"خوشبخت فراموشکاران هستند، که میتوانند حتی با اشتباهِ بزرگشان نیز خودشان را بهتر کنند." - نیچه -
پیش از این دربارهی جدایی طولانیمدتم با دنیای رمان با شما گفته بودم. همان حرفها به شکلی حادّتر و تراژیکتر در رابطه با فراقی بس بزرگ با عوالم سینما و فیلمنامه صادق است. نمیدانم چه چیزی سبب این گسستهای طولانی میشود. اصلا برایم قابل هضم نیست چهگونه میشود من، که بسیاری از بهترین فیلمنامههای تاریخ سینما را به این و آن معرفی میکردم و یکی از بزرگترین آرشیوهای فیلمنامه را در کتابخانهام دارم، این چنین نسبت به خواندن فیلمنامه بیرغبت و کمانگیزه شدهام.
جالب این جاست تنها وقتی به این جداییها و تلخیِ این فراق آگاه میشوم که وصالی کوتاه حاصل شود؛ دوباره پس از مدت زیادی یک فیلمنامه به دستم برسد و آن را با لذتی بیمانند بخوانم و آن موقع است که افسوس میخورم به زمانهایی طولانی و دراز که از فیلمنامه به دور بودم. حال فرض کنید اگر آن فیلمنامهای که به دستم رسیده است جزو یکی از زیباترین و کاملترین فیلمنامههای چند دههی اخیر باشد، سوز آن فراق و گرمی این وصال چندینبرابر خواهد شد.
باری، یکی از زیباترین و کاملترین فیلمنامههای چند دههی اخیر و تحسین شده در بسیاری از جشنوارههای امریکایی و اروپایی، که نوشتهی یکی از نوابغ فیلمنامهنویسی دوران است، را به شکلی اتفاقی روی دسکتاپِ کامپیوترم یافتم. به دلیل فونت افتضاحی که داشت، ابدا قصدِ خواندنش به سرم نزد. اما نامش برایم جاذبهای افسونگرانه داشت؛ «درخشش ابدی ذهن بیآلایش» (Eternal Sunshine of the Spotless Mind) ، نوشتهی چارلی کافمن، ترجمهی آراز بارسقیان. وقتی حکایت مترجم از نحوهی ترجمه و انتشارِ آن را خواندم و دیدم چند روزی هم از انتشارش نمیگذرد، بد ندیدم نگاهی به چند سکانسِ آن بیندازم؛ و باز هم شبی از شبهای رمضان و تهجّد و شور و وجد و ...
آوازهی چارلی کافمن را بارها با عنوان «نابغه» شنیده بودم. نسخهی پرسانسور و بیکیفیتی از «درخشش ابدی...» نیز به دستم رسیده بود. با این همه انتظار نداشتم این فیلمنامه از ساختاری چنین دقیق، منسجم و عمیق برخوردار باشد. جوری که خواننده را هنگام خواندنش به شدت تحت تأثیر قرار میدهد و پس از اتمام آن نیز تا مدتها او را به فکر وا میدارد.
فیلمنامه، از عشقی ابدی حکایت دارد. عشقی که با خاطراتی خرد و جزیی آمیخته شده است و گویی خود نیز جزیی از این خاطرات شده است. قرار است این خاطرات به یکباره از ذهن عاشق زدوده شود، بلکه عشق هم فراموش شود.
این ایدهی ناب، که انسان را یاد کمدی-رمانتیکهای بیلی وایلدر میاندازد، برگرفته از تضادّی است که ما در دوران مدرن بدان دچار شدهایم؛ تضادّی که حاصلِ نگاهِ ناقصِ فرویدی به عواطف و احساسات انسان است. نگاهی که سبب میشود عواطفِ عالیهای چون عشق، نفرت، ایمان، بندگی و غیره را بیتوجه به روحِ بلند انسان، تنها برخاسته از انباشتههای ذهن و ضمیرِ ناخودآگاه بدانیم. اینجاست که عدهای، که در فیلمنامه با نام شرکت لوکونا مشخص شدهاند، تلاش میکنند با نفی بُعدِ ماوراییِ نفس، مشتریها را از خشونتِ عشقی که به آن دچار هستند برهانند. تلاشی که البته به جایی نمیرسد و باید فیلمنامه را بخوانید تا به سرانجام داستان پی ببرید و فهم درستی از عمق اشتباه اینان به دست آورید.
فرویدیسم یکی از ارکان اساسیِ جهانبینیِ متجدّدانه محسوب میشود و به نظر میرسد عمدهی تئوریهای حاکم بر سنّتِ انسانشناسی و روانشناسیِ امروزِ جهان، که برگرفته از ایدههای فروید و یونگ است، گرفتار چنین تضادهای فاحشی از این دست میباشد. تضادی که کافمن به زیبایی پوچی آن را باز میکند.
کافی است به یادداشتهای پرویز نوری در نشریهی شهروند امروز نگاهی کنید تا پی ببرید که چه بدبینیهایی گرفتار فضای سنتیِ منتقدان ایران و جهان است. به زعم من ، و البته حسین معززینیا (که به سختی در حال مقابله با گسترش بدبینیهای پرویزخان نوری در باب سینمای روز است)، تنها آدمهایی مثل «چارلی کافمن» در روزگاری که بعضی از منتقدین قدیمی سینما از مرگ این هنر و پایان عصر فیلمهای درخشان سخن می گویند، می تواند باطل السحر تمام این ادعاها باشد.
در باب ترجمهی خوبِ آراز بارسقیان و نامگذاریِ او بر فیلمنامه نیز گفتنی بسیار است که البته اینجا مجالش نیست. همین قدر بدانید که قرار است او به زودی آخرین اثر چارلی کافمن را نیز در اختیار علاقهمندان قرار دهد. برای جزییات این خبر و برای آگاهی از دغدغهها و دیدگاههای او بد نیست نگاهی به لینکهای زیر بیندازید:
یادداشت مترجم در وبلاگ شخصیِ آراز بارسقیان
با تشکر از سایت هفتان که خبر انتشار این گونه آثار را به نحوی مطلوب منتشر میکند.
این فیلم و من چند سال پیش دیدم...انصافا عالیه...الآن حال ندارم خیلی حرف بزنم...بعدا میام یکم می گم چی به نظرم می رسه...
دوست عزیز
خیلی خوشحالم که این کار تونسته چند لحظه هم که شده تو رو به دنیایی دیگر ببره.
عمیقاً خوشحالم
رضا علوی امروز 17 کامنت مفصل من درباره ی وبلاگ او و در حقیقت موضوع علم در قرآن و مطالبش را پاک کرد و از هم اکنون قسمت نظرات را بسته و تحت کنترل در آورده است. جالب است بدانید که من کوچکترین توهینی به او و یا دین او نکرده بودم و نوشته ای کاملن علمی و منطقی بود.
برای مثال یکی از جملاتی را که درباره ی مطلب اخیر او نوشته بودم چنین بود که آیا این مطالب علمی در قرآن است یا دسترنج تلاش کلی دانشمند که با یک عبارت از قرآن، تمامی کشفیات و آگاهی های کشف شده غیر مسلمانان را به نام قرآن ثبت می کنید. در قرآن تنها آمده است که کوه مثل میخ است. کلامی که هر بی سوادی به ذهن اش می رسد و یا مثل آن. اما این همه مطلب که رضا علوی درباره میخ آورده چه ارتباطی با علوم قرآنی دارد؟ آیا همین که دانشمندان از این پس نظر خود را با یک جمله در باره اشیا بگویند، حجت و علم به کمال می رسد. و اصلن مگر قرآن یک کتاب علمی است ....
به هر شکل این کار رضا علوی در پاک کردن نظریات را به شدت محکوم می کنم و آن را مایه رسوایی چنین اشخاصی می دانم.
چه نثر زیبایی دارین.کاش منم می تونستم به این زیبایی بنویسم.خیلی ناراحت کننده اس وقتی نتونی بنویسی یا حرفاتو بزنی...
مگنولیای همون بنده خدا خوانش شد... بسی زیبا گزین و زیبا نویس است. و الیته شما دوست عزبز
هیچ کس مثل تو نمی تونه از یه فیلم اینقدر خوب تعریف کنه!
یه کلاس بذار! چون یکی رو می شناسم که تو تعریف از کردن از فیلم مشکل داشت، دنبال راه حل بود
بزرگترین خصلت روانشناسی در این است که به راحتی به خودش اجازه تحلیل تمام ابعاد وجودی انسان را می دهد بدون اینکه جهان بینی (روایت کلانی) از زندگی ارائه دهد. فکر می کنم به همین خاطر در دنیای پست مدرن متلاشی شده امروز بیشترین گفتمان رایج است.