محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

آخرین مونولوگ - « چه کسی امیر را کشت؟ »

خسرو شکیبایی در گذشت...

این مهم‌ترین خبری بود که سینمای ایران در این هفته تولید کرد. می‌توان این را در زمره‌ی افتخارهای ناب سینمای ما ثبت کرد؛ این که با وجود سالن‌های خالی سینما، بازار داغ قاچاق فیلم و مرحمت‌های بی‌نظیر مسئولین وزارت ارشاد باز هم مردم ایران از عوالم سینما بی‌خبر نیستند و هر از چند گاهی چیزی به گوششان می‌خورد. البته نمی‌توان انتظار داشت خبرهایی مثل «صدور پروانه فیلم‌برداری جدیدترین فیلم بهرام بیضایی» یا «لغو پروانه‌ی اکران آخرین فیلم داریوش مهرجویی» به مردم برسد. این اخبار در ردیفی نیستند که مردم بهایی، هرچند ناچیز، به آن بدهند.

 

- « خبر بد است که خوب می‌فروشد. » (این دیالوگ را «کِرک داگلاس» در فیلمی از «بیلی وایلدر بزرگ» با عنوان «تکخال در حفره» (با نام تجاری «کارناوال بزرگ») خطاب به عکاس جوانی ادا می‌کند. دیدن این فیلم علی‌الخصوص به کسانی توصیه می‌شود که شبکه‌ها و سایت‌های خبری همچنین روزنامه‌ها و خبرنگارهایشان را با  دیدی مثبت یا حتی بی‌طرفانه نگاه می‌کنند.)

این دیالوگ گویای احوال سینمای ایران است؛ کافی‌ست کسی از هنرمندان بمیرد تا مردم کمی هم به یاد سینما و اهالی آن بیفتند. خسرو شکیبایی که جای خود دارد. آخرین فیلمی که از او دیدیم مال چه زمانی بود؟ «حکمِ» کیمیایی بود یا «رییسِ» او؟ خدا نکند! شاید هم «اتوبوس شب» بود، که البته این یکی قابل تحمل‌تر است. شاید هم برمی‌گردد به «سالاد فصل»؟

هامون ساخته‌ی داریوش مهرجویی فیلمی است که «حسین معززی نیا»، منتقد معروف، به عنوان نسل قدیم فیلم‌بین‌های حرفه‌ای همیشه به دیدن آن در سینما افتخار می‌کرد و معتقد بود نماد اقبال مردم به سینما، در دوران او، صف‌های طویل پشت گیشه‌ی هامون بوده است. بسیاری معتقدند آخرین باری که خسرو شکیبایی دیده شد، در همین «هامون» بوده است. آنها می‌گویند شکیبایی بعد از این فیلم، در نقش «جمید هامون» ماند و کاراکتر جدید دیگری عرضه نکرد. می‌دانیم شکیبایی در شش فیلم از مهرجویی ایفای نقش کرده‌است، که البته می‌توان گفت همه‌ی این نقش‌ها بسیار نزدیک به هم بودند. اما این نقد، در شکل حداکثری آن، هر چه هم از سر دانش‌های تکنیکی سینمایی باشد، باز هم بی‌انصافانه است. همین موضوع است که نشان می‌دهد حتی منتقدین سینمای ما هم از فیلم‌های نوگرا و متفاوت سینمای ایران بی‌خبرند. مثلا اگر آن‌ها همین فیلمی را که می‌خواهم معرفی کنم به دقت دیده‌بودند، حتما حرفشان را پس می‌گرفتند.

Who Killed Amir چه کسی امیر را کشت؟ دومین ساخته‌ی بلند کارگردانی جسور و جوان به نام «مهدی کرم‌پور» است که در آبان 1385 اکران شده و بازیگران سرشناسی در آن ایفای نقش می‌کنند. فیلمنامه‌ی این اثر هم یکی از دقیق‌ترین فیلم‌نامه‌هایی است که اخیرا با آن در ایران روبرو شدم. نکته‌ی جالب درباره‌ی این فیلم، نقشی‌است که «مانا نیستانی»، کارتونیست محبوب متواری، در طرح و تولید آن داشته‌است. برای آگاهی از این نقش و همچنین دغدغه‌های شخصی کارگردان، به سایت اختصاصی مهدی کرم‌پور بروید، شک ندارم خودتان به جسارت او معترف خواهید شد! ماجرای فیلم را هم که عنوان آن داد می‌زند و نیازی به ایجاد تعلیق و جذب مخاطب نیست.

نکته‌ی جالب دیگری که می‌توان درباره‌ی فیلم گفت این است که: «مهم‌ترین تفاوت آن با سایر فیلم‌ها این است، که ما از طریق رو به دوربین صحبت کردن بازیگران متوجه داستان فیلم می شویم. یعنی مثل فیلم های دیگر با آن شکل همیشگی "بازی کردن" بازیگران روبرو نیستیم. این بار شیوه‌ی جدیدی از بازیگری نشان داده می‌شود. "مونولوگ گویی". هر هشت بازیگر این فیلم (به عقیده نگارنده) یکی از درخشان ترین بازی های خودشان را ارائه داده اند.»؛ (منبع)

و شاید متفاوت‌ترین نقش خسرو شکیبایی هم در این فیلم رقم خورده است. از اوصاف نقش شکیبایی، تا آن جا که به داستان فیلم لطمه نخورد، همین بدانید که:

«شکیبایی گرچه مشابه نقش "اکبر" را در سالاد فصل [در نقش عادل مشرقی] نیز تجربه کرده، اما این بار بسیار بهتر و قوی تر این نقش را بازی می کند. بچه چهار راه مولوی که به قول خودش "بی سوات" است و اکثر محله های جنوب تهران "روی سبیلش قسم می خورن". او از طبقه محروم جامعه است و کاملا مشخص است که یک گذر سنت به مدرنیسم را طی کرده است. شکیبایی به بهترین شکل این نقش را بازی کرده است و کاراکتر اکبر را کاملا باورپذیر ساخته است. نمونه‌هایی از مونولوگ های اکبر: "اونایی که ما زدیم، شما رو میزش می رقصیدین" ، "یارو مدیر کارتِننیگ(منظور کارتینگ) نیست که جخد ما نتونیم اسمشو لفظ قلم صدا بزنیم قهر کرده باشن شازده قشمشم" ، "مرجان خانوم اصله، اصلا خودشه" و "دیدم مایه شو داره، بهش گفتم حاضری خلاصش کنیم؟مایه و مخلفاتش با من،کاشته پشت هیجده اش با تو"...»؛ (منبع)

مهدی کرم‌پور فیلم دیگری دارد به نام «جایی دیگر»، که هنوز اکران نشده و گویی قرار نیست هرگز اکران شود، چرا که اخیرا در شبکه‌ی ویدیویی خانگی توزیع شده است.

معرفی « شرح نهج البلاغه » - بخش پایانی؛ کتاب

چنان که اشارت رفت، مهم‌ترین اثر ابن ابی الحدید، کتاب شرح نهج‌البلاغه‌ی اوست که از کتب معتبر و مهم ادبی، تاریخی و کلامی است و از همان زمان تالیفش شهرت یافته و محل مراجعه و استفاده‌ی دانشمندان قرار گرفته است.

چگونگی تالیف کتاب

مولف خود در مقدمه‌ی کتاب می‌گوید ابتدا وقتی که ابن‌علقمی، وزیر شیعی خلیفه، او را بر این کار واداشت، او شرحی مختصر مشتمل بر معانی و لغات غریبه نوشت و به همین اکتفا کرد. اما بعد فکرش دگرگون شد. او خود در مقدمه کتاب این‌گونه توصیف می‌کند:

« ولی چون [این بنده] در آن باره نیکو اندیشید، دید که این جرعه‌ی اندک، تشنگی را فرو نمی‌نشاند که بر عطش می‌افزاید و کافی نیست؛ بدین سبب... سخن را در شرح آن گسترش داد، گسترشی که شامل مباحث لغوی و نکات معانی و بیان و توضیح مشکلات صرفی و نحوی بود و در هر مورد شواهد دیگری، از نظم و نثر، که مؤید آن باشد، آورد و در هر فصل کارها و وقایع تاریخی مربوط به آن را شرح داد و ... در هر مورد که در شرح نیازی به آوردن انساب و امثال و نکات لطیف بود فرو‌گذاری نکرد. و این شرح را با مواعظ و اشعار زهد و دینی آراست و حکمت‌های گران‌بها و آداب و عادات و خلق و خوی مناسب با موضوع را آورد؛ و چنان رشته‌ی گهر و گردن‌بند آراسته‌ای شد که بر هر رشته و آویزه‌ی رخشان پهلو می‌زند و مایه‌ی رشگ و شرم‌ساری هر بوستان و گلستان است... »[1]

تالیف کتاب 4 سال و 8 ماه طول کشید که خود ابن ابی الحدید از تطابق مقدار زمان نگارش کتاب با مقدار زمان خلافت امیرالمومنین علی اظهار نیک‌بختی می‌کند.

اندر کیفیت و کمیت کتاب

این کتاب توسط مولف در 20 مجلّد نگاشته شده است و چنان که او تاکید دارد واجد جنبه‌های گوناگون و بسیاری است. اما به نظر می‌رسد سه جنبه بر دیگر جنبه‌ها برتری دارد؛ که عبارت‌اند از:

الف. جنبه‌ی ادبی؛ بد نیست بدانید در مجموع هشت‌هزار بیت شعر در این کتاب در موضوعات نحوی و لغوی آورده شده که خود 400 صفحه را در برمی‌گیرد.

ب. جنبه‌ی تاریخی و اجتماعی؛ در این باره توضیح جداگانه‌ای داده خواهد شد.

پ. جنبه‌ی کلامی، که این جنبه از لحاظ کمّی بر دو جنبه‌ی پیشین برتری دارد.[2]

« جلوه‌ی تاریخ در شرح نهج‌البلاغه »

قسمت‌های تاریخی این کتاب از لحاظ تعدد منبع نقل و وثاقت تاریخی بی‌نظیر است؛ چرا که مولف از مخزن بی‌کران کتابخانه‌های خلیفه‌ی عباسی بهره می‌برده است.[3] البته تنها شرح خطبه‌ها و نامه‌های حضرت علی واجد نکات تاریخی بوده و در میان شرح حکمت‌ها نکته‌ی قابل ذکر تاریخی یافت نمی‌شود. با این وجود سودبخش‌ترین و عام‌پسندترین بخش کتاب همین نکات تاریخی-اجتماعی آن است. به ویژه تاریخ صدر اسلام و نیمه‌ی نخست قرن یکم هجری که در این کتاب به جذاب‌ترین وجه ممکن منعکس شده است.

همین جذابیت و سادگی بود که سبب شد مرحوم دکتر محمود مهدوی دامغانی دست به تلخیص و ترجمه‌ی این جنبه از شرح نهج‌البلاغه بزند و اثر تاریخی ارزنده‌ای را به زبان فارسی به جا بگذارد. این ترجمه در 8 جلد توسط نشر نی با نام «جلوه‌ی تاریخ در شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید» به چاپ رسیده است. مترجم بر این باور است که این تنها معادل ترجمه‌ی دو جلد از شرح نهج البلاغه است و ترجمه‌ی کل این اثر عظیم نیازمند کاری گروهی و طولانی مدت است. البته پیش از این هم سعی در ترجمه یا تلخیص این کتاب شده است ولی هرگز هیچ کدام به روانی و توفیق این 8 جلد نرسیدند.

چون به شخصه در دوران دبیرستان با مطالب تاریخی این کتاب، در مورد احوال و اقوال صحابه و تابعین، انس زیادی گرفتم و مطالب زیادی آموختم، به هر کس که به این قبیل مطالب علاقه دارد توصیه می‌کنم حتما نگاهی به آن بیندازد. پس از چندی غور در دنیای بی‌کران اینترنت به چیز غریبی برخوردم؛ متن کامل همه‌ی ۸ جلد کتاب فوق، آن هم به صورت html در اینجا. نمی دانم حقوق مولف و مترجم و ناشر این وسط به کدام گوشه رها شده است! سایتی که اقدام به این کار کرده چندان هویت مشخصی ندارد و مشابه همین را در حق بسیاری از کتب دیگر و مولفین آن مرتکب شده است. در باب احکام شرعی و اخلاقی مترتب بر این عمل حرفی برای گفتن ندارم!

لینک بخش نخست یادداشت؛ معرفی مولف


[1]   ابن ابی الحدید، «جلوه‌ی تاریخ در شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید»، ترجمه‌ی مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران 1379خ. ص سیزده و چهارده.

[2]   مهدوی دامغانی، منبع پیش‌گفته، ص هجده.

[3]   برای آگاهی از منابعی که مولف برای ذکر مسایل تاریخی به آن ارجاع داده است، نک. مقاله‌ی «ابن ابی الحدید»، دایرة‌المعارف تشیع، ج 1، زیر نظر بهاءالدین خرمشاهی و کامران فانی، تهران 1375خ.

معرفی کتاب « شرح نهج البلاغه » - ‌بخش نخست؛ مولّف

پیش‌گفتار:

مذاهب و فرق اسلامی با همه‌ی افتراقات و اختلاف‌هایی که در بسیاری از مسایل کلامی، فقهی یا تاریخی دارند، در چند چیز توانسته‌اند وفاقی نسبی کنند؛ قرآن، شخصیت پیامبر مکرّم اسلام –صلّی الله علیه و آله و صحبه و سلّم– و شخصیت حضرت علی –علیه السّلام– از جمله مهم‌ترین این مفاهیم و مسایل است.

به جز فرقه‌ای که در تاریخ با نام «ناصبیّون» شناخته می‌شوند، همه‌ی فرق اسلامی بر این موضوع متّفق‌اند که علی بن ابی‌طالب اولین مردی است که اسلام آورد و جزو باتقواترین و زاهدترین صحابه به شمار می‌آید و علاوه بر خدمات و مجاهدت‌های بی‌شمارش به اسلام و پیامبر، سرسلسله‌ی دودمانی است که همگی در علم و فضل و حکمت سرآمد دوران خودشان محسوب می‌شوند.

بهترین مرجعی که می‌تواند تا حدی فضل و علم علی را منعکس کند اثر گرانبهایی است که شریف رضی در قرن چهارم ق. با عنوان «نهج‌البلاغه» از سخنان و نامه‌های آن حضرت گردآوری کرده است.[1] بر این کتاب شرح‌های گوناگونی نوشته شده‌است که مرحوم علامه امینی در «الغدیر» 80 شرح از این شروح را نام برده است. سنت شرح‌نویسی بر نهج‌البلاغه تا کنون نیز ادامه یافته است.[2] با این که هر یک از این شروح در جایگاه خود واجد اهمیت است اما به اذعان بسیاری از مورخین و علما بهترین و معروف‌ترین شرحی که بر این کتاب وجود دارد، شرح «ابن ابی الحدید معتزلی» است.[3] در این جا خواهیم کوشید ابتدا با ارائه شرحی اجمالی از احوال و آراء ابن ابی الحدید و سپس با ذکر اوصاف مهم‌ترین اثرش، شرح نهج‌البلاغه، و ترجمه‌هایی که از این کتاب شده، معرفی‌مان را از شخصیت این دانشمند بزرگ به پایان ببریم.

 

زندگی ابن ابی الحدید و آثار او:

با وجود این که شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید در زمان نگارش آن میان اهل علم معروف شد، لیکن هیچ‌کس از نگارنده‌ی آن زندگی‌نامه‌ی درخوری گردآوری نکرد و نام او در بسیاری از منابع رجال آن دوره ثبت نشده است. شاید برخی هم به عمد چیزی درباره‌ی او ننوشته‌اند.

با این همه می‌دانیم وی روز اول ذی‌الحجه 586ق. مطابق 30 دسامبر 1190م. در مداین، شهر باستانی ایران، از خانواده‌ای فرهیخته و اهل دانش متولد شد. در بغداد تحصیل کرد و در همانجا به خدمت دستگاه خلافت عبّاسی در آمد. در آن روزگار (یعنی قرن هفتم ق.) شیعیان نفوذ زیادی در دستگاه خلافت داشتند، که یکی از مشهورترین‌شان «ابن علقمی» وزیر دانشمند و امامیِ «مستعصم» عباسی، آخرین خلیفه‌ی دستگاه عباسیان بود. وی به ابن ابی الحدید توجه زیادی نمود و او را به نوشتن شرحی بر نهج‌البلاغه تشویق نمود. ابن ابی الحدید هم این کتاب را به همراه مجموعه‌ای از اشعارش به نام «سبع العلویات»، که موضوع آن فتح خیبر و مدح پیامبر و علی –علیهما السلام– به همراه مرثیه‌هایی بر امام حسین است، به ابن علقمی تقدیم نمود. وی تالیفات بسیاری در زمینه‌های گوناگون دارد؛ از جمله نقدها و شرح‌هایی که بر رسائل بوعلی، فخر رازی و غزالی در فلسفه نگاشته است و حاشیه‌هایی که بر کتب کلامی و حدیثی از دانشمندانی چون سید مرتضی، زمخشری، سید رضی و ابن اثیر نوشته است.[4]

بنابر گزارش‌هایی مرگ او به احتمال زیاد مصادف است با فتح بغداد توسط مغول‌ها. با این حساب وی به سال 656 ق. در بغداد به سن 70 سالگی درگذشته‌است. داستان‌هایی که حکایت از اسارت او و حکم قتل او توسط مغول‌ها و رهایی او با وساطت «خواجه نصیر الدین طوسی» دارد خالی از سند است.[5]

 

آراء و افکار ابن ابی الحدید و مذهبش:

ابن ابی الحدید در زادگاه خود اندیشه‌ی معتزلیان بغداد و بصره و بسیاری دیگر از نحله‌های کلامی را به وسیله‌ی مطالعه‌ی آثار ایشان فرا گرفت و مکتب «معتزله‌ی بغداد» را اختیار کرد.[6] وی پس از عزیمت به بغداد و تحصیل در مدرسه‌ی نظامیه نزد بسیاری از علمای شافعی مذهب بغداد تلمّذ کرد. فلذا بسیاری او را از لحاظ فقهی پیرو مذهب شافعی می‌دانند. هرچند وی چندان عنایتی به علم فقه نداشت.

اخیرا جریان اکثریت اسلام (یعنی اهل تسنن) در تلاش است ابن ابی الحدید را پیرو مکتب تشیع جلوه دهد تا بدین وسیله سخنانی را که وی در افضلیت علی و اهل بیت –علیهم السلام– و در نقد و طعن خلفای سه‌گانه ایراد کرده است از حییز انتفاع خارج کنند. با این وجود مستنداتی که نشان دهد وی سنی مذهب بوده بسیار بیش از آن است که بتوان همه را انکار کرد.[7]

شاید با توجه به قصاید سبع علویات و با توجه به دوستی و مصاحبت او با ابن علقمی است که تنی چند از علمای رجال (از جمله «ابن کثیر» در البدایة و النهایة) وی را شیعی «غالی» قلمداد کرده‌اند. که این مطلب قطعا مورد تردید است.

 

ادامه دارد...

تا اینجا تا حدی با مولف کتاب «شرح نهج‌البلاغه» آشنا شدیم. قصدم این بود همه‌ی مطالب را یکجا منتشر کنم، اما از مینی‌مالیسم حاکم بر وب‌لاگ کمی ترسیدم! نقدا PDF کامل این یادداشت را در اختیار علاقه‌مندان قرار دادم. در یادداشت بعدی با خود کتاب بیشتر آشنا می شویم؛

 لینک دریافت نسخه‌ی PDF


[1]   برای اطلاعات بیشتر درباره‌ی نهج‌البلاغه و مولف آن نک:

الف. مقدمه‌ی سید شریف رضی بر نهج‌البلاغه.

ب. مقدمه‌ی ابن ابی الحدید بر شرح نهج‌البلاغه، «جلوه‌ی تاریخ در شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید»، ترجمه‌ی دکتر محمود مهدوی دامغانی، ص 27.

پ. مقدمه‌ی عالمانه‌ی مرحوم سید جعفر شهیدی در ابتدای ترجمه‌اش بر نهج‌البلاغه.

[2]   برای آگاهی از شروحی که بر نهج‌البلاغه موجود است نک. مقدمه‌ی دکتر محمود مهدوی دامغانی بر «جلوه‌ی تاریخ در شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید»، ص پنج و شش.

[3]   دکتر محمد معین، ذیل «نهج‌البلاغه». همچنین نک. پانویس پیشین ص هفت یا سیزده.

[4]   برای نوشتن این بند از مقدمه‌ی دکتر محمود مهدوی دامغانی، پانویس 2، بهره گرفتم.

[5]   برای نمونه نک. ویکی‌پدیا مدخل ابن ابی الحدید.

[6]   برای آگاهی از چیستی «معتزله»، علی‌الخصوص مکتب بغداد و تفاوتش با مکتب بصره نک. توشی هیکو ایزوتسو، «مفهوم ایمان در کلام اسلامی»، سروش، تهران 1380، ص 53-56

[7]   برای آگاهی از مصادیقی که اثبات می‌کند ابن ابی الحدید از اهل تسنن است، نک. مقاله‌ی «ابن ابی الحدید»، دایرة‌المعارف تشیع، ج 1، زیر نظر بهاءالدین خرمشاهی و کامران فانی، تهران 1375.همچنین نک. مقدمه‌ی دکتر محمود مهدوی دامغانی، پانویس 2، ص پانزده.

یادداشتی بر یک مباحثه، نقدی بر یک مجادله

مصاحبه‌ای که دکتر سروش با یک نشریه‌ی هلندی داشت سرآغازی شد بر دور جدید مباحثات و مجادلات پیرامون مسئله‌ی بسیار مهم «وحی و نبوت» که یکی از اصلی ترین معتَقَدات دین اسلام است. مسئله‌ای که تاکنون تفسیرهای گوناگونی از آن صورت گرفته است. این گونه بحث‌ها آن طور که از تاریخ برمی‌آید در مجامع علمی سابقه‌ای طولانی دارد.(برای آگاهی از سابقه‌ی این مباحث ن.گ. خرمشاهی، بهاءالدین – «پاسخهایی به قران ستیزان») هرچند اکنون شخصیت‌های بسیاری از «عبدالعلی بازرگان» گرفته تا «عطاالله مهاجرانی» در این وادی قلم‌فرسایی کرده‌اند، اما اکنون با توجه به نامه‌نگاری دو جانبه‌ی بین «آیت‌الله. سبحانی» و «دکتر سروش»، باید مباحثه‌ی اصلی را مکاتبات یا مناظرات احتمالی مابین این دو شخصیت دینی ایران قلمداد کرد.


با این حال رسانه‌ای شدن و سطحی شدن این بحث‌ها باعث شد این موضوع به شدت در کانون توجه اقشار مختلف جامعه قرار گیرد و واکنش‌های بعضا ناخوشایندی را هم از برخی عوام شاهد باشیم.(برای نمونه سخنرانی مجید مجیدی کارگردان نامی ایران در اختتامیه‌ی یک مسابقه‌ی فیلم‌سازی را به خاطر آورید که با پوشش کامل خبری از سوی صدا و سیما در بخش خبری 20:30 نیز روبرو شد) به نظر می‌رسد این موضوع سبب شد تا این مباحثه از بسیاری از ظرایف و ریزه‌کاری‌های یک بحث علمی و دقیق محروم باشد و در فضایی غیرت‌زده و جنجالی پی گرفته شود. شاهد این مدعا نیز به عقیده‌ی نگارنده تشتت آراء و عدم استحکام نظری ادعاهای طرفین دعواست؛ سخنان دکتر سروش بیش از آن‌که به روشن شدن مسئله و حل مشکل فهم ادعاهای ایشان کمکی کند، مخاطب را در تعلیق و ابهام فرو می‌برد. پاسخ‌های آیت‌ا... سبحانی هم به تبع سروش چندان به عمق مسئله نفوذ نکرده و تنها به ذکر تناقضات ظاهری و نقص‌های سطحی مصاحبه‌ی سروش اکتفا می‌کند.


نکته‌ی دیگری که حایز اهمیت است، ورود مراجع عظام تقلید به این چالش هاست. بگذریم از این که مدتی است آیت الله سبحانی هم با انتشار رساله‌ی توضیح‌المسایل به جرگه‌ی مراجع وارد شده است، اما یکی دیگر از مراجع در اظهار نظری عجیب دکتر سروش را با سلمان رشدی، نویسنده‌ی آیات شیطانی، مقایسه کرد. (منبع: آفتاب نیوز) این قبیل اظهار نظرها می‌تواند نوع برخورد مردم را با این مباحث وارد حوزه‌های احساسی کرده و به کورتر شدن این گره کمک کند.


این همه را بگذارید در کنار گلایه‌های سیاسی سروش از سبحانی و همچنین آه و حسرت‌های سبحانی از فاصله گرفتن سروش از اسلام ناب محمدی و ببیندید که چگونه قرار است در چنین محیطی یکی از مهم‌ترین مباحث کلامی تاریخ اسلام به نتیجه برسد! گویی قرار نیست هیچ کاری در ایران خارج از فضایی پرحاشیه پرداخته شده و به نتیجه برسد.


البته مناظره‌ی حضوری طرفین در مکانی بی‌طرف و به دور از هیاهو هم می‌تواند به بهتر فهمیده شدن ادعاهای طرفین کمک شایانی کند. در چنین مناظره‌ای دست کم می‌توان انتظار داشت صحبت‌های دو طرف از تکلفات بیهوده‌ای، که در متن نامه‌ها دیده می‌شد، پیراسته باشد. ضمنا این مناظره در صورت برگزاری رویدادی است که در یک دهه‌ی اخیر بی‌سابقه بوده و می‌تواند فصل نوینی در تعاملات بین روشنفکران و روحانیون بگشاید.

انسان در خسران

«استانیسلاولم» یکى از متفکران اروپاى شرقى، در مقدمه‌ی یکى از رمان‌هاى خود، مطلب خیلى عمیقى را مطرح کرده است. از نظر او رشد تکنولوژى درواقع رشد محرومیت است.

وی چنین استدلال می‌کند: در گذشته همه جای دنیا وضع بدین صورت بود که تلویزیون‌ها یک شبکه بیشتر نداشتند و وقتی که تلویزیون را روشن می‌کردی بسته به ذوق و سلیقه‌ی خودتان از همین یک شبکه‌ی تلویزیونی لذت هرچه تمام‌تر می‌بردید. اما الان اگر در کشوری زندگی کنید که پنجاه شبکه‌ی تلویزیونی داشته باشید، ببینید چه بر سر شما می‌آید. یک شبکه‌ی تلویزیونی را باز می‌کنید و می‌بینید درحال پخش یک فیلم سینمایی است که شما خیلی آن را دوست دارید. اما وقتی در حال تماشای فیلم سینمایی هستید پیش خود می‌اندیشید که لذت بردن از تماشایِ این فیلم به‌قیمت از دست دادن چهل و نه شبکه‌ی دیگر است و به‌تبع آن از چهل و نه لذت دیگر محروم می‌شوید. این خود باعث می‌شود که مقدار واقعی لذت اول در کام و ذائقه‌ی شما کمتر جلوه کند چون متوجه می‌شوید که چه چیزهای با ارزش دیگری با این یک لذت از بین می‌رود. حال اگر شبکه‌ی دیگری را انتخاب کنید باز هم وضع بر همین منوال خواهد بود؛ یعنی تماشای شبکه‌ی دوم نیز حتی اگر فیلم خوبی داشته باشد شما را از چهل و نه شبکه‌ی دیگر محروم خواهد کرد. حال سوال این است که زمانیکه شما یک شبکه‌ی تلویزیونی داشتید بیشتر لذت می‌بردید یا اکنون که پنجاه شبکه‌ی تلویزیونی دارید؟"(شوخی: از نظام جمهوری اسلامی کمال تشکر را دارم که بیش از هفت شبکه تلویزیونی برای ما مهیا نکردند، از تداخل برنامه‌های لذت‌بخش اجتناب کردند و امکان لذت را به حداکثر ممکن رساندند!)

(خلاصه، به نقل از ملکیان. درباره‌ی استانیسلاو لِم، خالق سولاریس، هم به اینجا نگاه کنید.)

 

در همه‌ی عرصه‌ها این موضوع دست به گریبان انسان هزاره سوم است؛ منوی رستوران‌ها، فیلم‌های روی پرده‌ی سینماها، نمایش‌های در حال اجرا، مجلات روی دکه‌ها و حتی کتاب‌های روی پیش‌خوان‌ها. اگر در هر کدام از این‌ها مبنایمان بر لذت باشد، شک نداشته باشید که محروم‌ترین افراد تاریخ در لذت بردن خواهیم بود.

تا به حال به سردرگمی خود هنگام ورود به اینترنت دقت کرده‌اید؟ هرچند اکنون این استیصال برایم عادی شده است اما هرگز نتوانسته‌ام از آن دوری کنم. تعداد لینک‌هایی که انسان می‌تواند به آن‌ها فقط سری بزند چنان زیاد است که اگر یکی را انتخاب کنی مدام نگران این هستی که نکند آن یکی بهتر باشد. حتی ما اصلا نمی‌دانیم با انتخاب این یک لذت چند لذت دیگر را از دست خواهیم داد. این دیگر آخرین درجه‌ی زیان انسان مدرن است؛

« إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ»

مانیفست آنارشیسم

 به مناسبت سالمرگ داستایفسکی:

                                         توطئه، اثر جیمز انسور

این یادداشت در ادامه‌ی معرفی شیاطین است. اما سعی دارم کمی هم به اصل اعتقاداتی که داستایفسکی به آن می‌تازد اشاره‌ای داشته باشم و از این راه با چند اصطلاح سیاسی و فلسفی آشنایی حاصل کنم. نخست پاره‌ای دیگر از داستان:

 

" شیگالی‌یوف ناگهان برپاخاست و گفت: «اجازه می‌دهید که واقعیتی را بیان کنم؟»

[ورخاوینسکی:] «واقعیت‌تان را بیان کنید!»

شیگالی‌یوف نشست و خود را آماده کرد و گفت: «تا جایی که من می‌دانم، و نمی‌شد نداست، شما خود، ابتدا یک‌بار و بعد بار دیگر با بلاغت بسیار، گرچه به بیانی بیش از اندازه تئوری‌وار تصویر روسیه را طوری رسم کردید که شبکه‌ی بی‌کرانی از حلقه‌ها آن را فرا گرفته است و هر یک این گروه‌های فعال، وظیفه دارد ضمن تبلیغ اندیشه، گروندگان تازه به دست آورد و شاخه‌ها و شعبه‌های محلی تأسیس کند و شبکه را تا بی‌نهایت گسترش دهد و نیز از طریق تبلیغات افشاگرانه‌ی بنیادین، پیوسته در تضعیف اعتبار و تخریب قدرت‌های محلی بکوشد و همه‌جا حیرت و بی‌اعتقادی ایجاد کند و تخم وقیح‌اندیشی بپراکند و رسوایی به پا کند و بی‌اعتقادی را هرچه عمیق‌تر سازد و نارضایی از وضع موجود و عطش به وضعی بهتر را در مردم تیز کند و سرانجام از طریق آتش‌سوزی که سلاحی مردمی است، در زمانی معین، در صورت لزوم، کشور را در پرتگاه درماندگی کامل ساقط کند. این سخنان، که من کوشیده‌ام کلمه به کلمه به خاطر بسپارم از از شما به عنوان نماینده‌ی مختار کمیته مرکزی به ما ابلاغ شد؟ آن هم نه کمیته‌ای، که تا امروز هیچ‌یک از ما چیزی از آن نمی‌دانیم، تا جایی که برای ما به صورت چیزی خیالی درآمده است!» " (شیاطین، ص 742)

 

به نظر این حقیر پررنگ ترین اندیشه ای که در جملات بالا موج می‌زند،‌ ایده ای است که به آنارشیسم معروف است. تاکنون جایگزین فارسی این واژه را نیافته ام. اما آنارشیسم چیست؟ 

نشان عمومی آنارشیست ها

آنارشیسم از واژه ی یونانی «آنارشی» گرفته شده و به معنی بی‌سروری، فقدان رهبری و فقدان حکومت است. واژه یونانی آنارشی، ریشه‌ای دو بخشی دارد؛ کلمه‌ی Archon به معنای حاکم و پیشوند An به معنی فاقد. از این روی، آنارشی به معنی وضعیتی فاقد حاکم میباشد. از نظر لغوی آنارشیسم آموزه‌ای مبنی بر این اعتقاد است که اکثر مشکلات اجتماعی، ناشی از وجود حکومت بوده و در مقابل آن به‌عنوان بدیل، تعداد بسیاری از اشکال تشکیلات داوطلبانه اجتماعی وجود دارند. مخالفانش آن را هرج و مرج طلبی نامیده‌اند و آن را این‌گونه معنا می‌کنند که در راه رسیدن به این هدف از توسل به خشونت نیز چشم پوشی نمی‌کنند. درادامه‌ی تعریف، باید گفت آنارشیست کسی است که سعی در ایجاد جامعه‌ای بدون حکومت می‌نماید، ولی به نظر می‌رسد هدف او نتیجه‌ای جز هرج و مرج و وسیله‌ای جز خشونت ندارد. البته خود آنارشیست‌ها (که بد نیست بدانید تولستوی روسی نیز جزو آن‌هاست) فعالیت‌هایی نظیر مبارزات مسالمت‌آمیز گاندی را سرلوحه کارهای خود قرار می‌دهند. از نظر مارکسیست‌ها، آنارشیسم چیزی جز جملات کلی علیه استثمار سرمایه داری، بدون درک ریشه‌ها و علت آن‌ها، نیست. و به بهانه‌ی این‌که شخصیت انسان آزاد است، به اصالت فرد و حفظ آزادیهای فردی اهمیت می دهد و هر نوع حکومت و قدرت سازمان یافته (حتی دولت پرولتاریایی) را به عنوان اینکه وسیله‌ی استثمار و خفقان مردم است رد می‌کند. این‌جاست که فرق آنارشیسم با مارکسیسم و سوسیالیسم نمایان می‌شود. (منبع: نسل پویا و ویکی‌پدیا)

 

* نقاشی صدر متن، اثری است از نقاش اکسپرسیونیست بلژیکی جیمز انسور،‌ به نام توطئه (Intrigue). این تصویر روی جلد کتاب شیاطین نقش بسته بود و من آن را بی ارتباط با این بحث ندیدم. تصویر میانی نیز نشان عمومی آنارشیست‌هاست.

باز هم از تو می‌پرسند...

باز هم سلام،


با سلام و صلوات بر محمد و خاندان پاکش و همچنین با سلام بر خلف راستینش حضرت آیت الله مقام معظم رهبری برنامه‌ی امروز را آغاز می‌کنیم.


سال‌روز پیروزی انقلاب اسلامی ایران و برپایی حکومت عدل و داد و همچنین برافراشته شدن شجره‌ی طیبه‌ی جمهوری اسلامی توسط امام خمینی را تبریک می‌گویم. همچنین از خداوند سلامتی و بهروزی هرچه بیشتر باغبان و نگهدار حکیم انقلاب حضرت مقام معظم رهبری را خواستارم. که اگر اکنون نبودند معلوم نبود این شجره‌ی طیبه با چه آفات و علوفه‌ی هرزه‌ای از بین رفته بود و به چه شجره‌ی خبیثه‌ای تبدیل شده بود.


و اما سوال امروز برنامه‌ی «از تو می‌پرسند...»، نویسنده‌ی جملات زیر کیست؟ اگر بتوانید بگویید این اظهارات را ایشان در چه زمانی ایراد کرده‌اند. جایزه‌ای مضاعف دریافت خواهید کرد.


" امام علی مگر با رعایای خود نمی‌گفت «از گفتن مقوله حقّی و دادن مشورت عدلی دریغ نورزید که من برتر از خطا نیستم»؟ امّا اینک به نام نامیرای نهج‌البلاغه حکومتی در ایران برپاست که حکامش در بی اعتنایی مطلق به شیوه‌ی علی (ع)، برتر از سؤال و انتقاد نشسته‌اند و از رعایا جز انقیاد و اطاعت نمی‌طلبند. امروز از نماز جمعه‌ها و از نشست خبره‌ها و از دستگاه قضا و از مجلس شورا و از صدا و سیما، بانگی برنمی‌خیزد مگر در تجلیل پیشوا. و در مطبوعات رسمی، سطری و ستونی بهم نمی‌رسد مگر در مریدپروری و تأیید آموزه‌های رهبری. و دریغ از مقوله حقی یا مشورت عدلی. اینجا جانی تاوان انتقادی است، که نظام جز مرید مطیع نمی‌پسندد.


...


جامعه‌یی که پیامبر در آن برخاست، عالمانش را، به گفته علی(ع)، لجام بردهان زده بودند و جاهلانش قدر می‌دیدند و بر صدر می‌نشستند (بارضٍ عالِمها ملجَم و جاهلها مکّرم). و رسالت رسول آن بود که این نظم نامیمون را واژگون کند و حرمت را به علم و عالمان بازگرداند. من هرگاه نردبان شکسته علم و گلوی فشرده‌ی‌ عالمان در جمهوری اسلامی ایران، و اسب رهوار مدّاحی و ریاکاری و خرافه‌گستری و جولان جاهلان و سر در گلیم کشیدن عاقلان را می‌بینم، هم بر ناکامی پیامبر رحمت اندوه می‌خورم و هم به رسالت پیامبرانه روشن‌فکران در بازگرداندن حرمت علم و عالمان، مؤمن‌تر می‌شوم.


...


باور کنید که برای این ملک و ملّت دشمنی غدّارتر و عقربی جّرارتر از شجره‌ی خبیثه استبداد و این ساختار جبّار جبون ‌پرور نیست. و حدیث غدر بیگانگان و تورّم این توهّم، خود پرده دیگری است از نمایشنامه استبداد. "


جایزه‌ی این سوال نیز همان است که بود: بلیت رفت و برگشت به زادگاه نویسنده توسط محفلیان. امیدوارم شما برنده‌ی ما باشید. تا درودی دیگر بدرود!


ویرایش (پی‌نوشت): قرار نبود در این یادداشت خاطر کسی مکدر شود. یعنی ابدا عمدی در کار نبود و اگر این یادداشت تنها چند ساعت دیرتر منتشر می‌شد تغییرات لازم برای تخفیف لحن آن انجام می‌شد. اما چه کنیم از سهل‌انگاری نگارنده و عجله‌ی ناظر!؟ ضمنا باید یادآور شوم جواب سوال قبلی (از تو می‌پرسند...) دکتر عبدالکریم سروش بود. او در مقدمه‌ی کتاب «علم چیست، فلسفه چیست؟» آن جملات را گفته بود. این که آن متن در سال ۶۸ نوشته شده خود نکته‌ای دارد که فهم آن در گرو پاسخ به سوال بالاست.