راوی از روایت های یکنواختش خسته شد. پس محض تنوع تصمیم گرفت رنگ جوهر خودنویسش را عوض کند. راوی از میان رنگ های متنوع با اطمینان رنگ قرمز را انتخاب کرد، زیرا اعتقاد داشت روایت ارگانی زنده است و جوهر خون آن است. اما هنگام عوض کردن جوهر خودنویس، دستهایش چنان رنگ خون گرفتند که وحشت کرد. از آن پس نوشته هایش چشم را می زد و همیشه احساس می کرد با هر بار نوشتن مرتکب جنایت می شود. راوی گرفتار همان نفرینی شده بود که مکبث را دیوانه کرد.
آه که وقتی می خواهی نظر روایت خوانان را مرور کنی به سرعتگیر پیامهای بازرگانی می رسیم!
روایت ارگانی زنده نیست، چون با طی سالیان نمی میرد، و مردن اولین قانون زندگان است.
به فرض زنده بودن هم بعید می دانم خونش قرمز باشد، شاید مانند لاک پشت ها آبی باشد، یا مانند گیاهان سفید، یا مانند اندیشه های ما سبز.
ولی اگر راوی گرفتار نفرین مکبث نیز شود نیز روایت هایش خواندنی اند، مانند داستان دیوانگان ...
این خوبه که راوی تصمیم گرفته متفاوت با قبل بنویسه... ولی با رنگ؟ جدا شبیه بقیه روایت ها بود...
نمی دانم ولی راوی از جوهرش مایه گذاشته!
با مهدی موافقم
ببخشید که به خاطر جهلم این سوال را می پرسم، مکبث گرفتار چه نفرینی بوده ؟