محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

Brautigan

نمی دونم تا حالا سعی کردین براتیگن بنویسید یا نه ؟ می دونید مثل رومان نوشتنه یعنی مثل رومان نوشتن یک روزی باید شروع شود البته این منوط به این است که از خواندن یک نوشته که توسط براتیگن روی کاغذ نقش بسته لذت ببرید.
این آقای ریچارد براتیگن کسی است که می توان او را یک نویسنده پست مدرن دانست . او کتابی دارد با عنوان صید قزل آلا در آمریکا که در این کتاب همراه با خواند مطالبی درباره ماهی گیری ، نقد رادیکال و هجو بازیگوشانه جامعه آمریکا را نیز صید می کنید. می گن براتیگن از برجسته ترین نویسندگان نسل بیت(نه سبک بیت) آمریکاست و کتاب صید قزل آلا در آمریکا حتی در قیاس بار آثار دیگر نویسنده و آثار دهه های بعد سایر نویسندگان شاخص ترین و رادیکال ترین نمونه تولید ادبی پست مدرن است.
خواندن این کتاب کار چندان آسانی نیست . نوشته بسیار کوتاه است. من در خواندن آن دچار مشکل شدم البته به نظر من کمی در ترجمه هم مشکل وجود دارد. ولی برای معرفی بیشتر این نویسنده یکی از نوشته او را از کتاب صید قزل آلا در آمریکا برایتان می نویسم :
مطلعی به نهر گرایدر:
Moorsville ، واقع در ایالت Indiana ، شهر زادگاه John Dilinger است ، و یک موزه جان دلیتجر هم دارد شهر . می توانید بروید تو بگردید.
بعضی شهر ها معروفند به پایتخت هلوی آمریکا ، یا پایتخت گیلاس یا پایتخت صدف ، و همیشه هم یک جشنواره است با عکس یک دختر خوشگل که مایو تنش کرده.
مورزویل ، واقع در ایالت اندیانا پایتخت جان دیلینجر است.
این اواخر مردی با زنش اثاث کشی کرد به آنجا و دید که زیر زمینش را صدها موش پر کرده اند ، موش های عظیم الجثه فس فسو که چشم دارند عینهو بچه ها.
چند روزی که زنش می بایست پهلوی چند قوم وخویش می رفت ، مرد رفت و یک کالیبر 38 با کلی فشنگ خرید . بعد رفت توی زیر زمینی که موش ها بودند و بناکرد به تیر اندازی به آنها . موش ها خم به ابرو نیاوردند. انگار که فیلم سینمایی است ، به جای چس فیل بنا کردند هم نوعان مرده خودشان را خوردن.
مرد راه افتاد رفت بالای سر موشی که مشغول خوردن یکی از دوستانش بود وچسباند لوله تپانچه را به سرش . موش جم نخورد و به خوردن ادامه داد. خشاب که صدا کرد و عقب رفت ، یک لحظه دست از گاز زدن برداشت و از گوشه چشم نگاه کرد. اول به تپانچه ، بعد به مرد. یک جور نگاه دوستانه انگار که بخواهد بگوید " مامانم جوان که بود عین دینا دوربین می خواند" .
مرد ماشه را کشید . اصلا شوخی سرش نمی شد.
همیشه یک برنامه تک ، یک برنامه دوتایی و یک برنامه همیشگی می گذارند در تالار بزرگ نمایش مورزویل ، واقع در ایلت ایندیا نا : پایتخت جان دلینجر.
البته باید بگم که این جان دلینجر یه جوایی همون رابین هوده خودمونه فقط با این تفاوت که در ده 30 جزو بزرگترین سارقان بانک و البته از افراد محبوب آن دوره بوده است!

الان که یکم بیشتر ازین کتاب را خواندم واقعا احساس می کنم نمی فهمم که چرا باید این کتاب را بخونم . یک چیز جالب سانسور زیاد این کتاب است البته این کتاب سرشار از بد دهنی های مخصوص آمریکایی هاست !

گاهی فکر می کنم سبک این نوشته همانند نوشته های ایتالی کالوینو است!

افسانه ی تایلر داردن

"مردم همیشه از من می پرسند آیا تایلر داردن را می شناسم؟"
فیلم "باشگاه مشت زنی"(fight club) با این مونولوگ شروع می شود.
اگر فیلم را دیده باشید شاید کمی او را بشناسید. ولی تایلر داردن واقعا که بود؟ یک تروریست؟ یاغی(rebel)؟ قهرمان؟ مخترع باشگاه مشت زنی؟ بمب ساز؟ یک دیوانه یا یک پیامبر؟

اگر فرزند خلف عصر طلایی مصرفگرایی نخواهد مصرف کند چه می کند؟ ساده است؛ تولید می کند! ولی چه؟ بمب!! چیزی که تولید را منهدم کند، چیزی که تمدن را از بین ببرد. تایلر از چربی انسان بمب تولید می کند، برای انسان مصرفگرای بی مصرف، مصرفی در خور پیدا می کند.

"مرد، من در باشگاه مشت زنی قوی ترین و باهوش ترین مردانی را می بینم که تا بحال زندگی کرده اند. من تمام این استعدادها را می بینم، و خودمان را می بینم که تلفش می کنیم. خدا لعنت کند، تمام یک نسل بنزین می زنند، پیشخدمتی می کنند؛ برده هایی با یقه ی سفید. تبلیغات ما را وادار به دنبال کردن ماشین و لباس کرده اند، به شغل هایی مشغولیم که از آنها متنفریم تا بتوانیم آشغال هایی بخریم که نیاز نداریم. ما بچه های وسطی تاریخ هستیم. بدون هدف و جا. نه جنگ بزرگی داریم. نه پریشانی بزرگی. جنگ های بزرگ ما جنگ های روحی اند... پریشانی بزرگ ما زندگی ماست. ما همه با تلوزیون بزرگ شدیم تا باور کنیم که روزی میلیونر خواهیم شد، و خدایان سینما و ستاره های راک. ولی ما نمی شویم. و این واقعیت را بسیار کند می آموزیم. و ما خیلی خیلی گند زده ایم"

این مانیفست تایلر داردن است. هر چند ساده و پیش پا افتاده است ولی هنوز در رویاهای انسان مدرن وجود دارد و گاهی تبدیل به کابوس می شود و انسان مدرن را بیدار می کند تا به او بفهماند که خود کالایی بیش نیست که به مصرف کارخانه ای عظیم می رسد که بهتر از تایلر می داند چگونه از چربی انسان استفاده کند.

تایلر داردن واقعا که بود؟! تایلر واقعی نیست! تایلر داردن فقط در مغز جک وجود دارد. چیزی است که جک، شخصیت اصلی فیلم، می خواهد ولی نمی تواند باشد. توهم آزادی ذهنی است که از آزادی جز حق انتخاب در نوع کالای مصرفی چیزی ندیده. توهمی است که آزادی انسان را جز در نابودی آن نمی بیند.
تایلر داردن اسطوره ی تراژدی دنیای مدرن است.