرانی بپردازد با تاکید بر دوره اصلاحات بعد از دوم خرداد. من تنها به بیان بخش محافظه کاری اکتفا می کنم و با برداشت خود نیرو های سیاسی حاضر را مورد بررسی قرار می دهم.
جریان های محافظه کار را از دیدگاه آقای جلایی پور به سه دسته تقسیم می کنیم:
1. محافظه کار سنتی
2. محافظه کار بازگشتی
3. محافظه کار نواندیش

1.ابتدا به بررسی محافظه کار ی سنتی می پردازم:
محافظه کار سنتی معتقد است که طبیعت ثابت است و جوامع انسانی در طول تاریخ تغییر نمی کنند. این جریان با تاسی به " سنت " نسبت به تغییرات روی خوشی نشان نمی دهد . در واقع این تفکر ، حفظ وضع فعلی را مهمتر از تغییر آن می انگارد . زیرا وضع موجود به رغم نا خوشایندی هایش برای ما آشناترست و اطمینان و ثبات و امنیت در این وضعیت ضمانت بیشتری دارد. دراین تفکر به سنت یعنی آنچه از گذشته به ما رسیده و به آن اعتقاد داریم ، توجه بسیار شده است . در این تفکر دموکراسی مردگان بر دموکراسی زندگان ارجحیت دارد.
2. محافظه کتژاری بازگشتی :
این نوع محافظه کاری اوضاع اجتماعی مدرن را بر نمی تابد و به دنبال تغییر وضع موجود است و از این نظر یک نیروی انقلابی ست . این نیروی انقلابی بر خلاف انقلابیون مدرن ، روبه آینده ندارد و به گذشته می نگرد! محافظه کاری بازگشتی را به دلیل بازگشت به نمونه های عصر طلایی ، یعنی بازگشت به به دوران هایی مشخص و قابل فهم که باید بنیادی برای احیای زمان حال قرار گیرد را محافظه کار بنیاد گرا نیز می گیند. این اشتیاق به تغییر وضع موجود بر مبنای گذشته ، باعث شده است محافظه کاری بنیاد گرا خود را درچارچوب جنبش های رادیکال و انقلابی نشان دهد که بنیاد گرای مذهبی طالبان در افغانستان نمونه شفاف و بی پیرایه آن (2000-1990) است.
4. محافظه کار نو اندیش :
این نوع از محافظه کاری نیک می داند که دفاع از ارزش ها و نهاد های مذهبی و تقویت اقتدار نهاد حکومت و خانواده در جامعه پیچیده و منحصر به فرد کنونی ، بدون قبول تغییرات اجتماعی ممکن نیست .از نظر محافظه کاران روشن اندیش تحمل برنامه اصلاحی بهتر از مواجه شدن با اموری چون نارضایتی های عمده و انقلاب است.
محافظه کار نواندیش در انتقاد از محافظه کار سنتی و محافظه کار بنیاد گرا می گوید:
اگر محافظه کاران سنتی در قرن 18 در فرانسه زیر بار تغییرات و مطالبات سیاسی می رفتند و تن به تبدیل نظام سلطنتی مطلق به نظام سلطنتی مشروطه می دادند مانند انچه محافظه کاران انگلیسی در قرن 17 انجام دادند جامعه فرانسه متقبل انقلاب و هزینه های ناشی از آن نمی شد.

حال با توجه به آنچه در بالا آمد سعی می کنم با اندک سوادی که نسبت به گروه های سیاسی ایران دارم ، آنهایی را که می توان محافظه کار نامید را معرفی کنم . نکته مهمی که باید پیش از بیان این مطالب به آن اشاره کنم اینست که محافظه کار بودن چیز بدی نیست و اصلاح طلب بودن نیز لزوما راهکار همواره مناسبی نیست و کسی که در زمانی اصلاح طلب محسوب می شده است در زمان دیگری ممکن است محافظه کار باشد!
من فکر می کنم بهترین نمونه محافظه کاران سنتی سلطنت طلبان قبل از انقلاب باشند. اگر چه امروز آنان در مقام بر اندازی و انقلاب قرار گرفته اند و نمی توان آنان را در زمره محافظه کاران قرار داد. اما اینان کسانی بودند که به شدت به آنچه از گذشته به آنها رسیده بوده است بسیار پایبند بوده و با هرگونه تغییر مخالف بوده اند. امروز آنچه بنام محافظه کاری مطرح می شود در واقع یا محافظه کاری بازگشتی است و یا محافظه کاری روشن بین است. می توان افرادی مانند آقای احمدی نژاد را نمونه روشنی از محافظه کاران بازگشتی یا بنیاد گرا دانست . اینان به دنبال بازگشت به دوران طلایی آغاز دهه 60 هستند و این را از نحوه عملکرد دولت ایشان و لحن سخنرانی های ایشان (سعی در تقلید از رفتار های ایت الله خمینی) می توان فهمید و به عنوان سندی معتبر تر بیانات خود ایشان در مورد لزوم بازگشت به گذشته است.
در دسته دیگر افرادی مانند آقای هاشمی رفسنجانی و افرادی مانند آقای کروبی قرار دارند که می توان اینان را محافظه کاران روشن بین دانست. زیرا با تغییرات جامعه موافق اند اما از تغییرات اساسی می گریزند و تنها به دنبال آرام نگهداشتن فضای جامعه اند. مطمئنا در زمان رویارویی این دو گروه ، دسته دوم شکل اصلاح طلبی به خود می گیرد.
یک سوال جالب با توجه به تعاریف بالا ما محافظه کاریم یا اصلاح طلبیم و یا به دنبال انقلاب هستیم ؟ شاید اصقلاب را ترجیح می دهیم!

مردی از جنس لجاجت، مردی از جنس حماقت!

این نوشته یکی از چندین شوخی هایی ست که می توان با جدی ترین کارها آقای احمدی نژاد رئیس جمهور انقلابی و اصولگرای اصلاح طلب و رئیس جمهور لیبرال کمونیست که اعتقاد زیادی به اسلام دارد و در همین راستا طرفدار بانکداری غیر اسلامی ست(این را از آخرین دستور ایشان برای نرخ بهره بانکها می توان فهمید) کرد. من به نوبه خودم پیش از سازمان تربیت بدنی و پیش از هر سازمان شکست خورده دیگری فرارسیدن سالروز حماسه سوم تیر را به شما و رهبر انقلاب و امام زمان و آقای جنتی و آقای مصباح یزدی و آقای خدا و ملت همیشه در صحنه ایران تبریک می گویم.

متن کامل پاسخ بوش به احمدی نژاد

متن کامل نامه بوش به احمدى نژاد را اندکی پیش روزنامه ایچنا- چاپ شانگهای- مخابره کرد. در این نامه آمده است:
«آقای محمود احمدی نژاد
رییس جمهور جمهوری اسلامی ایران؛
نامه ارسالی شما از طریق سفارت سوییس، حافظ منافع ایالات متحده امریکا در ایران، دریافت شد. بسیار خوشحال هستم که سرانجام باب تعامل و گفتگو بین دو کشور بزرگ و اثرگذار جهان یعنی جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده امریکا با این نامه باز شده است. همچنین درایت شمار را در تنظیم آن متن مصلحانه می‌ستایم که به جای پرداختن به مسایل بی اهمیتی نظیر نفت به دغدغه‌های بزرگتر بشری پرداخته بودید. این نشان می‌دهد که ما و شما در یک چیز با هم اتفاق نظر داریم و آن همان است که شما ایرانی ها به آن "کار را به کاردان بسپار" می‌گویید. به عبارت بهتر شما قبول دارید که دخالت در کارهای کم اهمیت مربوط به زمین بر عهده ما باشد و تعیین تکلیف در مورد امور آسمانی به عهده شما. کاملا موافقم به شرط آنکه به کاهش بهای نفت کمک کند!

آقای رییس جمهور
گمان می‌کنم – فارغ از اوضاع و افکار عمومی حاکم بر تهران و واشینگتن- من و شما در بسیاری از مسایل مثل هم فکر می‌کنیم.
مثلا شما از این نگران هستید که ما عراق را 50 سال به عقب برگردانیم و ما هم از این نگران هستیم که شما ایران را 50 سال به عقب برگردانید! شما نگران این هستید که ما صدها میلیارد دلار از خرانه چند کشور بیگانه برداریم و صرف هزینه‌های خودمان غیرضروری کنیم و ما هم نگران این هستیم که شما صدها میلیارد دلار از خزانه کشور خودتان بردارید و صرف هزینه‌های نامربوطِ دیگران کنید!
یا مثلا شما از من می‌پرسید: " چرا چنین مخالفت گسترده اى با برگزارى همه پرسى انجام مى شود؟ " و من هم از شما می‌پرسم " چرا چنین مخالفت گسترده اى با برگزارى همه پرسى انجام مى شود؟ " منتها شما از رییس جمهور امریکا در مورد همه‌پرسی در "فلسطین" می‌پرسید و من از رییس جهمور ایران در مورد همه‌پرسی در "ایران"!
در حقیقت حتی من فکر می‌کنم که ما حتی در مورد مساله اسراییل هم یکسان عمل می‌کنیم: من طوری در مورد اسراییل و هویت تاریخیِ آن صحبت می‌کنم که در نهایت به سود منافع امریکا باشد و شما هم طوری در مورد اسراییل و هویت تاریخی آن حرف می زنید که در نهایت به سود منافع امریکا باشد!

آقای رییس جمهور احمدی نژاد
قطعا می‌دانید که من نه آموزگارم و نه مانند شما سواد آکادمیک و دانشجو دارم. اما تا آنجا که آقای سازگارا به من گفته‌اند شما در رشته مهندسی عمران که یک رشته فنی است تحصیل کرده‌اید و در دانشکده‌ای فنی از دانشگاه علم و صنعت نیز تدریس کرده‌‌اید. بنابراین من نمی‌فهمم که چطور دانشجویان مهندسی، در کلاس‌های فنی با شما که معلم‌شان بوده‌اید در مواردی نظیر سیاست‌های امریکا، صلح جهانی، آموره‌های مسیح(ع) و لیبرالیسم بحث می کرده‌اند و شما نیز تاریخ جنگ‌های جهانی و هولوکاست را به آنها آموزش می‌داده‌اید!
آیا مفهوم "رشته‌های مهندسی" در ایران به معنای همان چیزی است که در سایر جاهای دنیا به آن "علوم انسانی" می‌گویند ؟ یا واقعا شما به کسی که قرار است سد و جاده و ساختمان بسازد در مورد تاریخ و فلسفه و دین و سیاست آموزش می‌دهید؟! اگر اینگونه است پس بیجهت نیست که چند برابر تلفات کلِ ارتش‌های خاورمیانه و آسیا، هر سال تلفات جاده‌ای دارید و با هر زلزله‌ی متوسطی، ده‌ها هزار نفر در ایران کشته می‌شوند!

آقای احمدی‌نژاد عزیز
البته نمی‌خواهم با این نامه در امور داخلی کشور شما دخالت کنم و اصولا گزینه نظامی را ترجیح می‌دهم ولی به آن دسته از مردم و یا دانشجویان که به نوشته شما دایما "نقشه 60 سال پیش جهان را نگاه می‌کنند و دنبال اسراییل می‌گردند و نمی‌توانند آنرا پیدا کنند" توصیه می کنم تعداد کشورهای جهان در آن تاریخ را از روی نقشه‌ها و کره‌های قدیمی بشمارند و با تعداد کشورهای جهان در حال حاضر مقایسه کنند، تا آرام بگیرند و بگذارند ما هم آرام باشیم.
گذشته از اینها من گمان می‌کنم بهتر است اگر برایتان مقدور نیست تا به دانشجویان رشته‌های مهندسی‌تان درس‌های فنی بیاموزید، دست کم تعدادی نقشه و کره جغراقیایی جدید برای آنها تهیه کنید تا این‌قدر مجبور نباشند اسراییل را بر روی نقشه‌ها و کره‌های 60 سال پیش پیدا کنند! (ایالات متحده امریکا حاضر است تحریم‌های ایران را در خصوص فروش تعداد معدودی نقشه و کره جدید توسط شرکت‌های امریکایی به موسسات ایرانی را لغو کند به شرط آنکه ایران هم کلیه فعالیت‌های غنی‌سازی خود را فورا به حالت تعلیق درآورد!)

آقای محمود احمدی‌نژاد
شما در نامه‌ی طولانی‌تان یک سطر را به مسایلی که باید برای ایرانی‌ها خیلی مهم باشد مثل " کودتاى ۱۳۳۲ و به تبع آن سرنگونى رژیم مشروع وقت، مخالفت با انقلاب اسلامى، تبدیل سفارت به مقر حمایت از فعالیت هاى مخالفان جمهورى اسلامی، حمایت از صدام در جنگى که علیه ایران به راه انداخت، مورد اصابت قرار دادن هواپیماى مسافربرى ایرانى و مسدود کردن دارایى هاى ملت ایران" اختصاص داده‌اید و در مقابل 12 صفحه در مورد مسایلی که برای شهروندان امریکایی مهم است مثل وضعیت روحی سربازان امریکایی در عراق، هرینه‌های سرسام آور جنگ عراق و دفاع از اسراییل برای مالیات‌دهندگان امریکایی، یازده سپتامبر و عوامل آن، کودتاها در امریکای لاتین، بی‌خانمانهای ایالات متحده و دستورات عیسی مسیح(ع) نوشته‌اید.
این نشانه حسن نیت شماست و من از طرف ملت و دولت امریکا از شما سپاسگزارم که حتی در این شرایط بحرانی و در این مجال و موقعیت تکرار ناشدنی نیز، آنقدر مهربان و از خودگذشته‌اید که به جای کشور و ملت خودتان به فکر ایالات متحده و ساکنان آن هستید. مطمئن باشید هیچ رییس‌جمهور در طول تاریخ مانند شما عمل نخواهد کرد!

همکار عزیز
متاسفانه بیش از این وقتی برای پاسخ به نامه شما ندارم وباید برای گروهی از نیروی دریایی که در قالب سه ناو هواپیمابر عازم خلیجِ همیشه فارس ایران هستند، عازم یکی از بنادر شوم. به هرحال صمیمانه‌ترین تشکرات خود و همکارانم به ویژه خانم رایس را از اینکه با درک موقعیت ما، نامه‌تان را طوری تنظیم کردید که کوچکترین خللی در تلاش‌های ما در خصوص اجماع جهانی بر علیه ایران وارد نساخت، تقدیم دارم.

با سپاس و احترام
جورج بوش کوچک
رئیس جمهور ایالات متحده امریکا

پی نوشت: راستی دوست عزیز
چون نه در امریکا و در هیچ کجای جهان، هیچ سفارتخانه و حتی شخصی حافظ منافع ایران نیست؛ مجبورم این نامه را با یک کبوتر ارزان قیمت چینی بفرستم یا اینکه وقتی خودم آمدم ایران آنرا بهت تحویل بدهم. امیدوارم راه اول کمتر طول بکشذ!
جورج»

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پسنوشت:
دوتا نکته به ذهنم رسید که درمورد این دو رئیس جمهور بگم. اولا اگر احمدی نژاد کاری عجیب بکند که نتیجه بدی به همراه داشته باشد این نتیجه تنها به ایران و چند همسایه اطرافش محدود خواهد شد اما اگر بوش کار حماقت باری را انجام دهد ممکن است تمام دنیا هزینه ای سنگین برای آن بپردازند.
ثانیا اون که گفتم مردی از جنس لجاجت بیشتر به احمدی نژاد می خورد و اینکه گفتم مردی از جنس حماقت به بوش برمی گشت!

مذهب علیه ملت، ملت علیه مذهب

از همکف ابن سینا عبور می کنی که یکهو می بینی عده زیادی دور تابلوی انجمن حلقه زده اند و به چیری نگاه می کنند. تعجب می کنی و به سمت تابلو می ری . می بینی عکس زنی بی حجاب را بروی برد گذاشته اند که چهره اش را خون پوشانده. مطلب را می خوانی و می بینی که این بی حجابی و خون آلودگی ناشی از طرح ارتقای امنیت اجتماعی است.
من نمی خواهم مثل آن کسی باشم که بعد از خواندن این مطلب راه خود را می گیرد و میرود بی آنکه تفکری کند. چون اگر چنین کسی بودم عضو این وبلاگ نبودم . اما از طرفی دیگر نمی خواهم با هیاهو و بیان حرف هایی احساسی و سیاست زدگی وقت خود و شما را تلف کنم. می خواهم با سیری در تاریخ رفتار های اجتماعی ، آینده یا عکس العملی را برای این رخداد پیش بینی کنم.
من برای این کار از سخنرانی دکتر شریعتی با عنوان روشنفکر مدد می گیرم.او در این سخنرانی (که بسیار به دوستان شنیدن چند باره آن را توصیه می کنم!)تلاش می کند تا با بیان تاریخچه ای از شکل گیری طبقه روشن فکر در اروپا و چگونگی انتقال آن به جوامع غیر اروپایی به نقد این جریان به پردازد.
هر عملی را عکس العملی است. هر افراطی تفریطی را به دنبال دارد. یا بهتر بگوییم افراط در هر زمینه ای تفریط بعدی را در آن زمینه با خود به همراه خواهد داشت. جامعه بشری نیز دارای تدافع و تهاجم است. بقول" طا هندی" جوامع بشری همواره در حال افراط وتفریط هستند(او تمام مسائل اجتماعی را در تاریخ بر اصل تدافع و تهاجم پایه گذاری می کند).بشر همواره در حال تهاجم است یا در حال دفاع در برابر فکری است. یا آنقدر در مادیات افراط می کند که عکس العملش زهد و پارسایی می شود، و آنقدر در این زهد خود افراط می ورزد که دوباره دوچار تفریط در معنویت و افراط در مادیات می شود. می توان گفت همه مذاهب و مکاتب تاریخ ، مذاهب و مکاتب عمل و عکس العملی هستند.
مثلا در جامعه چین قدیم می بینیم اشرافیت و مادیت و لذت پرستی و زیبایی پستی رواج دارد و اصولا جامعه چین قدیم یک جامعه اشرافی ماده پرست و لذت پرست است . و آنقدر این اشرافیت و مادیت و لذت پرستی در این جامعه رسوخ می کند که نهضتی به پا می خیزد بنام لائوتسو و دعوت می کند تمام جهان را به انزوا گزینی و نفرت از جامعه و نفرت از مادیات و نفرت از زندگی اجتماعی و نتیجه فرار به طبیعت و دوری جستن از جامعه(که تفریطی است در برابر افراط قبلی) نهضت کنفسیوس می شود که تمام مسائل اجتماعی و تمام مسائل انسانی را خلاصه می کند در نظم اجتماعی. تمام فکر و فلسفه و مذهب و معنای بشریت را محدود می کند به نظام زندگی مادی دسته جمعی .یعنی آنچه لائوتسو جهان را به کلی ترک آن می خواند ، کنفسیوس جهان را به روی آوردن به آن تشویق می کند.
این یک عکس العمل طبیعی است. همان گونه که در طبیعت اگر توپی را باشدت از ارتفاعی به زمین بزنیم ، آن توپ به ارتفاعی بالا تر از آن ارتفاع قبلی می رود زیرا می خواهد تعادل ایجاد کند.
در اروپای پیش از مسیحیت ، قدرت پرستی ، انتقام جویی و لذت بردن از آدم کشی رواج داشت.دیدن مبارزه یک گلادیاتور با یک شیر درنده لذت بخش بود نه فقط برای اشراف و مردم عادی ، بلکه دانشمندان بزرگ و اندیشمندان برجسته و هنرمندان نامدار نیز از دیدن این صحنه لذت می برده اند. فلسفه روم بر لذت پستی و ماده پرستی است و درچنین اوضاعی است که فریاد عیسی بلند می شود " دوست داشتن، ساده بودن ، همدیگر را به هر شکل بخشیدن و هر گونه تجاوزی را نسبت به حق خود بر ستمگر عفو کردن." این تفکر افراطی ست اما برای تعدیل کسی که غرق در لذت بردن از خون است و فقط زبان شمشیر را می فهمد دارویی تند و لازم است . این پادزهری برای خوی آدم کشی روم است.
بعد همین روم که به لذت و وحشی گری تاکید می کرد، به زهد دچار می شود.آنقدر در زهد و پارسایی و نفرت از دنیا افراط می کند، که جامعه روم تبدیل به جامعه پارسایان و رهبانان می شود.و تبدیل به جامعه قرون وسطی می شود....
می توان از این دیدگاه به انقلاب 57 ایران نیز نگریست. در دوران حکومت پهلوی بر متجدد بودن و دین ستیزی آنقدر افراط ورزیده می شود و در تحقیر دین و دینداری زیاده روی صورت می گیرد و دنیا پرستی و مادیت و دین ستیزی تشویق می شود که جامعه روی به دین خواهی می آورد.جوانی که با افراط زیاد تا دیروز به مسائل مادی می پرداخت و از هر گونه معنویات منع می شد به یکباره به معنویت و گریز از مادیات روی می آورد.
اما بعد از حدود 30 سال از این واقعه شاهد تشویق افراد به دوری جستن از زندگی مادی و دعوت به زهد و ساده زیستی هستیم. دین به شدت تبلیغ می شود و در تریبون های رسمی و غیر رسمی در مذمت دنیا بسیار سخن ها مطرح می شود و امروز بر حفظ ظواهر دینی اصرار ورزیده می شود!
چه عکس العملی را می توان متصور بود!؟ آیا ما دچار افراط در معنویات (دنیا گریزی و مادیت ستیزی ) نشده ایم!!!

اگر چند بمانیم و بگوییم همانیم

شنبه رفتم و فیلم خون بازی را دیدم! خیلی تعریف شنیده بودم ، مثبت و منفی! بیشتر به خاطر تعریفی که از بازی بارن کوثری می شد مشتاق به دیدن آن بودم. فیلمی که موضوع جدیدی را مطرح نمی کرد. اما بازی بارنگ و نحوه فیلم برداری آن قابل توجه و تازه بود. اما به نظرم فیلمنامه ضعیفی داشت. اولا فیلم یکساعت و پانزده دقیقه به طول انجامید! که این خود ضعف است. همانطور که یک فیلمنامه طولانی دارای ضعف است یک فیامنامه که فیلم را به زمان استاندارد یک فیلم بلند(یعنی حداقل یکساعت و نیم) نمی رساند نیز دارای ضعف است.
البته ضعف فیلمنامه تنها محدود به مقدار آن نمب شود. داستان به اندازه کافی گره های فرعی و حتی اصلی نداشت. شما در هر لحظه از فیلم احساس جدا بودن از جریان فیلم را می کردید.حوادث یکپارچگی مناسبی نداشتند.البته شاید مقداری از این گسسته بودن به خاطر فضای فیلم باشد. منظورم نشان دادن رخداد ها به صورت صرف در یک زمان محدود و برای یک معتاد است!
جای کار بیشتری داشت ، اما بد هم نبود . بازی باران کوثری خوب بود . در بعضی صحنه ها فوق العاده بود. مخصوصا صحنه ای که از حالت التماس و قربان صدقه رفتن مادرش برای گرفتن مواد به حالت خصومت و دشمنی تغییر حات ناگهانی می دهد را به خوبی انجام داده بود. اما باز هم تا رده های عالی بازیگری فاصله هست و من امیدوارم فیلمنامه نویسان و کارگردانان این فرصت را در اختیار بازیگرانی همچون باران کوثری قرار دهند تا به توانند قوی تر بازی کنند.
یک انتقاد به نگرش فیلمنامه نویسان به اعتیاد دارم . آن اینست که چرا همیشه برای معتاد شدن باید دلیلی بیاوریم .آیا واقعا یک فرد فقط به خاطر طلاق پدر و مادر ، یا معتاد بودن پدر به الکل معتاد می شود! من که این را فقط توجیه کردن ضعف اراده و شخصیت آدم ها می دانم.
البته یک دیالوگ زیبا در این فیلم بود
سارا از ماشین پیاده شده و در حالی که عصبی است و به مادرش پرخاش می کند به او میگوید:
فکر می کنی من خیلی بدم بقیه خوبن . همه همینطورین اگر الان معتاد نیستند فردا میشن
واقعا چند نفر گرفتارند و چند نفر گرفتار خواهند شد!
در پایان از نظرات دوستان برای پست قبلی تشکر می کنم و قبول دارم که کمی در نوشتن متن دچار تندروی شده و مقداری از انصاف دور بود. البته من هم تاکید می کنم به عنوان فیلم اول یک کارگردان فیلم بدی هم نبود. اما من بشتر از نحوه برخورد آقای دهنمکی ناراحت بودم. به هر صورت انتقاد شما را می پزیرم!

اخراجی های معترض

وقتی قبل از جشنواره شنیدم که آقای دهنمکی قصد ساختن فیلمی را دارد فکر نمی کردم درباره چیزی جز جنگ ‏باشد! وقتی شنیدم که با امین حیائی و اکبر عبدی دارد فیلم می سازد بشتر شاخ در آوردم. اما موضوع وقتی برایم ‏جالب تر شد که دوستان و آشنایان از فیلم تعریف می کردند و این فیلم از طرف تماشاچیان برگزیده شد . وقتی ‏اعتراض عجیب و غریب آقای دهنمکی را به انتخاب نشدن فیلمش به عنوان فیلم برتر جشنواره دیدم کنجکاو شدم!‏
در رادیو ‏BBC‏ مصاحبه اکبر عبدی را شنیدم که می گفت این فیلم از بهترین فیلم های دفاع مقدس است.‏
‏ فیلم را دیدم. خندیدم ! به دو چیز :‏
دهنمکی !‏
تیکه های فیلم!‏
فیلم افتضاحی بود! از لحاظ سینمایی در حد یک آماتوربود که زیاد فیلم ندیده است. داستان ضعیف ، کار گردانی ‏ضعیف. طراحی صحنه غیر قابل قبول . شاید تنها چیزی که این فیلم را برای بیننده قابل تحمل کرده اسامی ‏بازیگران به همراه بازی آنها است. در بسیاری از بخش های فیلم مشخص بود که دیالوگ ها توسط بازیگران ‏تغییر می کند. شاید این بازیگران دیگر چنین فرصتی را بدست نیاورند که یک فیلم را آن طور که آنها می خواهند ‏پیش ببرند. نمی خواهم به نقد تخصصی فیلم به پردازم . فقط چند نکته را می خواهم یاد آور شوم.‏
خوشبختانه فیلم های خوبی با همین مضمون اخراجی ها در سینمای ایران وجود دارد که معروف ترین آنها لیلی با ‏من است است. پس این حرف آقای اکبر عبدی حرف صحیحی نیست! شاید بعضی ها با توجه به فروش خوب فیلم ‏بگویند که این فیلم به سینمای دفاع مقدس جان دوباره داده است، من به شخصه با این تفکر مشکل دارم! زیرا این ‏فیلم را فیلم دفاع مقدس نمی دانم. ترکیب سینمای زرد با سینمای دفاع مقدس اتفاقی است که برای اولین بارتوسط ‏آقای دهنمکی آن را تجربه شده است.شاید به توان ایشان را نو آوری در سینمای دفاع مقدس قلمداد کرد! اما ‏براستی سینمای زرد برازنده سینمای جنگ است!؟
آیا با توجه به پر فروش ترین فیلم های سالهای گذشته نمی توان نتیجه گرفت که فروش زیاد این فیلم مدیون بی ‏محتوایی و دلقک گونه بودن آن است؟ آیا باز هم سینمای جنگ بازنده میدان مبارزه برسر گیشه نیست؟
حرکت آقای دهنمکی در روی آوردن به کار های فرهنگی ستودنیست، اما این بار هم آقای دهنمکی مثل سال های ‏نچندان دور خود تندروی کرده است.او اخراجی همیشه معترض است!‏