مصطفی ملکیان از جمله کسانیست که در چند سال اخیر نامش تا حدودی در مجامع روشنفکری طنینانداز شده است و مقالاتش که بیشتر در حوزهی دین و جامعهشناسیست خوانندهی فراوانی به خود دیده است. برای آشنایی بیشتر با این استاد دانشگاه، که به جد معتقدم آشنایی با او بسیار ضروریست، شما را ارجاع میدهم به اینجا.
اما در این جا قصد دارم ضمن معرفی یکی از مقالات آقای ملکیان و ارائهی چکیدهای از آن، که جذابیتهای خوانش مقاله را پررنگ جلوه میدهد، شرحی بر آداب روشنفکری در اوضاع فعلی به دست بیاورم. و سپس سوال مهمی را مطرح کنم که فکر میکنم چندیست گریبان جامعهی نخبهی معاصر ایران را، از طلبه تا دانشجو و از روحانی تا روشنفکر، گرفته بود و چه بسا همچنان میفشارد.
عنوان: تقریر حقیقت و تقلیل مرارت وجه اخلاقی و تراژیک زندگی روشنفکری
منبع: مصطفی ملکیان ؛ راهی به رهایی ـ جستارهایی در باب عقلانیت و معنویت، نشر نگاه معاصر
مقاله در 4 بند تالیف و تدوین شده است؛ هر بند ارتباط معناداری با بندهای پیشین دارد:
بند اول: یک نظریهی فلسفه اخلاق
نگارندهی مقاله نخست از باب مقدمه، نظریهی یکی از فیلسوفان اخلاق انگلیسی به نام سر ویلیام دیوید راس (Sir William David Ross) را میآورد. این نظریه سعی دارد با ارائه ی فهرستی از وظایف که باید در نگاه نخست به آنها توجه کرد، بگوید "در مقام عمل، اگر وظیفهی در نگاه نخست با هیچ وظیفهی در نگاه نخست دیگری متعارض نشود باید همان وظیفه انجام گیرد و، در این صورت، وظیفهی در نگاه نخست تبدیل به وظیفهی واقعی (یا: فعلی، یا: فی مقامالعمل) (actual duty) میشود؛ و اگر با وظیفهی در نگاه نخست دیگری متعارض شود باید از میان آن دو وظیفه آن وظیفهای که سنگینتر و مهمتر است انجام گیرد و دیگری وانهاده شود و، در این صورت، وظیفه در نگاه نخست مهمتر تبدیل به وظیفهی واقعی میشود و وظیفهی در نگاه نخست کماهمیت از وصول به مرتبهی وظیفهی واقعی فرو میماند."
ارجاعات فراوان متن به این نظریهی فلسفهی اخلاق حاکی از اهمیت فهم آن در برقراری ارتباط با سایر بندهای مقاله است.
بند دوم: وظایف روشنفکر
نگارنده ادعا میکند بهروزی هر جامعه، در گرو وجود نهادی است که حتیالمقدور دو کارکرد داشته باشد: یکی اینکه، (در مقام نظر) حقایق (یعنی باورهای درستتر) را به آستانهی آگاهی شهروندان برساند، و دیگر آنکه، (در مقام عمل) از درد و رنج شهروندان بکاهد؛ و به نظر میرسد که نهضت یا قشر روشنفکری، هم از آغاز، تلویحاً یا تصریحاً، و به وجهی کم یا بیش آشکار، همین دو داعیه را داشته است.
پس در واقع در این بند دو وظیفهی اصلی برای جریان روشنفکری تبیین میشود که در عنوان مقاله هم آنها را میبینیم:
1. تقریر حقیقت: تعلیم، تفهیم، و ترویج و اشاعهی باورهای درستتر، و پیرایش و پالایش اذهان و نفوس آدمیان از همه مصادیق جهل و خطا.
2. تقلیل مرارت: یعنی سامان یافتن درست جامعه همیشه نیازمند کسانی است که، در کمال صداقت و جدیت، و با آگاهی و ژرفنگری هرچه بیشتر، مراقب باشند که امور اجتماعی در جهت کاستن از درد و رنجهای شهروندان سیر کند. و این کار به خصوص با نقد صاحبان قدرت ممکن میشود.
بند سوم: وجه اخلاقی روشنفکر
در اینجا ملکیان با اثبات این که این دو وظیفه، یعنی تقریر حقیقت و تقلیل مرارت، وظایفی اخلاقیاند، به این پرسش پاسخ میدهد که روشنفکر کیست و از کدام سنخ و مقوله است؟
"روشنفکر کسی است که به دو وظیفهی اخلاقی که، به اقتضای داناییها و تواناییهای خود، بر عهدهی خود دیده است عملاً ملتزم شده است؛ یعنی به شهود و وجدان اخلاقی خود، در مقام عمل، بیاعتنایی نکرده و درصدد برآمده است که، حتیالمقدور، آنچه را اخلاقاً باید انجام دهد به انجام رساند."
و اینگونه است که او مقام روشنفکر را از جایگاههایی مثل متخصص رشتهی علمی( خواه عقلی، فلسفی و شهودی یا دینی و تعبدی)، حرفه و شغل، ایدئولوگ، طراح آرمانشهر (utopianist) و بالاخره دولتمرد و رجل سیاسی جدا میسازد، (و به زعم بنده ترفیع میبخشد.)
اما روشنفکری در ساحت زندگی اجتماعی لوازمی دارد، که ملکیان التزام به همه آنها را با عنوان آداب روشنفکری بیان میکند. مهمترین (و نه همهی) این آداب را عبارت میداند از:
1. عقلانیت
2. شکورزی
3. نقادی
4. عدم تعلق به یک ایدئولوژی
5. سعی در جهت کاستن از آثار و نتایج منفی تخصصگرایی
6. استفاده از گفتار عاری از ابهام ، ایهام و غموض
7. تمیز مسائل (problems) از مسألهنماها (pseudo-problems)
8. توجه به سلسله مراتب نیازها
9. علتیابی و ریشهشناسی درد و رنجها
10. سیر تدریجی و پرهیز از هرگونه محافظهکاری و انقلابیگری
11. صداقت
12. انصاف در مقام نقد و داوری
13. آمادگی برای تحمل هرگونه محرومیت و درد و رنج
برای هر یک از این آداب توضیحات مبسوطی آمده است که باید به اصل مقاله ارجاعتان دهم.
بند چهارم: وجه تراژیک زندگی روشنفکری
"اینک، مسأله این است که اگر، در اوضاع و احوالی، دو وظیفهی تقریر حقیقت و تقلیل مرارت با یکدیگر تعارض یافتند چه باید کرد و کدام یک را بر دیگری ترجیح باید داد."
جواب ملکیان به این سوال بسیار قابل تامل است؛ وی با ارائهی 5 شاهد، تقریر حقیقت را مقدم بر تقلیل مرارت میداند و البته اذعان میکند که دلیل قاطعی برای این مدعا ندارد.
با این همه، براین نکته تأکید دارد که هر چه التزام روشنفکر به اخلاق و معنویت بیشتر میشود میزان اهمیت و فوریت این مسألهی (ظاهراً) لاینحل در نظرش فزونی میگیرد. و این است وجه تراژیک زندگی روشنفکری.
باید توجه داشته باشید که این خلاصهی دست و پا شکسته که همانا تصویر ناقصی از آن مقالهی ستبر عرضه می کند، نباید جای خواندن کل نظریه را بگیرد. چراکه خواندن متن کامل مقاله کمک زیادی به رفع ابهامها میکند.
ولی سوالی که میخواستم پیش از خواندن دلایل آقای ملکیان به آن پاسخ دهید همان سوال آخر است، اگر به احوال و اوضاعی برخورد کردید که دو راه پیش روی شما بود؛ که یکی به روشن شدن حقیقت منتج میشد و دیگری سعی در کاهش رنج کسانی میشد که به نوعی در مسئله دخیلند (توجه کنید که پیدایش چنین موقعیتی هرگز نادر نیست.) حال شما کدام یک از دو راه را برمیگزینید؟
آیا تلخی حقیقت را به کام شهروندان می ریختید و اینگونه آه سردشان را به نظاره می نشستید، یا شیرینی کاهش رنج ایشان را اولی تر بر افشای حقیقت قلمداد می کردید؟
مقاله ی خیلی خیلی خوبی را معرفی کردی. ممنون. ارزشش بیش تر از آن بود که بخواهم دو قسمتش کنم.این سوال برایم پیش آمده که آیا مقاله حاضر (یا نیمه حاضر)، روشنفکری را به عنوان یک جایگاه معرفی می کند یا یک مقام ذاتی؟ یعنی آیا به تبع رفتارهای خصی فردی روشنفکر تلقی می شود، یا این که چون فرد خاصی روشنفکر است از او رفتار های خاصی انتظار می رود؟
به علاوه، آیا اگر روشنفکر بودن یک جایگاه است و نه یک مقام ذاتی، هر کسی می تواند بدین جایگاه دست یابد؟
و در این جا لازم به ذکر است که این سوالات احتمالا جواب هایی متسلسل و دور مانند خواهند داشت.
ممنونم، حتما می توانی حدس بزنی چه زجری کشیدم وقتی مقاله ای را تکه پاره می کردم که جمله به جمله اش مهم و حاوی مطالبی غیرقابل چشم پوشی بود!
برداشت من این است که ملکیان روشنفکری را یک نهاد اجتماعی، یک قشر نسبتا فرهیخنه و حتی نهضتی می داند که وظایفی متوجه آن است که این وظایف توصیفی از مقام ذاتی روشنفکر ارائه نمی دهد و بیشتر می خواهد نگاه موجود را اصلاح کند. نگاهی که انتظار کار سیاسی در بدنه ی نظام را از روشنفکران دارد.
این سخنرانی از ملکیان شاید بتواند مقصود اصلی وی را منتقل کند:
http://borjian.net/2005/09/blog-post_22.html
به نظر من هر کسی که اخلاقا برای خود آن وظایف دوگانه را قائل باشد به جرگه ی روشنفکران وارد شده و با پا به این جلگه (باتلاق!) گذاشته است.
ما حتی عنوان مقاله را هم نفهمیدیم. اتفاقا چند بار هم خواندمش.
دمتان گرم
استفاده از گفتار عاری از ابهام ، ایهام و غموض.
این یکی از آداب روشنفکری است. آدابی که تنها مختص به قشری نیست که آنها را با اصطلاح روشنفکری می شناسیم. بلکه همه ی کسانی که با هدف اصلاح و روشنگری (بخوانید تقریر حقیقت و تقلیل مرارت) دست به قلم می شوند، باید آن را رعایت کنند.
فکر کنم نقدی که نسبتا به آقای ملکیان وارد است همین است که خود او هم از این موضوع غافل مانده.
درهرحال از حسن توجهتان و تذکر به جایتان سپاسگزارم.
سپاس. مقاله جالبی است با خلاصه ای خوب.
بنظر من جنبه ی اخلاقی زیاد آن کمتر جای تامل می گذارد، نظریات اخلاقی کمتر بحث پذیرند و اغلب حکم ها همان فرض هستند. در این مقاله نیز ارجاعات فراوانی به بند اول و وظایف ۶ گانه(که همگی اخلاقی اند) شده.
"روشنفکر کسی است که به دو وظیفة اخلاقی عملاً ملتزم شده است". با این تعریف که نگارنده ارایه می دهد، روشنفکر بودن نه جایگاه است نه مقام ذاتی بلکه حالتی روانی است که برای هر کسی در هر برهه ای از زندگی می تواند رخ دهد و بعدا از بین برود.
نگارنده ی همانطور که می گوید گزارشی توصیفگرانه از روشنفکر ارایه نمی دهد ولی با تعریف شخصی روشنفکر محدوده ی روشنفکر را محدودتر از آنچه هست توصیف کرده و چیزی بیش از پیشنهادی توصیهگرانه ارایه می کند که با سخن اولیه ی خود کمی مغایر است. از طرف دیگر به اخلاقی بودن تعریف کمتر جای نقد می گذارد.
سارتر می گفت روشنفکر کسی است که در کاری که به او مربوط نمی شود دخالت می کند!
مسلما متفکری که سرش به تنش می ارزد می داند که برای شروع یک بحث (آن هم بحثی چنان مهجور که کمتر کسی به آن پرداخته است و همه مقامشان را اجل از آن می دانند که در بحثی اینچنینی شرکت جویند، مگر مردی به بزرگی شریعتی که سخنرانی ای در باب روشنفکری و مسئولیت هایش آن هم پیش از انقلاب دارد و اینجاست که می گویند بعضی ها از زمانه ی خود پیش افتاده اند.(چه می گفتم؟!)) باید چارچوب های ذهنی مخاطب را با متن منطبق کرد تا بتوان نتیجه ای درخور گرفت. پس نباید چندان به ملکیان خرده بگیریم و آن نظریه ی بحث ناپذیر اخلاقی را موقتا بپذیریم و سپس وارد بحث شویم( کاری که مطمئنم تو هم از عهده ی آن برآمده ای).
پاسخی را که برای PurePersian گذاشتم ببین، ولی همچنان فکر نمی کنم حدود و ثغوری برای روشنفکری تعریف کرده باشد، مگر این که بیان وظایف را برابر با تعریف و توصیف بدانی.
دیالوگ رایج: مهندس جان، تو را چه به روشنفکر بازی ...
سلام...چه محفل گرمی...راستی ...من آپم...خوشحال میشم سر بزنین.
ببخشین آدرس وبلاگم یادم رفت.
تو را به خدا این همه ظلم بر این مردم روا ندار ! بابا یکم طنز بنویس حال کنیم ، خسته شدیم !
من فکر می کنم اول باید مشخص کنی که این روشنفکر که تعریف شده است چه سابقه تاریخی ای دارد!
البته در مورد سوال شما من فکر کنم آن ایجاد تمایز که بین مقام روشنفکری و مقام های اجتماعی دیگر (مرد سیاست بودن یا یک فیلسوف ) که صورت داده شده ما را به سمت گزینه اول یعنی تقریر حقیقت سوق می دهد. زیرا اگر شما سیاست مدار باشید لازمه حیات سیاسی شمار تلاش برای بدست آوردن قدرت و اداره یک کشور خواهد و من فکر می کنم این زسالتی نیست که برای روشنفکر قابل تصور باشد!
یک چیزی یادم افتاد!
در سخنرانی دکتر شریعتی در مورد روشنفکر یک بحث مطرح می شود و آن اینست که در اروپا طبقه روشنفکر وجود دارد و برای آنکه طبقه تشکیل شود چند شاخصه باید در یک جامعه وجود داشته باشد.
سوال من اینست که آیا در ایران طبقه ای بنام روشنفکر داریم؟
دکتر سروش در عید فطر امسال مطالبی گفت که در واقع تلاش برای تشکیل یک طبقه بنام روشن فکر بود!
فکر می کنم بین مردم واژه ی روشنفکر تیپ خاصی را در ذهن تداعی می کند که ویژگی های خاصی دارند. یا مثلا عبارت روشنفکربازی که یک سری کارهای خارق عادت مذهبی را به ذهن می آورد. پس شاید بتوان گفت روشنفکر یک تیپ و یک قشر خاص برای عوام است ولی شاید نتوان گفت طبقه ای به نام روشنفکری به صورت شفاف وجود دارد.
ببخشید من بند اول این مقاله قسمت نظریه دیوید راس رو نفهمیدم.ممکنه توضیح بیشتری بدین؟