محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

خرده روایت های راوی: خواب

از آنجا که روایت های راوی خوب بودند راوی تصمیم گرفت آنها را با یک خودنویس خوب بنویسد. پس پالتو اش را پوشید و به سمت لوکس ترین پاساژ نزدیک خانه اش راه افتاد. بعد از گذشتن از پارک با خیالی آسوده از خیابان رد شد تا به پاساژ برسد. داخل پیاده رو نرسیده به پاساژ مردی روی زمین نشسته بود و فلوت می نواخت. سر فلوت میکروفن کوچکی گذاشته و آن را به یک آمپلی فایر کوچک وصل کرده بود. راوی از شنیدن موسیقی لذت برد و داخل کلاه کنار نوازنده اسکناسی نو قرار داد و خواست تا با شادمانی به راه خود ادامه دهد که متوجه شد نوازنده خواب است. عجیب تر این بود که صدای موسیقی قطع نشد. راوی که احساس می کرد سرش کلاه رفته سعی می کند پول خود را پس بگیرد. به اطراف نگاه می کند تا کسی متوجه این کار او نباشد که دختر بچه ای دوان دوان می آید و پولی داخل جعبه قرار می دهد. دخترک متوجه خواب بودن نوازنده می شود و لحظه ای می ایستد. بعد به دو پیش مادرش برمی گردد تا با خوشحالی خبر دهد نوازنده خواب است. مادرش با خونسردی جواب می دهد امروزه کدام هنرمندی را دیده که خواب نباشد؟ دختر که چیزی جز خواب از حرف های مادرش نفهمیده خمیازه ای می کشد و به سمت اولین مغازه اسباب بازی فروشی می دود. راوی که شاهد تمام ماجرا بود، شانه بالا می اندازد و داخل پاساژ می شود. هنگام خریدن خودنویس گران قیمتی به روزی فکر می کند که خود نویس ها خود بنویسند تا راوی ها بخوابند.

نظرات 5 + ارسال نظر
sajjad 1386/08/09 ساعت 08:38 ق.ظ

راوی با آنکه خوابش می آمد به روی صندلی چسبیده بود و به کتاب ترمودینامیکش خیره شده بود. راوی از آخر عاقبت این کتاب می ترسید. او چشمانش را به زور باز نگه داشته بود. راوی برای اینکه مطمئن شود که دیر وقت است موبایلش را برداشت تا ساعت را بیبیند. راوی با یک SMS رو به رو شد.
راوی فهمید که ناظر بودن مثل راوی بودن است. راوی فهمید ناظر بودن رابطه مستقیم با دسته بیل بودن دارد. راوی رفت خوابید!!
چون تمام ناظر ها خوابیده بودند!

راوی خواب دید همه راوی شده اند
خسته تر از آن بود که ناظر این واقعه باشد
پس بیدار شد تا ناظر روایاتش را ندزدد

حامد 1386/08/10 ساعت 02:10 ب.ظ


ما همگی راوی هستیم و در این روایت نقطه ی مشترکی داریم :
خوابمان میآید/
خواب هستیم/
خواب میبینیم/


***

زمان نخواهد گذشت...بگذار باد ما را با خود ببرد!

راوی خواب دید بزرگترین روایتش را می کند
همه در نقطه ای جمع شده بودند تا روایت او را بشنوند
فقط دختری کوچک از ابله بودن نترسید و جرأت کرد بگوید:
راوی خواب است!

مهدی 1386/08/12 ساعت 04:53 ب.ظ

جالبه... عجب گدای باهوشی بوده ... به نظرم ارزش حرکتش از هنرش بیشتر بوده!!!

نیچه در چنین گفت زرتشت، نیش دار ترین طنزهای خود را به کسانی می زند که فضیلت "هنر خواب دیدن" را آموزش می دهند!!

عطا 1386/08/13 ساعت 02:22 ب.ظ http://mahfel.sub.ir

راوی پس از این که خودنویس را خرید،‌ شروع به روایت کرد یا پیش از آن راوی بود؟ آیا قلم راوی به راوی هویت می دهد یا خود روایت؟
اگر به این سوال پاسخ دهیم ، دیگر نگران نیستیم که خودنویسها روایت کنند.
-----------
عالی بود! بهتر از نسخه اولیه...

قلم، روایت را توجیه می کند!

روایت می گوید:
ای کاش عظمت در روایت تو باشد نه در چیزی که روایت می کنی

راوی به روایت هویت می دهد یا روایت به راوی؟!
راوی یا روایت، مسئله قلم است!

Pashutan 1386/08/15 ساعت 04:48 ب.ظ

Ba salam khedmate aghaye Gogol
Omidvaram dar ghabr be khodetan nalarzidebashid
in Ravi ba "Palto" shoma rafte khodnevis bekhare
#####
motaveggehe khab aloode bodane dokhtarbachche nemisham.

قصدم جسارت به حضرت گوگول نبود!
&
وقتی راوی خوابش بیاید تمام روایت در خواب خواهد بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد