محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک

سوار می شوی .
قطار به راه می افتد حس می کنی سیاهی کش می آید و همه چیز پشت سرت جا می ماند. تو می روی و او می ماند .
بین دو واگن ایستاده ای و قطار تتق تتق تتق می رود به سوی تهران .
لحظه غریبی است. سخت است. دل بزرگی می خواهد، اما تو تحملش را نداری . بغضت می ترکت و گریه میکنی.
بوی شکلات و کاه توی سرت می پیچد...نباید توی کوپه ها بروی ، چون آلوده است. چون چرک و خون ، واگیر دار است. دست به هر چیز بزنی پوستت تاول می زند.
تتق تتق تتق ...
....مامور قطار دوباره می آید . می گوید قبل از اینکه به تهران برسی پیاده شو. می گوید توی راه آهن پر لز مامور است . گمان می کنند فراری هستی . قطار جایی حوالی تهران نگه می دارد تا آبگیری کند . پیاده شو!
تتق تتق تتق ...
...- پاشو ببینم !...
لگدی به پهلویش خورد.
- اینجا چی کار می کنی ؟
چشم باز کرد و دژبانی را دید که باتوم به دست ببالای سرش ایستاده .
- مال کدوم گروهانی؟
دژبان سر باتوم را آهسته می زند به ستونی که او بهش تکیه داده بود.
-م م من...ش ش ش شهید شُ شدم!
تمام صحنه های این رمان واقعی است.
....هیس ... یکهو صدای قل قل قلیان قطع شد. در تلویزیون شیخی که ریش نداشت داشت حرف می زد. انگار ناراحت بود اما گاهی گوشه لبش زورکی بالا می رفت. همه گوش می کردند. می گفت: خب جنگه این نه اینکه به حمدالله پیروزی مهم باشه هست اما ما از اولش به لحاظ شما که می دونین همین شما رزمنده ها ما رو که چه جانفشانی ها واقعا این همه کردن بعدش از توپ و خمپاره خب چقدر شیمیایی زدن که نه اینکه ما بگیم نه کربلا رو نه خود پونصد و نود و هشت که قبول کنیم خود آقای خاویر پرز که گفته شروع کرده از اولش به یقین ما نبودیم بعدش که هی زدن و این همه خرابی واقعا این همه خونه ها می دونید شما چاه های نفت ما بسه دیگه شهدای ما به حمدالله ما زیر زور هیچ وقت که نرفتیم درد داره مصلحت نبود مگه اینکه...
تصویر چند لحظه قطع شد.
عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک یا ازین قطار خون می چکه قربان!
حسین مرتضائیان آبکنار
نشرنی 1384
بالاخره باید این اتفاق می افتاد. هرچقدر هم یه چیزی رو مقدس نشون بدی بازم یکی پیدا می شه که حریم ها رو بشکنه و تقدسش رو زیر سوال ببره! حالا می خواد کار درستی باشه یا نه! اینکه از جنگ ایران عراق انتقاد کردن کار درستی هست یا نه رو کاری ندارم.
این جریانیه که چند سال راه افتاده و و هرچند بعضی اون رونمی پسندند اما تا تاریخ زنده است ادامه داره. اگر سینما رو سانسور می کنیم و اگر کتاب ها رو آتش می زنیم فقط حق نقد و قضاوت را از بازماندگان جنگ می گیریم و اون رو به تیغ تند و بی رحم نقد بازماندگان بازماندگان می سپاریم !
نظرات 12 + ارسال نظر
پرّان 1386/05/24 ساعت 01:01 ق.ظ

شما و د ِ وان در مورد "نقد اثر" ، "معرفی اثر" ، "خلاصه اثر" و... یه دقت بیشتر بکنید لطفا!


قبول ندارم که سینما رو سانسور میکنید و کتاب ها رو آتش میزنید و حق نقد رو از بازماندگان میگیرید.


یه چیزی؛
انتقاد کردن رو قبول دارم. ولی بیش از اون برای تلاش و حتی تقلا برای درک شخصی هر پدیده ارزش قائلم.
در واقع اگر انتقاد، واقعا انتقاد تحلیلی و در معنای واقعی کلمه باشه، بروز همین درک شخصی ست که گفتم.
و این درک شخصی مهمه. گیرم بروز داشته باشه یا نه.
نگید اگه بروز نداشته باشه پس یعنی راجع به هیچی نباید نطر داد و...
نظر اصلاحی در صورتی موثره که بر اساس خیراندیشی باشه.



کتابهای احمد دهقان به نظر من نمونه های خوبی از ادبیات جنگ اند. نمونه های خیلی خوب.
در نهایت صداقت، تصویر حقیقت است، فکر کنم.
نه خواسته به قول شما تقدس زدایی کند، نه خواسته تقدس ببخشد. همه چیز را آنطوری که دیده تعریف میکند.
سفر به گرای ۲۷۰ درجه، روزهای آخر، گردان چهار نفره،...


شما بگید به کدوم قسمتش دقت بیشتری بکنم حتما در پست بعدی بهش عمل خواهم کرد.
واقعا سینما رو سانسور نمی کنند ! البته من هم موافقم که سانسور نمی کنند چون اصلا اجازه ساخت به فیلمی که بخوان سانسورش کنند نمی دن! کتاب هم به همین درد مبتلاست! البته سیاه سیاه هم نیست ولی این طوری شما می گید هم نیست.
انتقاد به هر شکل و لحنی که باشه ارزشمنده ! البته این نظر شخصی منه ! نظر شما هم محترم و البته دقیق و قابل تفکر هست! بیش از همه برای او که نقد می نویسد.
من تمام نظر های اصلاحی را با پیش فرض خیرخواهانه بودن می خوانم شما چطور؟
کتاب های احمد دهقان را هم خواندم . من هم قبول دارم که او هم تلاش دارد که بدور از فضای مقدس نمایی جبهه واقعیات جنگ را بیان کند . این درست همان روشی است که کسی مثل حاتمی کیا در سینما انجام می دهد. البته اگر شما صحبت های شمقدری را درباره فیلم بنام پدر در برنامه شب شیشه ای شنیده باشید به عمق فاجعه پی خواهید برد!
در هر صورت به نظر من اگر کمی درباره وقایع سال ۶۵ مطالعه کنید به نکات جالبی دست خواهید یافت . این نکات برای شما که علاقه خاصی نسبت به شخصیت آیت الله خمینی دارید جالب خواهد بود!

پیام (raVen) 1386/05/24 ساعت 10:02 ب.ظ http://raVennest.blogsky.com

آقایان من نمی دانم این جنگ چه چیز دارد که برایش ادبیات هم ساخته اند ، ههههه ! ادبیات شیرین دفاع مقدس ، مانند تمام زیباهای مملکت ما که برای خودشان چیز می سازند : ولایت فقیه ، شورای نگهبان ، شورای خفته گان ...این هم را زیبایان ساخته اند برای چه اش را نمی دانم فقط می دانم جنگ در هر صورتش چه مورد حمله باشیم چه مورد دفاع قرار داده باشیم ، کثافات و مزخرفاتش از دست آوردهایش خیلی خیلی بیشتر هست...این ادبیات جنگ ، و تمام نویسنده هایش را باید جزو آن قسمت از ادبیات دانست که به آن ادبیات زرد می گویند...به راستی چه فرقی میان ان که از جنگ خوب می گوید یا آن که از جنگ بد می گوید هست ؟ هیچ ! هر دو گروه احمقند...

البته من با بخش زیادی از حرف هایت مخالفم. چون خودم طرفدارد ژانر جنگ هستم . به نظر من در جنگ تمام وجوهات شخصیتی انسان در بوته آزمایش قرار می گیرد. هم انسانیت هم عشق هم نفرت هم انتقام جویی و هم عفو و بخشش. این شرایطی ست که تلخ ست اما پر برکت برای تجربه های انسانی . اما من ترجیه می دهم این تجربه را در سینما و کتاب های داستان بدست بیاورم .
کسانی که جنگ را زیبا می نمایند و عملیات استشهادی را کاری مقدس و درست نشان می دهند ، فاشیست هایی هستند که از زندگی انسانی جز خشونت چیز دیگر ندیده اند!

سعید 1386/05/24 ساعت 11:32 ب.ظ

ب

اگر کسی قائل به این نباشه که سیر استکمالی حقیقی، برای آدم ها صرفا جهت توحیدی داره و آنچه جهت توحیدی نداره اساسا کمال نیست...

اگر کسی قبول نداشته باشه که آدم ها به شرطی که سلیم و مطمئن و مجهز به عشق صدق به محض این که طلب کمال کنند سیر تکامل‌شون - به همان کمالی که گفتم- شروع میشه...

اگر کسی ندونه که از سنت های خدا اینه که همون اوایل سیر به همون آدم در پی همون کمال، یه چشمه از غایت و آخر مسیر رو نشونش میده و قسمتی از نتایجی که آخرش قراره بهش برسه رو اول بهش میده تا بچشه...

اگر کسی این رو هم نفهمه که: اتفاقا به محض اینکه این بهره مندی زیر دندون طرف مزه می کنه، بلافاصله اون ها رو که بهش افاضه کرده بودند ازش می گیرن و می گن: خب اونا رو که خودت تحصیل نکرده بودی! ما افاضه کرده بودیم. اگه می خواهی مستقر در همین مقام و مرتبه باشی این راه رو بگیر و بیا جلو، و بلافاصله راهش رو پیش پاش میزارن...

اگر کسی نتونه این که این یک قاعده در کمال فردی است رو تعمیم بده به شرایط اجتماعی و نتونه همین سیر رو برای جوامعی که در پی کمال اجتماعی هستند- با همان کمالی که اول گفتم- هم تصور کنه و ندونه که قاعده اونجا هم صدق می کنه. و اصلا واسه این توی سیر فردی جواب میده که بسط در حوزه اجتماعی پیدا کنه...

و اگر کسی اصلا اعتقاد به این نداشته باشه که جریان انقلاب آغاز یک سیر استکمالی اجتماعی بوده – با همون کمالی که گفتم - و عقبه‌ی هزار و چند صد ساله کمال های فردی کلی آدم کمال گرای تا حد زیادی هم به کمال رسیده (مثل همون امام خمینی) رو پشت سرش داره...

اگر کسی این‌ها رو توی قلبش نداشت – نه توی فکر و ذهنش و عقل ناقصش، فقط توی قلبش- نداشت، مطلقا نمیشه ازش انتظار داشت که:
جنگ رو همون مقطع اولیه‌ی سیر کمال‌طلبی برای یه جامعه توحیدی بدونه و مدل زندگی بچه ها در منطقه رو به عنوان الگوی عملی زندگی توحیدی درک کنه. لااقل زندگی متناسب با مقتضیات عصر غیبت ( که اینجا اصلا توی دستور کار نیست!)

نتیجه گیری: اگه یکی از گزاره های فوق در مورد شما صدق میکنه ببخشید مزاحم تون شدم. آخه این گزاره ها طبق پست دوتای قبلی (اقیانوس گزاره‌ها) همگی خرد گریزند!!!
(اون پست است که این پست رو نتیجه میده دیگه! دوستان کتاب "قیاس ناپذیری پارادایم های علمی" نوشته دکتر مقدم حیدری ، از نشر نی رو تورقی بکنید تا در عصر پست مدرنیسم اینقدر سنگ «خرد ابزاری» - این موجود مفلوکی که بیش از انتظار و توانش ازش کار میکشید- رو به سینه‌ی نزنید. حیف است. سینه تان را می گویم. حیف است.)

..::یا علی::..

یک جواب بلند بالا برایتان نوشته بودم که اینترنت یاری نکرد و پاک شد!
اما فقط چند نکته از آنچه می خواستم بگویم را می نویسم.
1 . من ارتباطی بین پست خودم و عطا پیدا نکردم . شاید به خاطر اینکه من خیلی از پست عطا سر در نیاوردم.
2. من که این کتاب را ننوشته ام. به عنوان کتابی که حقیقت را می گوید هم از آن یاد نکرده ام . فقط صدایی دیگر درباره جنگ را به گوش شما رسانده ام.
3. خیلی مطمئن حرف می زنید . شاید تمام حقیقت را درباره انقلاب ایران و عوامل آن و نیت های افراد در آن می دانید! من که نمی دانم ولی آن چه در این 20 سال از زندگیم در این کشور دیدم آنی که شما می گویید نبوده.
4. من واقعیت ها را می بینم و خواهم دید و لی هیچگاه درباره حقیقت آنها نظر نخواهم!!
5 . می توانید بگویید از برکاتی که در جنگ بدست آمد چه چیز مانده. جز یک عده آدم که میراث خوار آن شده اند و به ناحق دیگران را از ارث و میراث بر جای مانده که فقط از آن نام رزمنده بودن را می خواهند محروم می کنند! جز یک عده فاشیست که تنها در فضای جنگ خون ریزی می توانند به حیات سیاسی و اجتماعی خود ادامه دهند و برای همین هر روز یک حرف ناسنجیده می زنند و برای آرامش و ثبات کشور مشکل ایجاد می کنند! جز یک توهم پیر که تمام آدم های دیگر را دشمن می پندارد و هر که حرفی غیر حرف او می زند را عوامل بیگانه می شمرد. آقا سعید آن کمال گرایی که گفتید آن شب که بنزین را سهمیه بندی کردند زیر گام مردمان .... له شد. کمال گرایی که شما می گویید بین فریاد های دختری با موهایی بیرون از روسری و زیر باتوم مردان نا محرم آخرین نفسش را کشید. نه اشتباه کردم ، این کمال گرایی با همان چاقویی که در قتل های زنجیره ای بر سینه ها فرو شد مرد. با 18 تیر ، با انتخابات مجلس هفتم! با هاله نور و امضای امام زمان برای ورود افراد به مجلس....
ابن حرف های من را نشنیده بگیرید ، کلا کتاب جالبی از لحاظ نحوه نگارش و روایت داستان هم هست. شاید اگر درباره اینها حرف بزنیم بهتر باشد!؟

عطا 1386/05/24 ساعت 11:53 ب.ظ http://Mahfel.sub.ir

سپاس از معرفی این کتاب. حتما می‌خوانمش (می‌دانی که از کسی غیر خودت نمی‌تونم بگیرم.) من که اندک مطالعه‌ای در ادبیات جنگ داشتم، خیلی کم به این صراحت اشاره‌های سیاسی دیدم (: شیخی که ریش نداشت!) ولی نثر جالبی بود. از نام کتاب هم لذت بردم (از این قطار خون می‌چکد، قربان!) به سبک اسم‌‌گذاری کوبریک برای اون فیلم طنز است: «دکتر استرنج لاو یا چگونه نگرانی را کنار بگذاریم و بمب را دوست داشته باشیم!»

در باب سانسور هم فقط می‌توانم بگویم خیلی وقت پیش عطاالله مهاجرانی وزیر اسبق فرهنگ و ارشاد جایی گفته بود: «اگر خداوند سوره‌ی یوسف را دوباره بخواهد نازل کند، از این آقایان مجوز چاپ و پخش نخواهد گرفت!»
از قرائن و شواهد چنین برمی‌آید که حرف حساب زدن در ایران رد شدن از فیلتر های بسیار سخت‌گیرانه‌ای می‌خواهد. مخصوصا اگر بخواهی این حرف را در قالب‌های هنری و مشکوک(!) بزنی. حتی اگر تنها فیلم‌ساز مورد تایید رهبر ایران نیز باشی (: می‌دانید که مهرجویی تنها فیلمسازی بود که امام راجع به او و فیلم «گاو»ش اظهار نظر کرد. افتخاری که حتی نصیب مخملباف یا آوینی هم نشد!)
هنر شیوه‌ی انتقاد بسیار جای تفکر دارد، ولی باید بگویم که این فرهنگ انتقاد منصفانه و انتقادپذیری‌ست که بسیار بیش‌تر جای کار دارد. مخصوصا در جوامع خاص بیشتر فرهنگی. ولی من از شیوه‌های نوین نقد اثر The One و به‌گزینی sajjad از کتاب‌های خوب بسیار متشکرم.

به شیوه ی نقد همدلانه ای را که پران مطرح کرد نیز بیشتر فکر کنیم. به نظرم این شیوه ی نقد برای کتاب های ایرانی بسیار جواب میده.

داشتم بعد از جواب دادن به نظر پران به این فکر می کردم تا بحال چه فیلم هایی از سینمای جنگ مورد نامهری دولت مردان قرار گرفته ، به این نتیجه رسیدم که این فیلم ها نه فیلم هایی بوده اند که بدبختی مردم را بعد از جنگ نشان داده و نه فیلم هایی که مشکلات جسمانی رزمندگان را! این فیلم ها فیلم هایی هستند که از مسئولین آن زمان در باره جنگ سوال کرده اند .
در کشور ما هرچه از بدبختی مردم می گویید بگویید ولی هیچ وقت نپرسید که چکسی باید پاسخگو باشد. داستان های احمد دهقان رنجهای جنگ را نشان می دهنداما هیچگاه جرئت پرسیدن سوال را از مسئولین ندارد.

پران 1386/05/25 ساعت 05:16 ب.ظ

به اینجا دقت کنید:

بین حریم ها رو شکستن و زیر سوال بردن تقدس(ممکنه مداد من برام عزیز و مقدس باشه چون یه آدم عزیز بم داده. یعنی دقت کنید که منظورم از مقدس لفظ عامه) و نقد کردن فرق قائل شید.
نه اینکه شما در نقدتون حریم ها رو شکستید. بلکه جمله های آخرتون میگه انگار این دوتا براتون یکی اند.


راستی،
من که کتابو نخوندم. ولی از همین تکه ای که نوشتید معلومه که انتقاد واقعی در کار نیست و لااقل همین صداقت ساده و دوست داشتنی احمد دهقان هم در نوشته ی آقای آبکنار وجود نداره.
گفته های همین شیخه که میگید ... اگه خیلی فخیم حرف نزنه، اینجوری نمیگه. خوشبختانه او تو تاریخ نیست که بشه هر چی براش گفت. داریم میبینیمش.
این نقد نیست. نقد اون شیخ بی ریش نیست. این یه چیزی گفتن برای خندیدن یا خندونه...



کلا آدمهای بی تقوا، وقتی حرصشون میگیره عقیده شون از دست عقده شون در امان نیست.


چرا پیش از خواندن کتاب قضاوت می کنید. این گونه قضاوت کردن می تواند صداقت آدم را زیر سوال ببرد .
چرا فکر می کنید در این کتاب حریم ها شکسته شده.؟اصلا کدام حریم شکسته شده؟ حریمی که بعضی ها برای بقای جایگاه خود به آن نیاز دارند یا حریم کسانی که به واسطه صداقتشان شایستگی آن را پیدا کرده اند.
اون شیخ بی ریش نمادی از کسانی ست که در آن زمان باید تصمیم می گرفتند. خوشبختانه ایشان جزو کسانی ست که تقدسی ندارد درین مملکت.
یک دوستی می گفت می شود یک متن را با لحن های گوناگون خواند ، من متن شما را با لحن دلسوزانه خواندم تا در مورد جمله آخرتان فقط فکر کنم تا من در حال و آینده مشمول آن نشوم!

raVen 1386/05/25 ساعت 07:11 ب.ظ

متن را زیبا می پندارم چرا که مانند همه آن اراجیفی که قبلا به خورد ما در مورد دفاع مقدس و اینها داده اند نگارش نشده ، در همین راستا نیز اشاره به فیلم روز سوم هم خوب است که آن نیز نگاه دیگری به جنگ داشت و مثل همه چرت و پرتهای جنگی پر از حاجی و سید نبود...خوشم آمد که اینجا شیخهایش ریش ندارند و همگی بز نیستند که مظهر اسلام باشند...اینی هم که خانوم پران می گویند :"کلا آدمهای بی تقوا، وقتی حرصشون میگیره عقیده شون از دست عقده شون در امان نیست." هم به نظر من جمله بی اساسیه چرا که شما نمی توانید اسم بی تقوا روی کسی گذارید و البته هیچ کسی نیز نمی تواند...پس اصولا حرف گردی زده شده !(حرف گرد : حرف بی پایه و اساس)

البته من کلا اعتقادی به ادبیات جنگ ندارم اما دیدهای جدید را به جنگ 8 سالمون می پسندم مانند داوود امیریان و یا امیرخانی که اولی طنز نویس است و دومی شاید بهترین رمان عاشقانه ایرانی را که به جنگ مربوط است را نوشته...وگرنه اکثر عزیزان در بادیه جنگ 8 ساله یا دهانشان پر از سید و حاجی شده یا پر از فحش و بد و بیراه...نگاه های معتدل قابل تحسین است...(البته باز می گویم که ادبیات جنگ مزخرفترین نوع ادبیات است...)

ارنست همینگوی چطور؟
حاجی و سید لفظ های متداول آن زمان بوده ، کنار گذاشتنش مثل این است که فیلم درباره هخامنشی ها بسازی بعد تو فیلمت بگی خیلی خفنی!!
کلا حرفای خودت هم کمی گرده اما یکم از دو طرف پخه!

سعید 1386/05/26 ساعت 12:08 ق.ظ

سلام
کاش جواب تان را می فرستادید. تنهاجواب بود و غنیمت. نرم افزار وبلاگ یاری نکند میل که دارم.( "میل" را تمایل هم بگیرید می‌شود. دارم. هر دو میل را دارم!)

اما نکات تان:

1.بین پست شما و پست آقای عطا ارتباط هست. از سمت راست بالا که نگاه کنید ارتباط دارد. ارتباطی جهت دار.

2. صدایی دیگر درباره جنگ را به گوشمان رساندید. دست‌تان درست. در جنگ سر و صدا زیاد است. این هم یکی.

3. تمام حقیقت را درباره انقلاب ایران؟! من کی این ادعا را کردم؟! من هم فقط صدایی دیگر را رساندم. رسیدن به گوش یا قلبش برای اولوالالباب فرق می کند. برای سایرین به چشم هم نمی آید تا گوش یا قلب. اما اینکه آنچه شما دیده اید آنچه من می‌گویم نبوده خب بر میگردد به همان قیاس ناپذیری پارادایم هایمان. اگر موافقید می شود یک ابَرپارادایم تعریف کرد که هرکدام مان پارادایم‌اش را درش بازتعریف کنیم. شما باید تصمیم بگیرید. من که پایه ام!

4.اینکه راجع به حقیقت‌ها نظر نمی دهید کار درستی است. منم موافقم . فقط خود حق باید راجع به حقیقت صحبت کند و آنرا عرضه کند و یا کسی که «او با حق است و حق با اوست». مخالف که نیستید. پس آنچه گفتم هم گفته های خودم نبود.

5.در پنجمی تا آنجا که "آقا سعید" آورده اید جمله به جمله اش را موافقم! میراث‌خواری عده ای در مصادره دستاورد های جنگ را، آن حرفهای نسنجیده ی روزانه را، دشمن انگاشتن همه‌ی دیگران را، همه را هم‌نظریم. اما اینکه کمال گرایی با سهمیه بندی له شد هیچ رقمه توی کتم نمی رود. دختری که آژان‌ها باتوم‌کوب اش می کنند کمال‌گرایی اش را از دست نمی دهد. اگر کمال گرایی با 18تیر نابود شده بود این وبلاگ الان بحث از کمال نمی‌کرد. نکند خود را مرده می دانید که کمال گرایی را له شده می‌بینید؟ پس بفرمایید ما و شما و عطا و بقیه این جا سر کاریم. تکامل و رسیدن به کمال هزینه دارد. هنوز که هزینه‌ای نکرده‌ایم. عجول!

اما از برکات جنگ؟ عرض کردیم که: مدل زندگی بچه ها توی منطقه، الگوی عملی زندگی توحیدی بود. ( اه ... چیه؟ چرا نسبت به لغت "توحیدی" عموما اینجوری آلرژی دارید؟ البته منم تجربه کردم! یهو انگار یه چیزی پس کله ی آدم تیر میکشه و آدم دوست داره از همین جا بره واسه کامنت بعدی! بیخیال بقیه اش! بابا یه صفته واسه یه زندگی است دیگه. خب اگه مدل مطلوب‌تری سراغ دارید معرفی کنید. کاری نداره که. توی همون ابرپارادایم مذکور قابل طرح و حل و فصله.) ببین من می گم یه چیز هایی اونجا بروز کرد که نه شورای عالی دفاع اونروز نه هاشمی نه محسن رضایی نه سردارها و ژنرال های فعلی درش نقش و تصمیمی نداشتند. اصلا این برنامه ریزی ها توی دستور کار اونا که نبود هیچ توی مخیله شون هم نبود. ما هم با اون چیزها کار داریم. با باطن هشت سال جنگ. باطنش. حالا هی بگو بعد جنگ سهمیه گرفتند، زمین، ملک.... بابا یهچیز دیگه دارم میگم. باطن جنگ نه ظاهر بعد از جنگ. روشنه؟

یه چیزی: اینکه میگم رندگی اونجا توحیدی بود به این معنا نیست که اونایی که الان ادعاش رو دارند و حالا یه وقتی هم اونجا بودند موحد اند ها! باز نسبت ندید به سپاه و دولت و چوب و چماق و غیره. می گم اونوقت توحیدی بود. همین. نه گفتم قبلش توحیدی بود نه بعدش. بند چهارم را دیدید: اتفاقا به محض اینکه این بهره مندی زیر دندون طرف مزه می کنه، بلافاصله اون ها رو که بهش افاضه کرده بودند ازش می گیرن. مدل توحیدی زندگی رو میگیرن میشه اینی که الان هست دیگه. روشنه؟ هاله نور و امضای امام زمان هم واسه ما که بد نشد. با بر و بچ آی خندیدیم...آی خندیدیم!

نه دیگه. نحوه نگارش و روایت داستان که ظاهر و سطح مسئله است. کار از عمق بیشتری گیر داره داداش من.

..::یاعلی::..

با تمام حرف های تان حال کردم و استفاده بسیار بردم . اما دو نکته برایم همچنان حل نشده باقی مانده. یکی همان اولی که به خاطر کم کاری بنده است و باید بیشتر در باره آن فکر کنم.
دومی هم بحث کمال گرایی . ما به دنبال کمال هستیم! درسته! و شما می گویید در آن روزگار جامعه به سمت کمال خیز بر می داشته؟ آیا نتیجه داشته؟
من با زندگی توحیدی هیچ مشکلی ندارم ، اگر دیگران مشکل دارند شاید به خاطر فضای حاکم است!
در دبیرستان دوبار یا سه بار لیاقت پیدا کردم برای هفته شهدای مدرسه مقاله بنویسم. برای نوشتن مقاله خود ، مقاله دیگران را هم می خواندم. آنچه چشم گیر بود الفاظ اغراق آمیز درباره شهیدان مدرسه بود. ساده ترین کار برای بزرگداشت افراد و موثر ترین کار در نابودی آن ها. ما از شهیدان مدرسه افرادی آسمانی می ساختیم که برایمان دست نیافتنی بودند. و بعد تمام مشکل حل می شد ، ما باید زندگی خودمان را بکنیم!
به قول علیرضا آنقدر آدم ها را بزرگ کردیم که بزرگی یادمان رفت!
ما از الگوی زندگی آنها چه می خواهیم؟ این سوالی است که هر کس برای خودش باید جوابش را پیدا کند!

پرّان 1386/05/26 ساعت 11:19 ق.ظ

از اصطلاح "گرد" خیلی خوشم اومد!
آفرین

می دونید این اصطلاح مهمی است! اگر از آن در جای مناسب استفاده نکنید ممکن است به قیمت جانتان تمام شود. (داستان گرد بودن زمین و کلیسا و...)
توی یه فیلمی می گفت من دنیا را گرد فرض می کردم ، شما یکم مربع نگاهش کنید!
فکر کنم اگر شما هم با لحن دوستانه مطالب را بخوانید راحتتر باشید.
امید وارم این را با لحن برادرانه بخوانید!

raVen 1386/05/26 ساعت 10:51 ب.ظ http://ravennest.blogsky.com

ارنست واقعا پدر نویسنده های آمریکاست...اما او نیز از بدی جنگ می گوید...دیگه از این واضح تر : وداع با اسلحه...

[ بدون نام ] 1386/05/26 ساعت 11:46 ب.ظ

سلام
پس شما هم اهل حالید!
اولی را چه عرض کنم. ارتباطی جهتدار باهم دارند. خب جهتِ اصالتِ خِرد است که ایجاب می‌کند همه معادلات توجیه عقلی - به عقل ابزاری خود بنیاد- داشته باشد. به قول همان «بهترین رمان عاشقانه ایرانی که به جنگ مربوط است» چیزهایی هستند که صغرا و کبرا بردار نیست. و چون جنگ ما پر بوده از همین چیزها اگر کسی با همان عقل مذکور پی ِ همان صغرا و کبرا ها باشد خب می بیند که از قطارش خون می چکد و عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک است و رمان می شود می آید بیرون.

الان باز عده ای گر نگیرند که شاید ما این ادعای رضای امیرخانی را قبول نداشته باشیم یا هر چیزی که تجربه پذیر نیست علمی هم نیست پس حقیقی هم نیست و ... خب بابا! ببخشید. ما گفتیم حق باید از حقیقت حرف بزند پس اگر حرفی زد بشنویم. همین. چجوری؟ چجوری اش یکی دوتا پست اختصاصی می طلبد که آنها که اینجا صاحب پست اند به‌ش بپردازند. این از اولی.


اما کمال گرایی: (اول توی پرانتز اینکه نوشتید: ما به دنبال کمال هستیم! بلافاصله یاد کلیشه های بی مغز و بادخورده‌ی کتاب دینی دبیرستان افتادم! و پس کله ام تیر کشید. ر.ک به کامنت قبلی!)
باز با جملاتی که راجع به بزرگ کردن بی حساب آدم ها گفتید موافقم. اما این سوال که: ما از الگوی زندگی آنها چه می خواهیم؟
خب تا الگوی زندگی خودمان را استخراج کنیم. خداییش مشا مخالفید بعگزاره هایی که از غرب می رسد اعوجاج هایی با جامعه فعلی ما دارد و گزاره های فسیل شده ای که از اسلام مانده توان پاسخ گویی نیاز های مارا ندارد؟

سعید- ادامه 1386/05/27 ساعت 12:01 ق.ظ

ای بابا! این نرم افزار وبلاگ است که کامنت آدم را نصفه نیمه ارسال میکند یا دست من اشتباهی روی اینتر رفته؟
یا شاید هم کنایه ایست بر اینکه چقدر حرف میزنم! نه؟!
خلاصه اولش پایینی است!

اما ادامه:
ما از الگوی زندگی آنها چه می خواهیم؟
خب تا الگوی زندگی خودمان را استخراج کنیم. خداییش شما مخالفید بعضی از گزاره هایی که از غرب می رسد اعوجاج هایی با جامعه فعلی ما دارد و گزاره های فسیل شده ای که از اسلام مانده هم توان پاسخ گویی نیاز های مارا ندارد؟

وقتی الگوی عملی زندگی - باز می‌گویم زندگی نه فرماندهی عملیات، نه قتل و غارت، نه کشت و کشتار، نه به جای ماندن جانباز و شیمیایی و معلول و ... الگوی عملی زندگی- با فاصله بیست سال قبل از ما بروز و ظهور حداکثری داشته چرا مغفول باشد؟
ما تاریخ انقلاب صنعتی و جریان پیشرفت تکنولوژیک غرب طی دویست سال قبل را در استراتژی توسعه صنعتی کشور مو به مو باز تعریف می کنیم و لازم الاجرا می کنیم. خب. آن یکی این هم یکی. صنعت آنجا و آن‌طور پیشرفت میکند ما هم الگو برداری میکنیم. زندگی توحیدی هم اینجا و این طور بروز میکند. الگو برداری نکنیم؟ لابد باز می گویید چطور؟. عرض کردم: چطورش یکی دوتا پست اختصاصی می طلبد که آنها که اینجا صاحب پست اند به‌ش بپردازند. البته این یکی بیشتر از یکی دوتا.
اما این آخری که نوشتید: این سوالی است که هر کس برای خودش باید جوابش را پیدا کند!. نه این هم شرمنده! اگر هرکس برای خودش، پس باز هم باید بلوغ یکپارچه‌ی اجتماعی را بیخیال شویم و وبلاگ را تعطیل کنیم. نه که خیال کنید مثل مارکسیست ها معتقدم همه چیزمان مشترک باشد از اعتقادات تا همه چیز. حتا اهل و عیالمان! نه. ولی این جزو سیر کمال فردی اجتماع قرار دارد نه هرکس واسه خودش.

هر جایش گرد بود بگید!
:)

..::یاعلی::..

امیدوارم بتوانیم از نظرات شما به عنوان مطالب این وبلاگ استفاده کنیم!

پرّان 1386/05/28 ساعت 01:22 ق.ظ

الان فهمیدم!

پس شما نوشته من را با لحن خشنی خواندید که اینطوری فکر کردید.
ولوم صدایم از 2 بالاتر نرفته! دوباره بخوانید پس.
البته با لحن دلسوزانه نه. با اینتری که بین جمله ها زدم، علاوه بر جدا کردن مطلب خواسته ام تامل شما را بخواهم. مثل اینکه تیرهای ما زیادی خطا میرود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد