محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

محفل

خدایا عقیده مرا از دست عقده ام مصون بدار!

معیارهای درون‌گرایی/برون‌گرایی

مقدّمه: ورود به بحث
از آن‌جا که اصولا مثل هر دو زوج ضدّ دیگری، تعریف یکی از دو مقولهٔ درون‌گرایی و برون‌گرایی جهت شناخت دیگری لازم و کافی است، به دل‌خواه، یکی را انتخاب کرده، تعریف می‌کنیم.
طبیعتا، مانند هر خصلت دیگر انسانی، هیچ یک از این دو، در ذات خود نکوهیده نیستند؛ چه، بسیار اندک‌اند کسانی که فاقد یکی از این دو خصلت باشند. در واقع می‌توان گفت برای هر انسان میزان مشخّصی از درون‌گرایی و برون‌گرایی قابل دریافت و اندازه‌گیری است.
هدف از این نوشتار، ارائهٔ معیارهایی "جامد" و مشخّص جهت تعیین فرد به عنوان درون‌گرا یا برون‌گر نیست. بلکه ارائهٔ مشخّصاتی است که گاهی باعث می‌شوند افراد را درون‌گرا یا برون‌گرا بنامیم.

یکم: در فرهنگ عامّه به چه کسی می‌گوییم درون‌گرا؟
درون‌گرا، معمولا در ذهن افراد، تصویری از یک فرد منزوی و گوشه‌گیر ایجاد می‌کند که در ارتباط با جامعهٔ کوچک یا بزرگ دور و بر خود دچار مشکل است. طبیعتا، چنین تصویری برای ذهن بشر، که برای زندگی اجتماعی آفریده شده‌است، تصویری‌است بیمارگون که انسان را از گرایش به درون‌گرایی باز می‌دارد.
از سوی دیگر، فرد برون‌گرا در فرهنگ عمومی مردم، در اقصی نقاط دنیا، به فردی گفته می‌شود که معمولا به سرعت افراد دیگر را به خود جذب کرده، و دارای مهارت‌های اجتماعی خاصّ و ویژه‌ای‌است.

دوم: درون‌گرا حقیقتا کیست؟
از دیدگاه علمی، درون‌گرایی خصلتی‌است که منجر به عدم در اشتراک گذاشتن اعتقادات، عواطف و اطّلاعات با جمع توسّط فرد می‌شود. امّا آیا فرد برون‌گرا کسی‌است که همهٔ این موارد را با غیر به اشتراک می‌گذارد؟ جواب منفی است. بیایید اسم همهٔ این مسائل را به طور کلّ مسائل به اشتراک گذاشتنی بگذاریم. این مسائل معمولا در یکی از دسته‌های زیر قرار می‌گیرند:
1. مواردی که در حیطهٔ زندگی شخصی محسوب می‌شوند و به اشتراک گذاشتن‌شان ضرورتی ندارد.
2. مواردی که در حیطهٔ زندگی شخصی محسوب می‌شوند و به اشتراک گذاشتن‌شان ضرورت دارد.
3. مواردی که در حیطهٔ زندگی شخصی محسوب نمی‌شوند و به اشتراک گذاشتن‌شان ضرورتی ندارد.
4. مواردی که در حیطهٔ زندگی شخصی محسوب نمی‌شوند و به اشتراک گذاشتن‌شان ضرورت دارد.
در این تعاریف چهارگانه، از ترکیب (زندگی خصوصی) × (ضرورت اشتراک) استفاده شده است. پس بدیهی است که تعریف این‌که چه چیزی در حیطهٔ زندگی خصوصی قرار دارد و ضرورت به اشتراک گذاشتن یک موضوع چه هنگام پیش می‌آید، همهٔ آن چیزی است که افراد را از جهت درون‌گرا بودن و یا برون‌گرا بودن با یک‌دیگر متمایز می‌کند.
حتّی گاهی می‌توان گفت فرد در لحظه‌ای درون‌گرا و در لحظه‌ای دیگر برون‌گراست.

سخن آخر: نتیجه‌گیری
اساساً این‌که بگوییم "فلان فرد یک فرد برون‌گراست" یک جملهٔ ذاتا غلط است. این غلط بودن هم از دیدگاه انسان‌شناختی و هم از دیدگاه منطقی مطرح است. از دیدگاه منطقی از آن‌رو که به جهت غلط بودن اطلاق مطلق صفت برون‌گرایی به یک فرد مشخّص، گزاره سالب به انتفاء مقدّم است. از دیدگاه انسان‌شناختی از آن‌رو که هیچ فرد را نمی‌توان با قید صفات و خصوصیّات ذاتیّه منحصر به رفتاری خاصّ نمود؛ چرا که انسان موجودی‌است دایم‌التّغییر.
این‌که ما از فرد مشخّصی بیش‌تر رفتاری درون‌گرایانه دیده‌ایم تا برون‌گرایانه، موجب این نیست که الزاماً این گونه رفتار در زندگی فرد بر منش او اثری دایمی داشته باشند؛ چه، ممکن است فرد در حضور آشنایان نزدیک‌تر، رفتاری کاملاً برون‌گرایانه داشته باشد.
پس به عنوان کلام آخر آن‌که، به‌تر است در مورد مسئلهٔ درون‌گرایی نیز، همانند تمام مسائل انسان‌شناختی دیگر، به هیچ انسانی برچسب مشخّص و واحدی نزنیم.


PDFدریافت نسخهٔ پی.دی.اف.

زیر خط تئاتر ...

دیروز به همراه دوستی از بازیگران تئاتر کلبهٔ عمو تم نوشتهٔ خانم هریت بیچر استو و به کارگردانی آقای بهروز غریب‌پور، که چند ماهی‌است روی صحنه رفته‌است، سر صحنه مشغول گپ و گفت بودیم که یکی دیگر از بازیگران جلو آمد و با نگاهی خسته مشغول دید زدن ما شد. من که دستم آمد که با دوستم کاری دارد کنار کشیدم و او جلو آمد و با صدایی که به زحمت به یک زمزمه می‌رسید گفت:‌ «منوچهر جان یه پونزده تومن داری به من قرض بدی؟»
دوست من گفت:‌ «پونزده هزار تومن؟»
جواب داد که:‌ «شرمنده، اما قول می‌دم زود پس بدم.»
و با سری پایین پول را گرفت و رفت.
قابل توجه این‌که این بازیگر جوان که متإهل است و یک پسر هفت ساله دارد، تا به حال در بیش از بیست اثر تلویزیونی و چندین تئاتر متفاوت ظاهر شده‌است.

جلسات شورای کل (1)

شرح یک جلسه

آقای دبیر کل : آقایان خوب است که در مورد مکانیزه کردن سیستم آموزش دبیران تصمیم گیری کنیم!

همه ی اعضاء یک صدا : بله، خیلی خوب است... همگی موافقیم...

آقای منشی کل جلسات : آقای دبیر کل، خاطر نشان می کنم که الان پنجاه و پنج جلسه (یعنی به تعداد کل جلسات) است که این موضوع ، دستور جلسه بوده است.

آقای معاون کل : نظر من این است که اصولا مکانیزه شدن به ترقی و تعالی یک سازمان کمک قابل توجهی می کند!

آقای مشاور کل : بله، من هم در مقام مشاور، با نظر آقای معاون کل کاملا موافقم ... اصولا تعالی و رشد به مکانیزه شدن کمک می کند!

آقای دبیر کل : آقای ناظر کل، آیا شما نظری در این باره ندارید؟

آقای ناظر کل : آقای دبیرکل، اصولا نظر دادن کار شماهاست و نظارت هم کار من. پس در کار من مداخله نکنید و بگذارید که به کار خودم برسم.

آقای مشاور کل : اگر نظر مشورتی بنده را جویا باشید، اصولا نظر و ناظر هم خانواده هستند ...

آقای منشی کل جلسات : آقای دبیرکل، خواهشمندم توجه کنید که جلسات محل فلسفه بافی نیست...

آقای دبیر کل : بله، نظر بنده هم این است که اصولا بافتن را باید به بافندگان واگذار کنیم.

آقای ناظر کل [سکوت]

آقای دبیر کل : به هر حال استفاده از رایانه می تواند ما را به سمت هدفمان سوق بدهد...

همه اعضاء یک صدا : بله، درست می فرمایید ...

آقای معاون کل : بله، من هم درست مثل شما فکر می کنم که مکانیزه شدن کمک شایان توجهی به رشد فرهنگ می کند!

آقای مشاور کل : کاملا درست می فرمایید ... دقیقا همان طور که گفتید، رشد فرهنگ به مکانیزه شدن کمک می کند!

آقای منشی کل جلسات : ...

:

:

:

در سوگ آینه ...

در سوگ آینه ...



امشب خبر کنید تمام قبیله را
بر شانه می برند امام قبیله را
ای کاش می گرفت به جای تو دست مرگ
جان تمام قوم، تمام قبیله را
برگرد، ای بهار شکفتن! که سالهاست
سنجیده ایم با تو مقام قبیله را
بعد از تو، بعد رفتن تو - گرچه نا به جاست -
باور نمی کنیم دوام قبیله را
تا انتهای جاده نماندی که بسپری
فردا به دست دوست، زمام قبیله را
زخمیم، خنجر یمنی را بیاورید
زنجیرهای سینه زنی را بیاورید

ای خفته در نگاه تو صد کشور آینه!
شد مدتی نگاه نکردی در آینه
رفتی و روزگار، سیه شد بر آینه
رفتی و کرد خاک جهان بر سر آینه
رفتی و شد ز شعله بر انگیزی جنون
در خشکسال چشم تو خاکستر آینه
چون رنگ تا پریدی از این خاک خورده باغ،
خون می خورد به حسرت بال و پر آینه
دردا، فتاده کار دل ما به دست چرخ
یعنی که داده اند به آهنگر آینه
در سنگ خیز ِ حادثه تنها نشاندی اش
ای سرنوشت! رحم نکردی بر آینه
امشب در آستان ندامت عجیب نیست
ای مرگ! اگر ز شرم بمیری هر آینه
ای سنگدل! دگر به دلم نیشتر مزن
بسیار زخم ها زده ای، بیشتر مزن

تیر 1368

قصه سنگ و خشت، کاظمی، محمد کاظم، صص 18 و 19

معرفی کتاب: بازگشت شازده کوچولو

تیریپ ۱ :

بعضی چیزا فقط ارزش یه بار اومدنو دارن؛ یه بار دیدن٬ یه بار شنیدن. مثل شازده کوچولو با شاه قاقم پوش و عزلت نشین می خواره اش. مثل شازده کوچولو و تجیرش که تنها هنرش محروم کردن نفس های گرم و بی صدای شهریار کوچولو از عطر گل سرخشه. مثل قصه اهلی کردن و اهلی شدن. مثل ...

اما عوضش بعضی چیزای دیگه رو اگه صد بار هم ببینی سیر نمی شی. یعنی سیر نمی شی که هیچ٬‌ اشتهات تازه گل و گشاد تر می شه و نفس هات برای دوباره دیدنشون به شماره می افته. مثل قسمت آخر نرگس. مثل حفظ پس دادن از جدول ضرب زیر نگاه های خیره و سنگین معلم سوم دبستان که اگه بزرگ تر نشی فکر می کنی که دیگه انتهای ریاضیاته. مثل سیاه کردن ورقای زندگی با سر مشق تصمیم کبری ها. مثل ...

بعضی چیزا میرن. یعضی چیزا هم می مونن. بعضی چیزا رو باید نگه داشت و بعضی چیزا رو هم باید دور انداخت. اصلا بعضی چیزا رو باید برگردوند. اما ... اما نه به هر قیمتی.

تیریپ ۲ :

شمایی که دوست دار شازده کوچولو هستی می ری کتاب فروشی. از قضا چشمت به جلد زرد یه کتابی می افته. روش پسر بچه ی کارتونی ای رو می بینی که با یه ببعی ناز تو یه جزیره ای وایسادن. از قضاتر چشمت می افته به عنوان کتاب : بازگشت شازده کوچولو.

چشمات دوازده تا می شه. دلت لرز بر می داره. دستت به گزگز می افته و سرت خارش می گیره. تو کنه دلت قند بارونه. دستت یواش یواش می ره که کتابه رو برداره. اما ...

به عنوان یه داداش نیمه آگاه بازگشت شازده کوچولو خونده یه توصیه ای بهت دارم : تمام پولاتو بذار تو جیب پیرهنت (یا مانتوت - البته ما اکیدا مخلص خواهران چادری هم هستیم) دستات رو تا آرنج (اگه جا نشد تا مچ) بکن تو جیب شلوارت. چشاتو محکم ببند. یه طوری که هوا هم از لای پلکات رد نشه و حس کنی الانه که چشات بترکن. در همین حال و احوالات سعی کن بدون برخورد به سایر مشتری ها و کتاب فروش و قفسه ها و ... راه خروج رو پیدا کنی. هم چی که رسیدی بیرون یه نفس عمیق بکش. چشاتو بازکن و دستت رو از جیبت دربیار. یه نفس عمیق دیگه ... حالا با حد اکثر سرعت بدو!

جستاری در افتراق خدا و معبود

گفتار اول: ورود به بحث
معبود چیست؟
معبود، همان چیز یا کسی است هر کس در خلوت خود، بدان مستمسک است و در امل و اشتیاق آن مغروق است. هر کسی معبودی دارد و معبود هر کسی دارای ویژگی های خود است که نمایاننده ای از ویژگی های خود فرد است. فی الواقع می توان با استدراک ماهیت معبودی غایت آمالی هر فرد، به درکی کلی از شخصیت آن فرد رسید.
معبود، برای هر فردی وجود دارد، چه به انکار و چه تصدیق. اگر فرد ادعای رهایی از بند عبودیت داشته باشد، معبود او آزادی مطلق است و اگر مدعی پوچی دنیا باشد، خود این پوچی – یا آن چه که از پی اش می آید – منتهی الآمال وی و معبود اوست.

خدا کیست؟
خداوندگار انسان، موجودی است که انعکاس دهنده بی خلل ویژگی یا ویژگی هایی است که انسان معتقد است هرگز بدان حد از تعالی دست پیدا نمی کند. به بیانی دیگر خداوند، نمود تعالی مطلقی است که بشر آرزوی آن را دارد، لکن باور دارد که هرگز بدان دست پیدا نمی کند. خدا، تجلی گاه آرمان انسانی و جایگاه خلل ناپذیر ارشادی است.
خداهای بشری، دو گونه کلی دارند. یکی آن خدایی است که بشر در نهایت پاکی تصویر می کند و از آن به عنوان سر منشأ رشد و تعالی یاد می کند، و دیگری خدایی است که بشر هماره در واهمه اش به سر می برد و آن چه که ازو به آدمیان می رسد سراسر شر و تضرر است.
آن چه حائز اهمیت است این است که مطلق انگاری در باور به خدا امری است اجتناب ناپذیر. چرا که خداوند موجودی است که – حتی اگر اعتقاد آدمیان به تشریک داشته باشند – دارای مقامی اعلی است و دست نایافتنی. لذا در هر چه که از او تصویر می کنند، او را نماینده مطلق و بی مثال آن مصور می دانند.

گفتار دوم: افتراق مقام خداوندی و معبودی

خدا: دست نیافتنی و واحد
همان طور که پیش تر اشاره شد، خداوند، موجودی است اعلی و دست نایافتنی و مطلق. وحدانیت خداوند، در اینجا در تضاد با تشریک او به کار نرفته. بلکه مقصود وحدانیت جایگاه خداوندی است. این چنین خدایی، توان عمل به هر آنچه که می گوید را دارد، لکن تا به آنجا که بشر تمایلی به تقبل وی داشته باشد. در اینجا بحث بر سر اثبات وجود یا عدم وجود خداوند نیست، بلکه بحث بر سر تاثیر اجتماعی و فردی باور به وجود خداوند است.
خداوند اگر حتی موجودی باشد که قهر و غضبش همه را در بر بگیرد، فردی که وجود او را قلبا انکار می کند، هیچ گاه تاثیر او را بر زندگی اش احساس نخواهد کرد و هیچ گاه پدیده ای را به وجود سایه خداوندی بر عالم امکان نسبت نخواهد داد. در حالی که اگر فردی قلبا مومن به حضور خداوند باشد، در هر عمل خود او را حاضر و ناظر می بیند و اعمالش شدیدا متاثر از احساس وجود خداوند در زندگانی خواهند بود.

معبود: آینه وجودی فرد
معبود هر فرد، آن چیزی است که وی را به انگیزه وجود خود به حرکت به جلو وادار می کند. ویژگی منحصر به فرد معبود این است که مانند خمیری در دست افراد شکل پذیر است و با تغییر آراء فردی معبود وی نیز تغییر می کند. به همین سبب است که می توان معبود را آیینه وجودی هر فرد دانست.
معبود هر کس، معیار اعمال و میزان اخلاقی او خواهد بود. همان طور که یک دونده برای برنده شدن در مسابقه دو ممکن است دست به تقلب بزند، یک فرد نیز ممکن است به سبب تمایل و اشتیاق بی حدش به معبود دست به اعمالی بزند که حتی در معیار اخلاقی خود او نیز جایی برای آن پیدا نکند. مقصود آن که، اعمال فرد تعریف کننده معبود او نیستند، بلکه این معبود هر فرد است که تعیین کننده اعمال و جهت گیری های او هستند.

آنجا که خدا باز می ماند
خداوند، به سبب تعریف، از انسان دور است و انسان باور به نزدیکی او ندارد. بنابراین، در زمان های به خصوصی انسان از باور خود به خداوند جدا می شود تا به معبود خود دست پیدا کند. در اینجا است که خداوند از انسان باز می ماند و معبود در مسابقه ایمان، گوی سبقت از خداوند می رباید.
سوالی که مطرح می شود اینست: چگونه ممکن است خداوندی که در همه زمینه های وجودی مطلق است از چیزی که مطلق نیست باز بماند؟
به سبب ایجاد این سوال است که انسان در وجود خداوند تشکیک می کند و او را از زندگی فردی و اجتماعی خود کنار می گذارد.
سوال دیگر این است: اگر معبود فرد، به تجلی خداوند بدل شد، چه می شود؟
در چنین شرایطی است که افراد، ایمان دینی خود را شکوفا می کنند و جامعه به سبب وجود افراد به سمت پرستش خداوند می رود. در واقع، اگر معبود و خدای یک فرد یکی شوند، جایی برای سبقت به هیچ یک داده نمی شود و هر دو با هم و به کمک هم بر بنده مسلط می شوند. در این شرایط، که بگذارید اسمش را ایمان بگذاریم، افراد اعمال خود را بر مبنای آموزه های دینی انجام می دهند و ملاک اخلاقی به آن چیزی تبدیل می شود که دین می گوید. مقصود از دین، باورهایی است که انسان ها به سبب وجود خداوند پیدا می کنند.

گفتار سوم: حرکت های اجتماعی

اگر افراد معبودی یکسان بیابند و بفهمند که معبودی یکسان دارند، در جهت رشد به یکدیگر کمک می کنند، البته تا به آنجایی که خود منتفع باشند. گاه، برای آن که اجتماع دارای تحولی عظیم بشود و حرکتی نو در آن به وجود آید، لازم است تا هدفی مشترک برای افراد آن اجتماع تعیین شود. این هدف، می تواند معبود افراد یا یکی از پله های دست یابی به آن باشد.
به همین جهت است که معمولا جنبش های اجتماعی با تحولات دینی همراه هستند. یعنی، برای ایجاد موجی اجتماعی می توان معبودی یکسان به افراد معرفی کرد، و یا به افراد این باور را القا کرد که معبود آن ها چیز واحدی است. و چه چیزی می تواند بهتر از یک خداوند از پیش تعریف شده و مطلق نقش این معبود را ایفا کند؟
غرض اینجا زیر سوال بردن باورهای ایمانی افراد نیست، بلکه مقصود آن است که می توان با القای باور به یک خداوند خاص در یک جامعه، جامعه را به تحرک به سمت هدفی معین واداشت. اگر این القا فریبی بیش نباشد، و یا آن که افراد با تامل های درونی خود معبودی دیگر برای خود بیابند، کم کم حرکت به زوال می انجامد و امواج بی ایمانی جامعه را در بر می گیرد.
گاه این بی ایمانی در قالب سود جویی های شخصی و امثالهم تجلی می یابد و چنین اعمالی هستند که متضمن زوال اهداف و آمال اجتماعی افراد هستند. در چنین جامعه ای افراد به خداوندی که آن ها را ابتدائا به حرکت درآورده بود ظنین می شوند – چه، آن خدا خدایی راستین یا دروغین بوده باشد – و بنیاد اجتماع به سستی می گراید. چنین سازمانی، که پس از طی دوران پویایی اولیه خود، دچار تشکیک می شود، بی آن که مرحله بلوغ را طی کند تضعیف می شود.
اگر این جامعه را مردم یک کشور تشکیل دهند، سازمان اجتماعی، که یکی از ارکان آن را حکومت تشکیل می دهد، هم چنان موجودی نابالغ باقی خواهد ماند. در چنین زمانی، حکومت ها برای حفظ بقای خود به مجموعه هایی محافظه کار تبدیل می شوند. یک حکوت محافظه کار، از هر نوع بدعت عقیدتی هراسناک است و حرکات پویا را به سرعت سرکوب می کند. در دیگر قسمت های جامعه، روشنفکران، یعنی آن ها که در درون خود سیر کرده اند و معبود حقیق خویش را یافته اند، تفکراتی دیگر را رواج می دهند. اگر این جریان های فکری رشد مناسب خود را نیابد، حکومت که رفته رفته دوران زوال خود را طی می کند، فرزند خلفی نخواهد داشت و از دل حکومت حاضر، حکومت پویای جدیدی بیرون نخواهد آمد.
خلاصه آن که، در شناخت معبود فردی، تلاش بسیار لازم است و معبود هر فرد، توسط خود او تعیین می شود. اگر معبود فردی خداوند اوست، این خصیصه باید بی دخالت غیر پدید آمده باشد.

لینک دریافت مقاله

ویرایش: در قسمت نظرات چند عدد پاسخ نیز موجود می باشد. (ظاهرا ما نیز به خیل پاسخ گویان بی پاسخ پیوسته ایم)

معرفی کتاب

این دفعه قصد دارم کاملا غیر سیاسی بنویسم و به هیچ چیزی غر نزنم. بالاخره تصمیم گرفتم که در راستای booksociety هم یک پستی بدهم/.

نام کتاب: کلی ها
نویسنده: هیلری استنیلند
مترجم: نجف دریابندری
ناشر: نشر کارنامه
از سری کتاب های کارنامه فلسفه و عرفان، شماره 1
قیمت: 39500 ریال (حداقل وقتی من خریدمش قیمتش این قدر بود!!!)
سال چاپ: 1383

قسمتی از پیش گفتار کتاب را هم برایتان می نویسم که بیشتر با آن آشنا شوید:
فرض این کتاب آن است که خواننده را با مجموعه ی مسائل فلسفی که به نام «مسأله ی کلی ها» شناخته می شوند آشنا کند. خود کتاب نظریه ای درباره کلی ها مطرح نمی کند؛ تاریخ این بحث را هم به معنای جدی کلمه پیش نمی کشد. در عوض، طرح هایی پیش می کشد از برخی روش های گوناگون پرداختن به این مسأله، چنان که در کار فلاسفه ی مختلف از افلاطون تا امروز دیده می شود، به این امید که خواننده در وضعی قرار گیرد که برای خود شروع به اندیشیدن درباره ی مسأله بکند. خواننده باید در نظر داشته باشد که خلاصه ای از نظریه ی یک فیلسوف جانشین خود آن نظریه نیست، و نکاتی که به نظر تاریک یا مغشوش می آیند گاهی با مراجعه به متن اصلی روشن می شوند (یا، اگر متن اصلی هم به همان اندازه تاریک بود، با مراجعه به آثار مرتبط فلاسفه ی دیگر).


کتاب در کل کتاب جالبی است که نوعی نگاه دیگر به مسایل را به آدم هدیه می کند. دوستانی که با لحن ترجمه های نجف دریابندری آشنا هستند می دانند که برای مطالعه این کتاب باید صبر و حوصله زیادی به خرج دهند.
کتاب یک کتاب کاملا کلاسیک است که شش فصل و یک واژه نامه دوزبانه دارد. همچنین کتاب منابعی برای مطالعه بیشتر ارائه می کند. بهتر است خودتان نگاهی به آن بیاندازید.