گفتم آهندلی کنم چندی ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دور نیکنامی رفت نوبت عاشقیست یکچندی
2. نوبت عاشقی:
( برای دیدن شناسنامهی کامل کتاب، از روی سایت شخصی مخملباف روی عنوان کتاب کلیک کنید. در آنجا میتوانید نسخهای از کل کتاب را نیز دریافت کنید. برای دریافت هر بخش نیز روی عنوان آن اشاره کنید.)
مجموعهای حاوی 2 داستان کوتاه و 3 فیلمنامه؛
داستان اول؛ «محبوبههای شب» روایت پسربچهای خیالباف و بازیگوش است از خیالات کودکانهاش.
نکته: همهی داستانها و فیلمنامههای کتاب در سال 68 نگاشته شدهاست، غیر از این یکی که در تابستان 65 به رشتهی تحریر درآمده است.
داستان دوم؛ «مرا ببوس» که 3 روایت است از عشقی ناکاممانده و زیبا. عشقی که در جریان مبارزات سیاسی پیش از انقلاب بین پسری مبارز، به نام مصطفی، و دختری بیتفاوت، به نام مرضیه، شکل میگیرد و در سلول 6 از بند 3 کمیتهی مشترک ضد خرابکاری جاودانه میشود.
روایت اول جریان شکلگیری این عشق را از زبان مصطفی، که اکنون زندانی شده است، بیان میکند. مخاطب او بازپرس پرونده است. روایت دوم به شیوهی جسورانهی نامهنگاری پرداخت شده است. نامههایی به غایت عاشقانه و نوستالژیک؛ نوستالژیک از آن لحاظ که آن شعر معروف مشیری به نام «کوچه» در برگیرندهی کل یکی از نامههاست:
بی تو مهتابشبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم...
مبارزات سیاسی آن دوران در این نامهنگاریها تنها بهانهای برای ابراز عشق تلقی میشود؛ مسئلهای که شاید برای برخی مقدس مآبانِ آن دوران بحث برانگیز باشد. و اما روایت سوم روایت حسن، دوست و همرزم مصطفی است. روایتی که شیدایی مرضیه در زندان و لحظههایی که دور از مصطفی است را به تصویر میکشد. این شیدایی به کل زندان سرایت میکند و زندانبانان این شورشها را به حساب مرضیه میریزند و او را زیر شکنجه میکشند.
تبحر مخملباف به نثرنویسی باز هم در اینجا برایم جلب توجه کرد. فضاسازی مخملباف در این داستان کوتاه بسیار زنده است. بیگمان این قسمتی از خاطرات چهار سال زندانی شدن او در همان کمیتهی مشترک ضد خرابکاری نیز هست.
فیلمنامهی اول؛ «سه تابلو»
ماجرای مرد نقاش و علیلی را روایت میکند که زنش به دنبال استثمار هنر اوست و در پی فروختن تابلوهای نهچندان عامپسند اوست.
نکتهی حائز اهمیت در اینجا استبداد زن نسبت به مرد و اجتناب نویسنده از به کار بردن مضامین فمینیستی در این فیلمنامه است. مخملباف سعی کرده است این پرهیز را در سایر نوشتهها (و حتی فیلمهایش) نیز دنبال کند.
فیلمنامهی دوم؛ «نان و گل»
داستان پسربچهای به نام عیسی است که در معرکهی سنگسار زنی دختر زن محکوم به رجم را نجات میدهد و فیلمنامه با سکانسهایی از خیابانگردی و گلفروشی و دیگر ماجراهای این بچهها ادامه پیدا میکند. نکتهی جالب فیلمنامه سکانس سنگسار است، که یک بار برای مادر دختر در پردهی اول و یک بار برای مادر پسر در پردهی آخر (در واقع سکانس آخر) آورده شده است. این فیلمنامه برای هندوستان و شرایط آن اقلیم نوشته شدهاست. اما اگر مخملباف پیشبینی میکرد که قرار است 19 سال بعد در یکی از شهرهای ایران مردم هنوز هم شاهد چنین واقعهای باشند، شاید این فیلمنامه را برای ساخت در همین مملکت مینوشت و بُعد اجتماعی فیلمنامه را پررنگتر و جذابتر میکرد. اما به همین دلیل (یعنی شرایط اقلیمی فیلمنامه) باید گفت این فیلمنامه بیشتر وضعیت اسفبار کودکان بیسرپرست و کارگر را برای جامعهی جهانی به تصویر میکشد و از ذکر وجوه رومانتیک رابطهی دختر و پسر تا حدی پرهیز میکند. البته این فیلمنامه تا آنجا که من مطلعم به فیلم در نیامده است.
فیلمنامهی سوم؛ «نوبت عاشقی»
پیرمردی کمشنوا با یک قفس و میکروفنی که به سمعکش متصل است در پی به دست آوردن پرندهای گمشده است. یکی از روزها در یک پارک جنگلی متوجه زن و مردی موبور میشود. او زن را شناسایی می کند و به مرد مومشکی، که شوهر زن محسوب میشود، اطلاع می دهد. مومشکی در ملاقات های بعدی آنها را تعقیب میکند و موبور کشته میشود. شوهر در دادگاه محاکمه میشود. دادگاه انتخاب و نحوه اعدام را به خود او واگذار میکند. شوهر غرق شدن در دریا را بر میگزیند...
این داستان با همین خط ساده و سیر طبیعی روایت نمیشود، بلکه در سه اپیزود و با سه روایت متفاوت بیان میشود. مخملباف به این شیوه مسایل مهم و قابل بحثی را مطرح میکند؛از جمله «نسبی بودن حقیقت» یا «چیستی حقیقت عشق» یا «نابودی عشق در وصال» و ...
اما نکتهی جالب اینجاست که یکی از مهمترین انتقاداتی که آن زمان به فیلمنامه میشد این بود که مسئلهی ارتباط با نامحرم در این فیلم به شکل مثبتی نمایش داده شده و به دلایلی از این قبیل از اکران عمومی فیلم جلوگیری به عمل آمد. در این باب سید مرتضی آوینی و همفکرانش نقدهای بسیار تندی به مخملباف کردهاند، که نمونهای از آن را اینجا میتوانید ببینید.
از آن سو نیز به شکلی غیر منتظره «دکتر سروش» در جبههی مخملباف قرار میگیرد و مفاهیم ارائه شده در این فیلمنامه را مثبت ارزیابی میکند و به فاشیستها توصیه میکند دست از «تقدیس خشونت» بردارند. مصاحبهی دکتر سروش را نیز اینجا میتوانید بیابید. برای دیدن سایر نقدها و یادداشت خود مخملباف دربارهی این فیلمنامه میتوانید به صفحهی «نوبت عاشقی» در سایت شخصی مخملباف مراجعه کنید.
دهانت را میبویند، مبادا گفته باشی دوستت دارم. – شاملو –
میگن مخملباف از وقتی از ایران رفت دیگر نتوانست مثل گذشته کارنامه درخشانی داشته باشد! شاید علت اصلی این باشد که او با آب و هوای ایران و مشکلات و بدبختی های آن بیشتر از هر جای دیگری آشنا است!
یک چیز جالب:
" وی در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶ در جشنواره فیلم کن اعلام کرد که «اگر من یا اعضای خانوادهام کشته شویم، کار حکومت ایران است.»" - به نقل از ویکیپدیا-
به نظرم جالب ترین قسمت این معرفی، متن کامل کتاب است که بر روی سایت خود مخملباف قرار دارد.
... اسبها، اسبها، اسبها. شلاق، شلاق، شلاق. گزل، موبور، گزل. ... سبک جالبی برای نوشتن فیلمنامه است!
از خلاصه هایت بی نهایت سپاس گزارم
البته ایشان مرده اند خودشان خبر ندارند!
نمی دانم مسائل حاشیه ای برای اجرای کنسرت شجریان را می دانید یا نه ! آدم این مسائل را که می شنود آن وقت می فهمد که چرا هنر در ایران می میرد.
یا مثلا فیلم سنتوری ! من که فکر می کنم دوستان فاشیست تمام نیروی خود را برای نابودی هرگونه هنر در ایران جمع کرده اند.
سلام و سپاس از حضورت.
غیر از آنچه گفتیید نخواهم کرد. بی تردید.
سلام
چرا منو خبر نکردی بیام مطلب ها در مورد مخملبافتو بخونم؟؟ اشکالی نداره من خودم اومدم....منم دوتا کتاب نوبت عاشقی و باغ بلور رو ازش خوندم اتفاقا امسال هم خودنم لابلای کتابهای دوران جوانی بابام بود ....راستش باغ بلور خوب بود اما حالت خاصی داشت .دربارش تو وبلاگم هم نوشتن برام خیلی تعجب بر انگیز بود که درباره ی خصوصی ترین چیزای خاله زنکی واین جور چیزا....اون چیزایی که حتی خیلی از زنها هم نمیدونستن.....من معمولا داستان کوتاه و بیشتر میپسندم واسه همین نوبت عاشقی به نظرم خیلی بهتر رسید... مخصوصا اون داستان مرا ببوس خیلیب دلم براشون سوخت خیلی رو من تاثیر گذار بود..... نوبت عاشقی هم خیلی جالب بود اما بعظی از از جاهاش به نظرم کلیشه ای اومد مثلا اون جایی که قاضی صحبت میکنه ....
سلام
وبلاگ پر محتوایی دارید.
موفق باشید.