راوی آدم سر به زیری بود. به همین خاطر هر وقت سرش را بلند می کرد منتظر اتفاق نا منتظره ای بود. یکبار که سرش را بلند کرد روی دیواری که روزانه از کنارش رد می شد علامت عجیبی دید. یک چشم از وسط مثلثی به او زل زده بود. علامت آشنایی بود، عجیب این بود که چرا شهرداری مراقب این مراقبت نبوده. راوی پس از لحظه ای تفکر درباره ی ارتباط چشم با برادر بزرگ، سرش را پایین انداخت و به راهش ادامه داد.
سلام،
من 1984 جرج اورول رو هنوز نخوندم که بدونم برادر بزرگ چگونه مراقب ماست. از همین رو این روایت از راوی رو جور دیگری فهمیدم؛
نمی دانم می دانی یا نه که یکی از علامت های انجمن های فراماسونری یک چشم درون مثلث است. که البته مفهومی دینی و ماورایی دارد نه سوسیالیستی.
برادر بزرگ مفهومی عام تر از ۱۹۸۴ یافته و بیشتر به جوامع تک حزبی برمی گردد تا سوسیالیستی.
اسم علامت Eye of Providence است و البته مفهومی دینی دارد.
تازگی ها وقتی به عکس برادر بزرگ نگاه می کنم ، احساس می کنم داره بهم لبخند می زنه! تو هم همین احساس رو داری؟
من سر به زیر تر از اون شدم که حتی لبخندشو ببینم!
دارم به زندگی امیدوار میشم! وقتی نوشته های تو و امیر حسین استیری و البته رضا خوش سیما رو می خونم فکر می کنم نسل شما یه کاری می کنه. البته اگر تعدادشون به اندازه ی کافی برسه. با صداقت می گم که از قلمت خیلی خوشم اومد. اینم بدون که من آدم مشکل پسندی ام!
با این تملقات هر راوی به زندگی که هیچ به روایت کردن هم امیدوار می شود!
خوشم اومد
جالب بود به نظرم زحمت کشیدی امیدوارم خسته نشی
اگه تونستی به وبلاگ من سر بزن
یا علی