محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

مگنولیا

" آدم‌های نابغه به ندرت نابود می‌شوند، مگر به دست خودشان. "     - ساموئل جانسون -


اغلب شاه‌کارهای سینما جزو مشهورترین و شناخته‌شده‌ترین آثار قلمروِ فیلم و فیلم‌نامه محسوب می‌شوند. این گونه فیلم‌نامه‌ها که یا به لحاظ فنی و تکنیکی از سایر آثار این عرصه شاخـ‌(ص)‌ـتر هستند، (مثل پدرخوانده/ ماریو پوزو و یا اغلب شاه‌کارهای بیلی وایلدر) یا این که برخی شرایط اجتماعی یا سیاسی سبب می‌شود که یک فیلم‌نامه ،با توجه به مسایلی که به آن پرداخته است، در ردیف جاودانه‌های سینما قرار بگیرد (مانند سرپیکو/سیدنی لومت، که مسئله‌ی پلیس فاسد را دستمایه قرار می‌دهد).
اما چه بسا یک فیلم‌نامه‌ی خوب در شرایطی قرار بگیرد و به گونه‌ای عرضه شود که هرگز مجالی برای ظهور نیابد و به هیچ رقم شهرت یا جاودانگی نرسد. مثلا اگر فیلمی که از روی فیلم‌نامه ساخته می‌شود کمی از لحاظ تکنیکی ضعف داشته باشد، مسلم بدانید توجه چندانی از سوی داور، منتقد و یا تماشاگر بدان نخواهد شد. پس چه بسیارند فیلم‌نامه‌های شاه‌کاری که کاملا گم‌نامند و به غیر از عده‌ی کمی از متخصصین آن‌ها را نمی‌شناسند.
قصد دارم در این یادداشت به معرفیِ یکی از گم‌نام‌ترین شاه‌کارهای فیلم‌نامه‌نویسی دهه‌ی 90 ِسینمای هالی‌وود بپردازم؛ فیلم‌نامه‌ای که با همه‌ی ظرایف، جزییات و جذابیت‌ش نتوانست به جای‌گاه درخوری در میان مخاطبان و منتقدان دست یابد؛ مگنولیا، نوشته‌ی پل توماس اندرسن. فیلم‌نامه‌ای که ساختاری به شدت پیچیده و ثقیل دارد ولی با پرداختی جذاب و دل‌نشین همراه شده است که می‌تواند به سادگی مخاطب را مسحور کند.
نخستین سکانس مگنولیا (پیش از تیتراژ افتتاحیه) با نمایش مرگ 5 نفر آغاز می‌شود؛ مرگ‌هایی که گویی هیچ ربطی به هم ندارند. اما با کمی تحمل در همان سکانس به ارتباط بسیار جزیی آن‌ها پی می‌بریم. همین رویه در بقیه‌ی فیلم‌نامه نیز ادامه می‌یابد. با این تفاوت که در کل ادامه‌ی فیلم ما شاهد روایت چندین داستان جزیی و به ظاهر بی‌ربط به هم هستیم و هرچه در فیلم‌نامه به پیش می‌رویم ربط اجزای مختلف داستان‌ها به هم‌دیگر آشکارتر می‌شود.
انتخاب این تم و سبک برای نوشتن فیلم‌نامه ریسک بالایی را به همراه دارد و در این میان هنر فیلم‌نامه‌نویس این است که بتواند عناصر تشکیل‌دهنده‌ی هر داستان، که قرار است در کل فیلم‌نامه با هم روایت شود را به نحو ماهرانه‌ای روایت کند تا خواننده/ بیننده ارتباط اجزای داستان را از دست نداده و بتواند ریتم مناسب و یک‌دستی لحن را در هر داستان حفظ نماید. این گونه است که گویی در ابتدای فیلم‌نامه ما با آشفتگی و بی‌ثباتیِ مشهودی مواجه می‌شویم. ولی در انتها با خود می‌اندیشیم که این منسجم‌ترین فیلم‌نامه‌ای بود که تا به حال خوانده بودم. از این لحاظ شاید بتوان گفت از نظر ساختاری «استخوان‌های خوک و دست‌های جذامیِ» مصطفی مستور بسیار به مگنولیا شبیه است و کسانی که هردو را خوانده‌اند به این تشابه پی خواهند برد.
داستان‌های جزییِ مگنولیا در لس‌آنجلس می‌گذرد و در مورد آدم‌هایی است که در فضای رسانه‌ای و هالی‌وودی این شهر روزگار می‌گذرانند. طنزِ پنهانِ به کار رفته در فیلم‌نامه هم از جمله درخشان‌ترین نکاتی‌ است که در مگنولیا به چشم می‌خورد. طنزی آغشته به گروتسک که ته‌مایه‌های فلسفی نیز در آن به دیده می‌شود.
شاید تنها نقصی که بتوان به بخش محتوایی فیلم‌نامه گرفت آن است که با وجودی که داستان‌ها در محیط چندفرهنگی و پر از مهاجر لس‌آنجلس می‌گذرد، ما هیچ اشاره یا توجهی به این فرهنگ‌های متفاوت نمی‌بینیم. یعنی حتی نژادهای رنگارنگی که در امریکا حضور دارند مجالی برای حضور در فیلم‌نامه نمی‌یابند. نپرداختن به چالش‌های نژادی و اجتماعی در مگنولیا را شاید بتوان عمده‌ترین عاملی دانست که این فیلم در میان جامعه‌ی سینماروها جایی برای خود باز نکرده است. پل هگیس در تصادف (Crash/ چاپ‌شده در فیلم‌نگار 51) توانسته است با گذر از این نقص و اصلا با تکیه بر تفاوت‌های فرهنگی موجود در جامعه‌ی امریکا توجه منتقدان را به خود جلب کند. البته از نظر ساختاری تصادف و مگنولیا در یک سبک هستند و آن پیش بردن چند داستان موازی به صورت هم‌زمان است. اما تم محتوایی مگنولیا بیش‌تر بر امری ماورایی و سابژکتیو سوار است در حالی که تصادف با تکیه بر مسایل اجتماعی جامعه‌ی امریکا داستان‌ها را به پیش می‌برد و از این رهگذر است که جایزه‌های معتبری از جمله اسکار 2005 را نیز از آن خود می‌کند.

دریافت فیلم‌نامه‌ی مگنولیا، به ترجمه‌ی آراز بارسقیان

 ----------------------------------------------------------------------

پی نوشت؛ ضمنا چارلی کافمن (خالق درخشش ابدی...) اخیرا اولین فیلم سینمایی اش را روانه ی پرده های نقره ای سینمای امریکا کرده است. نام فیلم چیز عجیبی است؛  Synecdoche, New York (موجز، نیویورک)

نکته ی دیگری که یادم رفته بود درباره ی مگنولیا بگویم، وابستگی شدید فیلمنامه به موسیقی و ترانه است. البته می دانم که عموما این فیلم ها هستند که ممکن است با همراهیِ موسیقی به اوج تأثیرگذاری و بلوغ هنری دست پیدا کنند (مانند آثار کیشلوفسکی). اما این که نویسنده ی مگنولیا معتقد است این ترانه و موسیقی بود که او را تشویق به نوشتن فیلمنامه کرد و در خود فیلمنامه هم اثرهای محسوسی گذاشت جای بسی تعجب دارد.

اتفاقا موسیقی فیلم جدید کافمن و مگنولیا و حتی درخشش ابدی... همه از یک نفر است؛ جان بریون.

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی 1387/08/22 ساعت 09:45 ق.ظ

من نیز این فیلم نامه را خواندم بسیار زیبا بود و نشان دهنده هوش سرشار نویسنده ! خیلی ازش خوشم اومد!!!

Araz 1387/08/24 ساعت 08:42 ب.ظ

درود بر تو...

The one 1387/08/25 ساعت 12:00 ق.ظ

چند روز پیش یکی از دوستای فیلم باز حرفه ای ام گله می کرد که چرا در ایران هیچ نگاه زیباشناسی به فیلم ها نمی شود. ادعا می کرد 90% حرف هایی که زده اند در مورد محتوی هستند و در نتیجه بی محتوی! شاید در مورد فیلم درست باشد اما فیلمنامه، نه.
این ویژگی منحصر بفرد متن( فیلمنامه) است که تمام زیبایی اش را از درام منسجم اش دارد و محتوی اش. فیلمی که این ها را نداشته باشد به احتمال زیاد یا فیلمنامه ندارد یا فیلنامه نویس.
شاید بتوان تئاتر را در کنار شعر جای داد، اما فیلمنامه درست نقطه مقابل شعر(بخصوص غزل) است. انسجام و همبستگی فیلمنامه را شاید تنها به مسجمه سازی بتوان تشبیه کرد.
گله من این است؛ چرا در جایی که 90% به محتوی توجه می شود، 10% هم به فیلمنامه توجه نمی شود؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد