سلام دوستان.
مدتی بود که مطلبی نگذاشته بودم.
نمی دونم ذائقه دوستان در مورد چنین مطالبی چگونه است!
-----------------------------------------------------------------------------------------------
روزی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از عزرائیل پرسید: ای عزرائیل ! در این مدّتی که خداوند متعال ترا مأمور کرده که جان مردم را بگیری ، تا بحال اتفاق افتاده است که بر یکی از اینها ترحّم بکنی و دلت به حال او بسوزد؟
گفت : بلی یا رسول الله ! در این مدّتی که من بر قبض روح بندگان مأمور شده ام در دو مورد دلم سوخته است : یکی ، روزی بود که در دریا از تلاطم امواجِ دریا، کشتی شکست و اهل آن غرق شدند، در آن میان زنی حامله ، بر روی تخته ناره ای ماند که در روی امواج دریا حیران و سرگردان شد، و با حرکت آب و موج دریا بالا و پائین می شد؛ در چنین موقعیتی بود که فرزند او بدنیا آمد، وقتی که خواست او را شیر بدهد، قادر متعال ، فرمان داد: جان مادر را بگیر و آن کودک را در میان امواج سهمگین دریا، رها کن. من در چنین موقعی بود که بر آن کودک بی نوا، رحم کردم .
بار دوم ، زمانی بود که شدّاد عاد، سالها تلاش کرد و در این کره خاکی ، بهشت روی زمین را بنا نهاد. او در طول سالهای متمادی ، هر چه می توانست از مروارید و سنگریزه های جواهر و مرجان و زمرّد و طلا و نقره و زبرجد و دُرّ و یاقوتِ مرصَّع ، جمع آوری کرده و تمام امکانات خویش را، در زیبائی آن صرف کرد، تا آنجا که به بهشت شدّاد یا باغ ارم معروف شد.
چنانکه خداوند در قرآن می فرماید: اَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ- اِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ- اَلَّتی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ. هنگامیکه بنای آن شهر زیبا، به اتمام رسید؛ شدّاد با وزیران و امیران بسوی آن حرکت کردند، همین که به مقابل در رسید؛ پای راست از رکاب بیرون آورد و پای چپ ، در رکاب اسب بود که فرمان الهی رسید: جان آن ملعون را بگیر!
چون او را قبض روح کردم ، دلم بر وی بسوخت که بیچاره عمری به امید آسایش و راحتی ، در آن بنای عظیم و کاخ باشکوه تلاش کرد ولی چشمش به آن نیفتاد.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و عزرائیل علیه السّلام در این گفتگو بودند که جبرئیل نازل شده و اظهار داشت : یا محمدصلّی اللّه علیه و آله خدایت سلام می رساند و می فرماید که به عزّت و جلال من سوگند که شدّاد بن عاد، همان کودک بود که در آن دریای بیکران ، در روی آب ، او را پروردم و از خطرات دریای موّاج ، او را حفظ کردم و بدون مادر تربیت کردم و به پادشاهی رساندم ولی او احسان مرا، کفران نمود و پرچم خودبینی و غرور برافراشت و بالاخره ، من هم عزّت ظاهری او را، مبدّل به ذلّت ابدی کردم ، تا عاقلان بدانند که ما کافران را مهلت می دهیم امّا به حال خود، رها نمی کنیم : وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا، اَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ، اَنَّما نُمْلی لَهُمْ لَیَزْدادُوا اِثْماً، وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ. (آنها که کافر شدند و راه طغیان پیش گرفتند، تصور نکنند اگر به آنان مهلت می دهیم به سودشان است . ما به آنان مهلت می دهیم ، فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوارکننده ای آماده شده است).
منبع: جوامع الحکایات و لوامع الروایات
سلام .فرنوش هستم از وبسایت احساسات دات کام ! اگه عزیزی رو دارین که می خواین صداتونو به گوشش برسونید بیاید سایت ما . در ضمن می تونید به گمشده هاتون از سایت ما پیام بدین . برای وبلاگتون هم ابزار های جدید و بی همتا آماده کردیم . قربان شما - فرنوش
چه شد که موضوع استعاذه آیت الله شهید دستغیب به این تصاویر ختم شد؟
سلام دیوونه.اخمق
منطقش شبیه رئال جادویی است
یاد صد سال تنهایی افتادم
از راوی قبول می کنیم که این همان آدم است و یا این همان پوتین است
داستان قوی ای بود
یک پیشنهاد خوب!
آرشیوی بر اساس نویسندگان مطالب نیز تهیه کنید!
یعنی بشود همه ی پست هایی که یک نفر داده را با هم دید!
روی صحبتم با مدیر وبلاگ محترمتان است! D-:
دمتان گرم!