محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

جستاری در افتراق خدا و معبود

گفتار اول: ورود به بحث
معبود چیست؟
معبود، همان چیز یا کسی است هر کس در خلوت خود، بدان مستمسک است و در امل و اشتیاق آن مغروق است. هر کسی معبودی دارد و معبود هر کسی دارای ویژگی های خود است که نمایاننده ای از ویژگی های خود فرد است. فی الواقع می توان با استدراک ماهیت معبودی غایت آمالی هر فرد، به درکی کلی از شخصیت آن فرد رسید.
معبود، برای هر فردی وجود دارد، چه به انکار و چه تصدیق. اگر فرد ادعای رهایی از بند عبودیت داشته باشد، معبود او آزادی مطلق است و اگر مدعی پوچی دنیا باشد، خود این پوچی – یا آن چه که از پی اش می آید – منتهی الآمال وی و معبود اوست.

خدا کیست؟
خداوندگار انسان، موجودی است که انعکاس دهنده بی خلل ویژگی یا ویژگی هایی است که انسان معتقد است هرگز بدان حد از تعالی دست پیدا نمی کند. به بیانی دیگر خداوند، نمود تعالی مطلقی است که بشر آرزوی آن را دارد، لکن باور دارد که هرگز بدان دست پیدا نمی کند. خدا، تجلی گاه آرمان انسانی و جایگاه خلل ناپذیر ارشادی است.
خداهای بشری، دو گونه کلی دارند. یکی آن خدایی است که بشر در نهایت پاکی تصویر می کند و از آن به عنوان سر منشأ رشد و تعالی یاد می کند، و دیگری خدایی است که بشر هماره در واهمه اش به سر می برد و آن چه که ازو به آدمیان می رسد سراسر شر و تضرر است.
آن چه حائز اهمیت است این است که مطلق انگاری در باور به خدا امری است اجتناب ناپذیر. چرا که خداوند موجودی است که – حتی اگر اعتقاد آدمیان به تشریک داشته باشند – دارای مقامی اعلی است و دست نایافتنی. لذا در هر چه که از او تصویر می کنند، او را نماینده مطلق و بی مثال آن مصور می دانند.

گفتار دوم: افتراق مقام خداوندی و معبودی

خدا: دست نیافتنی و واحد
همان طور که پیش تر اشاره شد، خداوند، موجودی است اعلی و دست نایافتنی و مطلق. وحدانیت خداوند، در اینجا در تضاد با تشریک او به کار نرفته. بلکه مقصود وحدانیت جایگاه خداوندی است. این چنین خدایی، توان عمل به هر آنچه که می گوید را دارد، لکن تا به آنجا که بشر تمایلی به تقبل وی داشته باشد. در اینجا بحث بر سر اثبات وجود یا عدم وجود خداوند نیست، بلکه بحث بر سر تاثیر اجتماعی و فردی باور به وجود خداوند است.
خداوند اگر حتی موجودی باشد که قهر و غضبش همه را در بر بگیرد، فردی که وجود او را قلبا انکار می کند، هیچ گاه تاثیر او را بر زندگی اش احساس نخواهد کرد و هیچ گاه پدیده ای را به وجود سایه خداوندی بر عالم امکان نسبت نخواهد داد. در حالی که اگر فردی قلبا مومن به حضور خداوند باشد، در هر عمل خود او را حاضر و ناظر می بیند و اعمالش شدیدا متاثر از احساس وجود خداوند در زندگانی خواهند بود.

معبود: آینه وجودی فرد
معبود هر فرد، آن چیزی است که وی را به انگیزه وجود خود به حرکت به جلو وادار می کند. ویژگی منحصر به فرد معبود این است که مانند خمیری در دست افراد شکل پذیر است و با تغییر آراء فردی معبود وی نیز تغییر می کند. به همین سبب است که می توان معبود را آیینه وجودی هر فرد دانست.
معبود هر کس، معیار اعمال و میزان اخلاقی او خواهد بود. همان طور که یک دونده برای برنده شدن در مسابقه دو ممکن است دست به تقلب بزند، یک فرد نیز ممکن است به سبب تمایل و اشتیاق بی حدش به معبود دست به اعمالی بزند که حتی در معیار اخلاقی خود او نیز جایی برای آن پیدا نکند. مقصود آن که، اعمال فرد تعریف کننده معبود او نیستند، بلکه این معبود هر فرد است که تعیین کننده اعمال و جهت گیری های او هستند.

آنجا که خدا باز می ماند
خداوند، به سبب تعریف، از انسان دور است و انسان باور به نزدیکی او ندارد. بنابراین، در زمان های به خصوصی انسان از باور خود به خداوند جدا می شود تا به معبود خود دست پیدا کند. در اینجا است که خداوند از انسان باز می ماند و معبود در مسابقه ایمان، گوی سبقت از خداوند می رباید.
سوالی که مطرح می شود اینست: چگونه ممکن است خداوندی که در همه زمینه های وجودی مطلق است از چیزی که مطلق نیست باز بماند؟
به سبب ایجاد این سوال است که انسان در وجود خداوند تشکیک می کند و او را از زندگی فردی و اجتماعی خود کنار می گذارد.
سوال دیگر این است: اگر معبود فرد، به تجلی خداوند بدل شد، چه می شود؟
در چنین شرایطی است که افراد، ایمان دینی خود را شکوفا می کنند و جامعه به سبب وجود افراد به سمت پرستش خداوند می رود. در واقع، اگر معبود و خدای یک فرد یکی شوند، جایی برای سبقت به هیچ یک داده نمی شود و هر دو با هم و به کمک هم بر بنده مسلط می شوند. در این شرایط، که بگذارید اسمش را ایمان بگذاریم، افراد اعمال خود را بر مبنای آموزه های دینی انجام می دهند و ملاک اخلاقی به آن چیزی تبدیل می شود که دین می گوید. مقصود از دین، باورهایی است که انسان ها به سبب وجود خداوند پیدا می کنند.

گفتار سوم: حرکت های اجتماعی

اگر افراد معبودی یکسان بیابند و بفهمند که معبودی یکسان دارند، در جهت رشد به یکدیگر کمک می کنند، البته تا به آنجایی که خود منتفع باشند. گاه، برای آن که اجتماع دارای تحولی عظیم بشود و حرکتی نو در آن به وجود آید، لازم است تا هدفی مشترک برای افراد آن اجتماع تعیین شود. این هدف، می تواند معبود افراد یا یکی از پله های دست یابی به آن باشد.
به همین جهت است که معمولا جنبش های اجتماعی با تحولات دینی همراه هستند. یعنی، برای ایجاد موجی اجتماعی می توان معبودی یکسان به افراد معرفی کرد، و یا به افراد این باور را القا کرد که معبود آن ها چیز واحدی است. و چه چیزی می تواند بهتر از یک خداوند از پیش تعریف شده و مطلق نقش این معبود را ایفا کند؟
غرض اینجا زیر سوال بردن باورهای ایمانی افراد نیست، بلکه مقصود آن است که می توان با القای باور به یک خداوند خاص در یک جامعه، جامعه را به تحرک به سمت هدفی معین واداشت. اگر این القا فریبی بیش نباشد، و یا آن که افراد با تامل های درونی خود معبودی دیگر برای خود بیابند، کم کم حرکت به زوال می انجامد و امواج بی ایمانی جامعه را در بر می گیرد.
گاه این بی ایمانی در قالب سود جویی های شخصی و امثالهم تجلی می یابد و چنین اعمالی هستند که متضمن زوال اهداف و آمال اجتماعی افراد هستند. در چنین جامعه ای افراد به خداوندی که آن ها را ابتدائا به حرکت درآورده بود ظنین می شوند – چه، آن خدا خدایی راستین یا دروغین بوده باشد – و بنیاد اجتماع به سستی می گراید. چنین سازمانی، که پس از طی دوران پویایی اولیه خود، دچار تشکیک می شود، بی آن که مرحله بلوغ را طی کند تضعیف می شود.
اگر این جامعه را مردم یک کشور تشکیل دهند، سازمان اجتماعی، که یکی از ارکان آن را حکومت تشکیل می دهد، هم چنان موجودی نابالغ باقی خواهد ماند. در چنین زمانی، حکومت ها برای حفظ بقای خود به مجموعه هایی محافظه کار تبدیل می شوند. یک حکوت محافظه کار، از هر نوع بدعت عقیدتی هراسناک است و حرکات پویا را به سرعت سرکوب می کند. در دیگر قسمت های جامعه، روشنفکران، یعنی آن ها که در درون خود سیر کرده اند و معبود حقیق خویش را یافته اند، تفکراتی دیگر را رواج می دهند. اگر این جریان های فکری رشد مناسب خود را نیابد، حکومت که رفته رفته دوران زوال خود را طی می کند، فرزند خلفی نخواهد داشت و از دل حکومت حاضر، حکومت پویای جدیدی بیرون نخواهد آمد.
خلاصه آن که، در شناخت معبود فردی، تلاش بسیار لازم است و معبود هر فرد، توسط خود او تعیین می شود. اگر معبود فردی خداوند اوست، این خصیصه باید بی دخالت غیر پدید آمده باشد.

لینک دریافت مقاله

ویرایش: در قسمت نظرات چند عدد پاسخ نیز موجود می باشد. (ظاهرا ما نیز به خیل پاسخ گویان بی پاسخ پیوسته ایم)
نظرات 9 + ارسال نظر
مهدی 1386/03/04 ساعت 04:33 ب.ظ

کلا حرف رو قبول ندارم!
به نظرم معبود و خدا هیچ فرقی ندارن!
یعنی اگه یکی پول رو می پرسته همون هم می شه خداش!

اگر تمایزی نمی بینید یعنی خدا و معبودتان یکیست. در ضمن اگر مقاله را مجددا بخوانید می فهمید که کسی که پول را هدف قرار می دهد و آن را "می پرستد" هرگز آن را خدای خود نمی داند.
هر چند که نظر من جز نظر شماست، لکن عقیده تان را محترم می دارم. از پاسختان سپاسگزارم.

باکلاس 1386/03/04 ساعت 04:54 ب.ظ

با مهدی مخالفم
خودت فکر کن: وقتی یه کار بدی می کنی همه اش عذاب وجدان داری. یعنی همه اش تو این حالی که خدا دیده.
همه همین طورین.
ولی ممکنه یکی تو زندگی هدفش پول باشه، اما خداش رو هم بشناسه.

از نظرت متشکرم اما آن چه در این جا مطرح کرده ام و از آن به عنوان خدا یاد کرده ام چیزی جز خداوندگار مسلمین است و وجدان نیز دراین مقوله جایگاهی ندارد، اما در مخالفتت با "مهدی" با تو موافقم!

The one 1386/03/04 ساعت 11:57 ب.ظ http://محفل

تمایز خوبی است و کاربردهای زیادی برای آن وجود دارد. ولی در مورد تعریف خدا با تو موافق نیستم، این تعریف کاملا انسان محور است. انسانی که خود و مرزهای خود را نمی شناسد نمی تواند خدای واحدی(نه به معنای نفی شرک) داشته باشد. در ضمن این تعریف خدا را به صورت فردی در می آورد و هدف متن را که تمیز دادن خدا و معبود است نفی می کند.
البته این تمایز از بسیاری ابعاد همچنان حفظ می شود. (بطور مثال یکی بودن خدا در جامعه نتیجه ای در بر ندارد)
در این گزاره "اگر معبود فردی خداوند اوست، این خصیصه باید بی دخالت غیر پدید آمده باشد." دخالت خدا را نمی توان "غیر" حساب کرد.

یقینا شما هم تلاش بنده را در دور کردن محتوای این مطلب از باور به خدا متوجه شده اید.
نگرشی که در نگاشتن این مطلب به کار رفته، نگرشی کاملا انسان محور است و خدا را بیش تر عالم کل و دانای مطلق می داند تا خدایی که ما در اسلام می شناسیم. دقت کنید که در این مقاله از دست خدا به طریقی به همان باورهای فردی تعبیر شده که تا انسان اعتقادی به وجودش نداشته باشد چیزی را هم به آن نسبت نمی دهد. رخدادی را که فردی یک معجزه می داند، فردی دیگر یک تصادف قلم داد می کند. بنابراین چنین خدایی توانایی اعمال هیچ دخالتی را نخواهد داشت.

یه خواهر 1386/03/05 ساعت 12:01 ب.ظ

با الفاظ بازی می کنی‌؟‌
بی خیال بابا...
بذار یخ در بهشتمونو بخوریم...

در مورد الفاظ به پاسخ شماره 3 پران (کامنت بالایی) مراجعه کنید.
می خوام بی خیال شم، نمیشه به خدا!!!
حداقل یخ در بهشت می خوری یه تعارف هم بزن!

پرّان 1386/03/05 ساعت 10:38 ب.ظ

۱)چرا برای زروان و پیداشو نمیشه نظر نوشت؟
۲)چرا میگید دعوتنامه میفرستید ولی نمیفرستید؟ از اول هم پیشنهاد خود شما بود وگرنه من که همیشه اینجا رو میخوندم و بی نظر و نوشته رد میشدم.
۳)یه جایی هست تو قرآن که الان آیه ش یادم نیست، هی از مردم سوال میپرسه و در جواب میگه مردم میگن : سیقولون لللّه... یعنی همه قائلند که همه چیز از آن خداست. همه به الوهیت خدا معتقدند ولی دعوا سر ربوبیت خداست...
برام خیلی جالب بود که شما عبودیت رو از خدایی جدا کردید.

1. برای زروان و پیدا شو می شه نظر نوشت به خدا! من همین الان چک کردم!
2. ببخشید، معذرت می خوام، پوزش می طلبم. (لطفا برای کسب اطلاعات بیشتر به میل باکس خود مراجعه نمایید)
3. اگر شما هم مثل بقیه دوستان گیج شدید باید بگم که منظور از معبود معادل لغت idol بود که شاید بهتر بود "بت" یا "آرمان غایی" یا امثالهم می نوشتم. البته باید بگم که این نوشته "به هیچ وجه" برداشتی از متون دیگر نیست و تنها انگیزه های شخصی مرا به نوشتن آن واداشته است!

علی 1386/03/05 ساعت 11:50 ب.ظ

چرا به خود این همه دردسر می دید تا توی جامعه ای که همه جاش رو گند و کثافت برداشته ادای رشد و ترقی رو دربیارید؟
من به تنگ آمده ام از همه چیز!!!!!

نظر من شاید جز این باشه، شاید هم با شما موافق باشم، اما این باعث سکوت من و عدم ترویج عقایدم نیست، مگه نه؟

عطا 1386/03/06 ساعت 03:20 ب.ظ http://booksociety.persiangig.com

1. خدا: مستجمِع جمیع صفات کمالیه.
این یک تعریف کاملا شناخته شده برای اهالی فلسفه ی اسلامی ست. تعریف تو از خدا تفاوت چندانی با این تعریف ندارد، ولی مشکل اینجاست که اعتقاد به تشریک برای تعریف بالا کاملا مسدود است. البته می گویم این موضوع در کل خدشه ای به متن وارد نمی کند؛ یعنی با این تعریف هم می توان متن را پیگیری کرد.
2. نکته ی جالبی که اشاره کردی این است که خدا مسئولیت فردی یا اجتماعی ایجاد نمی کند؛ حال آن که معبود است که عابد را مسئول خود یا دیگر عابدان آن معبود می گرداند. چنان که خدا (منظورم الله فرستنده ی قرآن است!) در سوره ی کافرون به پیامبرش دستور می دهد که به آنان بگو: "من نمی پرستم آن چه شما می پرستید..." و در نهایت مسئولیت آنان را از دوش پیامبر بر می دارد: "دین شما از آن شما و دین من از آن من." (جای دیگری هم در قرآن به پیامبر می گوید خود را برای ایشان به رنج ننداز.) پس دیدی که عبادت در قرآن با آنچه تو با توجه به تعریف معبود تعریف کردی، چندان فاصله ندارد.
3. شاید بتوان هدف دین و شریعت را در این دانست که اینان در تلاشند جایگاه معبود را به جایگاه خدا نزدیک کنند. چون شریعت توصیه می کند به دستورات کسی که گمان می رود خداست عمل کنیم و او را بیشتر بازشناسیم.
4. برایم بسیار جالب بود که با تفکیک این دو مفهوم (خدا و معبود) توانستی تعریف نسبتا روشنی از روشنفکر و مسئولیت هایش و حرکت های اجتماعی و چند چیز دیگر به دست بیاوری (از این بابت متشکرم!)؛ ولی این وسط نتوانستم "دوران پویایی" و "مرحله ی بلوغ" یک بنیاد اجتماعی را خوب درک کنم.

سه مورد اول جوابی نمی طلبد.
در مورد چهارم، باید بگویم که هدف این مقاله روشن کردن دوران های مختلف حیات یک سازمان نبوده، اما با توجه به آن نوشته شده.
لیکن برای این که اندکی روشن سازی کرده باشم، دوران های حیات یک سازمان را اجمالا مطرح می کنم:
1. دوران پیش از تاسیس: دورانی که در آن آرمان های اولیه سازمان شکل می گیرند.
2. دوران تاسیس: دوران درگیری های درون سازمانی و برون سازمانی جهت نصب یک سازمان دلخواه.
3. دوران رشد: دورانی که در آن با استمساک به آرمان های اولیه به سازمان اهدافی تدوین می کند و در آن جهت گام می زند.
4. مرحله بلوغ: مرحله ای که سازمان اهداف اولیه اش را تامین کرده و جایگاهی مطمئن به دست آورده و می تواند جهت تبیین آرمان هایی نوین تلاش کند.
(مرحله محافظه کاری ممکنه اینجا اتفاق بیفته! ولی توضیحش نمی دم!)
5. مرحله افول: دورانی که در آن آرمان ها کهنه شده، و سازمان نیز اقدامی برای احیا کردن آن ها نکرده است. در چنین دورانی افراد از ماهیت سازمان دور می شوند.
6. مرحله سقوط: یک مرحله بسیار سریع که در آن با انگیزش اجتماعی سازمان مقبولیت خود را از دست می دهد و از هم می پاشد.
7. مرحله احیاء: در این مرحله از خاکستر سازمان کهن و سوخته، یک سازمان نو قدم در مرحله پویایی و رشد می گذارد.

---
دقت کن که تمام مراحل الزاما اجرا نمی شن و همین طور ممکنه بعضا ترتیب متفاوتی پیدا کنن.
همچنین توجه داشته باش که من در این جا فقط اونا رو معرفی کردم (بعضی هاشون رو، که البته یکی دو تا رو هم با برداشت شخصی اضافه کردم و ربطی به نظریه سازمان ندارن!) و بحثی بر روشون انجام ندادم.
ضمن این که این موضوع یه بحث جانبی برای این مقاله اس و اصل موضوع همون "افتراق خدا و معبود" باقی می مونه!

برادروار 1386/03/06 ساعت 05:25 ب.ظ

مقاله را خواندم.
قسمت مربوط به نقش اجتماعی روشن فکران برایم روشن نبود/.

برای بحث بیش تر می توانید با آدرس میل من مکاتبه کنید، شاید در شفاف سازی مطلب موثر بیفتد: iampurepersian@gmail.com

سجاد 1386/03/06 ساعت 05:42 ب.ظ

مقاله ات را خوانده ام اما فعلا پاسخی نمی دهم.
همان طور که خود در آن جلسه دانشکده ای ما شرکت کردی و دیدی که چه خبر است، من هنوز گرفتار موضوع اخلاقم و در حال حاضر دریگر مسائل دانشکده شده ام. واقعا کاه کوه شد و داره جنگ می شه!

منتظر هستم تا فعلا ات به سر آید.
یک جمله خردمندانه از خودم!!!! :
آن جا که اخفاء معجزه می کند، اجلاء فاجعه می آفریند!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد