محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

زیر نظر شورای ادبی!

نفهمیدم منظورش چی بود ، اسفند 85 – نوروز 86 ! مطمئنم نیک اسم دوستش بود . چون زیرش چند بار خط کشیده بود مثل اینکه بخواد روش تاکید کنه.کتابخانه ملی جای هر کسی نیست . باید کارِت درست باشه تا بتونی بری اونجا. چون می خوان کلیه حقوق محفوظ بمونه.
چندتا حرف مقطع نوشته بود می خواست یه رمزی و بهم بگه . تهران ص . پ
چندتا سیب برداشتم توی این دوره زمونه سیب خیلی گرون بدست میاد. کاغذش از جنس خوبی نبود . عجیبم نیست که توی این شرایط نتونن کاغذ خوب گیر بیارن . این ازون نسخه ها بود که 2200 بار پیچیده بودنش . ولی من باورکرده بودم که چاپ دومش از قبلی بهتر شده.
اسمش عطا است . نمی دونم چرا جلو اسمش یک الف با ستا نقطه نوشته. ولی فهرستش خیلی بلند بالا نیست می شه براش راحت پیچیدش.
مسافر ، بلدرچین ، زندگی سگی ، تمبر، بلیت ، پری دریایی ، بازگشت ، بن بست ، پیشکشی .هنوزم نتونستم بفهمم که چی میخواد بگه . می دونید توی لیستم دیگه اینا رو ندارم . شاید نتونم زبونش رو بفهمم. فقط می دونم اینا حرفای خودش نیست . همش رو از یه دهقان شنیده . اونم همش رو از خودش نوشته ، ولی احمد میگه خودش بعضی هاش رو دیده.
فهرست نویسی بر اساس اطلاعات فیپا. شاید این یه کمکی بکنه . برای ادبیات امروز خیلی غریبِ . حتی ننه مریم هم دیگه دست از عبدو کشیده.
همش به من می گن که چرا دیگه برای گلچهره نامه نمی نویسم . لعنت به این جنگ که زود تموم شد . سهم ما هم شده رسید قبر توی بهشت زهرا . خواستن اگر مردیم و پول خریدن قبر رو نداشتیم رو زمین نمونیم. تقصیر گلچهره نیست که این طور شد. همش رویا رو می بینم با اون پیشونی شکستش.
آخرین تمبر که افتاد توی آتیش ، یاد سینه سپید و کبودش افتادم. من باید برم .این آخرین بلیتمه .پشتش سر سری آدرسشو نوشته بود ، آخه دیدن رفقای قدیمی خجالت آوره. بازگشتم جنگی بود مثل بقیه کارهام . انگار اون چشم های پیشکش شده تمام حرف ها رو بهم زده بود.
قطار پر شد از کهنه سرباز . این پاداش سکوت ما بود. جناب آقای باز پرس من حرف هایم را قبلا گفته ام و در باز جویی هست . من قاتل پسرتان هستم. یواش یواش بچه ها بزرگ شدند، مردم شروع کردند به حرف زدن و پچ پچ کردن. همان شب میترا خودش را کشت. بله مامور ها آمدند جنازه را بردندو دنبال عکس سام بودند.مردم جمع شدند سر کوچه هیچکس به فکرش نرسید که لااقل آن حلبی را بکند.گفت زن سام نباید تا آخر عمر بیوه بمونه. واین معرکه بود، خیلی عالی ، مثل پیشکش ننه عبدو. مثل سفر به گرای 270 درجه.
نبش ستار خان ، قیمت 12500ریال ، نشر افق کتاب سرای نیک ،آقای احمد دهقان من قاتل پسرتان هستم!
نظرات 7 + ارسال نظر
مائده 1386/06/20 ساعت 11:06 ب.ظ http://mojdeyevasl.blogfa.com

سلام
من هم منظور شما رو نفهمیدم .
تشریف بیارید.

اون هم به کی بر می گردد؟

سعید 1386/06/20 ساعت 11:54 ب.ظ

سلام
کوبیدمش زمین وقتی تموم شد.
دیدم دور و بری هام به تایید تلخندی زدند و گفتند: همینه! یه فرآیندی با شروع خوندنش توی وجود آدم شروع میشه که عکس العمل نهایی اش، همینه!
گویا همه‌ی دور و بری هام داستان آخر که تموم شده بود کتاب رو کوبیده بودن زمین یا پرت کرده بودند اون‌ور یا زده بودن تو دیوار !
می آرزه. واقعا به خوندنش می ارزه.
..::یاعلی::..

شما هر وقت از یک کتابی خوشتون میاد می کوبیدش به دیوار؟!
بیچاره نویسندش! آخه من اعتقاد دارم که وقتی چیزی رو می نویسیم درواقع خودمون رو می نویسیم و اون نوشته بخشی از وجود ماست!
آره فکر کنم به خوندنش می ارزید!

The one 1386/06/22 ساعت 01:35 ق.ظ http://dystopia.blogsky.com

ادبیات جنگی یا ادبیات جنگ؟!
ناخوداگاه یاد اول "the departed" افتادم: وقتی یه لوله ی تفنگ توی صورتت باشه چه فرقی می کنه پلیس باشی یا بتهکار؟
ربط شو فهمیدی به من "هم" بگو!

من نفمیدم احمد، دهقانرو کشت یا اون پسره دوست نیک و ؟!
نقش تو این وسط چی بود؟

من نقشم این بود که بدون اینکه حتی یک کلمه دروغ گفته باشم ، همه را گمراه کنم!

نهال 1386/06/22 ساعت 11:45 ق.ظ

سلام
یاد پاداش سکوت افتادم .... مازیار میری خیلی دوست داشت فیلمشو با اسم داستانش صدا بزنن ..همه میگن با ساخت فیلم به کتاب گند زده .اما من کتابو نخوندم یادداشتت خیلی گنگ بود .

گنگ بودنش از جنس نا خواسته بودن نبود . یجور سبک نوشتنه که دارم تمرین می کنم درست حسابی یادش بگیرم!
نمی دونم شاید خیلی بد شده که همتون بهش گیر دادین !

حامد 1386/06/22 ساعت 12:45 ب.ظ

سلام.
یه مدت سر شلوغی !
فکر کردم که به شما سر زدن و نظر دادن بهتر از عضو بودنه ؛ چرا که نوشتن برای چنین جایی چیزی بیشتر از وقت آزاد می خواد که اسمش رو حوصله میذارم ! مطمئن ام آشنایی با این گروه و این وبلاگ و خوندن این پست های دلچسب هر چیزی بوده چیز خوبی بوده !
***

شما اولین نفری هستین که به من "باحوصله" می گه!
البته من وقت آزاد رو بیشتر لازم می دونم!

عطا 1386/06/22 ساعت 09:28 ب.ظ

سلام،
به سبک نوشتنت گیر نمی دم، چون 10 برابر گنگ تر و سوررئال تر از این رو توی کتابی به نام "به گزارش اداره هواشناسی، فردا این خورشید لعنتی..." خوندم؛ واقعا افتضاح بود. هنوز نتونستم تمومش کنم. یادت باشه هروقت دیدمت بیارم واست... و البته یادت باشه کتابمو هم یه جوری بهم برسونی!

من که از شیوه ی پیشروانه ی دهقان برای داستان هاش خوشم میاد؛ خیلی شجاعت می خواد یک سوژه ای مثل "من قاتل..." را با شیوه ی نامه نگاری به مرز ملال بکشونی. علاوه بر این زندگی سگی هم طعنه ی بزرگی بود به سیستم بنیاد شهید و همه ی اصنافش.

فکر کنم اگه این شیوه ی معرفی رو ادامه بدی خیلی توی داستان نویسی و ... موفق بشی، اون کتاب رو که بخونی می فهمی این جور نثرها الان خیلی خواهان داره.

مطمئن نیستم ولی یه داستان درباره هواشناسی که اتفاقا گنگ هم بود را چند وقت پیش خوندم ولی فکر نکنم این کتابه که گفتی باشه.

عطا 1386/06/22 ساعت 10:33 ب.ظ

هی ... یه چیزی:
ظرف مدت این 2 ساعت متنت رو دو بار دیگه خوندم. تو هر دفعه خوندن زوایای بیشتری از داستان های کتاب به خاطرم هجوم می آورد. خیلی تجربه ی جالبی بود. بعدش هم تازه فهمیدم چه قدر خوب از اراجیفی که من تو برگ اول کتاب نوشته بودم و البته از شناسنامه ی کتاب استفاده کردی! خیلی حال کردم ولی... شاید کمی دور از ذهن بود، حداقل برای کسی که نمی دونست.

این نشان دهنده عمق نوشته منِ که شما هر بار که بخونید یک چیز تازه دستگیرتان می شود!!!!(شوخی کردم!!!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد