برای آن که بتوانیم رویکردی نقادانه به واژهی احیا داشته باشیم، ناچاریم دست به دامان آثار یکی از مشاهیر ایرانزمین بزنیم که او حقیقتا یگانه فردی است که به شکلی خستگیناپذیر به دفاع همهجانبه از سنت میپردازد. و او کسی نیست جز پروفسور سید حسین نصر. وی که اکنون مدتهاست دور از ایران به سر میبرد و در در ایالات متحده به تألیف و ترویج فرهنگ و معارف اسلامی همت گماشته است، در کتابی با عنوان «اسلام و تنگناهای انسان متجدّد»[1] نکاتی را در باب مسألهی احیا، و نوع برخورد روشنفکران و متجددین مسلمان با این مسأله بیان نموده است، که به عقیدهی نگارنده بسیار جای تأمل دارد. با این که نصر این کتاب را نخستین بار در سال 1975م منتشر کرده است، اما بسیاری از مسایلی که در این کتاب بدان پرداخته شده است، همچنان محل بحث و نظر است.
دکتر نصر در فصل 10 کتاب مزبور با بیان این نکته که در میان تجددطلبان مسلمان علاقهی شدیدی در به کارگیری کلماتی چون انحراف، انحطاط و رنسانس اسلامی مشاهده میشود، به نقد و نفی شکل رایج کاربرد این کلمات میپردازد و نشان میدهد این واژگان بیشتر به علت نفوذ و گسترش گفتمان مدرنیته در جهان اسلام است که در میان متفکرین مسلمان رواج یافته است. در این میان اما مشخصا بر واژهی رنسانس [= احیا] تأکید بیشتری کرده و معتقد است تجددگرایان این واژه را به شکلی پرآشوب در هر زمینهای، از ادبیات و هنر گرفته تا سیاست و اجتماع، به شکلی شیطنتآمیز به کار میبرند. چه این که «رنسانس» یادآور دورهای از تمدن غرب است که در پی آن روحیههای سرکش، سکولار و انسانمدارانهی مدرن جای خود را میان هنرمندان و متفکران گشودند و سبب افول تمدّن مسیحی شدند.
او در باب بهکارگیری کلمهی احیا در میان مسلمانان هشدار میدهد که "بسا میشود که طرز فکری مستقیما اسلامستیزانه را به نام احیاء تفکر اسلامی یا عملی مستقیما خلاف تعالیم شریعت را به نام تجدید حیات اجتماعی اسلامی میشناسند!" (ص 270) او در ادامه تأکید میکند که نباید صرف هر تغییر در زمینههای فکری و علمی را احیا نامید و مثبت قلمداد کرد، چرا که این گونه تغییرات عین انفعال و تحقیر در برابر مدرنیته است. نصر معتقد است اساسا جهل به اصول مطلق اسلامی و عدم ایمان به ساختار ثابت اسلام سنتی است که سبب بروز این گونه رویکردها در میان متجددان شده است و در این جاست که او متفکران جدید را به حمله به انسجام حدیثی و حجّیت تفاسیر سنّتی قرآن، متهم میکند.
اما نصر با تکیه بر پیشفرضهایی که ذکر کردیم، به ذکر بدیلی برای معنای کلمهی رنسانس میپردازد؛ "رنسانس در معنای اسلامی کلمه، فقط میتواند به معنای نوزایی یا به معنای تحتاللفظی re-naissance [= تولد دوبارهی]، مبادی و هنجارهای اسلامی و نه صرف نوزایی، صرف نظر از هرگونه موضوع و متعلّق آن باشد... رنسانس در معنای اسلامی کلمه، مطابق با تجدید یا نو شدن است که در فضای سنّتی، آن را به نام رسالت یک فرد نوکننده یا مجدّد میشناسند." (ص273) بدین گونه است که نصر واژهی مجدّد را در مقابل کلمهی متجدد مطرح میکند و تاریخ اسلام را مشحون از مجددینی مینامد که "تجسّمِ تمامعیار اصول اسلام بوده و به احیاء و اِعمال آن اصول در موقعیتی خاصّ میاندیشیده است." (ص274) او شرط اولیهی یک رنسانس اسلامیِ حقیقی را استقلال از تأثیر و نفوذ غرب متجدّد و همهی اوصاف و مشخصّات دنیای متجدّد میداند.
در نهایت اما نصر بهترین کار برای «روشنفکرانِ» مسلمان را استفاده از عبرتهایی میداند که دنیای غرب گرفتار آن شده و به بحرانهای کنونی انجامیده است. او با این لحن خطاب به روشنفکران توصیه میکند: " این جماعت اگر بخواهند از زبان اسلام سخن بگویند و حیات اسلام را احیاء کنند، باید متوجه مسئولیت بسیار خطیر خویش باشند. باید بدانند که مرگ راستین بهتر از حیات دروغین است، و اگر کسی خواهانِ تجدید حیات جامعهی اسلامی است، باید چنین احیایی، احیای حیاتی باشد که عمیقا ریشه در ذات الاهی دارد." (ص277)
[1] - تمام ارجاعات این متن به این کتاب و با این مشخصات است: نصر، سید حسین - اسلام و تنگناهای انسان متجدّد - رحمتی، انشاءالله - تهران - دفتر پژوهش و نشر سهروردی - 1385
ضمنا برای رعایت اصول اخلاقی و حقوق معنوی، باید این را هم اضافه کنم که این مقاله نخستین بار در شماره ی نخست نشریه احیا به طبع رسید.
" آدمهای نابغه به ندرت نابود میشوند، مگر به دست خودشان. " - ساموئل جانسون -
اغلب شاهکارهای سینما جزو مشهورترین و شناختهشدهترین آثار قلمروِ فیلم و فیلمنامه محسوب میشوند. این گونه فیلمنامهها که یا به لحاظ فنی و تکنیکی از سایر آثار این عرصه شاخـ(ص)ـتر هستند، (مثل پدرخوانده/ ماریو پوزو و یا اغلب شاهکارهای بیلی وایلدر) یا این که برخی شرایط اجتماعی یا سیاسی سبب میشود که یک فیلمنامه ،با توجه به مسایلی که به آن پرداخته است، در ردیف جاودانههای سینما قرار بگیرد (مانند سرپیکو/سیدنی لومت، که مسئلهی پلیس فاسد را دستمایه قرار میدهد).
اما چه بسا یک فیلمنامهی خوب در شرایطی قرار بگیرد و به گونهای عرضه شود که هرگز مجالی برای ظهور نیابد و به هیچ رقم شهرت یا جاودانگی نرسد. مثلا اگر فیلمی که از روی فیلمنامه ساخته میشود کمی از لحاظ تکنیکی ضعف داشته باشد، مسلم بدانید توجه چندانی از سوی داور، منتقد و یا تماشاگر بدان نخواهد شد. پس چه بسیارند فیلمنامههای شاهکاری که کاملا گمنامند و به غیر از عدهی کمی از متخصصین آنها را نمیشناسند.
قصد دارم در این یادداشت به معرفیِ یکی از گمنامترین شاهکارهای فیلمنامهنویسی دههی 90 ِسینمای هالیوود بپردازم؛ فیلمنامهای که با همهی ظرایف، جزییات و جذابیتش نتوانست به جایگاه درخوری در میان مخاطبان و منتقدان دست یابد؛ مگنولیا، نوشتهی پل توماس اندرسن. فیلمنامهای که ساختاری به شدت پیچیده و ثقیل دارد ولی با پرداختی جذاب و دلنشین همراه شده است که میتواند به سادگی مخاطب را مسحور کند.
نخستین سکانس مگنولیا (پیش از تیتراژ افتتاحیه) با نمایش مرگ 5 نفر آغاز میشود؛ مرگهایی که گویی هیچ ربطی به هم ندارند. اما با کمی تحمل در همان سکانس به ارتباط بسیار جزیی آنها پی میبریم. همین رویه در بقیهی فیلمنامه نیز ادامه مییابد. با این تفاوت که در کل ادامهی فیلم ما شاهد روایت چندین داستان جزیی و به ظاهر بیربط به هم هستیم و هرچه در فیلمنامه به پیش میرویم ربط اجزای مختلف داستانها به همدیگر آشکارتر میشود.
انتخاب این تم و سبک برای نوشتن فیلمنامه ریسک بالایی را به همراه دارد و در این میان هنر فیلمنامهنویس این است که بتواند عناصر تشکیلدهندهی هر داستان، که قرار است در کل فیلمنامه با هم روایت شود را به نحو ماهرانهای روایت کند تا خواننده/ بیننده ارتباط اجزای داستان را از دست نداده و بتواند ریتم مناسب و یکدستی لحن را در هر داستان حفظ نماید. این گونه است که گویی در ابتدای فیلمنامه ما با آشفتگی و بیثباتیِ مشهودی مواجه میشویم. ولی در انتها با خود میاندیشیم که این منسجمترین فیلمنامهای بود که تا به حال خوانده بودم. از این لحاظ شاید بتوان گفت از نظر ساختاری «استخوانهای خوک و دستهای جذامیِ» مصطفی مستور بسیار به مگنولیا شبیه است و کسانی که هردو را خواندهاند به این تشابه پی خواهند برد.
داستانهای جزییِ مگنولیا در لسآنجلس میگذرد و در مورد آدمهایی است که در فضای رسانهای و هالیوودی این شهر روزگار میگذرانند. طنزِ پنهانِ به کار رفته در فیلمنامه هم از جمله درخشانترین نکاتی است که در مگنولیا به چشم میخورد. طنزی آغشته به گروتسک که تهمایههای فلسفی نیز در آن به دیده میشود.
شاید تنها نقصی که بتوان به بخش محتوایی فیلمنامه گرفت آن است که با وجودی که داستانها در محیط چندفرهنگی و پر از مهاجر لسآنجلس میگذرد، ما هیچ اشاره یا توجهی به این فرهنگهای متفاوت نمیبینیم. یعنی حتی نژادهای رنگارنگی که در امریکا حضور دارند مجالی برای حضور در فیلمنامه نمییابند. نپرداختن به چالشهای نژادی و اجتماعی در مگنولیا را شاید بتوان عمدهترین عاملی دانست که این فیلم در میان جامعهی سینماروها جایی برای خود باز نکرده است. پل هگیس در تصادف (Crash/ چاپشده در فیلمنگار 51) توانسته است با گذر از این نقص و اصلا با تکیه بر تفاوتهای فرهنگی موجود در جامعهی امریکا توجه منتقدان را به خود جلب کند. البته از نظر ساختاری تصادف و مگنولیا در یک سبک هستند و آن پیش بردن چند داستان موازی به صورت همزمان است. اما تم محتوایی مگنولیا بیشتر بر امری ماورایی و سابژکتیو سوار است در حالی که تصادف با تکیه بر مسایل اجتماعی جامعهی امریکا داستانها را به پیش میبرد و از این رهگذر است که جایزههای معتبری از جمله اسکار 2005 را نیز از آن خود میکند.
دریافت فیلمنامهی مگنولیا، به ترجمهی آراز بارسقیان
----------------------------------------------------------------------
پی نوشت؛ ضمنا چارلی کافمن (خالق درخشش ابدی...) اخیرا اولین فیلم سینمایی اش را روانه ی پرده های نقره ای سینمای امریکا کرده است. نام فیلم چیز عجیبی است؛ Synecdoche, New York (موجز، نیویورک)
نکته ی دیگری که یادم رفته بود درباره ی مگنولیا بگویم، وابستگی شدید فیلمنامه به موسیقی و ترانه است. البته می دانم که عموما این فیلم ها هستند که ممکن است با همراهیِ موسیقی به اوج تأثیرگذاری و بلوغ هنری دست پیدا کنند (مانند آثار کیشلوفسکی). اما این که نویسنده ی مگنولیا معتقد است این ترانه و موسیقی بود که او را تشویق به نوشتن فیلمنامه کرد و در خود فیلمنامه هم اثرهای محسوسی گذاشت جای بسی تعجب دارد.
اتفاقا موسیقی فیلم جدید کافمن و مگنولیا و حتی درخشش ابدی... همه از یک نفر است؛ جان بریون.
"خوشبخت فراموشکاران هستند، که میتوانند حتی با اشتباهِ بزرگشان نیز خودشان را بهتر کنند." - نیچه -
پیش از این دربارهی جدایی طولانیمدتم با دنیای رمان با شما گفته بودم. همان حرفها به شکلی حادّتر و تراژیکتر در رابطه با فراقی بس بزرگ با عوالم سینما و فیلمنامه صادق است. نمیدانم چه چیزی سبب این گسستهای طولانی میشود. اصلا برایم قابل هضم نیست چهگونه میشود من، که بسیاری از بهترین فیلمنامههای تاریخ سینما را به این و آن معرفی میکردم و یکی از بزرگترین آرشیوهای فیلمنامه را در کتابخانهام دارم، این چنین نسبت به خواندن فیلمنامه بیرغبت و کمانگیزه شدهام.
جالب این جاست تنها وقتی به این جداییها و تلخیِ این فراق آگاه میشوم که وصالی کوتاه حاصل شود؛ دوباره پس از مدت زیادی یک فیلمنامه به دستم برسد و آن را با لذتی بیمانند بخوانم و آن موقع است که افسوس میخورم به زمانهایی طولانی و دراز که از فیلمنامه به دور بودم. حال فرض کنید اگر آن فیلمنامهای که به دستم رسیده است جزو یکی از زیباترین و کاملترین فیلمنامههای چند دههی اخیر باشد، سوز آن فراق و گرمی این وصال چندینبرابر خواهد شد.
باری، یکی از زیباترین و کاملترین فیلمنامههای چند دههی اخیر و تحسین شده در بسیاری از جشنوارههای امریکایی و اروپایی، که نوشتهی یکی از نوابغ فیلمنامهنویسی دوران است، را به شکلی اتفاقی روی دسکتاپِ کامپیوترم یافتم. به دلیل فونت افتضاحی که داشت، ابدا قصدِ خواندنش به سرم نزد. اما نامش برایم جاذبهای افسونگرانه داشت؛ «درخشش ابدی ذهن بیآلایش» (Eternal Sunshine of the Spotless Mind) ، نوشتهی چارلی کافمن، ترجمهی آراز بارسقیان. وقتی حکایت مترجم از نحوهی ترجمه و انتشارِ آن را خواندم و دیدم چند روزی هم از انتشارش نمیگذرد، بد ندیدم نگاهی به چند سکانسِ آن بیندازم؛ و باز هم شبی از شبهای رمضان و تهجّد و شور و وجد و ...
آوازهی چارلی کافمن را بارها با عنوان «نابغه» شنیده بودم. نسخهی پرسانسور و بیکیفیتی از «درخشش ابدی...» نیز به دستم رسیده بود. با این همه انتظار نداشتم این فیلمنامه از ساختاری چنین دقیق، منسجم و عمیق برخوردار باشد. جوری که خواننده را هنگام خواندنش به شدت تحت تأثیر قرار میدهد و پس از اتمام آن نیز تا مدتها او را به فکر وا میدارد.
فیلمنامه، از عشقی ابدی حکایت دارد. عشقی که با خاطراتی خرد و جزیی آمیخته شده است و گویی خود نیز جزیی از این خاطرات شده است. قرار است این خاطرات به یکباره از ذهن عاشق زدوده شود، بلکه عشق هم فراموش شود.
این ایدهی ناب، که انسان را یاد کمدی-رمانتیکهای بیلی وایلدر میاندازد، برگرفته از تضادّی است که ما در دوران مدرن بدان دچار شدهایم؛ تضادّی که حاصلِ نگاهِ ناقصِ فرویدی به عواطف و احساسات انسان است. نگاهی که سبب میشود عواطفِ عالیهای چون عشق، نفرت، ایمان، بندگی و غیره را بیتوجه به روحِ بلند انسان، تنها برخاسته از انباشتههای ذهن و ضمیرِ ناخودآگاه بدانیم. اینجاست که عدهای، که در فیلمنامه با نام شرکت لوکونا مشخص شدهاند، تلاش میکنند با نفی بُعدِ ماوراییِ نفس، مشتریها را از خشونتِ عشقی که به آن دچار هستند برهانند. تلاشی که البته به جایی نمیرسد و باید فیلمنامه را بخوانید تا به سرانجام داستان پی ببرید و فهم درستی از عمق اشتباه اینان به دست آورید.
فرویدیسم یکی از ارکان اساسیِ جهانبینیِ متجدّدانه محسوب میشود و به نظر میرسد عمدهی تئوریهای حاکم بر سنّتِ انسانشناسی و روانشناسیِ امروزِ جهان، که برگرفته از ایدههای فروید و یونگ است، گرفتار چنین تضادهای فاحشی از این دست میباشد. تضادی که کافمن به زیبایی پوچی آن را باز میکند.
کافی است به یادداشتهای پرویز نوری در نشریهی شهروند امروز نگاهی کنید تا پی ببرید که چه بدبینیهایی گرفتار فضای سنتیِ منتقدان ایران و جهان است. به زعم من ، و البته حسین معززینیا (که به سختی در حال مقابله با گسترش بدبینیهای پرویزخان نوری در باب سینمای روز است)، تنها آدمهایی مثل «چارلی کافمن» در روزگاری که بعضی از منتقدین قدیمی سینما از مرگ این هنر و پایان عصر فیلمهای درخشان سخن می گویند، می تواند باطل السحر تمام این ادعاها باشد.
در باب ترجمهی خوبِ آراز بارسقیان و نامگذاریِ او بر فیلمنامه نیز گفتنی بسیار است که البته اینجا مجالش نیست. همین قدر بدانید که قرار است او به زودی آخرین اثر چارلی کافمن را نیز در اختیار علاقهمندان قرار دهد. برای جزییات این خبر و برای آگاهی از دغدغهها و دیدگاههای او بد نیست نگاهی به لینکهای زیر بیندازید:
یادداشت مترجم در وبلاگ شخصیِ آراز بارسقیان
با تشکر از سایت هفتان که خبر انتشار این گونه آثار را به نحوی مطلوب منتشر میکند.
شش جهت است این وطن قبله و ره یکی مجو
بیوطنی است قبله گه در عدم آشیانه کن - Rumi -
پیش از کتابی که قصدِ معرفیِ آن را دارم، آخرین رمانی که خواندم مربوط میشود به تابستانِ سالِ گذشته که اثر بینظیری بود از داستایفسکی. البته باید بگویم آخرین داستانِ ایرانیای که دست به خواندناش زدم برمیگردد به خیلی پیشتر از آن. زمانه میگذشت و ما هم اشتهای ادبیمان را با داستانِ کوتاه و شعر اطفاء میکردیم و سرخوش نبودیم از بیرغبتیمان به رمان. تا اینکه انتظارها به سر رسید و نمایشگاه بیست و یکم کتابِ تهران آمد. به شکلی ناپلئونی و با امتیازهای دولتی و ارشادی، آخرین رمانِ رضا امیرخانی در غرفهی «نشر علم» با حجمی گزاف و قیمتی گزافتر عرضه شد و ملتی آن را خریدند و نگه داشتند تا دست روزگار آن را به دستِ ما برساند و شبی از شبهای رمضان را برای خواندنش احیا بگیریم.
بیوتن رمانی است به شدت جذاب و گیرا. این اولین نکتهای است که باید به آن اعتراف کرد. البته مخاطبِ تیزهوشِ این یادداشت باید از بندِ بالایی به این نکته پی میبرد؛ مطمئنا کسی که 1 سال رمان نمیخوانده، با 1 رمانِ ایرانی - آن هم با رسمالخط امیرخانی! - به تهجّد نمینشیند و شبِ خود را هدر نمیدهد. جذابیتِ بیوتن بیش از آن که برخاسته از محتوا و موضوعِ اثر باشد، بیشتر به نثر روان، مستحکم و پختهی امیرخانی برمیگردد. این نثر را کمتر میتوان در آثارِ اولِ امیرخانی جست و جو کرد. البته موضوع و زمینهای که بیوتن در آن قرار دارد و بکری و تازگیِ سوژهی آن نیز میتواند عامل مهمِ دیگری باشد تا خواننده، با وجدانی آسودهتر کتاب را به دست بگیرد و شروع به خواندنش کند؛
بیوتن شرح حضور یک جانباز جنگی است در نیویورک. سفری که بر اثر عشقی عجیب انجام شده و قهرمانِ امیرخانی، اِرمیا، را به ینگه دنیا آورده است. رنجها، تنهاییها، امیدها و خاطرات ارمیا به همراه شخصیتهای دیگر داستان و مناسبات نامأنوس آنان، دستمایهی خوبی است برای پیشبرد داستان و به اوج رساندن آن و به سرانجام رساندنش. کاری که امیرخانی از انجامش طفره میرود؛ ارمیا در طول داستان با بسیاری از شخصیتهایی، که با فرهنگ او کمترین سنخیتی ندارند، درگیر میشود. در اغلب موارد این درگیریهاست که سبب میشود داستان، در مسیری چند خطی، طیّ طریق کند و راه باز کند. شروع خوب و ادامهی خوبتر داستان، به همراه خردهروایتهای بدیع و جذاب و همچنین ارائهای دقیق و بهجا از اطلاعاتی، که امیرخانی در سفر 1.5 سالهاش به امریکا کسب کرده است، همه نوید پایانی مناسب و موزون میدهند. کاری که بسیاری معتقدند امیرخانی از انجامش طفره رفته است. البته من معتقدم این شکل پایان یافتن بیوتن بیشتر به سود رمان تمام شده است.
افراطی که نویسنده برای به تصویر کشیدن مناسباتِ سردِ انسانها در غرب به خرج میدهد و اصراری که او بر تعهد انقلابی نشان میدهد، به او این اجازه را نمیدهد که احساسات و عواطفِ ارمیا را به جهتی معقولتر و مورد انتظارتر سوق دهد. بهتر بگویم؛ ارمیا مردی است که به خاطر آرمیتا از ایران به امریکا آمده است ولی در رفتار و احساسش هیچ نشانی از آن عشق نمیبینیم. تنها بازخوردِ عاطفیای که در افکار و احساس ارمیا وجود دارد، نوستالژیِ دوران جنگ و تا حدی هم نوستالژیِ وطن است. احساس غربت و حسرتی که امیرخانی آن را به خوبی روایت میکند، اصلا چیز جدیدی نیست و در برخی فیلمهای ابراهیم حاتمیکیا میتوان نظایر آن را دید. «حاج کاظمِ آژانس» و البته «سعیدِ از کرخه تا راین» نزدیکترین پسرخالههای سینمایی ارمیا به حساب میآیند. هرچند باز هم معتقدم تکلیفِ عواطفِ رمانتیکِ آن دو شخصیت نسبتا مشخصتر است تا ارمیای بیوتن. این نکته به عقیدهی من افت محسوسی است که امیرخانی از «منِاو» به «بیوتن» داشته است. مناو با این که به لحاظ پختگیِ مضمون و لحن به پای بیوتن نمیرسید اما رمانی بود که بر پایهی برخی روابط خانوادگی و روابط عاطفیِ حاصل از عشق علی به مهتاب شکل گرفته بود و البته از این رهگذر بود که وقایع در آن چیده شده بود. از این لحاظ است که به نظرم مناو رمان شادابتری نسبت به بیوتن است. احساس کرختیای که بعد از تمام کردن رمان در من پدید آمد بیش از آن که به علت خوابآلودگی و شبزندهداری باشد، بیشتر به خاطر آن بود که بیوتن رمانس نبود.
استاد مصطفا ملکیان طی یک سخنرانی در سومین شب از شبهای قدر در دفتر جبهه مشارکت به بررسی زندگی اخلاقی و ارزش عقلانیِ آن پرداخت. با توجه به حضور معنوی و غیرمعنوی محفل در اینگونه جلسات، بد ندیدم چکیدهی این سخنرانیِ تحلیلی را ارائه کنم. این میتواند فرصتِ خوبی باشد تا نگاهی دقیقتر به کلیت مطلب بیندازیم. و نیز میتواند محملی باشد تا برخی از اعضای محفل، که نقدها و طعنهایی بر ملکیان داشتند، در پی این یادداشت (در قسمت نظرات) و یا در یادداشتی جداگانه مطرح کنند. ذکر این نکته ضروری است که این چکیده به مدد گزارشی تهیه شده است که روزنامهی کارگزاران آن را در شماره 599 ، پنجشنبه، 4 مهر ، 1387 منتشر کرده است؛ لینک گزارش.
ورود به بحث
آیا عقلانی است که اخلاقی زندگی کنیم؟
منظور از عقلانیت عقلانیت عملی است نه عقلانیت نظری؛ بدین معنا که هزینهی اعمال فرد در زندگی از سود آن بیشتر نباشد. نه فقط هر عمل اخلاقی بلکه کل زندگی انسان اگر قرار است اخلاقی باشد، بایستی هزینه و سودی متناسب داشته باشد. هزینه و سود زندگیِ اخلاقی وابسته به این سه عامل است:
پنج دیدگاه عمده درباره «سود اخلاقی زیستن»
هر یک این دیدگاهها سودِ اخلاقی زیستن را در معیارهای مختلفی میبینند و عمل اخلاقی را به لحاظ عقلانی موجه میکنند:
1. دیدگاه دینباوران؛ که بیشترین طرفدار را در طول تاریخ داشته است. مطابق این دیدگاه هزینههای اخلاقی زیستن همه دنیوی است و سودِ آن همه اخروی. این دیدگاه مبتنی بر سه پیشفرض است:
نکته: جملاتی همچون «الدنیا مزرعهالاخره» و یا «دنیا متجر و تجارتخانه است» همه متعلق به همین دیدگاه هستند.
2. اخلاقی زیستن از منظر قائلان به این دیدگاه یک سلسله سودهای «فردی» متحقق در «جامعه» را عائدِ فرد میکند. سودهای فردی که در عرصه جامعه به منصه ظهور میرسند «مطلوبهای اجتماعی» نامیده میشوند، 6 عدد است و عبارتند از: ثروت، قدرت، جاه و مقام، حیثیت اجتماعی، شهرت و محبوبیت.
نکات:
3. دیدگاه سوم معتقد است سود اخلاقی زیستن سودی «اجتماعی» است که در ظرف «جامعه» متحقق میشود. بدین معنا که با رعایت زندگی اخلاقی «جامعه» دارای پنج ویژگی میشود که بدون اخلاقی زیستن کسب آنها ممکن نیست: نظم، امنیت، رفاه، عدالت، و آزادی.
نکات و نقدها
4. در این دیدگاه سود اخلاقی زیستن امری «فردی» است. اخلاقی زیستن با یک سلسله «مطلوبهای روانشناختی» همراه است که عبارتند از: آرامش، امیدواری، احساس معناداری و عدمنزاع درونی. [در تعداد این مطلوبها اختلاف نظر دیده میشود.]
نکات و نقدها: این دیدگاه، [که خود ملکیان هم زمانی بدان گرایش داشت]، نیز قابل دفاع نیست زیرا:
5. در این دیدگاه نفسِ اخلاقی زیستن جذاب و لذتبخش است. برای مثال راست گفتن ابزار و آلتی نیست برای غایتی دیگر همچون سود فردی و اجتماعی.
نکات:
الف) حقیقت: که عاشقانِ آن همان «فیلسوفان»اند.
ب) خیر: که عاشقان آن «اخلاقیان»اند.
ج) جمال: که دوستداران آن همان «شاعران» و «عشاق»اند.
مقالهی پیشرو یکی از چند نوشتهای است که هیچوقت فرصتِ انتشار آن در محفل دست نداد. اکنون که گویی کمی از رکود سابق به در آمدهایم و فرصتِ بیشتری برای خواندن داریم، گامهایی برای دقیق و تحلیلی نوشتن در محفل میتوان برداشت. امیدوارم این نوشته بتواند در این وادی کمکی -هرچند ناچیز- به پویاتر شدنمان بکند.
برآنیم چندی به مسئلهی اخلاق و نسبت آن با دین بپردازیم. سعی خواهد شد ابتدا ضرورت و اهمیت بحث دربارهی اخلاق کمی روشن شود. سپس همراه با ارائهی محدودههای مختلف اخلاق، رویکردِ مورد نظرمان از اخلاق را مشخص کنیم. سپس با توجه به اهمیتِ دین در فرهنگهای بشری و جایگاه خداوند در اندیشهی انسان، به موشکافیِ رابطهی دین و اخلاق میپردازیم؛ سوالاتی نظیر «اصول اخلاقی متکی به دین چیست؟» و «منشاء صدور این اصول؟» یا «چگونگی اعتباربخشی به این دسته اصول اخلاقی؟» اهمّ پرسشهاییست که همّت به پاسخ آن گماردهایم. در نهایت، مسئلهی تنوّع در نظامهای اخلاقی دینی را مطرح کرده و عوامل آن را بررسی میکنیم.
اما باید توجه داشت داعیهی این مقاله به هیچ وجه حل مسائل بنیادین و پاسخ سوالات دیرین در زمینهی فلسفهی اخلاق نیست. بلکه تنها بنا دارد به معرّفیِ مبحثی به نام اخلاق دینی و چالشهای پیرامون آن بپردازد. از همین رو واژهی جستار را برای عنوان آن مناسبتر یافتم.
مقدمه؛ درآمدی بر ضرورت بحث از اخلاق دینی
امروزه دیگر سخن از فراگیر شدن بحرانهای اخلاقی میان جوامع مختلف بدل به امری رایج نزد روشنفکران و علما شده است. این مباحث فارغ از جناحهای فکری مختلف مطرح میشود و موضوعیست که همهی فرزانگانِ واقعبین و دلسوز جهان دربارهی آن اظهار نگرانی کردهاند. و هر یک از این اندیشمندان نیز به فراخورِ زاویهی نگاه خود و میزان اهمیتی که برای این موضوع قائلاند، نسبت به حل آن اقدام کردهاند.
جامعهی ایران میان سایر جوامع وضع خاصی دارد؛ چارچوبهای به نسبت محکم دینی در متن جامعه و علاوه بر آن شکل دینی حکومت، این شائبه را در ذهن میپروراند که ایران به لحاظ اخلاقی در اوضاع بهتری به سر میبرد. ولی حداقل از مشاهدات چنین برمیآید که متأسفانه این شائبه چندان بویی از واقعیت نبرده است. طبق آماری که چند سال پیش به شکلی غیرمنتظره انتشار یافت – و شگفتی همگان را در پی داشت! – یکی از قطبهای مذهبی عالَم تشیع و دینیترین شهر ایران رتبهی اول روابط نامشروع جنسی را از آن خود کرد. این آمار باعث میشود کمی به خود آییم و بیشتر در باب نسبت میان اخلاق و دین تأمل کنیم. آیا دین و شریعت عامل تحدید و تهدید اخلاق است یا میتواند سبب گسترش آن شود؟ آیا میتوان دین را مورد ارزیابی اخلاق انسانی قرار داد، یا این اخلاق است که باید با عیارهای دینیِ ماورای این جهان محک بخورد؟ معنای این که بسیاری گفتهاند اخلاق مبحثیست فرادینی چیست؟ اینها و مانند این سوالات، پرسشهاییست که در مواجهه با وضعیتی مطرح میشود که هم دین حضور دارد، هم نیاز به اخلاق احساس میشود.
به زعم من، ایران کنونی با چنین وضعیتِ استثنایی و حادّی که یافته است، نمیتوان به سادگی از کنار آن گذشت و یکی از راههای پرداخت به این موضوع این است که باید به هر ترتیب نسبت میان دین و اخلاق مشخص شود. برای روشنتر شدن موضوع باید مشخص شود مرادمان از «اخلاق» چیست و میخواهیم با کدام رویکرد به اخلاق بپردازیم.
ادامه مطلب ...«مصلحِ آخرالزمان» یکی از معدود مفاهیمی است که در اغلب ادیان آسمانی یا غیر آسمانی از آن سخن به میان آمده است. در اغلب ادیان آسمانی علیالخصوص ادیان سامی (اسلام - یهودیت - مسیحیت)، مصلح یا منجیِ آخرالزمان دارای نام، شخصیت، اوصاف و احوال خاص و منحصر به فردی است.
در دین اسلام این شخصیت با نام « مهدی » شناخته شده است. این نام برگرفته از روایتی نبوی است که در آن رسول خدا اصحاب را به مهدی «بشارت» میدهد، که زمین را پر از داد میکند. با این که در باب این مفهوم در میان فرق مختلف اسلامی اختلافاتی به چشم میخورد، ولی باز هم در این که مهدی وجود دارد، یا دستکم، وجود خواهد داشت شکی در میان قاطبهی مسلمانان دیده نمیشود. اهل تشیع مهدی را با عنوان « قائم آل محمد (ص) » معرفی میکنند و بر این اعتقادند که او از خاندان رسول خداست. بدنهی اصلی امامیه، یعنی شیعیان دوازده امامی (اثنی عشریه)، با شواهد نسبتا متقنی مهدی را از نسل نهم حسین بن علی - علیهما السلام - میدانند و معتقدند او هم اکنون زنده است و در غیبت به سر میبَرَد. بنابراین آموزهی «مهدویت» در شیعه با مفاهیمی چون «غیبت» و «ظهور» پیوند ویژهای یافته است. شیعیان ظهور منجی را منوط به احراز شرایطی میدانند که مهمترینش آمادگی خود شیعیان است. ظهور دولت مهدی و شرح خصوصیات آن از جمله کلیدیترین مباحثی بوده است که میان دانشمندان شیعه بررسی میشود.
در همین راستا دکتر مصطفی دلشاد تهرانی که در کتابی با عنوان «دولت مهدی (ع)، سیرت مهدی (ع)» به مسئلهی مهدویت پرداخته است. این کتاب با رویکردی روایی و نقلی در پی بیان اوصاف زمانهای است که در آن صلح، امنیت، ایمان و عدل حاکمیتی ابدی مییابد و این همه در پی ظهور و انقلاب مهدی (ع) است که رخ خواهد نمود. نویسنده در بیانی که در مقدمه دارد این گونه چارچوبهای بحث را روشن میکند:
" دولت مهدی (ع)، سیرت مهدی (ع) عنوانی است برای آشنایی با جلوههایی از دولت کریمه و سیرت جلیلهی امام زمان (عج). بحثی در چگونگی شکلگیری دولت آرمانی مهدی (ع) و ویژگیهای آن دولت، و نگاهی به سیرت انقلابی و اصلاحیِ آن حضرت و چگونگی احیای زمین و آدمیان در پرتو عدالت و ظهور امنیتِ فراگیر در عالم، و مروری بر سیرت اقتصادی، سیرت فرهنگی، سیرت اجتماعی، سیرت مدیریتی و سیرت فردیِ والاترین ثمرهی نبوت و امامت. "
آن چه هر اهل مطالعهای را راغب به خواندن این کتاب میکند ایجاز و اختصار مثالزدنیِ آن است. استاد دلشاد تهرانی در چیزی حدود 60 صفحه این بحث را با به کارگیری چندین روایت از منابع مختلف شیعه و سنی جلو میبرد. ایشان در کنار نقل احادیث و اخبار معتبر، به بسیاری از متون یا اشعار دیگر هم برای غنای اثر خود متوسل شده اند که به زعم بنده بسیار موفق بودهاند و لطمهای به ایجاز سخنشان نزده است. نویسندهی این کتاب در ذکر منبع و مرجع وسواس و دقت زیادی به خرج دادهاند و هیچ نقل قولِ سادهای را بدون ارجاع نگذاشتهاند. ایشان برای نگارش همین 60 صفحه، 47 منبع و ماخذ را ذکر کردهاند. آیا حیف نیست که ما برای شناخت امام عصرمان چند صفحه از این کتابِ هفتصد تومانی را ورقی -هرچند کوتاه- نزنیم؟
شناسنامهی کتاب: دولت مهدی (ع)، سیرت مهدی (ع)/ مصطفی دلشاد تهرانی - تهران: انتشارات دریا، 1382. قیمت: 7000 ریال