خدایا: آتش مقدس «شک» را آنچنان در من بیفروز تا همهی «یقین»هایی را که در من نقش کردهاند، بسوزد. و آنگاه از پس تودهی این خاکستر، لبخند مهراوه برلبهای صبح یقینی، شسته از هر غبار، طلوع کند.
خدایا: مرا از فقر ترجمه و زبونی تقلید نجات بخش تا قالبهای ارثی را بشکنم تا در برابر «قالبریزی» غرب بایستم و تا همچون اینها و آنها - دیگران حرف بزنند و من فقط دهنم را تکان دهم.
خدایا: قناعت، صبر و تحمل را از ملتم باز گیر و به من ارزانی دار.
خدایا: این خِرد خُرده بین، حسابگر و مصلحتپرست را که بر دو شاهبال «هجرت»، از «هست» و «معراج» به باشدم بندهای بیشمار میزند، در زیر گامهای این کاروان شعلههای بیقرار شوق، که در من شتابان می گذرد، نا بود کن.
خدایا: مرا از نکبتدوستیها، و دشمنیهای ارواح حقیر، در پناه روحهای پرشکوه ودلهای زیبای همهی قرنها – از «گیل گمش» تا «سارتر» و از «سیدارتا» تا «علی»، و از «لوپی» تا «عین القضاة» و از «مهراوه» تا «رزاس» پاک گردان.
خدایا: عقیدهام را از گزند عقدهام مصون بدار.
از این که مطالب شریعتی را در وبلاگ می گذاری خیــــلی ممنون.
ز شمع روی تو هردم منور است خانه ما!
در جواب دعاهای دکتر فقط می تونم آمین گو باشم.
---
توضیح فنی-سیاسی-اجتماعی: مطلب حاضر در زمان مشخص شده منتشر شد، و دلیلی بر ادامه بحث های مطلب قبلی ندیدم.
اگر اعتراضی دارید با میل بهم خبر بدین.
ممنونم ،
این حداقل کاری بود برای ختم غائله. ای کاش همه درایت تو را داشتند و می توانستند تشخیص دهند کجا صلاح است بحث ها را ادامه دهیم و کجا بگوییم «والسلام!».
سلام
مطالب این هفته:
حدیث شریف کساء
نام های حضرت زهرا(س)
فاطمه (س) زیاد کار کرد و بسیار آسیب دید
پیامبر(ص) فرمود: کدامتان خسته تر هستید
آی دی من:
goftegoo_saghi
معلوم نیست شیعه دچار قحط الحدیث شده است که به چنین احادیث ضعیف السندی چنگ می زنیم، یا طمع ذره ای آرامش داریم که این حدیثی را بخوانیم و با خودمان بگوییم صد بلا از ما دفع شد.
خدایا آتش مقدس شک را در من بیفروز...
قفس... این قفس... این قفس...
پرنده در خوابش از یاد می برد
من اما
در بیداری می بینمش
که خود به بیداری
نقشی به کمالم از قفس
از ما دو کدام؟
تو که زندانت تو را زمزمه می کند،
یا من که غریو خود را نیز نمی شنوم؟
تو که زندانت مرا غریو می کشد،
یا من که زمزمه تو در این بهارانم
مجال باغ و دماغ سبزه زار نمیدهد؟
قفس
این قفس
این زمزمه
این غریو
این بهاران
این قفس
این قفس
ای امان...
ای امان...
ای امان...
شاملو
"ما در عتابِ تو میشکوفیم
در شتابات
ما در کتابِ تو میشکوفیم
در دفاع از لبخندِ تو
که یقین است و باور است.
دریا به جُرعهیی که تو از چاه خوردهای حسادت میکند."
- احمد شاملو؛ شکفتن در مه -
این شعر بند پایانی شعری بود به نام "سرود برایِ مردِ روشن که به سایه رفت" .
شما هم برای این که به سایه بروید مختارید ولی توصیه ی ما (دستکم من) چیز دیگریست. همان طور که علیرضا هم اشاره کرد حضورتان مغتنم است.
- بنایم نبود تالار گفتگو بشود.
- پیور پرشن! شما هم که همان اشتباه آقای عطا را می کنید. گفتمان نه! گفتگو.
- این همه نگفتم و ننوشتم که تشکر کنید!
ربنا اتمم لنا نورنا واغفرلنا انک علی کل شئ قدیر
شاید باید فضایی جدید با عنوان «تالار گفتمان» تاسیس شود تا در آن جا هرکس گفتمانش را در جوی روشن (و نه لزوما روشنفکرانه، که البته من این فضا را بر دیگر جوها ترجیح می دهم.) برای دیگران تبیین کند و در مظان نقد دیگران قرار دهد.
حرف های اصیل حرف هایی نیستند که برای «شنیدن» زده می شوند.حرف هایی هستند که برای «زدن» زده می شوند. نوشته هایی که برای «نوشتن» نوشته می شوند نه برای «خواندن»!
معلم شهید دکتر علی شریعتی
بعد از اون همه دعوا یا به اصطلاح خودتون گفتمان (ببخشید... گفتگو) واقعاْ جای این دعا و بعدشم یه صلواته دسته جمعی خالی بود......بزن روشن شی....!!!
متشکرم، بابت توجهتون و توصیه به صلواتتون.
هنوز هم اصرار دارم که گفت و گو هایمان کمتر رنگ دعوا گرفت؛ شاید صراحت لهجه ها و تیزی قلمها این شائبه را در ذهن ها بپروراند که این محفل دوستانه نیست.
با این حال باز هم بد نیست در پایان هر گفت و گویی به پیامبر انس و جن درودی نثار کنیم. .... می زنیم که روشن شویم...!
اونی که گفتم "تالار گفتمان"، اصطلاح معادل Forum بود D:
بعد هم اشکالی داره مگه، جای گفت و گو بازه، اصلا مگه همین گفت و گو محمل رد و بدل گفتمان نیست؟
خب، ما هم هدفمون استدراک بیشتره دیگه، مگه نه؟
درسته که معمولا خیلی کارا برای تشکر بقیه انجام نمی شن، اما اگه بقیه تشکری کنن هم فکر کنم بد نباشه. (;
بعد هم این که پیام عزیز بدون که این که سطح دسترسی هنوز مدیر باقی مونده دلیل نمی شه که شما هم چین پیغام هایی برای من بفرستی. و ضمنا همون طور که اون پایین تاکید کردم، این مطلب صرفا به دلیل این که مطلب پایینی وقتش تموم شده بود و نوبت این مطلب بود آپ شد، وگرنه موردی در مباحثاتی که پایین صورت گرفت ندیدم.
____________
ای کوفه،
چه کرده ای تو مارا؟
کاین سان، دیده بر همه چیز
بر یک چیز که همه چیز است
و بر همه چیزهایی که یک چیزند
فرو می بندیم و دهان ها و مشت ها را
به جای چشم های منتظر عذابمان
یک سره می گشاییم
و چه کرده ای تو با ما
که آن یگانه یاور بی یاور را
آن گاه که تنها در کوچه های شهر
به ریسمانی بسته
می کشند
ما نیز یاری اش نمی کنیم
و گه گاه ما نیز
به رغم گفته قلب مرده و فسرده مان
دستی به ریسمان می بریم.
ای کوفه!
این تویی یا کوفیانت
که چنین ظلمی روا می دارید
که تا آخرین ساعت دنیا
تمام ابرها برایش بگریند
و تمام نخل ها در سوگش
سرها به زمین سایند
و نهر ها، به سان خون زمین
به جوش آیند و بخروشند
و تمام موج های کف آلوده
از التهاب این دهشتناک ترین اعمال
سر به صخره ها بکوبند
چه کرده ای باما تو ای کوفه؟
نظارت و مدیریت تو در بهترین وضع ممکن به سر می برد ، باز هم از زحماتت تشکر می کنم.
_____________________________
شعری عالی که بسیار متناسب فضای پست پیشین بود.
هر چند ممکن بود میان آن مجادلات شنیده نشود و بر دل نشیند(به فتح نخست!).
عجب...چه قدر آرامش بعد طوفان باحاله (شایدم قبل طوفانه ؟)
D:
من واقعا شرمسارم که در قسمت نظرات این مطلب زیبا از حضرت عطا(دامت افاداته) می خوام بگم که عزیزان جلسه محفل این هفته در کوه برگزار می شه...یعنی این هفته ۵شنبه جلسه داریم اوونم توی کوه...
==================================
یه نکته ! من نفهمیدم چرا مطلب قبل روایی بود ؟؟؟؟؟؟؟
==================================
کتاب نیایش شریعتی رو بخونید ، برای نمازاتون به درد می خوره
...
دیدیم که الحق هر آرامشی نوید طوفانی ست سهمناک!
شاید این طوفان جدید (یا نسیم لطیف) خداحافظی دوستمان پرّان باشد.
پیام جان مرسی از تذکرت و تذکرت.
تذکر اولت تاثیر داده شد، خودمم نمی دونم چرا روایی بود O:
تذکر دومت هم چشم. ان شاء الله شرکت خواهیم وکرد. فقط لطف وکن و اطلاعات دقیق تر را از طریق اس ام اس یا هر چیز دیگه ای از خودت در وکن.
چرا اون فایل pdf رو که بهت معرفی کردم نمی ذاری رو وبلاگ. هر چند می دانم سرت شلوغ است اما...
آمین!
خدایا: عقیدهام را از گزند عقدهام مصون بدار
وبلاگ را با همین نیایش آغاز کردم و هنوز سردر محفل کوچکمان است. امیدوارم بیش از دعا عمل کنیم!
خدایا: قناعت، صبر و تحمل را از ما باز گیر و به ملتمان ارزانی دار!
اگر قناعت و صبر و تحملی برایمان مانده باشد...
سلام
با توجه به اینکه نمی خوام دامنه بحث قبل به ابن پست کشیده بشه و ادامه پیدا کنه ، در نظرات پست قبل ،ظرات و نکاتی چند رو یاد آور شدم که تقاضا دارم تمامی دوستان در جریان قضیه اون رو بخونند ،خصوصآ سرکار خانم پران !
متشکرم بابت توضیحاتت که به نظر من و به رغم پاسخ پرّان نسبتا تا حدی روشن کننده و مکفی بود. البته باید کمی در انتخاب شعر اول آن نظر بیشتر دقت می کردی و محافظه کاری به خرج می دادی.
البته در این میان اصلا قصد جبهه گیری ندارم، ولی فکر می کنم با توضیحات علیرضا بیش از این ادامه ی بحث بی معنی ست. هرچند دلخوری پران قابل درک است.
توصیه می کنم این جملات از دکتر سروش را بخوانید ؛ نکاتی را به ما متذکر می شود که شاید کمتر به آن دقت می کردیم.
هرچند هنوز هم معتقدم صراحت کلام باعث این همه سوء تفاهم شد، و این جا از معدود مواقعی است که رک بودن بیش از آن که صمیمیت بیاورد آدم ها را از هم دور می کند.
" آزادی بیان محترم است، چون آزادی آدمی محترم است و آزادی آدمی محترم است چون آدمی خود محترم است و اگر تیغ آزادی جامه حرمت آدمی را چاک کند چه جای تیز کردن آن تیغ برهنه است؟ آزادی بیان نه یگانه حق آدمی است و نه برترین حقوق او. و اگر با دیگر حقوق آدمیان موزون و مقید نشود، قامت حقوق را ناساز و بی اندام خواهد کرد. آزادی نه یک مرکب شخصی بل یک مسابقه جمعی است و آنکه با نقض قواعد این بازی چراغ رقابت خردورزانه را خاموش می کند، از خرد و آزادی چه بر جای خواهد گذاشت؟ "
- دکتر سروش - منبع : سایت www.drsoroush.com
باشه حتما.
شد آنچه نباید می شد...
ما رَأَیتُ إلا جَمیلا...
برا خودم متاسفام...از آقا علیرضا هم ممنون !!! نمایش زیبایی بود از میزان تاثیر گیری شما از استادتان شریعتی...
من نیز فعلان از نوشتن خودداری کرده تا دوست عزیزمان خانوم پران مطلبی بدهند ...به شدت دل آزرده شدم از این بحث های احمقانه که هرگز در شان وبلاگ ما نبوده...
Filthy mouth, no excuse
Find a new place to hang this noose
String me up from atop these roofs
Knot it tight so I won't get loose
Truth is you can stop and stare
Bled myself out and no one cares
Dug the trench out, lay down there
With a shovel up out of reach somewhere
لعنت !!!
به انتظارِ تصویرِِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
-شاملو-
فکر کنم به اندازه کافی آدم بزرگ شده ایم . من که خوشم نمی یاد آدم بزرگ بشم ، ترجیح می دم کوچولو بمونم. این یکسال که درجرگه آدم بزرگ ها بودم برایم بسیار تلخ و سخت گذشت . واقعا می گم فراتر از حد تحملم بود. آدم بزرگا زود عصبانی می شن ، زود قضاوت می کنند ، و زود تر از آنکه قضاوت کنند داوری می کنند. و بدترین بخش این موضوع قر (غر؟) کردنشونه .
من برای کسی متاسف نیستم چون همه یه روزی باید بزرگ بشن .من برای خودم هم متاسف نیستم که بزرگ شدم فقط دلم برای بچگی هام تنگ می شه!
"ادب بیان ادب خاموشی هم هست و آنکه از حق آزادی بیان بهره می جوید اما حق خاموشی را نمی گذارد، فقط به نیمی از حقیقت دست یافته است. حکیمان مگر نگفته اند:
دو چیز طیره عقل است، دم فرو بستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی"
- دکتر سروش -