محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

انقلاب تمام ایرانی

طرح مسئله

ایران در سده بیستم شاهد وقوع دو انقلاب تمام عیار بوده که تحلیل گرانی را که عادت به کاربست مدل های اروپایی دارند با معماهای مهم و متعددی روبرو کرده است. با بررسی واقعیت های اساسی که درباره شرکت کنندگان ،مخالفان (یا نبود مخالفان) ، شعار ها و اهداف ، و پیامد های این دو انقلاب وجود دارد نمی توان هیچ یک از آن دو را انقلابی بورژوایی ، و مسلما نه انقلابی پرولتاریایی و صد البته نه انقلابی دهقانی خواند. وانگهی ، از منظر نظریه های موجود درباره تحولات اروپا ، به هیچ وجه روشن نیست که چرا و چگونه انقلاب نخست ، ملهم از ارزش های اجتماعی و سیاسی غرب بوده ، حال آنکه انقلاب دوم – که هفتاد سال پس از انقلاب اول رخ داد – آشکارا سر ستیز با غرب داشت.

مقدمه

بی گمان توضیح واضجات است اگر بگوییم هر جا در جامعه انسان ها ساختاری از اقتدار یعنی گونه ای از حکومت حتی در سطح تدبیر منزل وجود داشته باشد امکان – و در واقع احتمال - قیام و شورش بر ضد آن نیز وجود دارد.

درباره انقلاب ها هیچ گونه نظریه جهان روایی وجود ندارد . کم ترین دلیل این امر آن است که هیچ نظریه علمی ای نمی تواند جهان روا باشد. از این گذشته هیچ نظریه عمومی حتی درباره انقلاب اروپا هم در دست نیست. البته عناصر چنین نظریه ای را در اختیار داریم.

قیام ها و انقلاب ها در ایران

اگر در مورد همه انقلاب های اروپا تنها یک حکم بتوان صادر کرد این است که آنها قیام بخشی از جامعه در برابر بقیه جامعه یعنی بر ضد بخشی بوده اند که طبقات اجتماعی مرفه تر و قدرتمند تر را تشکیل می داده است. جوامع اروپایی از طبقات اجتماعی ماهوی و خودمختاری تشکیل شده یودند که دولت های اروپایی به آنها تکیه داشتند. از دوران باستان – از زمان یونانی ها و رومی ها- دولت های اروپایی پای بند قانون یعنی رفتار نامه ، سنت یا قراردادی بوده اند که نقض آن دشوار و تعبیر آن مشکل بوده است. طبقات اجتماعی ماهوی و خود مختار ، دولت های متکی به آنها ، و قانون یا سنتی ظاهرا غیر قابل نقض ، خاستگاه های توسعه بلند مدت در اروپا را تشکیل می دهند.

توسعه تنها نیازمند فراگیری و نوآوری نیست با که به ویژه به انباشت و نگهداری ثروت ، حقوق و امتیازات ، یا دانش و علوم نیاز دارد. جوامع اروپایی جوامعی بلند مدت بودند . وقوع دگرگونی های بزرگ ، نیازمند گذشت مدت زمانی طولانی و انجام تلاش قابل ملاحظه بود. ولی وقتی سرانجام این دگرگونی ها عملی می شد دیگر نمی شد اوضاع تغییر یافته را به وضع سابق بازگرداند.

ایران جامعه ای کوتاه مدت بود. حتی در حاضر هم چنین است. برای نمونه هر ساختمان محکم و بی عیب و نقصی را همین که سی یا حتی بیست سال از عمرش می گذرد کلنگی می خواند. ویژگی های تاریخی چنین جامعه ای درست نقطه مقابل جامعه بلند مدت است. در اینجا تنها این نکته را خاطر نشان می کنم که در چنین جامعه ای ، این نه طبقات اجتماعی بلکه دولت بود که ماهوی و اصل شناخته می شد ، و طبقات هرچه بلند پایه تر بودند به دولت وابسته تر بودند. اگرچه هم ثروت و هم امتیازات ، و نیز دانش ، علوم و تکنولوژی گاه در سطوحی بسیار بالا ولی آ ن اندازه دوام نمی آورد که به کار توسعه بلند مدت بیاید. هیچ قانونی وجود نداشت یعنی از هیچ رفتار نامه یا سنت بلند مدتی که بر روابط میان دولت و جامعه یا بر مناسبات درون خود جامعه حاکم باشد نشانی نبود.

تنها به عنوان یک نمونه مهم می توان خاطر نشان ساخت در هر لحظه از زمان ، کسانی بودند که از امتیازات ، قدرت و دارایی چشم گیری بهره داشتند ولی عملا قطعی بود که نوه ها و حتی شاید فرزندان آنها از ذره ای از آن قدرت ، امتیازات و دارایی ها بهره نخواهند برد.

بر پایه مفهوم باستانی فره ایزدی یا عنایت خداوندی ، خداوند است که فرمانراوایان را برای فرمان راندن در زمین تعیین می کند. فرض این بود که آنان گوهری والاتر از همه اتباع خود داشتند و در نتیجه از بابت کارهایی که می کردند به آنان پاسخگو نبودند. تنها مرز اختیارات آنها این بود که باید داد گرانه حکم می راندند. اگر چنین نمی کردند خداوند عنایت خویش را از آنان دریغ می داشت که در این صورت به دست مردم از تخت شاهی سرنگون می شدند. مفهوم انتزاعی حاکم دادگر – که مشهور ترین مصداق آن انوشیروان و شاه عباس اول است – اشاره به حاکمی نیرومندی داشت که مرز های کشور را امن نگه می داشت ، ثبات زندگی اجتماعی را تضمین می کرد ، و از همین رو ، امنیت و رفاه را امکان پذیر می ساخت.

چون قانون یا سنتی وجود برای مشروعیت وجود نداشت سقوط دولت خودکامه نیروهای نهفته جامعه را آزاد می کرد . در پی آن هرج و مرج حاکم می شد. هرج و مرج عمیق و پایداری که حاکم می شد تنها اثر مفیدی را که دولت مطلقه و خودکامه تا پیش از سقوطش داشت ، یعنی ثبات معمول جامعه را از بیت می برد. بدین ترتیب مردم عادی دلتنگ بازگشت و احیای دولت خودکامه می شدند. این روشن می سازد که چرا مردم ، به ویژه مدم معمولی که آن اندازه در طول سالهای قتل و غارت داخلی صدمه دیده بودند ، از اقا محمدخان قاجار استقبال کردند.

انقلاب های قرن بیستم

دو انقلاب اخیر ایران در ظاهر – یعنی از نظر برخی شعار ها و واژگان و غیره – تقریبا بی کم و کاست شبیه انقلاب هایی بود که جوامع اروپایی تجربه کردند.. با این حال اگر با نگاهی واقع بینانه جویای جزئیات شویم در خواهیم یافت که این انقلاب ها هم از لحاظ ویژگی اساسی شان تقریبا بی کم و کاست شبیه قیام های سنتی ایران بوده اند. در هر دوی این انقلاب ها می توان مشاهده کرد که تمام طبقات جامعه علیه حکومت خودکامه وقت کردند.

در انقلاب مشروطه هدف اساسی – در واقع مطلوب همگان و نقل همه مجالس – مشروطه بود یعنی حکومتی که مشروط و مقید به قانون باشد. اما این نیز حقیقتی است که در انقلاب مشروطه جامعه بجای ایجاد نظامی مبتنی بر قانون اساسی بدان گونه که از تاریخ اروپا با آن آشنا شده بود آرام آرام نشانه های هرچه بیشتری را از هرج و مرج از خود نشان داد. درست همانند همیشه پس از سقوط یک دولت خودکامه چنین می کرد.

درست در همان زمان مردم هرج و مرج پس از مشروطه را با ثبات نسبی زمان ناصرالدین شاه قیاس می کردند. بدین گنه بو که عمیقا از انقلابی که خود به وجود آورده بودند نومید و سر خورده شدند و رفته رفته آ ن را نتیجه دسیسه های انگلیس دانستند. و نیز به همین گونه بود که ناصرالدین شاه منفور ، شاه شهید نام گرفت و دهه های بعد محمد رضا شاه بعد از سپری شدن چندی از پیروزی انقلابی بسیار مردمی که به سرنگونی اش انجامید به شاه خدا بیامرز تبدیل شد و برخی از شرکت کنندگان در انقلاب یاد شده هم ، رفته رفته آن را ساخته دست آمریکا دانستند.

تا صد و پنجاه سال پیش هیچ کس بیداد ملموس در جامعه را به دسیسه های قدرت های غربی یا دست نشاندگان ایرانی آنها نسبت نمی داد. ولی از آن زمان به این سو ، به دلیل ضعف فزاینده ایران در برابر قدرت های امپریالیستی ، تقریبا هر بیدادی را که سر منشا آن دولت خودکامه بود به امپریالیسم نسبت داده شده است. امپریالیسم ، واقعیتی مسلم است ولی نظام خودکامه را در ایران امپریالیسم ایجاد نکرده است.

در انقلاب سال 57 نمی توان این واقعیت را نادیده گرفت که مردم از ایالات متحده شدیدا خشمگین بودند، و این خود دلیل بسیار داشت. اما دلیل اصلی آن این بود که ایرانیان ، آن کشور را قدرت واقعی پشت صحنه می دانستند که هر روز به دولت مطلقه و خودکامه پهلوی دستورات لازم را می دهد.

انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی از حیث بسیاری از اهداف و شعار هایشان با یکدیگر تفاوت داشتند. ولی هر دوی این انقلاب ها ویژگی های اساسی قیام های سنتی ایران را در خود داشتند زیرا هر دو می خواستند به هر قیمت که شده دولت - در واقع شخص فرمانروا را بر اندازد – هر دو تقریبا از پشتیبانی کل جامعه برخوردار بودند، و هیچ یک از طبقات جامعه در برابر آنها نایستاد. همچنین در پی هر دوی این انقلاب ها ستیز های شدیدی در گرفت که پیدایش حکومت پهلوی نتیجه یکی از آنها بود. اما نتیجه نهایی انقلاب دوم را هنوز نمی توان با هیچ درجه ای از قطعیت پیش بینی کرد ، البته حرکتی که امروز (این متن در سال 80 نگارش شده است !) به هواداری از قانون ف دموکراسی ، جامعه مدنی و تساهل پا گرفته است ، به ویژه با توجه به حمایت چشمگیری که از آن به عمل می آید(اشاره به رای بیست و یک میلیونی سید محمد خاتمی دارد در دور دوم انتخابش به عنوان رئیس جمهور) شاید موجب گسست چرخه های تاریخی گذشته شود.

خلاصه ای از فصل دوم کتاب "تضاد دولت و ملت نظریه تاریخ و سیاست در ایران" نوشته همایون کاتوزیان

 

نظرات 4 + ارسال نظر

عرض ادب و احترام ...
مطلب مفید بود اما نتیجه ان چه شد؟

مهدی 1387/08/13 ساعت 09:02 ق.ظ

چه زیبا مطلبی و زیبا گزین! ممنون.
و چه مناسب با اینکه من این ترم انقلاب اسلامی دارم. به ارزش ۲ واحد.
و چه زیباتر که من در این مدت به اطلاعات انقلابی ام چندی اضاف گردیده است.
و ای بسا عالی اگر این مطلب لختی بیشتر روی سایت بماند تا فرصت اظهار نظر پدید آید که ما سخت مشغول دروسیم. اگر بدانید!

محمد 1387/08/13 ساعت 05:08 ب.ظ http://pegsa.blogfa.com

درود
مطلب البته با همه ابهامات مطلب جالبی بود

the one 1387/08/14 ساعت 06:23 ب.ظ

1.کاتوزیان طبقات اجتماعی را تنهی در شکل مستحکم و قاقونمند اروپایی اش می بیند که در این نگاه شاید حتی بورِِژوازی در واقع وجود نداشته است. اگر طبقه ای را صرفا بخاطر آگاهی طبقاتی اش بشناسیم و نه قانون های اجتماعی آنگاه در ایران نیز شاهد طبقات بوده ایم
2.کاتوزیان گستره ی هرج و مرج را آنقدر زیاد می گیرد که حتی دولت مشروطه ی 10 ساله ی پس از عزل رضاشاه نیز هرج و مرج تلقی می شود. باید بخاطر داشته باشیم که دموکراتیک بودن(به معنای نبود اقتدارگرایی و استبداد) حکومت منجر به ثباتش نمی شود. چرا که در بسیاری از موارد تنها بعد از چند چرخش است که حکومت دموکراتیک می شود(به قسمت اول فصل 2 کتاب موج سوم دموکراسی اثر هانتینگتون مراجعه کنید)
3.بحران مشروعیت در تمام حکومت های اقتدارگرا رخ می دهد(شاید فقط لنینیست-مارکسیست ها استثنا باشند) و تنها مختص ایران با فر ایزدی باستانی اش نیست. چه بسا حکومت های مطلقه اروپا نیز منشأشان خداوند بود.
4. صرف کلنگی خواندن ساختمان های قدیمی باعث نمی شود جامعه ای کلنگی باشد. باید ابتدا معیاری برای ثبات و یا معیاری ثابت(مانند شیوه تولید در نظریه مارکس) برای محک تغییرات ارائه شود و سپس از تحولات مداوم جامعه سخن راند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد