سلام،
ضمن عرض تبریک به مناسبت «ایامالله» دهه فجر انقلاب اسلامی ایران مسابقهی امروز «از تو میپرسند...» رو شروع میکنیم.
سوال امروز برنامهی ما: نویسندهی سطور زیر کیست؟
" شجرهی طیبهی «جمهوری اسلامی» که بذر مبارکش در این دیار به دست برکتخیز رهبر بزرگوار انقلاب افشانده شد و به خون پاک جوانان خداطلب آبیاری گردید و به اذن و توفیق حضرت حق همواره در ثمربخشی است، سایهی میمون* خود را بر سر ساکنان این مرز و بوم گسترده است و هر روز و هر دم رسیدن میوهای شیرین و ارمغانی نوین را نوید میدهد. دانش جوان فلسفهی علم، در ظل ظلیل* این جمهوری چنین مینماید که رو به بالیدن است. "
راهنمایی: نوشتهی بالا مقدمهی کتابی است که نویسنده، آن را اولین بار در سال ۱۳۶۸ به زینت طبع آراست(این ادبیات هم از تاثیرات همین نویسنده است!) ولی تا تابستان همین امسال شانزده بار دیگر چاپ شده است. البته نویسنده هرگز به صرافت حذف این مقدمه در هیچ یک از چاپها نیفتاده است. دیگر بیشتر از نمیتوانم کمکتان کنم، اصرار نکنید!
در ضمن به هر یک از برندگان جایزهای معادل بلیت رفت و برگشت به زادگاه گویندهی این سخنان تقدیم خواهد شد. که گروه تولیدی «محفل» هزینهی اون رو متقبل شده. امیدوارم شما برندهی امروز برنامهی ما باشید. این هم ادامهی سخنان این نویسنده که بر سبیل دعا تقدیم میگردد:
"خدای را بخوانیم تا فضای شهادت آکَنَد این دیار را از عطر دلانگیز دانش و رایحهی هوشنواز عرفان مالامال کند و به لبخندی مهرآمیز در جان شیفتگان این دیار، طراوت و لطافت بنشاند و هر همه را به راههای قرب خود هدایت کند و از دست نوازشگر خود شراب طهور بنوشاند. آمین!"
تا سلامی دیگر و برنامهی آینده، بدرود!
* پانوشت: این متن دقیقا از روی آخرین چاپ کتاب خود نویسنده برداشت شده است. بدین وسیله اینجانب ،به عنوان راوی، هرگونه تلخیص، دستکاری و سوءاستفاده در تنظیم متن منظور را انکار می کنم. باشد که مانع هر سوءتفاهمی گردد.
همچنان فکر این متهم کوچک گرفتار انواع و اقسام افکار نا جور و جور واجور هست! کار آنقدر بالا گرفت که برای اولین بار در زندگی بیست ساله خود با شخصی برسر هیچ (شاید!) به دعوایی در حد خود خشن پرداختم . گرچه بنده در این درگیری کتک خور بودم اما جان سالم بدر برده ام و همکنون آنچه رفته است را برایتان روایت می کنم!(البته این فقط روایت یک راوی نیست بلکه روایت یک کتک خورده رنجور است!)
مشکل از آنجا شروع شد که بعد از چندی صبح را با لبخندی بر لب و دلی شاد آغاز کردم که برای خودم هم موضوعی عجیب و غریب می نمود. در راه دانشگاه و اول صبح سوار بر تاکسی مسیری بودم که برای هفتمین سال پیاپی آن را می پیمودم.راننده تاکسی (خدایش ببخشد!)لطفی بر این بنده نحیف روا داشت و مسیر خود را تغییر داد و از مسیر ۷ ساله ما گذر نکرد . از آنجا که ترک عادت موجب مرض می باشد بر بنده این لطف سخت آمد (که نتیجه اش گران شد!) خلاصه من به سرزنش کردن جناب راننده پرداختم که ای فلانی من ۷ سال است که مسافر همین راهم و مسیرتان از جای دیگریست. او هم انکار می کرد که ما مسیر مشخص نداریم و من از اول گفته ام که مسیرمان به مقصد فلان است! لطف بعدی این بزرگوار آن بود که حتا لحظی بر پدال محترم ترمز پایش فشار نداد که مسیر این جانب طولانی تر نشود. ما هم که گرفتار فشار های فکری بودیم و روزمان را با لبخندی غیر معمول آغاز کرده بودیم تمام شجاعت و حماقت خود را جمع نموده و اقدام به نپرداختن کرایه کرده و از تاکسی پیاده شدیم!
مسافر کش بی چاره بدنبال ما افتاد با خطاب هوی آقا ! که پولت را بده . از او اصرار و از ما انکار . کار داشت بالا می گرفت که ترسی در دلمان افتاد و قصد کردیم که پولش را بپردازیم . اما از آنجا که کله مان بوی قرمه سبزی می داد بجای آنکه پول را در دستان این مرد زحمت کش بگذاریم آن را به داخل ماشین پرتاب نمودیم! طبق قوانین فیزیک هر عملی را عکس العملی ست و عکس العمل این حرکت بنده پرتاب شدن خود بر زمین بود. آقای مسافر این بنده پر وزن را با یک ضربه سرنگون نموده بود! ما هم که قصد نداشتیم خود را بازنده ببینیم از جای برخاسته و با کیف خود سر مبارک ایشان را مورد عنایت مخصوص قرار دادیم.سرتان را درد نیاورم که در آخر با میانجی گری عابران ما راه خود را گرفتین و رفتیم. در طول مسیر دانشگاه به زمین و زمان فحش نثار نمودیم. واز بی اخلاقی جامعه که خود نیز بدان گرفتار شده ایم ناله ای سر دادیم. روز با لبخند مان با احوالی تلخ ادامه یافت.
طبق گفته دوستان که اخلاق را عرف تعیین می کند این دعوای من و آقای راننده یک عمل کاملا اخلاقی بود!
تا حالا شده احساس کنید کله مبارکتان از شدت اندیشناک بودن به مرز انفجار رسیده باشد؟ حتما اتفاق افتاده! حالتی را در نظر بگیری که انواع و اقسام مسائل (دینی ُ اخلاقی ُ احساسی و درسی) شما را مورد حمله خود قرار دهند.نتیجه اش را هنوز نمی دانم و لی خدا عاقبت بنده حقیر را که گرفتا این مساله گشته ام را به خیر کند.چند هفته ایست که در دانشکده کوچک خودمان محفل کوچک دیگری را تشکیل داده ایم به سبک سالهای خوش گذشته. اندک افرادی هستیم که هیچ ادعایی نداریم! نه ادعای با سواد بودن داریم و نه ادعای دیندار بودن داریم و نه هیچ ادعای دیگری . فقط برای یافتن پاسخ سوالات خود دور هم جمع می شویم. حاصل این چند جلسه بحث هایی پیرامون دین و اخلاق بود . خدا را شکر که افراد با انواع و اقسام افکار در این جلسه شرکت جستند و نگاه های متفاوت برایمان نمایان شد!
از دین گفتیم و انتظار ما از آن . به نتیجه ای واحد نرسیدیم. اما من به عنوان یک شنونده نکات جالبی را دراین گفت گو ها دیدم که آنها را بیان خواهم کرد.مثلا دوستی عقیده داشت که اگر از دین انتظار داشته باشیم که نتایج دنیوی و مادی به ما بدهد ارزش گزاره های دینی را پایین آورده ایم. این درحالی بود که ایشان اعتقاد داشت که دین یعنی رابطه انسان و خدا . واین رابطه در نماز خلاصه نمی شود یعنی بدون نماز خواندن هم می توان آدم دینداری بود. دوست دیگری اعتقاد داشت که اگر ما یک گزاره دینی داشته باشیم و به تمام شروط آن عمل کنیم باید نتایج آن را که در خود گزاره آمده در این دنیا هم ببینیم. مثلا با رعایت تمامی شرایط در قرض دادن باید طبق آیه قران چند برابر آن را (آن به پول بر می گردد) در این دنیا پس بگیریم! دوست دیگری بیان می کرد که ایجاد تمام شرایط در دست ما نیست پس این گزاره ها عمل نخواهند کرد! خلاصه ما نفهمیدیم که بالاخره از دین باید این توقع را داشت که نتایج گزاره هایش را با تحصیل شرایط در این دنیا دید یا نه .
دوست دیگری در انتقاد به دینداران می گفت : چرا نماز می خوانید اما از فحشا و منکر به دور نیستید ! نماز خواندن شما ایراد دارد. دوست دیگری اضافه می کرد که نماز خواندن ما از روی نیاز و نتیجه گیری نیست بلکه از روی رفع تکلیف و عادت است. دیگری به این اعتقاد داشت که تا حال و حس نماز خواندن نباشد نباید این عمل را انجام داد.و دیگری به خود نماز انتقاد داشت! چکسی پاسخ این همه سوال را می داند؟ چکسی جرات بیان کردن این سوالات را دارد؟
این روز انواع و اقسام ایرادات را بر قران می بینیم. چکسی پاسخ خواهد داد. دادستان تهران؟متاسفانه همه ما که سرشار از این سوالاتیم متهم هستیم . ما به بی ایمانی متهم هستیم!
آپولو باز هم اسم کتاب دیگری را از تقدیر ملت خط زد. خودش تقصیری ندارد (جز اینکه خداست و بی تقصیر)، در پیشگویی های معبد دلفی هم خواب چاپ این جور کتاب ها را نمی دیدند. وگرنه اجازه نمی دادند آینده به این جا بکشد. بگذریم از اینکه همه شان کورند و خواندن نمی دانند. عجیب تر اینست که خود آپولو کمان گیر خوبی است، شاید هم فقط شکارچی خوبی باشد، این یکی را که به خطا زده. تقصیر خود ملت است باید کتاب های هنری و مورد پسند آپولو بخوانند. حالا دیگر دیر شده، نفرین اجرا شده و از زئوس هم کاری بر نمی آید. همه اش هم بخاطر این است که آپولو با زئوس جور است و با هم به گردش می رونند! تماما هم تقصیر پرومته است که کتاب را بدست انسان داد!
خدا سایه ی زئوس را از ملت کم نکند و گناه ما را برما ببخشاید، باشد که آپولو سایه اش را از کتاب های ما کوتاه کند!
پ.ن: جایی خواندم وزارت ارشاد هیچ حق قانونی برای توقیف کتاب «خاطرات دلبرکان غمگین من» نوشته ی گابریل گارسیا مارکز نداشت. علیرضا باید تایید کند!
ترجمه دیگری از این کتاب توسط امیر حسین فطانت انجام شده و نشر ایران آن را در امریکا چاپ کرده که می توانید متن کامل آن را از اینحا دریافت کنید.