به دیوار تکیه داد و آخرین سیگارش را روشن کرد. تنها بازمانده بهشت روز های قبل. از آن جز خاطره ای محو چیزی برایش نمانده بود که آن هم با سیگار به آرامی دود می شد و ناپدید می گشت. مثل رویا بود، شیرین ولی ناپایدار. زمان با سنگدلی و بدون لحظه ای توقف گذشته بود. شاید تقصیر خودش بود، شاید تقصیر هوای همیشه ابری لندن.
زمان همچنان می گذشت و آخرین امید او را با خود می برد. می خواست برای آخرین بار "لورا" را ببیند. فرشته ای که خود بهشت بود. فرشته ای که بال زد و رفت و جهنم را بجا گذاشت. او را مقصر نمی دانست، نمی توانست در معصومیتش شک کند. تقصیر هوا بود و آن یک گیلاس اضافه.
سیگارش تمام شد و افکار به مغزش هجوم آوردند. خاطره های دور و غبار آلود گذشته ای نزدیک. یک گیلاس اضافه، به سلامتی لورا، به سلامتی خوشبختی اش. و بعد همه چیز محو شد و در گذر زمان گم شد. دیگر چیزی یادش نمی آمد. صبح با سر درد بلند شده بود و خود را روی صندلی کافه ی تایمز یافته بود. همیشه قرارهایش را با لورا آنجا می گذاشت. قهوه داغ خود را مزه مزه می کردند و از همه چیز صحبت می کردند غیر از هوای خاکستری و گذر زمان.
حالا به دیوار کافه تکیه داده بود و باد موهایش را آشفته می کرد. زمان می گذشت ولی لورا را با خود نمی آورد. سرش درد می کرد. دیشب زیاده روی کرده بود. در همه چیز، در خوشبختی. دیگر تحمل نمی کرد به مردم خاکستری پوشی که با عجله زمان را بدوش می کشند نگاه کند و لورا را بین آنها نبیند. زمان منتظر امید نمی ماند.
شروع کرد به قدم زدن. می خواست فرار کند، از مردم، از لورا، از زمان، از خودش. خیابان های شلوغ لندن را به سرعت می پیمود و بی اعتنا تر از مردم از کنارشان رد می شد. دیگر اختیار اعمال خود را نداشت. اراده اش در اتفاقاتی که افتاده بود دخالتی نداشت. نمی توانست درک کند چگونه به اینجا رسیده. این پایانی بود که شروعی نداشت. مغزش سریعتر از پاهایش کار می کرد ولی به جایی نمی رسید.
فقط صدای بم ساعت قدیمی بیگ بن بود که او را به خود آورد. ولی ضربه های ساعت دیگر معنایی برایش نداشت. زمان او را وسط پل به حال خود گذاشته و رفته بود. فقط رود تایمز بود که همچون همیشه بی توجه به موانع به راه خود ادامه می داد. هر لحظه به پیش می رفت ولی همیشه آنجا بود و با حرکتی ممتد و خروشان بر جای خود ایستاده بود.
دست هایش را همچون رهبر ارکستر بالا برد. می خواست خود این آکورد کامل مداوم را رهبری کند. می خواست قسمتی از آن باشد. دست هایش را بالا تر برد، ولی اوجی در کار نبود، فقط سقوط...
متن با دقت نظر خاصی نوشته شده و ظرایف توصیفی به کار رفته بر جذابیت های آن می افزایند. ناپیوستگی جملات از نظر فضاسازی روح حاکم بر نوشته را تقویت می کند و احساس سرگشتگی را به خوبی القا می کند.
سپاس!
از نقد منصفانه(!)شما
فکر کنم منظورشان از منصفانه همان نصفه است!
تم خودکشی همیشه تم محبوبی نزد اگزیستانسیالیست ها بوده و هست. می توان راجع به جذابیت های این تم و نکاتی آنها یعنی رفقای سارتر و کامو بر آن تکیه دارند بیشتر بحث کرد.
یکی از آنها به نظر من همان انزوا و درونگرایی آنهایی ست که به این نتیجه رسیده اند مرگ تنها راه رهایی از رنج است. این انزوا در همه ی شخصیت های داستان های اگزیستانسیالیست ها به چشم می خورد. حتی در مورد خود نویسنده ها هم به چشم می خورد.
از تو می خواهم به عنوان اولین مطلب تحلیلی - فلسفی خود (یا حتی در راستای معرفی کتاب) گوشه ای از اندیشه های کامو یا سارتر را روی وبلاگ بگذاری. می توانی از آن کتاب کوچک خشایار دیهیمی هم بهره بگیری.
من تهمت(!) اگزیستانسیل بودن را تکذیب می کنم (همانگونه که کامو کرد)
البته درست است که این مسئله از دغدغه های اصلی آنان(مخصوصا کامو) است. ولی آنها در نهایت خودکشی را مردود می دانند.
سقوط همیشه نتیجه اش مرگ نیست، هر چند بدتر از مرگ است!
با نظر عطا مخالفم...به نظرم اگر تعریف اگزیستانسیالست را اول گذاری بهتر است...اندیشه خود کشی بیشتر مربوط به نهیلیست هاست نه اگزیستانسیالست ها...کوتاه داستانی زیبا ،سراسر موید اشفتگی درونت...
There is only one conclusion to every story : we all fall down
اگزیستانسیالسم (نه اگزیستانسیالست!) ایدئولوژی است که اعتقاد دارد "وجود بر ماهیت مقدم است". کافی بود؟! سعیم رو می کنم!
فراموش نکن کامو ابسوردیست(absurdist) بود ولی خودکشی را نفی می کرد.
Time is where I Fall
سقوط کردن مهم نیست ، مهم اینکه چطوری فرود بیای!
من که نه تعریف اگزیست نمی دونم چی چی رو می دونم نه کات های سارتر و کامو را خوانده ام. ولی همین قدر می فهمم که داستانت بی نقص است.
البته در این باره فکر کن آیا یک ایرانی در ایران نمی تواند خودکشی کند!؟ البته شاید وقتش را نکند!
فرود یعنی من باز سقوط خواهم کرد.
سپاس
حیف جوانان برومند این مرز و بوم نیست که خودکشی کنند؟ بگذار همان امریکایی های کمونیست(!) این کار را بکنند. در ضمن اگر مسلمانی خودکشی کند، این کار به عنوان عملیات انتحاری تلقی می شود!