محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

گریز از آزادی(۲/۲)

ضعف طبیعی انسان شرط فرهنگ اوست!
در پست قبلی کمی درباره سیر تفرد در هنگام رشد یک کودک و نتایج و تحولات ناشی از آن در زندگی کودک سخن گفتم و اما اکنون:
• هرچه کودک بزرگ می شود ، به همان اندازه که علایق اولیه می گسلند ، تلاش برای آزادی و استقلال در او بیشتر پرورش می یابد ، این سیر دارای دو جنبه است:
1-رشد کودک از لحاظ جسمانی و ذهنی و روانی . افزایش تمامیت و توحید این سه . ساختمان متشکل و منظمی به رهبری اراده و عقل پرورش پیدا می کند که این ساختمان را نفس می نامیم .
سیر متزاید تفرد = رشد قدرت نفس(این رشد به شرایط اجتماعی وابسته است)
2-جنبه دیگر تنهایی دائم التزاید است.یعنی ایستادگی در برابر دنیا و جنبه های خطرناک و نیرومند آن ، آنهم به تنهایی
نتیجه این جنبه گریز شخص از فردیت خود است.
سیر تفرد غیر قابل بازگشت است. تنها راه نجات ، ارتباط خود انگیخته انسان با آدمیان دیگر و طبیعت است. این ارتباط بدون از بین بردن فردیت شخص ، او را با دنیا پیوند می دهد.
عالیترین بیان این ارتباط ، عشق و کار مولد است!
• اولین قدم آدمی در جهت بیرون آمدن از مرحله ماقبل انسانی ، آزادی از قید غرایز جبار است.
در جانوران عالی تر ، و به خصوص در انسان ، غریزه مقوله ایست رو به کاستی و بلکه نیستی!
•معنای آزادی :
1 -آزادی برای انجام کاری (آزادی مثبت)
2- آزادی از چیزی (آزادی منفی )
• در آدمی برای انجام یک کار محرک وجود دارد اما نوع رضایت وابسته به انتخاب است.
• بیان رسایی از رابطه انسان و آزادی در داستان رانده شدن انسان از بهشت وجود دارد.
آغاز داستان بشر یک انتخاب است. و در این داستان تاکید بر گناه آلود بود این انتخاب و نخستین عمل انسانی ست . نتیجه این عمل رنجی ست که از آن به بار می آید.
به عنوان عملی آزاد سرپیچی آغاز عقل است.
آزادی نو رسیده به شکل لعنت نمایان می شود . آدم از بند گوارای اسارت بهشت آزاد شده است ، اما آزاد نیست که بر خود حکمروا باشد و فردیت خویش از قوه به فعل در آورد.
•گواه احساس یکی بودن با طبیعت ، مذاهب ابتدایی هستند.
نتیجه گیری از آنچه گفته شد:
• یکی بودن با طبیعت قبیله و مذهب به فرد ایمنی می بخشد. یعنی او از تنهایی و شک مصون است.
• اما اگر شرایط اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی – که همه سیر تفرد انسانی بدانها وابسته است- اساسی برای تحقق فردیت بدان معنا که همکنون گفتیم به دست ندهد ، و مردم نیز آن علایق را که به ایشان ایمنی می بخشد از دست داده باشند. این خلا ، آزادی را مبدل به بار غیر قابل تحملی خواهد کرد که در این حال با شک ، یا یک زندگی بی معنی و بدون جهت تفاوتی نمی یابد. گرایش نیرومندی در افراد به وجود خواهد آمد که از این آزادی به گریزند و به تسلیم نوعی رابطه بین آدمی و دنیا پناه برند که به آنان نوید نجات از عدم یقین و شک می دهد، هر چند که این جریان آزادی ایشان را می رباید.
• سیر تفرد وابسته به شرایط اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی است.
• بیشتر از 400 سال طول کشید تا قرون وسطی فرو شکسته شود و مردم از آشکارترین قیود رهایی یابند. اما با رشد روز افزون فرد بعد از آن دوران تاکنون ، بین دو معنای آزادی از چیزی و آزادی برای کاری فاصله بیشتر و بیشتر شد.
نتیجه این عدم تناسب بین آزادی از بند ها و فقدان امکانات برای تحقق آزادی مثبت و فردیت ، آن شده که مردم در اروپا وحشت زده از آزادی می گریزند و به بندهای تازه یا لااقل به بی اعتنایی کامل پناه می برند.
نظرات 3 + ارسال نظر
سعید 1386/07/15 ساعت 12:42 ق.ظ

سلام:
کلی نوشتم دیدم به همین روال پیش بروم از کل مطلب منقول از جناب اریک فروم بیشتر می‌شود.

نظرم نسبت به مطالبش همان است که در پست قبلی گفتم: آچارکشی اساسی می‌خواهد. کف‌اش آفتاب دیده در گردنه‌ی عبودیت! چه کند ؟

از منظری تقصیری هم ندارد ها. این جماعت حلاوت بندگی حق را نچشیده‌اند خب.

کم عقلی است اگر بگوییم صرفا یک مصرع شعر است اینکه:

من از آن روز که در بند تو ام آزادم!

حیف که هنوز باب موضوع مدرنیسم بسته نشده. اما این موضوع «طریقه‌ی بندگی» از آن چهل‌تایی هاست که از بغل‌اش مسائل اختیار و آزادی و حدود تدبیر و حتا روش مدیریت حیات و کلی چیز دیگر می زند بیرون اما به صورت ساماندهی شده و با حد و مرز معین. باشد به اقتضایش.

خلاصه در مجموع خوب بود. به حکم اطلاع از آراء مطرح دنیا. دستتان درست.

..::یاعلی::..

من رابطه بین این مطلب و بندگی خدا را نمی فهمم!
شاید هم مشکل از این باشد که شما تصور کرده اید که در بند قدرت متعالی بودن تمام آزادی انسان را از او می گیرد.
همان طور که اریک فروم می گوید آزادی از چیزی ، آن آزادی ای است که می توان منفی انگاشتش . لزومی ندارد که شما مثلا آزاد از بند بندگی خدا نباشید و نتوانید که هر کاری که می خواهید انجام بدهید. منظورم از انجام هر کاری توانایی اراده کردن انجام آن است. این بند بندگی شما را از شک نجات می دهد . از تنهایی نجات می دهد.
در نظر اریک فروم ، این گریز بسوی آزادی یک حرکت غریزی در انسان است اما به دلیل اینکه من خلاصه فصل را نوشته ام درست تبیین نشده که چه چیز این حرکت غریزی را تبدیل به کابوس می کند.
من به جمله ای از این کتاب اشاره می کنم که راه درست روبرو شدن با سیر تفرد را عشق و کار مولد و ارتباط خود انگیخته با دیگران معرفی می کند. در این سه راه مفاهیم دینی بسیاری می توان یافت.
نکته دیگری که در این نوشته برای من قابل توجه است ، روند سیر تفرد است و اینکه کودک بعد از چندی می فهمد که او ، اوست و با دیگران تفاوت دارد. این جریانی ست که منجرب به این می شود که کودک به فهمد دستش در اختبار اوست و بدنش مستقل از دنیای دیگران است. حال شما این را تعمیم دهید به دنیای معنوی . فرد بعد از چندی باید بفهمد که او این تن نیست . او فراتر از این تن است. او فرا تر از گنجایش این دنیا ست!
امیدوارم دلیل انتشار این مطلب را از سوی من بهتر درک کرده باشید.

[ بدون نام ] 1386/07/15 ساعت 10:46 ب.ظ http://dystopia.blogsky.com

آنقدر که انتظار داشتم به آزادی اجتماعی نرسید.
آزادی معنوی آزادی منفی است، توجه بیشتر لیبرالیست ها بعد از ۱۸۵۰ به آزادی مثبت جلب شد.
از نظر فروم:۱. آزادی = فردیت ۲.وقتی تنهایی غالب شود، زندگی بدون معنی می شود
اگر قبول کنیم بندگی مخالف آزادی فردی است. و نهایت بندگی گذشتن کامل از (فردیت) خود و فنا فی لله است.
و بدون بندگی زندگی پوچ خواهد بود. حرف فروم کاملا منطقی است.

به نظر می رسد سعید به مهندسی مکانیک ارادت خاصی دارد!

در پارگراف آخر کمی به این مسئله اشاره شده . در فصل های بعد برای ارائه مکانیسم های گریز به تحلیل شخصیت لوتر و بررسی دوران رفورم می پردازد.

حامد 1386/07/17 ساعت 12:19 ق.ظ

باد میرفت به سروقت چنار / من به سر وقت خدا میرفتم...

من نمی فهمم که چرا از این متن برداشت بدی کردید.(شما و سعید)
به هر حال هرکس یک جوری به این موضوع یعنی رابطه خود و خدا نگاه می کند.
من بیشتر که تفکر می کنم می بینم که حرف اریک فروم درباره گریز از آزادی کاملا عینیت دارد. وقتی (انشاالله) شما عاشق می شوید بسیاری از خواسته های عاشق را چون بندی که آزادی شما را می رباید ، بر پا و دست خود گره می زنید تا عشق خالص خود را اثبات کنید. شما آزادی کامل را به معشوق خود می دهید و خود را تسلیم او می کنید . این یک اسارت گواراست. این اسارت را همه کس نمی تواند تحمل کند. همه کس مجنون نمی شود.
وقتی سعید می نویسد" من از آن روز که در بند تو ام آزادم" آزادی دوم را را درمعنای مثبتش استفاده می کند. کسی که دربند بندگی خدا باشد بر عالم حاکم می شود(خلفة الله) . پس دیگر دربند قوانین این دنیا نخواهد بود و او در انجام هر کاری آزاد خواهد بود. اما در عین حال می توان این آزادی را به معنای آزادی از رنجی که از شک و تنهایی بر انسان می رسد ،تعبیر کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد