یـَـا بــُُُُُُُُُُــنــَََـیَّ !

به فرزندی که آرزومند چیزی است که به دست نیاید ( به فرزندی که چیزی را آرزو می کند که آن را نخواهد یافت ) ، رونده ی راهی است که به جهان نیستی در آید ( رهرو راه از بین رفتگان ) . فرزندی که بیماری ها را نشانه است و در گرو گذشت زمانه ( گروگان روزگاران ) . تیر مصیبت ها بدو پران است و خود دنیا را بنده گوش به فرمان ( هدف ناگواری ها و بنده ی دنیا ) سوداگر فریب است ( سوداگر فریبنده هاست ) و فنا را وامدار و بندی مردن است ( در بند اسارت مرگ ) و هم سوگند اندوه های - جان آزار - و غمها را همنشین است و آسیب ها را نشان و به خاک افکنده ی شهوتهاست ( زمین خورده ی شهوات ) و جانشین مردگان .

آن چه در بالا آمده است ترجمه بخش ابتدایی نامه حضرت امیرالمومنین به فرزندش امام حسن مجتبی است ( ترجمه نامه از دکتر شهیدی و قسمت های داخل پرانتز ترجمه از علامه جعفری است که به منظور تفاوت در نوع بیان آن ها و توجه بیشتر آورده شده است ) البته این نامه در حقیقت به تمام فرزندان آن امام بزرگوار در تمام طول تاریخ و تمام دوران نگارش یافته است که مگر پیامبر(ص) نفرمود : « حق علی بن ابی طالب علی هذه الامة لحق الوالد علی ولده » و یا مگر همچنین نفرمودند که : « انا و علی ابوا هذه الامة » که در نهایت همه ی مسلمین و شیعیان فرزندان معنوی امیرالمومنین محسوب می شوند و این سخنان خطاب به ماست .

و از آنجا که این نامه برای ما نگارش یافته است حضرت در ابتدای نامه به بیان اوصافی از ما ( فرزندانشان ) پرداخته اند که البته با در نظر گرفتن اینکه اصل این وصیت نامه برای حضرت امام حسن(ع) است بسیار قابل تامل خواهد بود که حضرت امیر این توصیفات را برای امام حسن بکار برده اند و وجه بیشتری از فوق بشر نبودن امامان آشکار می گردد .

اگر با نگاهی دقیق تر به اوصاف امام علی از فرزندانشان بنگریم و آنها را در خود جستجو کنیم می بینیم که براستی این انسان کامل و اوج خلقت خداوندی چه بینش و طرز نگاه بالایی در زمینه انسان شناسی داراست و به عنوان پدری دلسوز می تواند بهترین نصایح را برای فرزندان قدرناشناسش داشته باشد .

البته بالاتر از آن خود خالق این انسان نیز بارها در کلام خود ، قرآن به بیان اوصاف خلایق خود دست زده و آنها را برای خودشان معرفی نموده است .

به طور مثال :

ـ خلق الانسان ضعیفا ( النساء ، ۲۸ )

ـ ان الانسان خلق هلوعآ ( المعارج ، ۱۹ ) « انسان موجود حریصی است »

ـ اذا مسه الشر جزوعآ و اذا مسه الخیر منوعآ ( المعارج ، ۲۰ و ۲۱ ) « اگر حادثه ناگواری به او برسد بی تابی و جزع می کند و اگر خیر و نعمتی به او برسد آن را از دیگران دریغ می دارد .‌»

ـ و کان الانسان اکثر شی ء جدلآ ( الکهف ، ۵۴ ) «لکن آدمی بیش از همه به جدل بر می خیزد »

ـ فاما الانسان اذا ما ابتله ربه ، فاکرمه و نعمه فیقول ربی اکرمن و اما اذا ابتله فقدر علیه رزقه فیقول ربی اهانن ( الفجر ، ۱۵ و ۱۶ )

« اما انسان چون خداوند او را ( به رنج و غمی ) مبتلا سازد سپس گرامی داشته و نعمتش دهد ، انسان گوید :« خدا گرامی ام داشت‌ » ( من در چشم خداوند عزیزم !‌) و چون او را باز برای آزمودن ، تنگ روزی ( فقیر) کند ، ( دلتنگ و غمین شود ) و گوید : خدا مرا خوار گردانید ( و با من بی مهری کرد !‌) »

در حقیقت با بیان این چند مثال و بسیاری مثال های دیگر که در قرآن وجود دارد می توان به انسان شناسی جامع و کامل دین و نهج البلاغه پی برد و نیز به این نکته اشاره داشت که این اوصاف مذموم جزو فطرت انسان محسوب می شوند و و بدی های انسان همیشه معلول محیط و اجتماع وی نیست و در حقیقت مفهوم فطرت پاک بشری از ابتدا زیر سوال خواهد رفت و این ویژگی ها جزو طبیعیات بشری خواهد بود ! ( اصل این مطلب به یاری بحث کتاب « حکمت و معیشت » دکتر عبدالکریم سروش بیان گردیده است .‌)

البته از زاویه ی دیگری نیز می توان به این موضوع نگریست و آن آنجاست که دکتر شریعتی نیز در کتاب« فلسفه انسان » خود و در فصل خودسازی اینچنین بیان می دارند که : « انسان ـ به معنی فرد و هم به معنی گروه ـ همیشه و مطلقآ زائیده و پرورده ی محیط نیست ، مقصودم از محیط ، هم محیط طبیعی است و هم محیط جغرافیائی و اقلیمی است و هم محیط تاریخی است و هم محیط اجتماعی است و هم محیط طبقاتی است و نیز مخلوق جبری خصوصیات ارثی و ژنتیکی نیست و در عین حال نمی خواهیم همه ی این عوامل اجتماعی و مادی و طبقاتی را نفی کنیم بلکه با اثبات این همه معتقدیم انسان می تواند ساخته خودش باشد یعنی در ساختمان خود سهیم گردد .

تلقی ای که قرآن از انسان دارد با این برداشت هماهنگ است که قرآن انسان را نه یک ایده ی مجرد و مطلق و خارج از نظام مادی و علل و عوامل عینی و علمی تلقی می کند و نه صرفآ یک پدیده ی ناخودآگاهی که در تسلسل جبری تاریخ یا طبیعت یا وراثت پدید می آید : لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ، ثم رددناه اسفل سافلین ( التین ، ۴ و ۵ ) »

(( به صورت اجمالی پیرامون بیان دکتر نیز اشاره ای می کنم به ۳ نظریه جبرگرایی که استفان کاوی در کتاب « هفت عادت مردمان موثر » به آن پرداخته است : ۱ـ جبرگرایی ژنتیک ( تو آنچه که هستی حاصل اجدادت است ! ) ۲ـ جبرگرایی روانی ( تو حاصل تربیت دوران کودکیت هستی ! ) ۳ـ جبرگرایی محیطی ( شخصی یا چیزی در محیط مسئول وضعیت توست ! ) که البته بعد از آن به نقد آنها و بحث آزادی انتخاب می پردازد که از حوصله این کلام خارج است . ))

در نهایت اینکه از وصیت نامه حضرت مولا برای نسل های بعد از خود شروع کردیم و به بحث انسان شناسی ( و شاید فطرت و جبرگرایی رسیدیم ! ) که صد البته این مبحث بسیار طولانی است که امیدوارم بتوانم در آینده به آن به تفصیل بپردازم و دوستان نیز در این زمینه مرا یاری کنند !

کاش فرزندان خلفی برای پدرمان حضرت امیر بوده باشیم و تنها جزو میراث خواران مکتب تشیع نگردیم !