برنده بازنده است و بازنده برنده و من هر دو
نه این بازی وجود خارجی ندارد، از من شروع می شود و به من ختم می شود، شاهدی نیست که به حقیقت آن اعتراف کند. فقط من هستم که با اعترافم گناه خود را بشویم، گناه نابخشودنی خودخواهی، گناه مورد علاقه ی شیطان! معنوی ترین گناه که فقط با اعتراف به پوچی خود بخشوده می شود و پاداشش جهنم است.
ما همه با خود شطرنج بازی می کنیم! ما همه زندگی می کنیم،
بازی بدون برد، بدون باخت، فقط بازی مرگباری برای حذف تمام آنچه وجود دارد. و در آخر فقط کویری می ماند که پاداش سختکوشی ماست.
با خود شطرنج بازی نکنید، اگر می کنید تقلب نکنید!
کلمات زیر از زبان «کلیله» آن شغال معروف هندی است٬ که «ابن مقفع» آن را از پهلوی به دری ترجمه کرده است.
ابوریحان بیرونی معتقد است «برزویهی طبیب» این کلمات را در وصف حال خود گفته و در ترجمهی پهلوی «کلیله و دمنه» دست برده است. من هم آن را مناسب حال خویش یافتم٬ و درخور درج برای اولین یادداشت الکترونیکی زندگیام.
« همت و نَهمَت(منتهای همت و اهتمام؛ مخصوصا برای غایتی معنوی) بر طلب علم دین مصروف میگردانیدم و الحق راه آن را دراز و بی پایان یافتم٬ سراسر مخاوف(ج مخوف٬ جایهای ترسناک) و مضایق(ج مضیق٬ تنگنا و سختی)٬ و آنگاه نه راهبری معیّن و نه شاهراهی پیدا... و خلاف میان اصحاب ملت ها هرچه ظاهرتر؛ بعضی به طریق ارث دست در شاخی ضعیف زده٬ و طایفهای از جهت متابعت پادشاهان و بیم جان پای به رکنی لرزان نهاده٬ و جماعتی از بهر حطام(کالا) دنیا و رفعت منزلت میان مردمان٬ دل در پشتوان(پشتیبان) پوسیدهای بسته و تکیه بر استخوان پودهای(پوچ و میانتهی) کرده و اختلاف میان ایشان در معرفت خالق و ابتدای خلق و انتهای کار بینهایت٬ و رای هر یک بر آن مقرر که من مصیبم(تیر به نشانه رسیده٬ بر صواب رسیده٬ درستگوینده) و خصم من مبطل و مخطی(ناصواب٬ مخالف مصیب)٬ با این فکرت در بیابان تردّد و حیرت یک چندی بگشتم و در فراز و نشیب آن لختی بپوییدم... البته نه راه به سوی مقصد بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دلیلی نشان یافتم. به ضرورت٬ عزیمت مصمم گشت بر آن که علمای هر صنف را ببینم و از اصول و فروع معتقـَد ایشان استشکافی کنم و بکوشم تا بَیّنتی(دلیل) صادق و دلپذیر به دست آید. این اجتهاد به جای آوردم و شرایط بحث اندر آن به رعایت رسانیدم و هر طایفه ای که دیدم در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی می گفتند و گرد تقبیح ملت و نفی حجت مخالفان میگشتند. به هیچ تأویل در پی ایشان نتوانستم رفتن و درد خویش را درمان نیافتم و روشن شد که بنای سخن ایشان بر هوی (هوا ؟!) بود و هیچ چیز نگشاد که ضمیر اهل خرد آن را قبول کردی. »
این که چرا این کلام را مناسب حال ما و جوان عصر معاصر دیدم٬ در پست های بعدی خواهم گفت.
عطا ٬ نیمه شب ۱۰ آذر ۱۳۸۵
پ.ن. : متن بالا را در صفحهی ۲۷۸ کتاب «دو قرن سکوت» نوشتهی عبدالحسین زرینکوب دیدم ولی برای مشاهدهی متن کامل به «کلیله ودمنه» تصحیح مجتبی مینوی مراجعه کنید. در ضمن توضیحات واژگان را از فرهنگ الکترونیکی دهخدا استخراج کردم.
کدام گناه کبیره را انجام داده ایم
که زمان ثانیه های خود را از ما دریغ میدارد
که حقیقتی بالاتر از شک برایمان نمانده
کدام خطا از ما سر زده که پدرانمان ما را از ارث محروم کرده اند
که هنوز هویتمان را از زیر خاک بیرون می آوریم و همچنان دین خود را به خاک می سپاریم
که باید اندیشه هامان را در کتاب های مارکس و سارتر و دریدا بجوییم
از کی حقیقت را پشت دیوار جاگذارده ایم
چه چیز را در گذر سالیان جاگذارده ایم و در هزار توی تاریخ گم کرده ایم که حال باید آن را از نو بازیابیم
از دوستانی که عضو شدند سپاس گذارم و منتظر مطالبشان هستم.
امیدوارم بقیه اعضا محفل نیز عضو وبلاگ شوند و مطلب بگذارند.
این یک وبلاگ خصوصی(!) است، فعلا.
قلم باید در خدمت اندیشه و اندیشه در خدمت بشر باشد.(سارتر)